«اسمش همین است» شامل مجموعه اشعار علیرضا آذر در قالبهای شعری غزل، چهارپاره، مثنوی و سپید است. این کتاب برای نخستینبار سال ۱۳۹۲ منتشر شد. فضای شعری این کتاب گاهی عاشقانه است و گاه عارفانه. شاعر گاهی خواننده را به گذشته میبرد و گاهی او را در زمان حال رها میسازد.
فال من را بگیر و جانم را من از این حال بی کسی سیرم دستِ فردای قصه را رو کن روشنم کن چگونه می میرم حافظ از جام عشق خون می خورد من هم از جام شوکران خوردم او جهاندارِ مست ها می شد من جهان را به دوش می بردم مست و لایعقل از جهان بیزار جامی از عشق و خون به دستانم او خداوند می پرستان شد من امیر القشون مستانم حالِ خوبی نبود آدم ها زیر رودِ کبود خوابیدم هرچه چشمش سرِ جهان آورد همه را توی خواب می دیدم من فقط خواب عشق را دیدم حس سرخورده ای که نفرین شد هر کسی تا رسید چیزی گفت هر پدر مُرده ابن سیرین شد من به تعبیر خواب مشکوکم هر کسی خواب عشق را دیده است صبح فردای غرق در کابوس رو به دستان قبله خوابیده است مردم از رو به رو ،دَهن دیدند مردم از پشت سر، سخن چیدند آسمان ریسمانمان کم بود هی نشستند و رشته ریسیدند نانجیبیِ عشق در این است مردِ مفلوک و مُرده می خواهد نانجیبیِ عشق در این است دامنِ دست خورده می خواهد من به رفتار عشق مشکوکم در دلِ مشتِ بسته اش چیزی ست رویِ رویش شکوهِ شیراز است پشتِ رویش قشونِ چنگیزی ست من به رفتار عشق مشکوکم مضربی از نیاز در ناز است در نگاهش دو شاهِ تاتاری پشتِ پلکش هزار سرباز است مردِ از خود گذشته ای هستم پایِ ناچارِ مانده در راهم هم نمی دانم آنچه می خواهی هم نمی دانم آنچه می خواهم ناگزیر از بلندِ کوهستان ناگریز از عمیقِ دریایم اهل دنیای گیج در اما گیجِ دنیای اهلِ آیایم سهروردی منم که در چشمت شیخِ اشراق و نورِِ غم دیدم هم قلندر شدم که در کشفت سر به راه تو سر تراشیدم خانِ والای خانه آبادم زندگی کن مرا،خیابان را این چنین مردِ داستان باشی می کُشی خوش نویسِ تهران را مرگِ شعبانِ جعفری هستم امتدادِ هزاردستانم لشکرم یک جهان شش انگشتی ست من امیر القشون مستانم قلبم اندازه ی جهانم شد شهرِ افسرده ای درونم بود خونِ انگورهای تَفتیده قطره قطره جای خونم بود شهرِ افسرده ای درونم بود خالی از لحظه های ویرانی جاده ها از سکوت آبستن شهرِ تنهای واقعا خالی توی تنهاییِ خودم بودم یک نفر آمد و سلامی کرد توی این شهرِ خالی از مردم یک نفر داشت کودتا می کرد یک نفر داشت زیر خاکستر آتشی تازه دست و پا می کرد من به تنهاییِ خودم مومن یک نفر داشت کودتا می کرد یک نفر مثل من پُر از خود شد یک نفر مثل زن پُر از زن شد از همان جاده ای که آمد رفت رفت و اندوهِ برنگشتن شد کار و بارِ غزل که راکد بود کار و بارِ ترانه هم خونی ست آسمان در غزل که بارانی ست آسمون تو ترانه بارونی ست دست و پاتو بکِش،برو گمشو این پسر زندگی نمی فهمه واسه مردای گرگ دونه بریز این خر از کُره گی نمی فهمه تو سرش غیرِ شعر چیزی نیست مُرده شورِ کتاب و شعراشو می گه دنیا همش غم انگیزه