احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، مترجم و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛.زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیتهای سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم میزند. شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونهای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر منثور شناخته میشود. شاملو در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین بار در شعر «تا شکوفه سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و سبک دیگری را در شعر معاصر فارسی شکل داد. شاملو علاوه بر شعر، فعالیتهایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمههایی شناختهشده دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران میباشد. آثار وی به زبانهای: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شدهاند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، مشاور فرهنگی سفارت مجارستان بود. شاملو در زندگی خانوادگی نیز زندگی پر فراز و نشیبی داشت ابتدا با اشرف الملوک اسلامیه در سال ۱۳۲۶ ازدواج کرد. اشرف الملوک همدم روزهای آغازین فعالیت هنری شاملو بود. ده سال بعد در ۱۳۳۶ که شاملو برای کسی شدن خیز برداشت اشرف را طلاق داد و با طوسی حائری که زنی فرهیخته و زبان دان و ثروتمند بود ازدواج کرد. طوسی کمک زیادی به فرهیخته شدن و مشهور شدن شاملو کرد. با ثروت و فداکاری خود در ترک اعتیاد به احمد کمک کرد و با زبان دانی خود کاری کرد تا شاملو به عنوان مترجم شناخته شود. پنج سالی از این ازدواج گذشت و شاملو طوسی را هم طلاق داد. ابراهیم گلستان مدعی شده این کار با بالا کشیدن خانه و ثروت طوسی حائری همراه بوده است. در سال ۱۳۴۳ شاملو بار دیگری ازدواج کرد، اینبار با آیدا سرکیسیان دختری ارمنی که چهارده سال از او جوانتر بود و تا آخر همدم روزهای پیری شاملو بود. همچنین آیدا به جز پرستاری، به شاملو در نگارش کارهای پژوهشی اش کمک می کرد
همچنین شاملو برخلاف اکثر شاعران ایرانی ارتباط خوبی با سفارت خانه های خارجی داشت. «نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته فرهنگی سفارت آلمان در تهران برای احمد شاملو ترتیب داده شد. احمد شاملو پس از تحمل سالها رنج و بیماری، در تاریخ 2 مرداد 1379 درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شدهاست.
Ahmad Shamlou (Persian pronunciation: [æhˈmæd(-e) ʃˈɒːmluː], also known under his pen name A. Bamdad (Persian: ا. بامداد)) (December 12, 1925 – July 24, 2000) was a Persian poet, writer, and journalist. Shamlou is arguably the most influential poet of modern Iran. His initial poetry was influenced by and in the tradition of Nima Youshij. Shamlou's poetry is complex, yet his imagery, which contributes significantly to the intensity of his poems, is simple. As the base, he uses the traditional imagery familiar to his Iranian audience through the works of Persian masters like Hafiz and Omar Khayyám. For infrastructure and impact, he uses a kind of everyday imagery in which personified oxymoronic elements are spiked with an unreal combination of the abstract and the concrete thus far unprecedented in Persian poetry, which distressed some of the admirers of more traditional poetry. Shamlou has translated extensively from French to Persian and his own works are also translated into a number of languages. He has also written a number of plays, edited the works of major classical Persian poets, especially Hafiz. His thirteen-volume Ketab-e Koucheh (The Book of Alley) is a major contribution in understanding the Iranian folklore beliefs and language. He also writes fiction and Screenplays, contributing to children’s literature, and journalism.
برخلافِ شاعر ایرانی که در توصیف قلهی پوشیده از برف دماوند میگوید «ای دیو سپید پای در بند»، هایکوسُرای ژاپنی هنگامی که به کوه فوجی نگاه میکند، چنین میسراید «فوجی، ناگهان مه، شکوه!» شاعر ایرانی با واژه بازی میکند و شعر را به صنعت استعاره و تشبیه مُزیَن مینماید، درحالی که هایکوسُرای ژاپنی از واژه میگریزد و به خودِ چیزها پناه میبرد. این شکل از مواجههی هایکوسُرای ژاپنی با زبان، اصالت خود را از آیین ذن و فرهنگ بودایی میگیرد. شاعر از خودش و از تفکر و اندیشهاش دست میشوید تا مثل یک مکاشفهی ناگهانی، هایکویی سروده شود. برخلافِ شعر ایرانی که در آن شاعر، خودش را مخاطب کلامش قرار میدهد، شاعر ژاپنی در شعر خودش غایب است.
کتاب، اثر زیبایی است و هایکوها با برگردان احمد شاملو، از شعریت فوقالعادهای برای مخاطب پارسیزبان برخوردار شده است.
