The narrator is an Italian-American writer living in Los Angeles with his pregnant wife, Joyce. As the novel follows the course of Joyce's pregnancy, John deals with Joyce's shifting emotional moods, her growing interest in Roman Catholicism (from which John himself has fallen away), and termite infestation in the house. All of this is further complicated by John's problematic relationship with his father Nick, a retired bricklayer who isn't shy about sharing his own strong opinions about family life.
Fante's early years were spent in relative poverty. The son of an Italian born father, Nicola Fante, and an Italian-American mother, Mary Capolungo, Fante was educated in various Catholic schools in Boulder and Denver, Colorado, and briefly attended the University of Colorado.
In 1929, he dropped out of college and moved to Southern California to concentrate on his writing. He lived and worked in Wilmington, Long Beach, and in the Bunker Hill district of downtown Los Angeles, California.
He is known to be one of the first writers to portray the tough times faced by many writers in L.A. His work and style has influenced such similar authors as "Poet Laureate of Skid Row" Charles Bukowski and influential beat generation writer Jack Kerouac. He was proclaimed by Time Out magazine as one of America's "criminally neglected writers."
Fairfield Porter: Sunrise on South Maine Street (1973).
Comparso nel 1952, questo è l’ultimo romanzo di Fante prima del lungo silenzio, il quarto di secolo abbondante senza pubblicare. Fu anche il suo più grande successo in vita, adattato per il grande schermo nel 1956, con tanto di nomination all’Oscar per la miglior sceneggiatura, firmata in assolo dallo stesso Fante.
Lui, John, lei, Joyce, e il loro primogenito per strada, e poi in extremis finalmente nato. Ovvio che lui non si senta ancora pronto per essere padre, non ha ancora del tutto detto addio al suo peterpan – ovvio che lei invece sia scientifica nel prepararsi, legga e studi. Non so se sia altrettanto ovvio, ma lui si lamenta d’essere trascurato da lei, ignorato e messo da parte. Questo già quando si tratta solo di un pancione: Era una casa grande perché eravamo gente con progetti grandiosi. Il primo era già lì, una sporgenza all’altezza del suo punto vita, una cosa dai movimenti sinuosi, striscianti e contorti come un groviglio di serpi.
La villetta in Wilshire Blvd che hanno comprato ha un segreto: un bell’assedio di termiti in corso. Il pavimento della cucina crolla sbriciolato e Joyce ci finisce dentro, pancia e tutto. Per fortuna arriva Nick, il di lui padre e il “più grande muratore della California”: passa qualche settimana seduto in veranda a bere vino. Poi, finalmente, si mette all’opera: e costruisce un caminetto.
Richard Conte e Judy Holliday protagonisti del film omonimo del 1956 diretto da Richard Quine.
Ironia e comicità, sentimento e sentimentalismo, freschezza e semplicità, concreto e brillante, autobiografico ma di finzione. Pieno di vita. In puro stile Fante.
Copertina: Fairfield Porter: Broadway South of Union Square (1975).
زندگی گاهی میتونه خیلی قشنگ باشه، مثلا برای بار n ام بری پیاده روی توی یه مسیر تکراری و مثل همیشه سری بزنی به شهر کتاب، بعد لای کتابا یه کتاب پیدا کنی و فقط به خاطر اینکه قیمتش خیلیییی از بقیه کتابا کمتره بخریش و در آخر کتاب خیلی خوبی هم از آب در بیاد:))
نمیدونم چرا این کتاب، باوجود همه ضعفهاش، انقدر به دلم نشست. شاید چون فانته اینجام باز یکی از بین خود ماست. اون هیچوقت نمیخواد فیلسوف باشه، نمیخواد ادای قدیسها یا آدمهای شکست خورده توی داستان هارو دربیاره. فقط یه مرده، با زنی باردار، خونهای با دیوارهای نمکشیده و یه پدر پیر متعصب که از راه رسیده تا کف پوسیده و فرورفته خونه رو درست کنه. همین. ولی توی همین «همین»، یه جهان حرف پنهان شده. خونهای که کفش موریانه خوردهس، همون ذهن نویسندهست؛ و پدری که با لهجه غلیظ ایتالیایی فریاد میزنه و چکش به دست میگیره و پتک میکوبه، همون صدای خسته خاکه که فانته سالها سعی کرده خفهش کنه. و زنی که داره بچهش رو حمل میکنه، یادآور چیزیه که مرد ازش میترسه: ادامه دادن امتداد زندگی. فانته از نوشتن درد خسته شده و دیگه میخواد از جریان عادی زندگی بنویسه. اون اینجا دیگه دنبال معنا و یه هدف بزرگ نیست، دنبال صلح هم نیست. دنبال نفس کشیدنه. شاید اون میخواد چیزی بسازه که فرو نریزه و نپوسه حتی اگه اون فقط چوب کف آشپزخونه باشه. طنز فانته توی این رمان همونقدر واقعیه که غمش. اون از زنش و بچه توی راهش مینویسه، از تردیدهاش، از هوس های فروخوردهش، از ترسهاش و توهم هاش. اون جوری درباره بارداری همسرش و پدر شدن خودش مینویسه که آدم اول خندهش میگیره ولی بعد یهجور درد غمانگیز آشنا توی شکمش میپیچه. چون پشت اون خنده، ترس ایستاده. ترس از تغییر، از پدر شدن، از پیر شدن، از تبدیل شدن به کسی که روزی مسخرهش میکرده... یه ترس آشنا... سرشار زندگی درباره ایمان و درباره بیپناهیه. درباره مردیه که میفهمه تاحالا نوشتن هم یه جور فرار بوده برلش، ولی حالا باید برگرده به آعوش زمین، به واقعیت وجودی خودش، به اصالتش. اون میفهمه که هرچقدرم دور بشه نمیتونه از ریشههاش فرار کنه، نمیتونه مسیر زندگی رو میانبر بره، میفهمه سفر زندگی یه سفر یکنفره نیست. هیچچیز قهرمانانهای اینجا اتفاق نمیفته. هیچ پایان باشکوهی هم وجود نداره. فقط دو مرد — پدر و پسر — کنار هم ایستادن و به سوراخ کف زمین نگاه میکنن که قراره تعمیرش کنن. یکی کتاب مینویسه، یکی مِی میخوره و غر میزنه. اما وسط این هیاهو یه چیزی خاموش و صادقانه برای فانته اتفاق میافته: زندگی دوباره جریان پیدا میکنه، اونم توی یک مسیر تکراری و باستانی؛ مسیری که پدرش، پدرِ پدرش و پدر پدر پدرش قبلا اونو طی کردن و حالا نوبت به اون رسیده و بعد این میراث ازلی و ابدی به پسرش میرسه...
