بالاخره بعد از کلی تفکر وتأمل روی نوع جملات وادبیات خاصی که صادق توی این کتاب بکار برده (مخصوصا ماجراهای ولنگاری)( داستان علویه ساده تر وعامیانه تره) ،تمومش کردم این کتاب بسیار کتاب پر معنی هست صادق هدایت با زیرکی خاصی این کتابو نوشته واسمهارو انتخاب کرده میشه گفت مثل یه کار کلاسیک شده که هربار بخونیش یه چیز جدیدی ازش در میاری از تعریف صادق هدایتم زبانم قاصره
علویه خانم دوست داشتنی بود البته اگه ناسزاها رو فاکتور بگیریم فرهنگ فرهنگستان از اون جهت جالب بود که کلماتی که روزگاری در زمان هدایت جدید و شاید بدون کاربرد به نظر میرسیده است امروز به راحتی جایشان را میان دیگر واژگان باز کرده و گویی که از ازل بودهاند قضیه خر دجال و نمک ترکی هم نگاه منتقد هدایت به دین را دربردارد و به نظر میرسد پس از هشتاد سال در بر همان پاشنه خرافات میگردد
دو بخش عمده کتاب هیچکدام چندان چنگی به دل نمیزنند مخصوصا تکه دوم که بعدها به ولنگاری اضافه شده و خودش مجموعه چند هجویه است
علویه خانم که داستانی است مبتنی بر فرم روایت و زبان خاص هدایت برای نقد فرهنگ عامه و بیان اصطلاحات مردمی که درون مایه داستان همان الگوی تکرارشونده داستانهای مختلف است یعنی نقد خرافات سنتی و فرهنگ مذهبی.
اما ولنگاری در نوع خود و برای هدایت کار جدیدی است و در آن به هجو و تمسخر گروههای مختلف میپردازد و انگار رسالت جدیدی برای خودش قايل است که حال تیغ تیز نقد را توسعه دهد و همین طور وارد فضای پلمیک و شاید پولیتکا شود. بر این اساس قضیه مرغ روح در نگاه اول کاملا بی معنا به نظر میرسد و انگار آغازگر نقد ادبای دوره خودش در قالب هجویه است. در قضیه زیربته به تمسخر داستان تمدن و خلقت میپردازد و در انتهایش به مانیفستی از بی تاریخی و بی معنایی و زندگی در لحظه برسد. در فرهنگ فرهنگستان شاید مفیدترین هجویه خود را دارد و به تمسخر فرهنگستان زبان و لغت سازی های آنها میپردازد که شاید هنوز هم کاربرد داشته باشد. در قضیه دست بر قضا کمی به بازی با زبان میپردازد و با زبانی انتقادی درباره آرایه های ادبی و داستانی شبیه به داستانهای مذهبی میپردازد. در قضیه خر دجال دوباره به هجو فرهنگ و دین سنتی میپردازد و آدمها را طبقه بندی میکند که یک گروه دجال و سودجو هستند و یک گروه طرفدار دجال برای دنبال کردن منافع مادی و باقی مردم گوسفندانی هستند که در ترس از دست دادن حداقل های زندگی به ادامه آن میپردازند و منفعل هستند. سرانجام در قضیه نمک ترکی به تکرار نمادهای قبلی اش میپردازد برای هجو کل تاریخ بشری از تکامل و بعد ارتباط با آفرینش و داستانی شبیه به داستان بنی اسراییل و پیامبران و سپس ارتباط این دو با شکل گیری خرافات که به نوعی فلسفه اجتماعی خاص هدایت است.
