دوستانِ گرانقدر، نویسندۀ گرامیِ این کتاب «معین زاده»، با آفرینشِ داستانی زیبا و خواندنی از دیدارش با پیامبرانِ دروغینِ ادیانِ سامی که بسیاری از مردمِ عرب پرستِ سرزمینِ ما آنها را بزرگ و پیغمبر میدانند، و پرسش از پیامبران در موردِ "خدا" .. پیامِ آموزشیِ و آگاهی دهندۀ خویش را به خواننده رسانده و فهمانده است نویسنده مینویسد: زمانِ درازی با دلشوره به دنبالِ آن افتاده بودم که آیا خدا مرده است یا نه؟؟ آخر به این نتیجه رسیدم که آن خدایی که به بشر معرفی شده است و من و پدرانم و دیگر انسانها، آن را پرستیده ایم هرگز پا به عالمِ وجود و هستی نگذاشته است که بمیرد یا زنده باشد این کتاب از هفت فصل تشکیل شده است که نویسنده در خواب و رویا پس از دیدار با پیامبرانی چون ابراهیم و موسی و عیسی و خضر و ... در فصلِ ششم، با فیلسوفِ بزرگوار و خردمند «زرتشت» دیدار میکند که وی همچون همیشه با خردمندی و آگاهی پاسخِ پرسش های «معین زاده» را میدهد و میگوید: من هیچگاه نگفتم پیامبر یا پیغمبرِ خدا هستم و یا جبرئیل یا فرشتۀ وحی و هر خزعبلاتِ دروغینِ دیگری بر من نازل میشود (همچون پیامبرانِ بیمار و متوهمِ ادیانِ سامی و پیامبرِ اعرابِ بیابانی و تازی)... زرتشت ادامه میدهد: سعی من این بود که به انسانها بفهمانم هدفِ اصلیِ آنها باید این باشد که "زندگی" خود را سر و سامان بدهند و از "عمر کوتاه" خود بهره ببرند... کاری به "دنیایِ موهوم و خیالیِ پس از مرگ" نداشتم، چراکه به آن باور نداشتم... در تلاش بودم تا موهومات و خرافات را از ذهنِ انسانها و جامعه خارج کنم... ولی پس از من و با گذشتِ زمانی نه چندان طولانی، بارِ دیگر افکار و اندیشه هایِ نادرست و خرافات و موهومات (توسط محمد و موسی و امثالِ آنها) به جامعه بازگشت ... و دامانِ آیینِ مرا و مردمِ سرزمینِ مرا نیز دربرگرفت و آلوده ساخت دوستانِ بزرگوار، گویا انسان برایِ نجات از دستِ توهماتی که به نامِ «خدا» برایش ایجاد کرده اند، بهتر است یکی از سه راه زیر را بپذیرد الف: اینکه خدایی هست، ولی این خدا هیچیک از صفاتی را که پیامبران و مبلغانِ کلّاشِ دینی و مذهبی، به او نسبت داده اند را ندارد، یعنی از روز نخست چنین صفاتی نداشته، هنوز هم ندارد و نخواهد داشت ب: اینکه اصلاً خدایی در کار نیست تا دارایِ چنین صفاتی باشد ... خدا خدا کردنِ پیغمبران نیز شگردی بوده تا بدان وسیله بتوانند خود را پیغمبرِ خدا معرفی کنند و به اهدافِ شومشان برسند. خدا خدا کردنِ شریعتمدارانِ انگل صفت نیز بخاطرِ رونق بخشیدن به شغل و حرفه ای است که برایِ گذرانِ زندگیِ انگل وار و کثیفِ خویش، انتخاب کرده اند پ: اینکه در آغاز خدایی بوده، ولی اینک مرده است و در نتیجه اگر هم صفاتی داشته است، با مرگش تمامِ این صفت ها از میان رفته است... ولی همان خدا نیز، یا میترایِ بزرگوار بوده و یا مزدا اهورا... و باید بدانیم که خدایِ تازیان و تازی پرستان یعنی اللهِ اکبر، تنها یک بت بوده است که بیابانی هایِ عربستان، آن را میپرستیده اند ************************* عزیزان و نورِ چشمانم، باید بدانید که، خدا هست، یا خدا نیست.. خدا مرده است یا خیر؟؟ یا هر پرسشِ دیگر... این هست و نیست کردن ها در موردِ این موجودی که نه دیده میشود و نه از نظر خرد و دانش وجودش ثابت میشود... در اندوهِ بی منتهایِ رنج هایِ انسان که در عظمت و بزرگیِ این جهانِ بیکران به هیچ شمرده میشود، چه نقشی میتواند داشته باشد!؟؟ وقتی همۀ موجودیتِ انسان در تردیدها و چراهایِ بی پاسخ و غیرِ قابلِ حل فرو رفته است، درکِ آن موجودِ موهوم و غیرِقابلِ تعریفِ مکان و وجود، چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ و چه دردی از دردهای شما دوا میکند؟؟؟ جز معطل شدنی که انسان را از فهمِ خودِ انسانیش و اندیشیدن در موردِ وجودِ خویش، غافل میسازد و انسان را چون بنده و برده ای بی اختیار به سجده کردن و حلقه به گوش شدن تبدیل میکند رنجهای بی پایانِ انسانها از زمانی آغاز شده است که عده ای شیاد و فریبکار و دروغپرداز، با عنوانِ پیامبر با محق دانستن عقایدِ پوشالیِ خویش، حریمِ زندگیِ انسانهای زودباور و بیچاره را در تمامیِ جهات به نامِ خدایانِ ساختگی و دروغینشان، جولانگاهِ آرزوها و خواسته های بیشرمانه و زیاده خواهی هایِ خویش کردند. و خدایان را بهانه نموده اند تا نکرده هایِ خویش را در قالبِ تَقَدّس به خدا اتصال دهند تا بدین وسیله بتوانند شعورِ انسانیِ مردمِ ساده لوح را از فهمِ حقایقِ هستی در چنتۀ خویش اسیر نمایند و به خواسته هایِ کثیفشان برسند دوستانِ من، همچون هر انسانِ هوشیارِ دیگری، امیدوار باشید و باور داشته باشید، نسلی که پیشِ رویِ شماست، گوری به قاعدۀ یک پوستِ پسته، برایِ خدایی که پیامبرانِ عرب و ادیانِ سامی معرفی کرده اند، مهیا نموده اند، تا خدایِ تازیان و ادیانِ سامی را در این گورِ حقیر، برایِ همیشه دفن نمایند و به سویِ تکاملِ اخلاقِ انسانی و نوآوری در دانش، گام بردارند --------------------------------------------- امیدوارم این ریویو برایِ شما خردگرایانِ ایرانی مفید بوده باشه و از خواندن این کتاب لذت ببرید «پیروز باشید و ایرانی»
نویسنده قلم خوبی نداره کلا! معمولا اوایل کتابهاش رو خوب شروع میکنه و هی افت میکنه تا جایی که ادامه مطالعه کتاب واقعا آزاردهنده میشه! یک جورایی هم میخواد کتاب فلسفی بنویسه و هم کتاب داستانی
كتاب شروع خيلي خوبي داره ولي به مرور هي افت ميكنه و دچار تكرار مكررات ميشه مطلبي كه كل كتاب سعي داره تو مغز مخاطب جا كنه ، مطلب مهم و خوبيه ، اما به نظرم نويسنده ناتوانه در اينباره ...
من هم مثل هوشنگ معين زاده خيلي وقته كه به "خدا" فكر ميكنم. هرشب... هرشب... و هرشب... شبايي كه تنها وقت آزادمه ميشينم و به اين فكر ميكنم كه خدا كجاست؟ اگه هستش پس چرا هيچ كاري نميكنه؟ اصن اگه اون دنيايي باشه چجوري روش ميشه مارو بخواد مواخذه كنه؟؟ اونكه هيچوقت جواب سوالاي ما رو نداده. هيچوقت يه نشوني از خودش نفرستاده كه لااقل بفهميم هست. هيچوقت حتي صلاح ما رو نخواسته و فرت و فرت بدبختي فرستاده واسمون پس چرا قراره اگه عبادتش نكنيم مجازاتمون كنه؟؟؟ و به اون روز (قيامت) فكر ميكردم و به خدايي كه اگه وجود داشته باشه چه حرفايي ميزنم بهش كه از خودش شرم كنه!!! دغدغه ي فكري معين زاده توي اين كتاب دغدغه فكري هر انساني هست. بجز اوناييكه سرشونو كردن زير برف كه مبادا ايمانشونو از دست بدن. ايماني كه با گشتن دنبال حقيقت، با مطالعه، با شك، با طرح يه سوال، ممكنه از دست بره. فضاي اين كتاب حول كسي ميچرخه كه دنبال خدا ميگرده و ازش شاكيه كه كجاست؟ كجاست اين خداي عادل كه ما رو از ظلم نجات بده؟ به شخصه با حرفاي نويسنده هم ذات پنداري كردم، چون از دل ما سخن ميگفت. اما راجع به روند داستان بايد بگم كه بدون فراز و فرود بود. حرفايي كه از جانب پيامبرا نقل ميشد حرفايي بود موافق خود نويسنده. نويسنده سعي كرده بود عقايد خودش رو از زبون بقيه نقل كنه. يني بجاي اينكه مناظره باشه، گفتگوي دو هم فكر بود. باوجود اينكه سعي كرده بود حرفاشو ببره توي قالب داستان، توي شخصيت پردازي ضعيف بود. اما همين قالب داستاني بود كه كتابو خوندني تر ميكرد. نكته ديگه اينكه با وجود اينكه نويسنده معتقد بود "خدا"يي كه كاري از دستش برنمياد، نباشه بهتره، آخر داستان "خداي خوب" رو براي پرستيدن اون عده اي معرفي ميكنه كه بدون خدا نميتونن زندگي كنن و نياز به يه تكيه گاه دارن. كه بنظر من بجاي ساخت اين خداي خيالي بايد با واقعيت هرچقدم تلخ روبرو شد. بازهم از اين نويسنده كتاب خواهم خوند
كتاب تا يه جاهايي خيلي خوب پيش ميره و اديان و آورندگان آنها را به چالش ميكشه ولي بعد كمي به محافظه كاري دچار ميشه... براي من كه با ابولعلا معري هم عقيده ام كه : "مردم دو دسته اند ،آنان كه عقل دارند و دين ندارند و آنان كه دين دارند و عقل ندارند .يكي بوديم اديان آمدند و شقه شقه مان كردند " كافي نبود....