درنهایت وقتی کتاب تموم میشه، حس میکنی فانته هم بالاخره آروم گرفته چون یاد گرفته با سؤالهای بیجوابش، و با همین شکل تکراری زندگی، آشتی کنه. من نمیدونم فانته موقع نوشتن این کتاب چه حالی داشته، ولی عمیقا حس میکنم این آخرین بار بوده که تونسته واقعا بخنده. خندهای از ته درد مثل کسی که میدونه همهچیز بالاخره یروز فرو میریزه، اما دلش نمیخواد بلند شه و بره چون داره از تماشا لذت میبره. سرشار زندگی یه کتاب درباره امید نیست، اما وقتی میخونیش، یه جور ساده و صمیمی امید بهت میده و انگار بهت میگه «آره، درسته زندگیت مثل چوپ موریانه خورده فاکداپه، ولی تو هنوز زندهای و میتونی درستش کنی. همین بسه.» ......................
با تشکر از همخوان درجه یکام علی آقا♡♡♡ این کتاب هم یجورایی شبیه چهارگانه باندینی بود و هم نبود، متفاوت اما بازم فانته خودمون... امتیاز واقعیم بهش ۲/۵ هستش. و خب از نظر تکنیکی نمره کمتری باید بهش میدادم ولی چه کنم من فانته رو دوست دارم و نمیخوام دلش بشکنه :)
جان فانته در طول حیاتش به چیزی که لیاقتش رو داشت نرسید.
نیل گوردون در مقالهای که در مجلهٔ بوستون ریویو منتشر کرد، به سراغ چندتا از نویسندههای همعصر فانته که باهاش در ارتباط بودن و همچنین همسر فانته، جویس فانته میره تا بفهمه علت نرسیدن فانته به اعتبار و جایگاهی که لیاقتش رو داشت چی بود؟ نرسیدنهای پیدرپی که باعث دلسرد شدن فانته از «رماننویسی» و افتادن یک فاصلهی ۱۲ ساله بین آخرین رمانهایی که فانته نوشت بود.
در طول این ۱۲ سال فانته مشغول «فیلمنامهنویسی» برای هالیوود شد. که باعث شد کمی شناخته بشه و از لحاظ مالی هم تأمین بشه. اما در همین فیلمنامهنویسی هم بدشانس بود. طوری که سه نفر از افرادی که قرار بود فیلماش رو بسازن به طرز ساده و غیرمنتظرهای میمیرن! و اون سهتا فیلمنامه که انگار خیلی هم خوب بودن، فراموش میشن.
گرچه همه در بدشانس بودن فانته توافق دارن، نیل گوردون به این نتیجه رسید که شانس تنها علت ناکامی فانته نبود. بهطور خلاصه نیل گوردون برای موفق نشدن فانته به این دلایل میرسه:
• فرهنگ غیرمستقیم ضدایتالیاییای که در اون دوره در جامعه آمریکا وجود داشته که مانع از پذیرش فانته شده.
• تصویری که جان فانته از «لسآنجلس» نمایش میده، اون تصویری نبوده که انتشارات دوست داشتن بازتاب بدن. لسآنجلس تیره و تاریک و کافههایی با بارتندرهای مکزیکی و فیلیپینی و… که هرچند این تصویر، شکل و شمایل «واقعی» این شهر بود.
• انتشارات یک چهارچوبهای اخلاقیای داشتن که نوشتههای فانته در اون چهارچوبها قرار نمیگرفته و مستهجن شناخته میشده. اگر فانته در سال ۱۹۳۶ در پاریس بود، انتشارات شکسپیر و شرکا همونطور که «جویس» رو منتشر کردند احتمالاً آثار فانته رو هم منتشر میکردن. اما در آمریکایی که حتی در سال ۱۹۵۷، لارنس فرلینگتی به دلیل انتشار شعر بلند «زوزه» از «آلن گینزبرگ» به دلیل انتشار مطالب مستهجن مورد پیگرد قانونی قرار گرفت، فانته مجبور بود سه دهه سرکوب بشه. شاید الان واضحتر باشه که چرا «سرشار زندگی» نسبت به چهارگانهی باندینی با اقبال بیشتری روبرو شد. چون آمریکاییتر بود.
در نهایت وقتی چارلز بوکوفسکی دینش رو به فانته ادا میکنه و رمانهای فانته کمکم شناخته میشن، جویس فانته تعریف میکنه که جان اون موقع دیگه آخرین روزهای عمرش رو میگذروند. اما وقتی روی ویلچر نشسته بود و میرفت پشت میزش و میشنید که بلاخره دنیا داره آرتورو باندینی رو، جان فانته رو میشناسه، خوشحال بود و لبخند میزد.