گُه بگیرن تمومِ دنیاشو گُه بگیرن منو،برو بانو واسه مردای زندگی زن شو واسه من لای جرز،اتاق خوابه گاوِ مردای گاوآهن شو من کنار تو ریز می مانم تو کنارم درشت خواهی شد من نجیبانه بوسه خواهم زد نانجیبانه مشت خواهی شد اقتضای طبیعتت این است به وجود آمدی که زن باشی به وجود آمدی بسوزاند دوزخی پشتِ پیرهن باشی به وجود آمدم که داغت را پشتِ دستان خود نگه دارم مثل دنیای بعد از اسکندر تختِ جمشیدِ بعد از آوارم تختِ جمشیدِ بعد از آوارم سر ستون های من ترَک خوردند بعدِ بارانِ تیر باریدن هرچه بود و نبود را بردند شعرِ آتش به جان نفهمیدی ماجرا مثل روز روشن بود قاتل روزهای سرسبزم بدتر از این همه تبر،زن بود قبله ی تاک های مسمومم ناخداوندِ مِی پرستانم لشکرم رو به خمره می رقصند من امیر القشون مستانم چشم و هم چشمِ من خیابانی ست که تو را باشکوه می سازد که مرا مثل کاه می بیند که تو را مثل کوه می سازد مثل کوهی درشت و محکم باش مثل فاتح نگاه خواهم کرد آنقَدَر اَنگِ ننگ خواهم زد دامنت را سیاه خواهم کرد روی دستان خویش می مانی پای این قصدِ شوم خواهی مُرد که رکَب از تو خورده باشم این آرزو را به گور خواهی برد سر بچرخان و باز جادو کن مالِ دنیای خر شدن هستم بوسه ها را به جان من انداز مردِ این جنگِ تن به تن هستم چشم و لب های نیمه بازت را ماهِ غرقابِ نور می بوسم من زمینی،تو آسمانی را از همین راه دور می بوسم این که اَلابرَه دو چشمت شد زیر پای هزار اَلفینم هم خودم قاضیَم،خودم حکمم هم هلاکیده ی اَبابیلم پشتمان طرحِ نقشه هایی است پشتِ هر طرح،دست در کار است تا دهان مفت و گوش ها مفتند پشتمان حرفِ مفت بسیاراست
کتاب اسمش همین است سرودهی علیرضا آذر از نشر نیماژ
مجموعه شعری از کارهای ابتدایی آذر که شاید قوت خود برا به صورت متناوب حفظ نکند و گاه قافیهای باخت دهد اما خوب است... و خواندنش، لذت بخش.
" این خاک بیحاصل علاج درد آدم نیست یک فصل کامل انتظار از آسمان کم نیست..."
"یک اجتماع بیدرد اسطورههای دردند ای درد ناب برخیز، تا درد را ببینی..."
" چشمان تو یادم داد فریاد کشیدن را تا قله به سر رفتن از کوه پریدن را اصرار نکن بانک این پیچ و خم وحشی در مسخره پیچانده رویای رسیدن را"
" مثل سیگار خطرناکتریک دودم باش شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن هرچه با من همه کردند از آن بدتر کن مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن و باز مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز من خرابگ بنشین زحمت آوار نکش نفست باز گرفت این همه سیگار نکش"
"مظهر جان پلنگم که به ماهی بندم و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم" :)
" چای داغی که دلم بود به دستت دادم آنقدر سرد شدم از دهنت افتادم..."
" تو نباشی من از آیندهی خود پیرترم از خر زخمی ابلیس زمینگیر ترم تو نباشی من از اعماق غرورم دورم زیر بیرحمترین زاویهی ساتورم تو نباشی من و این پنجرهها هم زردیم شاید آخر سر پاییز توافق کردیم..."
