در این مجموعه که با چیدمان یک به یک شعر و عکس طراحی شده، ۳۶ عکاس برجستهٔ ایرانی همکاری کردهاند که اسامی آنها به ترتیب سال تولد عبارت است از: عباس کیارستمی، بهمن جلالی، افشین شاهرودی، سیفالله صمدیان، کریم ملکمدنی، مهدی منعم، رومین محتشم، مهدی فتحی، مهران مهاجر، کریم متقی، شهریار توکلی، کورش ادیم، جلال شمسآذران، کیارنگ علایی، علیرضا میرزایی، مهرداد افسری، امین نظری، بهنام صدیقی، شادی آفرینآرش، گوهر دشتی، حسین فاطمی، علیرضا وحید، امید امیدواری، حمید جانیپور، بابک کاظمی، کاوه بغدادچی، علی شیخالاسلامی، صمد قربانزاده، امیر مینابیان، مصطفی پیوندی، محسن بایرامنژاد، سیاوش نقشبندی، میعاد آخی، آرش اشگر، امیرحسین کردونی، سینا شیری. جمعآوری و انتخاب عکسهای این کتاب که شامل گزیدهای از شعرهای تازه و برخی از شعرهای منتشر شده میباشد، با همکاری خانم نازنین طباطبایی انجام گرفته است. عکسهای مرحوم بهمن جلالی از طریق خانم رعنا جوادی (همسر ایشان) در اختیار این مجموعه قرار گرفته است.
و درد که این بار پیش از زخم آمده بود آنقدر در خانه ماند که خواهرم شد با چرک پرده ها با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم و تن دادیم به تیک تاک عقربه هایی که تکه تکه مان کردند پس زندگی همین قدر بود ؟ انگشت اشاره ای به دوردست ؟ برفی که سال ها بیاید و ننشیند ؟ و عمر که هر شب از دری مخفی می آید با چاقویی کند ... ماه شاهد این تاریکی ست و ماه دهان زنی زیباست که در چهارده شب حرفش را کامل می کند وماهی سیاه کوچولو که روزی از مویرگ های انگشتانم راه افتاده بود حالا در شقیقه هایم می چرخد در من صدای تبر می آید. آه ، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج وقتی که چارفصل به دورم می رقصیدند رفتارتان چقدر شبیه ام بود درمن فریادهای درختی ست خسته ازمیوه های تکراری من ماهی خسته از آبم تن می دهم به تو تور عروسی غمگین تن می دهم به علامت سوال بزرگ که در دهانم گیر کرده است. پس روزهایمان همین قدر بود؟ و زندگی آنقدر کوچک شد تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم افتادیم.
دلسردِ چين هاى چروكيده ى چهره ام نباش دلسردِ لبخندهاى نارنجى. پاييز كه ديگر پير شدن ندارد! درختى قديمى ام آن قدر قديمى كه فراموش كرده ام روزى سيب زاييده ام يا گلابى؟ با آرزوهاى غمگين مثل يك عصا تخت خواب يا تكه هاى چوب در كنار بخارى
هیچ ریویو منفی درباره این کتاب نوشته نشده پس گفتم آستین بزنم بالا و اولین ریویو منفی رو بنویسم
در نگاه اول این برخورد یعنی قرار دادن شعر در کنار یک عکس میتونه خیلی جذاب عمل کنه ، اینکه یک شعر از سوژه تبدیل بشه به یک ابژه . اما واقعا میشه این کار رو کرد ؟ میشه یک شعر از یک شاعر رو تعمیم داد به یک عکس از یک عکاس . میشه یک قطعه هنریِ شخصی رو برداریم و بزاریم کنار یک قطعه هنریِ شخصی دیگه و بگیم این همون چیزی رو میخواد انتقال بده که این یکی میخواد ، تازه اونم تو دوتا رشته مختلف - شعر و عکس - در صورتی که واقعا این کار به هر دو اثر ضربه میزنه ، آیا این دو اثر خودشون قائم به ذات نمیتونن اون وظیفه ای که بر دوششون است رو انجام بدن که محتاج یک چیز دیگه نشن. که اگر دلیل این برخورد این نباشه هم بازم تنها کاری که این کتاب میکنه یک ایجاد سردرگمی ست . نمی دانم اول شعر را بخوانم یا اول عکس را ببینم ، که هر کدام را اول ببینم بر دیگری تاثیر می گذارد. نه میشه حس اصیل و عمیق شعر را دریافت کرد و نه میشه تو عکس غرق شد و در کل چیزی جز معلق بودن و الکن شدن هر دو باقی نمی مونه. بماند که من شعر رو میخوندم و می رفتم شعر بعدی ، و یکدفعه یادم میفتاد اصلا عکس رو ندیدم و باز بر میگشتم عکس رو ببینم. ولی شعرها و عکس ها جدای از هم بی نظیر بودند ، مخصوصا شعرها که امان از گروس .