آقای فانته شما با خیلی چیزها جنگیدی. با توجه به آرزوهایی که داشتی، در زمان و مکان مناسبی زندگی نکردی و حتی شاید به دنیا هم نیومدی. خوششانس هم نبودی. اما کم نیاوردی و من جلوی شما تعظیم میکنم.
پ.ن: این اولین کتاب پاییزیم بود و بسی خوشحالم که با رویای عزیز همخوانی کردیم.
دوست داشتنی ، جذاب ، ساده و شیرین... چقدر سخته که بتونم درباره ی حسم به این کتاب بنویسم! قصه هیچ نکته ی خاصی نداشت. در کمال سادگی با طنزی دل نشین ، موقعیت زوجی در آستانه ی تولد فرزند را روایت می کند. این روایت به حدی درجه یک و حرفه ای ست که هر لحظه همراهشان می شوید. قسمت مربوط به سفر پدر و پسر با قطار و فضایی که به وجود می آورند درخشانه :)) امیدوارم بخونید و به اندازه ی من لذت ببرید😊
پ.ن : خیلی مشتاق خوندن این کتاب بودم تا این که به بهانه ی روز چپ دست هدیه گرفتم😉😍 تا باشه از این هدیه هااااای ماندگاااار
احتمالا متوجه میشم که چرا فانته، طب�� نوشتهی پشت کتاب، خدای چارلز بوکوفسکی بوده. نثر فانته خیلی زنده است. خیلی تمثیلهای بینظیری داره. وسط یک متن شدیدا رئالیستی، یکهو یک تمثیل بینظیر و یک جانبخشی شنیدهنشده از لای کتاب پرت میشه توی صورت آدم. انگار فانته خیلی آدم شجاعیه. احساسات خجالتآور راوی رو، با این که راوی به اسم خودش هم هست، عریان بیان میکنه و انگار هیچ شرمی از قضاوت شدن نداره.
کتاب دربارهی زوجیه که دارن بچهی اولشونو به دنیا میارن. راوی کتاب خودِ جان فانته است و حین بارداری زنش، بخشی از خونشون خراب میشه و به پدر پیرش سر میزنه که زمانی بنا بوده تا ازش بخواد به خونهشون بیاد تا خونه رو تعمیر کنه. این وسط رابطهی فانته با زنش دچار تغییراتی میشه، زنش دچار تغییر میشه، رابطه با پدر و مادرش رو میبینیم، و تمام اینها به خوندنیترین شکل نوشته شدن.
کتاب پره از لحظات انسانی. از حسادتها، وسواسهای فکری، پشیمانیها، ترسها، شکها، و بیشتر از همه از مصائب عشق. از سختیِ عاشق بودن، از بالا و پایینهای عشق، از لحظاتی که از شوق معشوقش قلبش میتپه و از لحظههایی که دلش میخواد همه چیز رو رها کنه و بره. کمدی ظریف و عجیبی هم در نثر فانته وجود داره. کمدیای که شبیهش رو کمتر دیده بودم. دیالوگها به قدری ساده و بامزهان که جا میخوری. با شخصیت کتاب حرص میخوری، و میفهمی که چه احساسات سادهای رو داره تجربه میکنه و چقدر درکش میکنی. چقدر خجالت لا به لای خطهای این کتاب وجود داره، خجالتهایی که برای من خیلی آشنا بودن. خجالتِ دور شدن از ارزشهای خانواده، خجالت دور شدن از آرزوهای پدر و مادر.
در این کتاب رابطهی یک پدر با بچهی به دنیا نیومدهاش رو میبینیم، و همینطور رابطهی یک پدر با بچهی بزرگ شدهش. پسری که دور شده و زحماتی که در مسیر بزرگ کردن بچه کشیده و انتظاراتی که حالا از بچهی مردِگندهاش داره.
به نظر من خیلی کتاب خوندنیای بود و حالا میخوام بقیه نوشتههای چاپشدهی فانته رو بخونم. چون لابهلای این داستان پر بود از تعابیر جذاب و در کنار همهی اینها چقدر خوشخوان و صریح بود.