بسیاری از هایکوها چیزی را به ما می گویند که ما خودْ آن را دیده ایم اما ننگریسته ایم. آنها به ما ساتوری(نگریستن در چنینیِ همه چیز در آیین زن)، یا اشراق، نمی دهند؛ به ما می نمایند که به اشراق رسیده ایم، بارها رسیده و آن را باز نشناخته ایم... ص220
اگرچه بازگردانِ هیچ سروده ای به زبانی دیگر هیچ گاه دلچسب شاید نباشد و تنها سایه ای باشد از آن چیزی که هست اما اگر از همین بازگردانده ها بیاموزیم رسمِ انسان بودن را و دوست داشتن را به گمانم راهِ درست را یافته ایم. تا آن زمان که بر طبلِ جنگ بزنیم و یکدیگر را قلع و قمع کنیم و همه ی دنیا را دشمن خودمان بدانیم و حتا میانِ خودمان هم باز این دشمنی ها را هر روز گسترش بدهیم و آدم ها را به بدها و خوب ها تقسیم کنیم خلاصه که بدجور بازی را باخته ایم که عجیب بازنده ایم ما. ما بازنده های بزرگی هستیم! حالا بگذار دلْ خوش کنیم به اینکه ما رستگارانیم! زهی خیالِ باطل، زهی خیالِ محال در ایامِ حبسِ خانگی سرگرمِ هایکو بوده ام چندی، اگر ماندیم و روزهای روشن رسید باشد که بهتر ببینیم در چنینیِ چیزها
شعری سه بندی را میخوانی، سکوت محضِ بیرون، چشمانت را میبندی و ناگاه در درون، کلماتِ شعر به صدا و بو و رنگ و حجم و حس تبدیل میشوند؛ در فراسوی همۀ اینها، چیزی غریب را حس میکنی که آرامشت میدهد؛ حسی که خود را چیزی کوچک و در عین حال بزرگ، بسی بزرگ، میپنداری ... یک قطره ... یک عضو ... یک نقطه از تابلوی نقاشیِ هستی! حال آنکه تمامشان هستی! این حالت (حس) را نه در تمام هایکوها، اما در اندکی از آنان داشتم؛ حسی که بهتنهایی، جدا از سایر نقاط قوت کتاب، موجب میشود کتاب ارزش خواندن را داشته باشد. راسیتش، تا قبل از مطالعۀ این کتاب هیچ شناختی از عرفان و فلسفۀ شرقی و همچنین ادبیاتش نداشتم و دلیل گریز زدن به این کتاب هم، نه برای فهم این فلسفه، بلکه برای شعرخوانی بود؛ به سبب آنکه در ایام گذشته چند هایکویی دیده بودم و خواندنشان لذت خاصی برایم داشتند. به هر صورت در مقدمۀ کتاب عنوان شده بود که برای فهم اشعار نیاز است تا با ذِن و فلسفۀ بودا تا حدی آشنایی داشته باشید هر چند که در همان مقدمه بهطور خلاصه توضیحی در رابطهشان میدهد؛ با این وجود، نیاز به آشنایی بیشتر با طرز تفکر شرقی هست و بههمین سبب درک برخی از اشعار برایم دشوار و حتی ناممکن بود؛ بنابراین، توصیه میکنم که برخلاف رویۀ من ابتدا اندکی درباب فلسفۀ شرقی بخوانید (که خود مترجم آثاری را در پانوشتهایش معرفی میکند) سپس مطالعۀ این کتاب را شروع کنید. کتاب به روانی آب بود، اما به سختی سنگ؛ برای درکش (البته تاحدی که من درک کردم!)، نیازمند سه پیشنیاز بود: زمان، آرامش و سکوت. شاید نیاز به وجود این سه فاکتور اندکی مطالعهاش را سخت کند. از آن مدل کتبی نیست که بتوان هرجایی خواند، نیاز مبرمی دارد که با دیدۀ دل و در حالت خاصی خوانده شوند؛ این مسئله برایم جدید بود. منظورم هنگامیست که در این حالت عجیب و خاص قرار میگرفتم که گویی اشعار برایم زنده میشدند و در بند زمان و مکان نمیماندم، که در تمامیِ سیر کتاب، با خواندن دو یا سه هایکو اینگونه شدم و این خود موجب شد در آیندۀ بیشتر به سراغ مطالعۀ چنین آثاری و با نگاهی اساسیتر بروم. توضیحات کتاب پاسخگوی آنچه برای خواندن هایکو نیاز است، ضروری و کافیست و این را اواسط کتاب فهمیدم، موقعی که مقدمهها و توضیحات طولانی، سبب شدهبودند راحتتر با اشعار ارتباط برقرار کنم. ترجمه نیز عالی بود؛ بهویژه در انتخاب واژگان مناسب بسی دقت شده بود؛ همچنین توضیحاتی هم که برای اشعار داده شده بود بسیا بجا بودند و بهخوبی توانسته بودند مقداری از زیبایی اشعار را نمایان کنند.