" میروم طرح غصهای باشن مثل اندوه خالکوبیهاش میروم تا که دست بردارم از جهان مخوف خوبیهاش"
" بار کج هم به منزلش برسد آه من هم نمیرسد به تنت قاصدکهای نامهبر گفتنتد... شایعهست احتمال آمدنت" :)))
" زندگی کردمت بهانهی من غیر تو هرچه زنده را کشتن چندسال است روزگار منی مثل سیگار لای انگشتم"
" عشق یعنی تو را کسی از دور به خیابان بیکسی بکشد مثل دستی که حجم مردن را شکل یک بوته اطلسی بکشد"
«تومور یک» مرد فرو رفته در آیینه کیست؟ تا که مرا دید به حالم گریست ساعت خوابیده حواسش به چیست؟ مردن تدریجی اگر زندگیست «طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنیام» من که منم جای کسی نیستم میوهی طوبای کسی نیستم گیج تماشای کسی نیستم مزهی لبهای کسی نیستم «دلخوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام» خسته از اندازهی جنجالها از گذر سوق به گودالها از شب چسبیده به چنگالها با گذر تیر که از بالها «آمدهام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیام»
«مدام» تا کی به امید معجزه سر کردن این شعبده را چقدر باور کردن تضمین تمام بودنت دفترت است جغرافی بیحد و حدودت سرت است لب بر لب دفتر زده در متن بمیر یک واژه بمیرو یک خط آرام بگیر امشب به سکوت درد شک باید کرد گاهی به شکوه مرد شک باید کرد...
این کتاب و شعرهای علیرضا آذر بیش از آنچه که شایسته است، سروصدا کرده �� بزرگ نشان داده شده است. اغلب شعرهای این مجموعه مثنویهای بلندبالایی است در نالیدن از زمین و زمان با زبانی تند و نیشدار و طعنهآمیز. نفس این قضیه چیز خوشآیندی است؛ اما مایههای شاعرانهای که از شع�� انتظار میرود، بهندرت در این اشعار یافت میشود. شاید سبک علیرضا آذر دنبالهی شعرهای نصرت رحمانی باشد و از میان متأخرترها، بهگمانم سیدمهدی موسوی حالوهوای شعرش با وی همسو است؛ ولی موسوی شعرهای پرمایهتر بسیاری دارد و درمیان شعرهای آذر، شعر ضعیف بیشتر پیدا میشود. اشتباهها و آسانگیریهای وزنی و قافیهای هم کمابیش در شعرهای این کتاب وجود دارد. البته متوجهم که امروزه قاعدهای دستوپاگیر سنتی وزن و قافیه را نباید تماموکمال در شعر رعایت کرد و دراینزمنیه، باید اندکی مسامحه بهخرج داد؛ ولی با وقفهها و سکتههای وزنی که خواندن شعر را آشکارا بههم میریزد، بهکلی مخالفم. اگر انصاف بورزیم، یکیدو شعر بهنسبت خواندنی نیز در این دفتر پیدا میشود. شعر «بیقافیه، باقافیه»، و نیز معروفترین شعر علیرضا آذر، «تومور دو»، بیتهای خواندنی و بهخاطرسپردنی کم نداشت. درعینحال، علیرضا آذر را شاعر موفقی ارزیابی نمیکنم و شعرهایش را نمیپسندم.
برخی از بیتهای درخشان این کتاب:
میروی نمنم و جهانم را/ ساکت و سوتوکور خواهی کرد لهجهی کفشهات ملتهب است/ بیشک از من عبور خواهی کرد *** عشق یعنی به تخمِ ماهیها/ که هزاران نهنگ میمیرند! *** عشق یعنی بغل کنم زن را/ فکر زن جای دیگری باشد عشق یعنی زنی بغل کندم/ فکر من جای دیگری باشد
نسبت به کتاب آتایا خیلی ضعیف تر بود هم از لحاظ فنی و هم از لحاظ نو آوری و مفهوم البته فکر کنم این رو قبل از آتایا چاپ کرده چیزی که خیلی تو ذوق میزد سانسور های بیش از حد کتاب بود نمیدونم انتشارات خیلی پیگیر نبوده یا خودش موافق با این سانسورا بوده؟ به هرحال شاعر نباید نسبت به سانسور ها کوتاه بیاد
آنقدر می نویسم شعر از لجن برآید تا بوی کبریا از خاک عفن برآید شاید تنی درخشان از پیرهن برآید دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
عادت به داغ دارم، خوب است حس پرپر دل سوخته م، ولی باز آتشفشان بیاور ققنوسم و در آتش، بهتر که شعله ور تر بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید
عدم رضايت را در شعرهاى اخوان ثالث هم شاهديم اما شعر بايد از نسلم به نسلى ديگر بماند و دستخوش كهنگى نشود.شعر عليرضا آذر بيش از يك بار خواندن ندارد. يك بار هم محض رفع حس كنجكاوى!!