Ο John Fante δε ξερω κατα ποσο ειναι ενας συγγραφεας που στο ελληνικο κοινο ειναι ιδιαιτερα γνωστος ή ειναι ιδιαιτερα σαφες το ποσο σημαντικος συγγραφεας ειναι. Ομως ειναι. Και σημαντικοτατος και φοβερος τυπος. Οπως αναφερεται και στο οπισθοφυλλο του βιβλιου, το ονομα του φιγουραρει μαζι με αυτο του Χεμινγουει, του Σταινμπεκ και του Φωκνερ ως ενας απο τους αμερικανους γιγαντες της λογοτεχνιας, ενω για μενα προσωπικα το πλεον σημαντικο επιτευγμα του ειναι οτι ουσιαστικα "εφτιαξε" τον πολυαγαπημενο μου Μπουκοφσκι,ο οποιος εχει αναφερει πολλακις πως οταν ανακαλυψε τον Φαντε ηταν σαν να ειδε το φως στο σκοτάδι διαβαζοντας τις ιστοριες του που ηταν γεματες αυθεντικοτητα και εδεναν με εκπληκτικο τροπο το χιουμορ και τη μελαγχολια. Κι εκει ακριβως με κερδισε και τουτο εδω το βιβλιο. Η "γεματη ζωη" (την οποια για πολυ καιρο λογω της μυωπιας μου διαβαζα ως γΑματη ζωη στο εξωφυλλο και απλα αυτο με εκανε να θελω να το διαβασω ακομη περισσοτερο🤣) διηγειται τη φαση της ζωης του Φαντε οπου περιμενει το πρωτο του παιδι με τη γυναικα του την Τζόυς. Νεος, επιτυχημένος, με λεφτα, το μωρο ερχεται να προσθεσει απλα στην ευτυχια τους οποτε ολα καλα. Ομως φυσικα τα ευτραπελα δε λειπουν. Η γυναικα του σε αυτη τη δυσκολη φαση θελει να στραφει στη θρησκεια, το σπιτι βγαζει ζημιες τις οποιες μονο ο εκκεντρικος πατέρας του Φαντε μπορεί να αναλαβει να λύσει, ο ιδιος ακροβατει μεταξυ χαρας και ανησυχιας... Γελασα πραγματικα μεχρι δακρυων διαβαζοντας καποια περιστατικά και αυτο ειχε καιρο να μου συμβει με βιβλιο, ενω οπως λεει κ ο Μπουκοφσκι, εκει διπλα στο γελιο παραμονευε και μια στρωση μελαγχολιας να υποβοσκει για τις σχεσεις γονιων και τεκνων σε ολες τις ηλικιες και τις φασεις και στο ποσο παντα χρειαζομαστε το χερι της μαμας και του μπαμπα να κρατα το δικο μας στα δυσκολα... Γρηγορο, αστειο, μελαγχολικο, προτεινομενο (οπως και ολος ο Φαντε) απο τον great Bukowski, ε, τι αλλο θελετε? Must read!!! 🌟🌟🌟🌟/5 αστερια
Read as part of a Fante binge. This is a the simple tale of a man about to become a father for the first time. The narrator lives in Los Angeles, and is an expectant father, who must adjust to the compulsions and obsessions of his pregnant wife Joyce, and then along comes the problem of termites ravishing his kitchen floor (Joyce's weight literally caves it in) so a call to papa; who happens to be the best bricklayer in California, is in order. The train trip back to Los Angeles with Papa in tow is a pretty funny: along with his tool kit, jugs of wine, salami and goat cheese, he has a bit of a temper!, and treats his son with relentless contempt while at the same time embarrassing him to distraction with his Old World ways. Back at his son's home Papa Nick is more interested in his yet to be born grandson, and his daughter-in-law Joyce than worrying about fixing the kitchen floor; and in the end decides to build a fireplace instead. Like most of his other novels, Full of Life feels personal, and has no doubt elements from Fante's own life - like the problem of alcohol and father & son bonding. While this novel had more heart than some of his others, and could even be Fante's attempt at comedy, it was still quite tormented and sad, with the comparisons with Bukowski still there, but just not as much. No doubts that the brutish Papa steels steal the show here.
Όταν ήμουν μικρή και έβλεπα άσχημα όνειρα πήγαινα στη γιαγιά μου για να τα μοιραστώ. Εκείνη μου έλεγε πάντα με πολύ σοβαρό ύφος να πάω στο παράθυρο να κρατάω τα μαλλιά μου από τις ρίζες και να λέω δυνατά "όσες τρίχες έχει το κεφάλι μου τόσα χρόνια να κάνει και το όνειρο να πραγματοποιηθεί". Και το έκανα! Ναι ξέρω εσυ τώρα γελάς. Αλλά εγώ τότε ήμουν μικρή και φοβισμένη και θεωρούσα ότι κάπως έτσι θα ξορκίσω το κακό. Και τώρα που με βλέπω από μακριά, μετά από τόσα πολλά χρόνια μπορεί από τη μια να μειδιώ μ' αυτήν την ανάμνηση αλλά από την άλλη αυτό που μου μενει είναι ότι όλες εκείνες οι στιγμές είχαν κάτι τόσο ανθρώπινο που τις έκανε μοναδικές.
Το ίδιο συναίσθημα βίωσα και με το βιβλίο "Γεμάτη ζωή", του Φαντε. Ένα βιβλίο γεμάτο όπως λέει και ο τίτλος του. Γεμάτο και ξέχειλο από συναισθήματα. Ένα βιβλίο με το οποίο γέλασα, θύμωσα αλλά και συγκινήθηκα. Ένα βιβλίο βαθιά ανθρώπινο. Ο Φαντε περιγράφει την περίοδο της ζωής του που έχει αγοράσει το καινούργιο του σπίτι και που περιμένει το πρώτο του παιδί. Η περίοδος αυτή δεν είναι καθόλου εύκολη καθώς έχει να αντιμετωπίσει τις αλλαγές στη συμπεριφορά της γυναίκας του, που τις αποδίδει στις ορμόνες της εγκυμοσύνης καθώς και τον δύσκολο χαρακτήρα του πατέρα του. Το βιβλίο είναι μοιρασμένο ως προς τη θεματική του στα δυο. Από τη μια βλέπουμε τον συγγραφέα στο ρόλο του συζύγου -wannabe γονιού και από την άλλη τον βλέπουμε στο ρόλο του γιου. Η γυναίκα του βρίσκεται σε μια κατάσταση που προσπαθεί να βρει ποια είναι και να επαναπροσδιορίσει τον εαυτό της μέσα από το νέο ρόλο που καλείται να αναλάβει,αυτόν της μητρότητας. Θα ασχοληθεί με το σπίτι, με την κηπουρική και θα φτάσει μέχρι να αναζητήσει τον εαυτό της μέσα από τη θρησκεία
Ο πατέρας του, άνθρωπος της επαρχίας που πιστεύει σε δεισιδαιμονίες, χειρωνάκτης, περιμένει το αρσενικό εγγόνι να έρθει για να συνεχίσει το όνομα της οικογένειας. Ένας πατέρας προστατευτικός που δεν έχει καταλάβει ή δεν θέλει να καταλάβει ότι ο γιος του έχει μεγαλώσει. Ένας πατέρας που πολλές φορές θα πει στο γιο του, "θα του χτυπήσει" ο,τι έκανε για εκείνον για να τον μεγαλώσει. Ένας πατέρας που αρνείται να δει ότι ο γιος του έχει προοδεύσει έχει εξελιχτεί σε έναν τομέα που ο ίδιος δεν καταλαβαίνει. Το τέλος του βιβλίου ήταν συγκινητικό, καθώς έρχεται η ολοκλήρωση και στις δυο σχέσεις.