به نظر میرسد داستانهای هدایت در سیر تاریخی و به این نقطه که میرسند نیاز به یک تحول دارند وگرنه به تکرار افتاده بودندش
کتابهای "هدایت " راسالها پیش خوانده بودم . اکنون درچهارچوب جلسات گروهی ، که اعضایش همه برخلاف من فارغ التحصیل و استاد رشته های ادبیات هستند ، به بازخوانی بعضی ازآنها می پردازیم . به تصورمن " علویه خانم " هجویه ای است درباره اقشارپایین دست اجتماع .کتاب مشحون است از رذالت ، دروغ ، پستی ، فقر و..خلاصه گزارشی ناتورالیستی – رئالیستی از این گروه و تظاهر یا نان خوردن گروهی ازآنها ازطریق مذهب وپرده خوانی . بسیاراستادانه نوشته شده و دارای اشکالات روایی کمی است .ظاهرا" طبق روایات ، پیشنهاد وایده این کتاب ازسوی " عبدالحسین نوشین " بوده . شاید تفکرات و غلبه گرایش چپ درزمانه رضاشاه و دهه ابتدای قرن ، برنگارش این کتاب بی تاثیرنبوده باشد. کتاب " تاریکخانه " ، برخلاف آن یک ، کتابی است معطوف به خودنویسنده احتمالا" ، درژانر روان شناسی رایج زمان خود مثلا" نظریات فروید . خودبسنده است وکاملا" قابل درک. بی هیچ ابهام . ارزش ادبی وروایی آن چنانی به نظرم ندارد. اگر هدایت باقی می ماند ، حتما" شاهد ویراسته های بهتری ازداستانهایش می بودیم . علویه خانم مرابه یاد داستان گدا و یکی دوداستان ساعدی انداخت .
چقدر یه نویسنده میتونه قلم قوی داشته باشه این صادق هدایت با قلم طنز قوی خودش توی این اثر معجزه کرده واقعا نثر صحبت ها و دیالوگ های داخل این کتاب نشانگر مستقیم اداب و رسوم در صد سال پیشه خیلی خوشم اومد از این اثر
برای من تنها سمت مثبت علویه خانوم استفاده درست از فحشهای چارواداری پدر و مادردار تو متن دعواهاست. جدلهای زنونه فوقالعاده دراومده و کاملاً در خدمت داستانه. اما جز اون مایهی قصه چندان چنگی به دل نمیزنه. راستی «ولنگاری» که عینهو طفیلی وصله به این رمان نوید طنز درخشان نویسنده رو میده. عجالتاً دو داستان از این مجموعه داستان شش قصهای رو دوست داشتم تا بعد برم سراغ وغ وغ ساهاب تا ببینم اونجا چیکار کرده...
از بلندترین ری وی یو هایی هست که مینویسم . خب راستش اگر داستان آخرش مثل باقی داستان ها گیرا بود بهش پنج میدادم . نمیدونم نویسنده ها چرا داستان های آخر رو اینقدر بد انتخاب میکنن. اول از همه کتاب بسیار لحن و ادبیات بخصوصی داره . خصوصا در داستان اول که علویه خانوم نام داره بشدت الفاظ رکیک و بقول خودمون کوچه بازاری آب نکشیده ای استفاده میشه که اتفاقا همین موضوع بسیار داستان رو جذاب و زننده میکنه اما حتی زننده بودنش ناراحت کننده از لحاظ روحی عه یعنی شمارو آزار میده که چقدر یک عده میتونن تحت فشار باشن و چه اتفاقی در خیلی از جاهایی که شاید شما به عمرتون نبینین داره میفته . داستان خر دجال مثل قلعه حیوانات عه و چنان رک و بی پرده همه چیز رو میریزه توی صورتتون که باورتون نمیشه . البته نه اینکه من با همه این داستان موافق باشم اما وحشتناک این داستان رک و تاثیرگذاره . عجیب ترین و بی تناسب ترین داستان میرسه به فرهنگ فرهنگستان که عمیقا دانش زبان شناسی و فهم صادق هدایت رو به رخ شما میکشه و یکی از بینظیرترین انتقاداتی که میتونست در این کتاب بگنجونه . بازهم چنان بی پرده و صریح که شاخ درمیارین . داستان زیربته هم که داستان خلقت و انشعاب انسان متوحش و متفکر رو نشون میده گرچه خیلی باب طبع متعصبین دینی نخواهد بود اما درواقع خیلی به دین مربوط نیست بلکه داره مستقیما اجتماع امروزی رو به رخ میکشه .