در عمق پاییز ؛ همسایهام چگونه میگذارند،نمیدانم؟ «باشو» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ یک دنیا غم و درد: گلها میشکفند، حتا در آن هنگام… « ایسا» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ یکی شامگاه پاییزی، میآید و میپرسد: چراغ را روشن کنم؟ «ئتسوجین» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ گدا آسمان و زمین را دارد برای جامهی تابستانیاش . «کیکاکو» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ حتا پیش عالیجناب هم از سر برنمیدارد مترسک کلاه بافتهاش را. «دان سویی» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ برگ ها فرو میریزند، برهم میافتند؛ باران از پسِ باران میبارد. « نمیدونم» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ بسا که از سرما افسرده باشی، اما خود را به آتش گرم مکن بودای برفین! «سوکان» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ آه کانکودوری! اندوهگینم من و تو تنهایی مرا عمق میبخشی… «باشو» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ زنِ بی فرزند چه ظریف رفتار میکند با عروسکها. «رانستسو» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ نخستین چیزی که طوفان بر خاک خواهد افکند: مترسک. «کیوروکو» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ یکی چترِ تنها میگذرد. میگذرد شامگاهی برفی. «شیکو» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ آیا به روستا باز آمده است این چکاوک تا در تنهاییِ من برایام آواز بخواند؟ «بونچو» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ چنان به نظاره ایستادهام که پنداری در خاطرم اندیشهیی نمیگذرد- یک شامگاه پاییزی. «سوته-جو» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ با فروافتادن هر گلبرگ، شاخههای آلو پیرتر میشوند. « بوسون» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ یک شبِ پاییزی،_ چیزها از خود میپرسم و خود بدان همه پاسخ میگویم ناتوان و افسرده دل. «تایگی» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ آنجا که مگسان هستند، انسانها هستند ، بودا ها هستند. «ایسا» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ یک جهان اندوه و درد، حتی هنگامی که شکوفههای گیلاس شکفتهاند. «ایسا» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ یک شامگاه پاییزی و دیوار تنها شریک غمگساری من «ایسا» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ سرما از کجا میآید مترسک؟ « ایسا» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ از همهی موجودات ابله ترین است مترسک «شیکی» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ از این برگها نخست کدامیک فرو خواهد افتاد؟_ از باد بپرس. «سوسهکی» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ پژواک «هی!» مردِ تنها میدهد آواز «هی!» کوهِ تنها میدهد پاسخ. «سیسنسویی» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ناگهان بیدار شدم، شب به تمامی از آن حشرات بود . «کاشو»
سخن دربارهی کتاب حاضر است اما با توجه به وقوف به زبان الکن خود که قادر به بیان سادهترین هجاها نیز نیستم، مجبورم برای انتقال صحیح منظور خود، کمی به عنوان مقدمه یا دیباچه یا هر نام دیگر، چیزی بنویسم بیان این سخن مصداق "اظهر من اشمس" است که: یک هنرمند که در اینجا منظورم (شاعر) است، در شعر خود وامدار فرهنگ و سنتیست که نسل اندر نسل به وی رسیده است و میتوان با خواندن اشعار هر یک از شاعران یک نسل به طرز زندگی و فرهنگ و مشخصاً جو حاکم بر جامعهی آن زمان شاعر پی برد اگر شما خوانندهی حرفهای شعر باشید و مجموعه شعرهایی که چاپ اول را بر خود دارند را تهیه بفرمایید، ملاحظه میکنید که اکثر شعرهای این کتابها مضمون و بنمایهی تلخ دارند؛ چرا که شاعر پیش از آن که یک شاعر باشد یک شهروند است و بعد یک یا چند شغل دارد و در خلوت خود یک شاعر است و قاعدتا ً نمیتواند بیتفاوت نسبت به جامعهای که در آن زندگی میکند باشد و این سیاهی و خشونت حاکم بر جامعه، خواه نا خواه در شعر او تأثیر میگذارد. این را حتی میتوانید در ترانههای امروزی نیز مشاهده بفرمایید. زمانی اگر معشوق جفایی کرده بود و عاشق گلهمند از وی بود در ترانه سعی میشد حرمتها نگه داشته شود. حتی در تلخترین ترانهها که سراپا گلایه در آن موج میزند این چنین میشنیدیم:
بردی از یادم، دادی بر بادم، با یادت شادم دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم الی پا به سرم نه، جان به تنم ده تا به سر آید؛ عمر بیثمرم
ببینید این تصویر شاهکار است: پا به سرم نه، جان به تنم ده، تا به سر آید؛ عمر بیثمرم. حال مقایسه کنید با ترانههای حال حاضر حاصل: شما اگر چند بیت شعری که در پایین میآورم را در مقابل یک انسان تقریباً بیسواد هم بگذارید که فرق (شعر) با (معر) را هم نمیداند، میبینید میتواند به فراخور فهم خود برایتان درک خود را بیان کند. مثلاً
مژده ای دل که میسحا نفسی میآید، که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید یا: رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند، چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند یا: من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟ یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی یا: چشم عنایت و نیاز بر همه باز میکنی، چون که بخت ما رسد این همه ناز میکنی یا: گویند سنگ لعل شود در مقام صبر، آری شود ولی به خون جگر شود
ببینید: شنونده یا خوانندهی بیتهای بالا اصلا ً نیازی ندارند بروند مثلا ً (شرح سودی بر دیوان حافظ) را بخوانند یا صور خیال را بدانند. او نسل اندر نسل این فرهنگ جفای زمان و یار و انتظار را به ارث برده و به راحتی هر چه تمامتر میتواند اشعار بالا را بفهمد. حتی اگر شخص، کسی باشد که یک اپسیلون شعور، سواد، درک و... نیز نداشته باشد و اصلا ً آب پاکی را بر دستتان بریزم، برای یک کسی که در (جوی) یا همان (جوب) میخوابد وقتی این رباعی را میخوانید، میبینید که میفهمد
دو زلفونت بود تار ربابم چه میخواهی از این حال خرابم؟ تو که با ما سر یاری نداری چرا هر نیمه شو آیی به خوابم؟
و اما این عرایض را از این جهت آوردم که جناب شاملوی مرحوم و بیشتر آقای پاشایی آمدهاند کتابی فراهم کردهاند در جهت معرفی و شناخت یکی از سه قالب (واکا، تونکا و هایکو) معروف شعر ژاپن که همانطور که از اسم کتاب بر میآید مراد از این کتاب معرفی قالب (هایکو) به خوانندگان فارسی زبان است آقای پاشایی آمدهاند یک مقالهی 105 صفحهای از کتاب 372 را اختصاص دادهاند به (ذن و هایکو) تا در این 105 صفحه فقط به فقط بگویند: آقا یا خانم خواننده، برای این که بتوانید یک (هایکو) را درک کنید میبایست ذهن و روحی آرام داشته باشید و قدرت تجسم و تخیل قوی. دقت بفرمایید: 105 صفحه برای گفتن همین یک جمله! بقیه صفحات کتاب را هم از چند شاعر نام بردهاند که مثلا هنگام سرایش فلان هایکو حدس میزنیم سر توالت نشسته بوده یا داشته خودش را میشسته و در از این قبیل حرفهای هشت من، نه شی فاجعهآمیزترین کار نیز که در دبیرستانها و دانشگاهها یادم هست دبیران و اساتید انجام میدادند؛ ترجمهی شعر را هم به این شاهکار خود اضافه کردهاند. هایکوی زیر را مشاهده بفرمایید
برکهی کهن، آه جهیدن غوکی. ـ صدای آب
تفسیر را ملاحظه بفرمایید: برکهیی کهن است در باغی کهن. درختان پیرند. تنههای درختان سبز و بر آنها و بر سنگها خزه نشسته است. این سکوت، آن سوی هیاهوی انسانهاست. غوکی به برکه میجهد. تمامی باغ، تمامی هستی در یک «تاپ!» ـ در صدای آب ـ جای میگیرد، و این صدایی است که آن سوی صدا و سکوت است و با این همه ، آواز آب برکه است خدای من! برای هر هایکو یک چنین مثلا ً (تفسیری) نوشتن را میتوان نه تنها تبدیل به یک کتاب 372 صفحهای کرد؛ بلکه میتوان هر هفته یک جنگ هفته در 372 صفحه "به زیور طبع آراسته نمود" و واقعا ً چه زجری داشت خواندن این کتاب یک (هایکو)یی هست که بسیار دوستش دارم و خیلی خیلی خوشحالم که در قسمت مربوط به مرحوم شاملو آمد و تفسیری بر آن نوشته نشده و آن را در پایین میآورم و شما خودتان ببینید بدون اینکه کسی بخواهد برایتان "تفسیر" کند چقدر از این (هایکو) و تصویر و مفهوم درونش لذت میبرید
هیچ یک سخنی نگفتند نه مهمان و، نه میزبان و نه گلهای داوودی
چشمم به این کتاب خورد و یادم اومد که قبلاً خوندمش. بهاره و به فکر یه هایکو افتادم که حقیقتش نمیدونم توی این کتاب نوشته شده یا نه اما با این حال اینجا یادداشتش میکنم.
