متولد زمستانم، هشتم دی ماه در تهران. تمام کودکیم در شمیران دهه پنجاه گذشت. در نوجوانی فهمیدم که کاری جز نوشتن نمی خواهم و نمی توانم. در دانشگاه هنر و معماری تئاتر خواندم و نمایشنامه نویسی. تئاتر همیشه بخشی از جان و جهان من بوده و در بیشتر داستان هایم از عناصر آن بهره برده ام. با شعر شروع کردم اما از بیست سال پیش به طور جدی و حرفه ای داستان کوتاه نوشته ام. تجربه رمان نوشتن نیز دارم که در سال ۲۰۱۳ در پاریس منتشر شد و به تازگی ترجمه کردی آن در سلیمانیه، کردستان عراق، منتشر شده است. یک مجموعه شعر (مسیح و زمزمه های دختر شاهنامه) و دو مجموعه داستان کوتاه (تابوت خالی و فرشتگان، پشت صحنه) در ایران منتشر کرده ام و کتابی در مورد سوسن تسلیمی (اسطوره مهر، زندگی و سینمای سوسن تسلیمی) که اولین و آخرین کتابی است که از او در ایران منتشر شده است. یک مجموعه شعر (پله های لرزان یوسف آباد) نیز در دست انتشار دارم. در سال ۱۳۸۴ به آمریکا مهاجرت کردم و در حال حاضر در پراگ، جمهوری چک زندگی می کنم. در کارنامه کاریم انقدر خوشبخت بوده ام که آثاری از من به انگلیسی، فرانسه، چکی، ترکی استانبولی، سوئدی، اسپانیایی و کردی منتشر شود. دیگر خوشبختی بزرگم، مادربودن برای پسرک سه ساله ام است. به عنوان یک زن مهاجر، شعر و ادبیات دنیایی است که به واسطه آن، می توانم مفاهیمی چون هویت، وطن، مرگ و بقا را به چالش بکشم و دوام بیاورم
کاراکترها خیلی شبیه استریوتایپها هستن و خط داستانی هم خیلی ساده است بدون فراز و فرود خاصی. نقطهی قوت داستان بیشتر توصیفاتش هستن که نسبتا خوب هستن ولی در کل خیلی حجم کمی داره کتاب و خیلی سریع میشه خوندش
داستان کم جانی بود با بن مایهی مهاجرت و جسته گریخته گذری به گذشته و برانگیختن حس نوستالژی در شخصیت اصلی. چیزی که آزار دهنده بود بیشتر از هم گسیختگی داستان و کم و پر رنگ بودن پرسوناژ هایی که بعضا برای خواننده از جذابیت بیشتری برخوردارند ولی ندید گرفته شده اند یا بالعکس خیلی حیاتی هم محسوب نمیشود و بسیار به ایشان پرداخته شده است. قصه در کل به نظر من فاقد توییست یا هیجان و نقطهی عطف خاص صرفا یک پراکنده گویی نسبتا بی هدف طولانی بود. (اشعار بیتا ملکوتی را بیشتر دوست دارم)