کتاب پر از ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه و کوچه بازار ،کنایه شدید به خرافات و رسومات قدیمی ، از علویه خانوم و رک گویی شدیدش بگذریم داستان های بعدی جنبه طنزش بیشتر و به نظرم جالب تر میشه
قطعا علویه خانم جز کارهای خوب صادق هدایت هست و به نسبت بقیه کارهایی که ازش خوندم اینو بیشتر دوست داشتم. و تفاوتی که داشت طنزی بود که در نوشته های این کتاب دیده میشه. البته که هنوز غم و دید سیاه صادق هدایت در داستانها حکم فرماست. دو داستان آخر قضیه خردجال و قضیه نمک ترکی حال جامعهای رو بیان میکنه که بی شباهت به جامعه امروزی ما نیست.
این کتاب یکی از ساده ترین و زیباترین کتاب هایی بود که خوندم. نثر کوچه بازاری و شناخت عالی ه صادق هدایت از حرف های مردم عامه و نگاه های خرافی به دین و سنت های عوامانه که با نام دین درهم آمیخته شده و به دلیل نام دین نیز مورد احترام است. کتاب،داستان نقاله خوانی ست که با گروهی از زن و بچه و پیرزن در راه زیارت مشهد هستند. ان ها در هر شهر می ایستند و تعزیه اجرا می کنند. علویه خانوم نام زنی میانسال است که در ظاهر مذهبی و دارای اعتقادات دینی ست اما در باطن بددهان و بدون اخلاق است و از دین فقط ظواهر و خرافات را رعایت می کند. در این داستان فضا به شدت با خرافه،غیبت و عتقاد به تقدیر و قسمت عجین شده است.
بخش هایی از کتاب:
- روی این پرده سرتاسر عقاید ایده آل و محرک مردم نقش بسته بود و به تدریج که باز می شد به منزله ی آینه ای بود که نه تنها عقاید ماورای طلبیعی مردم در ان دیده می شد،که همه چیز را مطابق محیط و احتیاجات خودشان درست کرده بودند.آینه ای که تمام وجود معنوی ان ها روی آن نقش بسته بود.
- از دهان سگ،دریا نجس نمی شود. - آبکش به کف گیر می گه هفتادتا سوراخ داری
اولین اثری بود که از هدایت خوندم نثرش واقعا رک و بی پرده بود 😅 داستانشم هم بامزه و کمدی بود هم مثل تمام تعریفایی که از هدایت شنیده بودم انتقاد از خرافه های مردم کرده بود و به نظرم فقط قسمت اوج داستان که دعوا شروع میشه جذاب بود
پی نوشت:کتابی که من خوندم فقط ۵۷ صفحه بود و از انتشارات امیر کبیر بود.
This entire review has been hidden because of spoilers.
کتاب از دو بخش تشکیل شده، علویه خانوم و ولنگاری که این بخش خودش شامل چند تا داستان هس. از کتابهای ممنوعه در ایران هس که وقتی چند تا از داستانها رو بخونین متوجه میشین چرا :) نمیشه همه داستانها رو در یه قالب گنجوند یا حتی روند داستانها رو مدلسازی کرد، اما شاید بشه به طور کلی اسم طنز انتقادی رو روی کتاب گذاشت. در کل این کتاب رو اصلا جذاب ندیدم، طوری که اگر وسواس برا تموم کردن کارای نیمه تموم نداشتم، بعد از داستان علویه خانوم کتاب رو کنار میذاشتم. همینطور طنز داستان آمیخته با توهینه، حالا یا توهین به مذهب، یا خرافات و رسم و رسومات قدیمی. به شخصه این نوع طنز رو نمیپسندم. انگار صادق هدایت داره تمام تلاششو میکنه تا بامزه بنظر بیاد، اما نیست. اما خبر خوب اینه که کم کم با پیش رفتن کتاب، داستانها بهتر میشن و همینطور طنز کتاب هم خنده دار تر میشه. در کل بنظرم این کتاب ارزش وقت گذاشتن نداره، اما تصمیم گیرنده شمایید :) یادگاری از کتاب : طبیعی دان بد دک و پوزی که به قیافه اش توهین کرده بودند برای اینکه انتقام بگیرد دلایلی اقامه کرد که انسان گل سرسبد آفرینش نیست و گلش را ملائک سرشته اند، بلکه از نژاد ملولی است :)))