Μικρό, γρήγορο, αστείο, μελαγχολικό, συγκινητικό, όπως και η ζωή .
وقتی کتاب رو بخونی، تازه میفهمی بوکوفسکی چرا عاشق جان فانته بوده و یهنقل قول ازش پشت جلد کتاب اومده که: "بوکوفسکی خدای من بود." دلیلش این بود که جان فانته در ارائهی رئالیسم، چندین قدم از بوکوفسکی جلوتره. کتاب مثل اسمش، اونقدر حس زندگی و طراوتِ آغشته بهواقعیت داره که خواننده درست متوجه نمیشه که کی کتاب رو شروع کرده و کی تمومش کرده. تمام جزئیات ریز و درشتِ زندگیِ زوجی که در انتظار اولین فرزندشون هستن در این کتاب هست؛ اختلالات هورمونی و فیزیولوژیکِ بدن مادر که موجب تغییر خلق و خو میشه و در نتیجه در این دوران کمی تندمزاج و عصبی بهنظر میاد و درگیریهای عجیب و نامتوازن فکری پیدا میکنه و البته، تنهایی و فداکاری پنهان و خاموشِ پدرها. اینکه میگم فانته روی قلهی واقعیت ایستاده همینجاست؛ کمتر کسی بهنقش پدر در دوران بارداری و دلمشغولی های ابدی و صادقانهاش برای فرزندش، اشاره کرده. کمتر کسی از عذاب و سختیهای پدر اسمی بهمیان آورده که تنها فرقش با مادر فقط حمل نکردن جنین و تحملنکردن درد زایمانه. دو پدر این داستان نهایتِ واقعیت بودن، پدری که همسر باردارش رو با عشق و صبوری همراهی میکنه و در از خودگذشتگی از هیچ سختی و مشقتی فروگذار نمیکنه؛ و پدری که برای بچهدار شدن فرزندش پر از شور و شوقه و در نهایت خیرخواهی مثل معماری توانا سعی در ساخت و پرداخت زندگی مورد تایید و تصورش، برای پسر داره. تمام این حقایق در قالب داستانی بهشدت روان و خواندنی روایت میشه که در عین اهمیت، از خلال حوادث روزمره، جزئی و کوچک این زوج استخراج میشه. داستان فضاسازی و شخصیتپردازی خوبی داشت و با پایانی آرام و دلنشین تمام شد. جان فانته بدون استفاده از تلکف و صناعت ادبی پر پیچ و خم برای بزک کردن روایتش، با قصهای کاملا بیریا و ساده نهایتِ شور و شوقِ زندگی رو بهخواننده نشون میده تا بتونه در روزمرگی خودش اونهارو ببینه و ازشون لذت ببره.
John Fante (1909-1983) foi um autor de culto e de cultos, injustamente esquecido e pouco divulgado no panorama da literatura contemporânea, mas venerado por inúmeros escritores, destacando-se Charles Bukowski (1920 – 1994). ”A Confraria do Vinho” – 5* é uma verdadeira pérola literária e A Saga de Arturo Bandini ou O Quarteto Bandini, composta por quatro livros, “A Primavera Há-de Voltar, Bandini” – 5*, “Estrada Para Los Angeles” – 3*, "Pergunta ao Pó” – 4* e “Sonhos de Bunker Hill“ – 4* são obras de excelente qualidade, quer pelo virtuosismo da escrita quer pela inequívoca singularidade dos enredos. Tal como os anteriores livros a componente autobiográfica domina – o narrador de ”Cheio de Vida” (1952) é John Fante”Eu, autor, John Fante, escritor de três livros. O primeiro vendeu 2300 exemplares. O segundo livro vendeu 4800 exemplares. O terceiro livro vendeu 2100 exemplares. Mas no negócio dos filmes ninguém pede o extracto das vendas.” (Pág. 11) – vive em Los Angeles numa casa com quatro quartos com a sua mulher, Joyce, com vinte e quatro anos, que está grávida do primeiro filho. Entre a angústia e a incerteza do nascimento do primogénito, Às 9h 27 da manhã de 18 de Março, no sétimo mês da sua gradivez, Joyce Fante caiu…”, nada de grave, era preciso reparar uma tábua partida do soalho infestado de térmitas, para tal recorrem ao Papá, o velho Nick Fante, o emigrante italiano, o maior pedreiro de toda a Califórnia, irá encarregar-se da reparação. Entre os problemas do dia-a-dia e acompanhamento clínico do médico Dr. Stanley, surge o “chamamento da religião”, Joyce pretende fazer parte da Igreja Católica Apostólica Romana e tem no Padre John Gondalfo um mentor e confessor religioso. ”Cheio de Vida” é um compêndio sobre as relações familiares, entre pais e filhos, entre o passado, o presente e o futuro, no âmbito dos conflitos geracionais resultantes da formação escolar e não só; entre marido e mulher, decorrente da incerteza no nascimento do primeiro filho, em especial, do misto de sentimentos com que se depara a mulher, quer física quer psicologicamente; e sobre a religiosidade e a influência transformadora que opera nos crentes. Quase no final John Fante refere: estava ”… com a falta de palavras, eu, o criador de frases, e as páginas da minha alma estavam em branco, sem letras, e eu voltava-as uma a uma, em busca de uma rima, de algumas palavras soltas para exprimir…” (Pág. 132) – o que na realidade não acontece. "Cheio de Vida" é um excelente livro, mas aconselho numa primeira abordagem à obra literária do John Fante a leitura de ”A Confraria do Vinho” – 5*.