یک جهان اندوه و درد: حتی زمانی که شکوفههای گیلاس شکفتهاند.
این کتاب ارزش تمام ستارههای جهان رو داشت. مفهوم هایکو رو با این کتاب به درستی شناختم، و این علاقهای که اینجا شکل گرفت، بدون شک تا ابد با من میمونه. علاوه بر هایکوهای زیبا و غنی ای که در این کتاب جمع شده بود، ترجمۀ بی نظیری که ازشون صورت گرفته بود واقعا شایان تحسین بود. به خصوص که جناب پاشایی با زیرکی هرچه تمامتر از چندین معادل مازندرانی استفاده کرده بود که هم زیبا بود، هم کاربردی و دقیق. چیزی به جز تحسین، و عشق بسیار برای این کتاب ندارم که بگم. واقعا دوستش داشتم.
دریا تاریک میشود / صدای مرغابیانِ وحشی / سپیدِ کمرنگ است. -شیکی ——————————— بجنب اِی گور! / بادِ خزان / صدای گریهی من است. -باشو ——————————— تو آتش برافروز / تا من چیزی زیبا نشانت دهم / گوی عظیمِ برف را! -باشو ——————————— در میانِ باران، خورشید دیدن و / از اعماقِ آتش، آبِ زلال برآوردن. ——————————— آدمی در هراس از مرگ به پناهگاه میتپد، بی آن که بداند در این پناهگاه مرگ در کنارِ او است و به رغمِ گمانِ باطلِ خویش، از زندگی است که روی نهان کرده! ——————————— استدلالهای هنری چنین است که: حس میکنم که این طور است، پس این طور است. این استدلال، با همهی خطرناکیاش، تنها استدلالی است که شاعران و هنرمندان به کار میبرند. ——————————— از یاد مبر / هیچگاه / طعمِ تنهای شبنمِ سپید را. -باشو ——————————— مردمی که گلها را دوست میدارند، خود از آن گلها دوستداشتنیترند. ——————————— به هنگامِ وداع / بگذار که با آب دوست باشم، / هم چون ماه. -ماساهیده ——————————— ماتیو آرنولد: شعر جز کلامِ انسان نیست. اما این چگونه کلامی است؟
قریب به نیمی از «تفسیر»های پیرامون هایکوها، در نظرم اضافه، و گاه نیز بیمعنا بودند: تکرار نکاتی که، گرچه لازم و مناسباند، پیشتر بارها بدانها اشاره شده و در مقدمهای به طول صد صفحه نیز کِش آمدهاند. فارغ از طریقۀ گردآوری و خردهگیریهایی که بر آن وارد است، ترجمهها درخشاناند و هایکوی بیگانه را برای خوانندۀ فارسی هرچه نزدیکتر و فهمپذیرتر میکند. کتاب، روی-هم-رفته، مقدمهای مناسب برای ورود به جهانِ اسرارآمیزِ هایکو است و به هر دوستدارِ فرهنگ ژاپنی و مشتاقِ شعر-و-شاعری پیشنهاد میشود، امّا گمان میکنم بهتر است وقع چندانی بر تفاسیر نهاده نشود و توجه هرچه بیشتر بر هایکوها معطوف شود. :)
«نیلوفرِ صبحگاهی! این نیز هم نمیتواند یارِ من باشد.» (هایکو از ماتسوئو باشو)
هایکو در اوج سادگی و با کمترین استفاده از کلمات، تصویر سازی عالیی رو به همراه داره. اما در جایی از متن کتاب و در توضیحات به جمله ای بر خوردم که نوشته بود هایکو محصول تعقل نیست و من هم در تمام مدت همین احساس رو داشتم. به عنوان شعر نتونستم لذتی که به دنبالش بودم رو بیدار کنم. شاید هم فقط این مدت حالم خوب نیست. نمی دونم
شامل چگونگی آغاز شعر ژاپنی و روند شکل گیری هایکو با زبانی خوب و گیراست ... استفاده از ترجمه های نسبتا خوب شعرها به درک فضاهای زیستی و فلسفه ی شعر ژاپنی می انجامد که برای مخاطب فارسی زبانی گاهی قرابت افکار دو زبان را به رخ می کشد ... در کل خواندنش خالی از لطف نخواهد بود