متن و واژگان کمی سختی داشت. شاید نسبت به باقی کتابهای هدایت کمتر برایم گیرا بود. اما گویی رمز و راز و سری در ان نهفته ست که با یک بار خواندن نمیتوان به ان پی برد. خصوصا کتاب ولنگاری
علویه خانم رو خوندم و وسط ولنگاری کتاب رو رها کردم. ولنگاری بیشتر شبیه به نوت برداری از توهمات فردی است در هپروتِ ناشی از مواد. اما علویه خانم. مثل باقی داستان های هدایت ازش خوشم نیومد ولی به واسطه ی طولانی بودن و داشتن فضایی آشناتر و پر دیالوگ تر از مثلا بوف کور، این بار بهتر فهمیدم که چرا هیچ جوره آبم با هدایت توی یک جوی نمیره. همه چیز از در و دیوار و حیوان گرفته تا آدم ها به بدترین شکل خودشان توصیف میشوند. هیچ چیز زیبا نیست در داستان های هدایت، همه کریه و کثیف و نچسب و نخراشیده اند. هیچ چیز لطیف نیست، هیچ چیز تمیز نیست، هیچ چیز مثبت نیست. حتی کودکی 4-5 ساله که در حال بازی است و قاعدتا باید به مقدار خوبی گوگولی و تو دل برو باشد را با "دماغ راه افتاده و صورت کثیف و قی گوشه چشم" توصیف میکند تا خدای نکرده یک وقتی دلت برایش غنج نرود. داستان ها پر است از خشونت های کلامی، رفتاری، محیطی. پر از کثافت خالص. کتابها (به خصوص همین علویه خانم) در ذهنم فضایی سیاه با اشباحی کشیده و قهوه ای رنگ ایجاد میکنند که به هیچ وجه دوست ندارم به آنها ورود پیدا کنم. این بار میزان شباهت داستان های هدایت را به فضای کافکایی بیشتر درک کردم اما کافکا هرگز برای من این همه دافعه ایجاد نمیکند. شاید چون فضای تاریکی که توصیف میکند نهایتا منتج به یک حرف و مساله و خلاصه چیزی میشود که کمی زهر داستان را بگیرد. حداقل آخرش بگویی آها، نکته خوبی بود، بهش بیشتر فکر میکنم. هدایت اما آدم را (من را حداقل) چنان پس میزند که اصلا دلم نمیخواهد بعد از اتمام داستان باز برگردم عقب و مرورش کنم و داستان را برای خودم کمی بیشتر حلاجی کنم. با همه این اوصاف پیشنهاد میکنم پیش از بوف کور، علویه خانم را بخوانید. هضم این داستان به مراتب برایم راحت تر از بوف کور بود. فکر میکنم برای یک دور آشنایی با فضای هدایت ، قبل از بوف کور، خواندن این داستان لازم است.
3 داستانش از دید من خوب بود. یکی اولی که همین علویه خانوم بود،یکی قضیه خردجال، یکی قضیه نمک ترکی.
در قضیه علویه خانوم نشون میداد خرافات چقدر میتونه رو اخلاقیات و حتا شرعیات تاثیر بزاره واینکه چقدر آدمهای ظاهرا دیندار در شرایط مختلف حاضرن دست به چه کارهای غیردینی و غیر شرعی بزنن.
در قضیه خردجال یک نوعی از قلعهی حیوانات رو نشون داده. زندگی اجتماعی و حیلهگری انسانهای منفعت طلب در قالب حیوانات.
در قضیه نمک ترکی به دید داستانی و نیمه علمی شروع به تعریف چجوری تبدیل شدن میمونها به انسانهای کنونی میکنه که خیلی خلاقیت میخواد واقعا و عالی بود در نوع خودش مخصوصا تو اون زمان.