NOTA: Se quer conhecer inúmeras superstrições como a cura para nascer cabelo, para curar o sarampo e outras doenças, incluindo o mau olhado, evitar o contágio – esta adorei ”… quando se visitava um amigo doente era cuspir-lhe na porta.” (Pág. 45), o tratamento de alho-e-sal para a cama marital e muitas outras -, e se estiver a pensar ter um filho e pretender que ele seja homem este é um dos livros a ler!
خیلی از خوندنش لذّت بردم،واقعا متنِ رَوان و ساده ای داشت و درعین حال بسیار جذاب و پُرکِشش،هر لحظه همراه قِصّه بودم و همه ی داستان تویِ ذهنم مجسّم میشد.خلاصه که خیلی دوستش داشتم 😊
Fante je stvarno neprikosnoven majstor riječi. Ovaj predivni i duhoviti autobiografski roman koji se čita u dahu posvećen je njegovoj voljenoj supruzi Džojs, a prati period tokom slatkog iščekivanja njihovog prvog djeteta. Knjiga obiluje vjernim i vrlo smiješnim opisima stanja žene tokom trudnoće kojima sam se smijala do suza.
Osim što je omaž ljubavi njegovog života i ujedno njegovom vječnom podstreku za stvaranje, roman je i svojevrsna zahvalnost Fanteovom ocu, prostodušnom i ne pretjerano taktičnom zidaru, jednostavnom narodskom, naizgled hladnom čovjeku koji se namučio u životu i zna cijeniti svaku teško zarađenu paru. Tata je tipičan Italijan, vječiti stranac u Americi, toliko česta slika oca i uobičajenog tvrdog odnosa prema sinu, čovjek koji zna kako se prave sinovi i koji od svog sina očekuje nasljednika loze, koji ima onaj duboko ukorijenjeni roditeljski stav nepogrešivosti, vrlo živopisan i zabavan lik.
Fante ponovo plijeni svojom jednostavnošću i savremenošću i sam je sebe tačno opisao piscem za potomstvo, njegov stil je svjež i razigran, a njegove teme opšteljudske i opštevremenske, i iako specifičnog senzibiliteta, ostaje prijemčiv za različite ukuse. Obožavam njegovo pisanje! Još jedna u nizu njegovih knjiga koju sam poželjela pročitati ponovo istog časa kad sam je završila, stvarno ne umijem objasniti čim me taj čovjek toliko svaki put omađija.
کتابی بسیار ساده ، روان و خوشخوان. گویی یکی از دوستانتان بخشی از زندگیاش را برای شما بازگو میکند.
شخصیت اصلی داستان خود جان فانته است که در انتظار تولد اولین فرزندش به سر میبرد. سایر شخصیتها نیز ساده و صمیمیاند و براحتی میتوان فهمیدشان.
" بابا دم پنجرهی اتاق انتظار ایستاده بود. دستم را گذاشتم روی شانهاش و او برگشت. لازم نبود چیزی بگویم. زد زیر گریه. سرش را گذاشت روی شانهام، گریهاش دردناک بود. استخوانهای شانهاش و عضلات پیر نرمش را حس کردم. بوی پدرم، شیرینی پدرم، سرچشمهی زندگیام را شنیدم. اشکهای گرمش را حس کردم و همینطور تنهایی انسانها و زیبایی تاثیرگذار و دردآور زندگی را".
عنوان کتاب خود گویای همه چیزست؛ پس سخن کوتاه باید والسّلام.
Da leggere in attesa di diventare padre. Oppure più tardi mentre il bambino sta crescendo e piangere pensando a cosa è stato nostro padre per noi. Oppure più avanti, quando quel bambino sarà padre a sua volta e proietterà la nostra vita oltre il limite degli anni che ci sono concessi sulla terra. Gran libro. Leggetelo.
نبوغ محض! اصلا انتظار مواجهه با چنین طنز آشکار و نهان نرم و لطیفی رو نداشتم.. داستان و تعابیر همگی عالی. فقط فصل آخرین آشکارا ضعیف، الکی جدی و کلیشه ای و فیلم هندی وار بود. ترجمه و ویرایش هم در حد خیلی خوب. در مجموع، خیلی چسبید.
یک رمان سر راست و خوش خوان . حکایت روزهای آخر بارداری همسر راوی که جان فانته نام داره. حضور پدر جان فانته شیرینی داستان رو دو چندان کرد. صفحات پایانی به نظرم اوج داستان بود.
. بچه مثل سدی بود که بین ما قرار گرفت.نگران بودم و فکر میکردم آیا اوضاع دوباره مثل قدیمها میشود یا نه.هوس روزهای قدیم را می کردم که میتوانستم بروم توی اتاقش و یکی از وسایل آشنایش را بردارم، یک روسری یا لباس یا قسمتی از روبانی سفیدرنگ. #سرشار_زندگی #جان_فانته ترجمه#محمدرضا_شکاری 📝داستان از زبان خود نویسنده است در زمانیکه همسرش باردار است و او در افکار خود،فاصلهی احساسی بین خود و همسرش را کندوکاو میکند.مدام نگران حال بچه است.فانته در رؤیاهای خودش سیر میکند و مدام رفتار اطرافیان رو تو ذهنش بررسی میکند.رمان فوقالعاده روان و خواندنی و دوستداشتنی بود.پیشنهاد میکنم حتما بخونید و لذت ببرید
در نوع خودش عالییی و لذت بخش 😻💫🙈 از ساکرامنتو گفت یاد "لیدی برد" افتادم،الان دقت کردم به نظرم این وجه واقع گرایانه و صمیمی هر دو چقدر به هم نزدیکن،سرشار زندگی.🤓😹
فانته یکی از فاوورایتای بوکوفسکی بوده. لحنش همون حالت خودمونی و روانی رو داره(البته بوکوفسکی دارک تره) میتونم بگم اسم کتاب خودش یک رویوی مناسب واسه این داستان شیرین و ساده است.