خیلی اهل شعر نیستم اما چقدر لذت بردم از این مجموعه شعر، چقدر لذت بردم!برایم از بهترین های شعر است این کتاب. گاهی کاملاً و به معنای واقعی کلمه به زانو در می آمدم! اینقدر که بعضی هاش را چند دفعه پشت سر هم می خواندم. باز هر دفعه که کتاب ش را ببینم، باز می کنم و می خوانمشان. مثلا چهار شعری که عنوانشان "تومور" است. خوب بودن شعرها به کنار، شعرِ آخر! خدای من! بوف کور منظوم!!! بد هم نبود ها(محشر نبود!)! اصلا در مخیله ام هم نمی گنجید کسی داستان بوف کور را به شعر بنویسد! بسی شگفت زده شدم و لذت بردم، بسیار!
قاعدتاً خب شعرهایی هم بودند که فقط یک بار خواندم و دو سه تاش را هم دوست نداشتم.
"من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم و از آن روز که در بند تو ام آزادم چشممان خود بهم صاعقه زد پلکم سوخت نیزه ای جمجمه ام را به گلو بند تو دوخت سرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود پیش چشم همه از خویش یلی ساخته ام پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام"
ای کاش یه بخشهاییش رو سانسور نمیکردن... در کل کتاب خوب بود و خیلی جاها که فکرشو نمیکردم چاپ شده بود ولی خب عالی میشد اگر اون یه کوچولو سانسور هم اعمال نمیکردن ❤️ و این که من این کتابو چند ماه پیش خریدم و هر از گاه تیکه تیکه ازش میخوندم ولی امشب شروع کردم به خوندنش به شکل صفحه به صفحه... بی نهایت ازش لذت بردم و تا این لحظه بیدار موندم که تمومش کنم....
ای شعر تو هفت پشتت از عصیان است با تکیه به تو شکست شب آسان است ❤️
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز...ء من خرابم بنشین زحمت آوار نکش نفست باز گرفت، این همه سیگار نکش...ء
يك مشكل بزرگي كه مخاطبي كه پيشتر با عليرضا آذر و اشعارش آشنا بوده است ممكن است به آن دچار شود اين است كه مابقي اشعار كتاب (منظور اشعاريست كه آذر دكلمه نكرده است) بسيار ضعيف جلوه ميكنند.البته اين مشكل تا حدي طبيعي و تا بخشي واقعا "مشكل" است.طبيعي از اين بابت كه خب شاعراني در اين سطح (مقصود شاعراني است كه هنوز خيلي كار تا رسيدن به صفت "بزرگ" را دارند) عمدتا چند اثر شاخص بيشتر در چنته ندارند.و از طرفي اين حقيقت بر همه هويدا است كه وقتي شعري دكلمه شود (مخصوصا توسط خود شاعر) و نوايي بر روي آن جاي گيرد طبعا تاثير آن دوچندان ميشود و در اينجا هم ما كاري با درستي يا نادرستي اين مسيله نداريم.از اين رو براي مخاطباني كه سابقا بدين شكل با اشعار شاعر موردنظر آشنايي پيدا كرده اند مشكل مطرح شده امري بديهي جلوه ميكند.اما از طرفي اين مسيله همچنان به قوت خود باقي ميماند كه شاعر ما تنها توانسته است در تعدادي از اشعارش موفق باشد (كه البته همان تعداد اشعار عمدتا طولاني و از طرفي بسيار زيبا،داري وزن و رديف منسجم و از همه مهمتر داراي ايماژها،استعاره ها،تشبيه ها و توصيف هاي بديع شاعرانه است) كه خب اين مسيله مسلما بعنوان يك ضعف براي يك هنرمند و آثارش تلقي ميشود.ولي في المجموع عليرضا آذر واين مجموعه شعر از بهترين نمونه هاي اشعار عاشقانه امروز شعر پارسي محسوب ميشوند كه خب بي شك قابل ستايشند.
خب این مشخصه که هرکس سلیقه ی خاص خودش رو داره ولی به نظر من علیرضاآذر واقعا زیبا شعر مینویسه شاید در حد شاعر بزرگی مثل یغما گلرویی نباشه اما در حد خودش عالیه پیشنهاد میکنم کتاب اسمش همین است و آریان رو مطالعه کنید