« باری به هر جهت با قیام پول بنیان مقام قلدرها کاملا روی زمین استوار و با فرمولهای اخلاقی و اجتماعی تطبیق داده شد. » پینوشت : این کتاب حاوی فحشهایی هست که به ندرت شخصا شنیدم و طبیعتاً زننده هم هستن به کسی که باهاش تعارف دارید هدیه ندید که بدترین انتخاب تو این زمینهست!
یادمه یه جایی خوندم که میگفت اکثر نویسندگان بزرگ یک حس شوخ طبعی و طنزی در نوشته هاشون هست. ممکنه اون لحظه ما رو بخندونه اما در پس پرده باید گریه کرد. این بهترین چیزی بود ک میتونستم در مورد این کتاب و خصوصا صادق هدایت بگم
خیلی کتاب خوبی بود. هدایت واقعا نابغه بوده. چقدر رکگوست و با صراحت صحبت میکند. یکی از داستانها که سورپرایزم کرد مربوط به داروین و فرگشت بود و با تخیل عالی نحوه شکل گیری جوامع و تخیلات انسانها وقتی از حالت وحشی و میمونوار خود فاصله میگیرند و در مرحله بعد چگونه خود را فریب میدهد و نام اشرف مخلوقات را بر روی خود میگذارد تا براحتی هر بلایی که بخواهد بر سر دیگر حیوانات و حتی میمونهای انساننمای دیگر بیاورد.
خود داستان علویه خانم به لحاظ غنای لغت و اصطلاحات عامیانه و ضرب المثلها اثر بی نظیری ست اما جدای از آن چیزی در مورد مناسبات اجتماعی و به خصوص جایگاه زنان در جامعه میگوید که در گفتمان رایج به چشم نمیخورد. قدرت علویه خانم در مدیربت جامعه کوچکی که به وابسته هستند می گوید زنان آنطور هم گفته می شود تو سر خور یا محبوس در اندرونیها نیستند.
كتابی از صادق ھدایت در غایت ظرافت در بیان نكتەھای ریز در مورد زندگی و زبان طبقات پایین جامعە كە در حضیض فلاكت و درماندگی روزگار میگذرانند. ھدایت استاد بر آفتاب انداختن انواع خرافات و باورھای كژ و زندگی پر از دروغ و ریای جامعەی ھمعصر خود است.
(( شهر من دلش هدایتی می خواهد از جنس صادق )) همیشه وقتی اثری از هدایت میخونم تعجیب می کنم و بسیار تعجب می کنم که قلم و ذهن هدایت چطور با این خلاقیت میتونسته کاراکترهای داستانش رو بچینه و این قدر خلاقانه خلق کنه. داستان علویه خانم داستانی که چهره زشت فقر چند خانواده رو با مهارت به تصویر کشیده.خانواده هایی که به واسطه اعتقادات مذهبی ای که هیچ نشانی ای از ایمان و واقعیت ندارن مخارجشون رو تامین میکنند.علویه خانم شخصیت اصلی داستان زنی که بارها و بارها صیغه شده و دختر دوازده ساله ش هم سه بار.این خانواده ها در راه مشهدند.علویه به هدف پیدا کردن شوهر برای دخترش و پول درآوردن.این قافله به واسطه نوعی معرکه گیری که مسلما نمیشه اون رو به هنر تاریخی تعزیه شبیه دونست گدایی میکنند. اوج هیجان داستان زمانیه که علویه توسط زن یوزباشی مورد تهت قرار میگیره که با یوزباشی سر و سری داشته و تهمت ها، ناسزا گفتن های بسیار،شهادت ها و نظرهای مسافرها شروع میشه و من باز هم تعجب میکنم هدایت چطور این قدر ماهرانه اعتقادات وحشتناک خرافاتی و بی سوادی و فحش های رد و بدل شده بین شخصیت های داستان نوشته که قدرت قضاوت خواننده رو در مورد صحت حرف های کاراکترها از بین میبره. داستان در حین ناله و نفرین کردن علویه در مورد شوهر سابقش به اتمام میرسه. 《علویه خانم 》پر از اصطلاحات عامیانه و کناییه که من گاهی در فهمیدن معنی بعضی هاشون دچار مشکل میشدم. راوی داستان نقش کمی ایفا میکنه و داستان بیشتر اختصاص به مکالمات مسافرها داره. چیزی که بسیار من رو در حین خوندن این داستان ناراحت کرد این بود که بپذیرم در جامعه گذشته و چه بسا جامعه وقت افرادی وجود داشته باشند که به طرز وحشتناکی دچار فقر فرهنگی، اجتماعی و مالی و گرفتار خرافاتی که اون رو به مذهی ربط میدند بوده اند و هستند. به امید بهتر شدن