Aqui o seu pai, este grande e admirável homem, diz-me que envidou todos os esforços para lhe dar uma boa educação católica. Mas que agora lê livros, que até escreve livros.
“Cheio de Vida” passa-se numa década em que as grávidas serviam uma bebida para si e outra para o marido, iam de cigarro na boca para a maternidade e era normal usarem o DDT como insecticida dentro de casa. Todo este enquadramento é já divertido para mim, mas é a vida familiar do escritor e guionista John Fante que se torna hilariante, tanto a estranhar a mulher grávida…
Agora as coisas haviam mudado. As suas camisas de noite eram especialmente complexas, com um grande buraco à frente pelo qual a protuberância espreitava, as suas cuecas eram sacas inenarráveis, os seus sapatos rasos adequavam-se exclusivamente a arrozais e as suas camisas pareciam tendas. Que homem conseguiria pegar nestas roupas, apertá-las contra a cara e estremecer com a paixão de sempre?
…como a conviver com os pais imigrantes, uns castiços que saíram da Itália sem que a Itália tenha saído deles.
Tinha aprendido muito naquela família, desde a infância, todo o conhecimento inestimável transmitido de geração em geração de antepassados de Abruzzo. Mas constatara que grande parte desse conhecimento era difícil de aplicar. Por exemplo, há anos que eu sabia que o modo de evitar as bruxas era usar um xaile com franjas, pois a bruxa que nos vinha atacar distraía-se a contar as franjas e não nos incomodava.
É enquanto conta os meses para ser pai e vai aturando com bonomia os caprichos de gestante de Joyce que o inesperado acontece: a casa acabada de comprar está infestada de térmitas e chamar o pai, que é trolha, é a solução mais económica para reparar o enorme buraco no chão da cozinha. De volta à casa da sua infância, revê o pai que é o verdadeiro patriarca dominador e caprichoso com gosto pela pinga…
Tentei ajudá-lo a levantar-se do banco, mas ele repeliu-me. - Não tenho casa, rapazes. Ninguém me quer. - Vá lá, Papá. Vamos comprar-lhe vinho e depois vamos para casa e escrevemos a história. - Uma garrafinha, talvez.
…e a mãe, que talvez seja a pessoa mais dramática à face da Terra.
A Mamã adorava desmaiar. Fazia-o com grande arte. Só precisava de uma deixa. A Mamã também adorava morrer. Uma ou duas vezes por ano, e em especial no Natal, chegavam telegramas a anunciar que a Mamã estava novamente a morrer.
Embora aprecie o tom de paródia desta obra, a determinado ponto tive pena do protagonista, que acaba por ser um capacho invertebrado nas mãos do pai, que facilmente se percebe que é um alcoólico manipulador, e da mulher que decide, com a criança prestes a nascer, converter-se ao catolicismo e convencer Fante a fazer o mesmo de uma maneira bastante passivo-agressiva. Se o livro é totalmente autobiográfico, fiquei com pena do autor; se é autoficção, creio que fez do seu protagonista um palhaço triste.
Ο Φαντε, σε αυτή τη μικρή συζυγική νουβέλα, χρησιμοποιεί αυτοβιογραφικά στοιχεία για να περιγράψει πως βίωσε την περίοδο της εγκυμοσύνης της συζύγου του. Είναι επιτυχημένος, έχει το δικό του σπίτι κι ο ερχομός ενός παιδιού τον βρίσκει απροετοίμαστο, όπως και το γεγονός ότι η σύζυγος του στρέφεται προς την θρησκεία. Παρόλο που δεν συμφωνεί μαζί της, της επιτρέπει να κάνει αυτό που θέλει. Γιος Ιταλών μεταναστών, έχει αφομοιωθεί στην Αμερικανική κοινωνία ενώ οι γονείς του όχι και τόσο. Ειδικά ο πατέρας του, χαίρεται που θα γίνει παππούς και θυμίζει στον Φαντε ότι πρέπει να δουλέψει σκληρά για να προσφέρει στην οικογένεια του. Κατά τη διάρκεια της ανάγνωσης, υπήρξαν αρκετά περιστατικά που μύριζαν Ελλάδα - ή καλύτερα Μεσόγειο, και σε κάποια σημεία γέλασα πραγματικά. Για μένα σε αυτό το βιβλίο ο Φαντε διακωμωδεί πρώτα τον ίδιο και σε δεύτερο πλάνο την κοινωνία της Αμερικής εκείνης της εποχής και όχι μόνο.
«Cheio de vida» ( 1952 ) de John Fante ( 1909-1983 )
John Fante conquistou-me logo na primeira frase:
«Era uma casa grande porque éramos pessoas com planos em grande.»
Cheio de humor e cheio de amor. Cheio de vida, de uma nova vida. Ao longo da narrativa acompanhamos a primeira gravidez de Joyce, 24 anos, casada com John Fante, um guionista de sucesso de origem italiana. À medida que o bebé vai crescendo no útero materno, Joyce sente uma sede de mudança, um chamamento de religião. John atravessa esses meses com certo nervosismo e uma expectativa crescente, fazendo uma das descrições mais belas e ternurentas que li até hoje sobre a mulher grávida:
«Estava madura, agora, tão sumarenta, tão grande. Os seus olhos cinzentos devoravam-nos com a criança que trazia dentro de si, era como se nos afogássemos nas suas profundezas hipnóticas caso os fitássemos tempo demais, e a paixão da fé pulsava neles.»
E há ainda o avó Fante, que «deixava um rasto de amor à sua passagem» e sabia exterminar térmitas.
Que a casa grande se encha com sete filhos, como sonha John. Um livro fantástico.
Τέταρτο βιβλίο του Τζον Φάντε που διαβάζω, μετά το υπέροχο μυθιστόρημα "Ρώτα τη σκόνη" και τις πολύ ωραίες νουβέλες "Ο σκύλος μου ο ηλίθιος" και "Το όργιο", και δεν έχω παρά να δηλώσω για ακόμα μια φορά ιδιαίτερα ευχαριστημένος και άκρως ψυχαγωγημένος, αλλά όχι και τόσο χορτασμένος, μιας και ήταν τόσο μα τόσο ωραία η ιστορία και η γραφή που ήθελα κι άλλο, αλλά δυστυχώς δεν κράτησε και πολύ. Αλλά δεν πειράζει, προφανώς και εκεί κρύβεται η δύναμη των έργων του Φάντε, μιας και αν έγραφε μεγαλύτερα βιβλία σίγουρα οι ιστορίες του θα έχαναν τη δυναμική τους, οι επαναλήψεις θα ήταν αναπόφευκτες και ίσως η ποιότητα όχι η ίδια. Τέλος πάντων, μιλάμε για ένα άκρως καλογραμμένο, ευχάριστο και αστείο μικρό μυθιστόρημα, με απλή πλοκή αλλά με ωραία ανάπτυξη χαρακτήρων (για το μέγεθος του βιβλίου), εξαιρετικούς διαλόγους, έξυπνο και πνευματώδες χιούμορ και διάφορες σκέψεις του αγχωμένου και συγχυσμένου πρωταγωνιστή (alter ego του συγγραφέα) που αναμένεται σύντομα να γίνει πατέρας για πρώτη φορά. Πολύ μου άρεσε, θα του έβαζα ακόμα και πέντε αστεράκια (τεσσεράμισι δηλαδή), τόσο ωραία που πέρασα διαβάζοντάς το, αλλά μάλλον θα ήμουν κομμάτι υπερβολικός και θα αδικούσα όσο να 'ναι άλλα βιβλία. Στη συλλογή μου έχω ακόμα στα αδιάβαστα το "Μπαντίνι", ενώ σίγουρα ελπίζω να δούμε και άλλα έργα του Φάντε στα ελληνικά (υπάρχει ακόμα υλικό για να μεταφραστεί! Γκουχ, γκουχ, για τις εκδόσεις Δώμα το λέω!).
Again, I'm surprised by how much emotion and life (no puns) Fante can pack into such quick reads. Moments between him and his father resonate with myself and surely with other male readers. Beautiful and deep relationships weave together through the entire book and end with such an incredible change in Fante himself and his relationship with father and wife.
It's a shame that more people don't read Fante. I've been in love with every page he's written since reading the Bandini books. This is the first of his novels not from the series that I've read and I'm pleased that my enjoyment for his words remained.
If you haven't read Fante, you're missing out. There's no excuse not to read him. I've sat and read two of his books straight through. Do yourself a favor and pick one up.
La storia di una relazione vicina a perdersi, che ritrova nell'amore stesso che l'ha originata le basi per ricordarsi ancora più salda. La storia di un rito di passaggio che conduce il protagonista a trascender la propria scapestrato giovinezza e ad abbracciare la vita adulta.
Παραδοσιακή νουβέλα, που διακωμωδεί την Αγία Αμερικανική οικογένεια σε μια αποξενωμένη κοινωνία, που έχει αρχίσει να χάνει την ουσία των πραγμάτων. Νοσταλγία για τη μαμά πατρίδα, πίσω στην Ιταλία, αλλά και για όλες τις μαμάδες του κόσμου
شخصیت اصلی رمان «سرشارِ زندگی »، انسانی معمولی است با رؤیاها و آرزوهای خاص خودش. نویسنده ای که مشکلات خاص خودش را دارد و به ناچار باید در نوشتن فیلم نامه با استودیوهای هالیوودی همکاری کند تا بتواند آن زندگی ای را که دوست دارد برای خودش و همسرش بسازد. اما ساختن این زندگی از همان ابتدا غلط پیش می رود و با رؤیاهای فانته فاصله می گیرد. همسرش با شروع بارداری اخلاق خاصی پیدا می کند و دست به کارهای عجیبی م یزند. در این میان با مشکلی که برای خانه پیش می آید فانته از روی بی پولی و به اجبار باید سراغ پدرش برود که به عنوان یک معمار در سرتاسر کالیفرنیا زبانزد خاص و عام است. و این تازه شروع ماجراست. با بازگشت فانته به خانه پدری و روبه رو شدن با پدر و مادرش که از نسل مهاجران ایتالیایی هستند و کاتولیک هایی پر و پا قرص، لایه های تلخ و پنهان زندگی اش آشکار می شود. تجدد فانته و سن تگرایی پدرش در رسیدگی به تعمیر خانه نیز ماجراهایی می آفریند که از نگاه طنز و تیزبین فانته دور نمی ماند. فانته در مورد شک و تردیدهایش با خودش روراست است، اما به همان اندازه در مورد فراز و نشیب ها، و ملالت و خوشی های مذهب کاتولیک نیز صداقت به خرج می دهد. با وجود موانع و عقاید متفاوت و مشکلاتی که میان شخصیت های این رمانِ دیالوگ محور وجود دارد، خواننده می تواند صمیمیت و صداقت روابط را حس کند.