تصوير سازي فوق العاده ي استاد هدايت باعث مي شود شما هم مسافري باشيد در گاري همراه با خانواده ي علويه .به شخصه حس ميكنم همواه با خانواده ي علويه به سفر مشهد رفتم.سرماي برف هاي پوك تا مغز استخوان هايم حس شد.از فوق العاده ترين توصيفات ميتوان به اين بند از كتاب اشاره كرد:((ماه كنار آسمان تنها وگوشه نشين،بشكل داس نقره اي بود و بنظر مي آمد كه با لبخند سردش انتظار مرگ زمين را ميكشد و با چهره اي غمگين به اعمال چركين مردم زمين مي نگرد.)) زبان عاميانه كه در متن داستان استفاده شده متن را از حالت كرختي خارج ميكند به طوري كه جذب داستان ميشويد.طعنه ي تند و تلخ به باور هاي عاميانه ي غلط، اشاره به متدينين متحجري كه هر پايدي را زير لواي دين براي خود توجيه ميكنند همانند همخوابي با مردان مختلف به اسم صيغه...از درون مايه هاي اين داستان است.دغدغه ي استاد هدايت به نظر حقير در اين داستان نماديني كه آقا موچول داماد علويه خوانده ميشود اما در پايان ميبينيم كه قصد خالي كردن آب كمر خود را در علويه و عصمت دارد،اشاره به وضع فجيع حقوق زن در جامعه ي اسلامي زمان،توجيه كردن انواع كثافات به اسم دين و دوري مردم جامعه از هرگونه تفكر و منطق است.مردمي كه تنها دغدغه ي آن ها هم خوابي با يكديگر و در آوردن سه زار ده شاهي براي گذران زندگي پست و حقيرشان است و هيچگونه حركتي براي تعالي جامعه انجام نميدهند.قرار دادن چنين مباحث خطيري در داستاني با حجم كم توانايي است كه منحصرا در قلم استاد هدايت خلاصه شده است.
این اولین کتاب (یا بهتره بگم مجموعه داستان) هست که از صادق هدایت میخونم. قلم زنده و تندی داره. بی پروا حرف میزنه و عقده ها و زنگارهایی که هنوزم ک هنوزه تو روح و عقل مردم ما مونده رو با طعنه و کنایه هدف میگیره. داستان ها همشون با قصد و غرض مشخص و مبارزه با همین تحجرها نوشته شده و هربار که برگردیم و ورقی از کتاب رو دوباره بخونیم به تلمیح دیگه ای میرسیم. داستان اه به معنی واقعی کلمه طنز تلخ هستن. با تمسخر و فحاشی و انتخاب اسمای هدفدار خنده به لب خواننده میاره ولی در همین حین قلب و روح اونو از درد ناآگاهی و ندونم کاری یی که سالهاست بلای جون این کشور شده به درد میاره. فارغ از هر دین و جهتگیری سیاسی،این کتاب انسان نفهم و بی شعور رو هدف میگیره ولی همونطور که خود صادق هدایت هم بهش رسیده " در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند." به عنوان اولین تجره م از صادق هدایت فوق العاده بود.
شخصیت اصلی این داستان، علویه خانم، زنی فاحشه است که به قصد زیارت راهی سفر میشود. در خلال این سفر علاوه بر ماجراهایی که برای وی پیش میآید ، بازگشت هایی به گذشته وی نیز صورت میگیرد. در این داستان نیز صادق هدایت به اعتقادات جاری مردم به دیده شک می نگرد کلکسيوني از فحش هاي ناب ايراني!