پرواز هم دیگر رویای آن پرنده نبود
دانه دانه پرهایش را چید تا بر این بالِش خواب دیگری ببیند.
حالا که رفته ای، بیا بیا برویم بعد مرگت قدمی بزنیم ماه را بیاوریم و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم بعد موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار بعد موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار بعد موهایت را از روی لب هایت… لعنتی دستم از خواب بیرون مانده است
آخر چند ستاره بهش بدهم؟ با این همه شعر و عکس زیبا...؟ با این همه غمش؟ :( غصه داشت چقدر... گرفته بود دلم چقدر...
ممنون از نرگس معینی، لیلی، و خانم توکلی :)
نفس بکش لعنتی! نفس بکش! نفس...! دکتر سرش را تکان میدهد پرستار سرش را تکان میدهد دکتر عرقش را پاک میکند و رشته کوههای سبز بر صفحهی مانیتور کویر میشوند.
------
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم. فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.
برای من بهترین تجربه از گروس عبدالملکیان بود. بهخصوص با عکسها، عکسها عالی بودن. ینی شعر رو میخوندی یه طرف، چیزی که عکسها تو وجودت میذاشت یه طرف دیگه. ارتباطشون خیلی فوقالعاده بود. همیشه بهنظرم درستکردن همچین چیزایی طوری که قشنگ دربیاد، کار سختیه. ولی اینجا اثر شایستهای خلق کرده. بعضی عکسهاش خیلی حرف داشتن، شعر براشون کافی نبود.
در این کتاب شاهد تعامل شعر و عکس هستیم؛ که موجب برقراری ارتباط عمیق میان مخاطبان با این عناصر میشود. شعرهای کوتاه نو و تصاویر واقع گرایانه از نکات تأمل برانگیز این مجموعه است که شما را مجبور به خواندن دوباره هر شعر و ساعتها غرق شدن در تصاویر آن میکند.
میریزیم چای در فنجان ناصرالدین شاه و قطرههای خون در حمام فین میریزیم ریز ریز ریز چون برف، که هرگز هیچکس ندانست، تکههای خودکشیِ یک ابر است.
در را پشت سرت ببند، پنجره را باز گذاشتهام چهقدر به هوا محتاجم، هوا در سرنگی کوچک
چطور انقدر همه چیش میتونست خوب باشه؟ اسمش٫ جلدش٫ شعرا٫ عکسا... اسمش... هیچچیز مثل مرگ تازه نیست! آخه ببینین! اسم داریم به این خوبی؟ 8) یا پشت جلدش! :] که انقدر فوق العاده هست... یا حتی جنس کاغذش :دی عکسا که عااالی بودن. یه چیزی فراتر از عالی حتی. مثلا عکس اون سربازی که یه گربه کنارش لم داده و صفحه کناریش که نوشته : فراموش کن مسلسل را... مرگ را.. و به ماجرای زنبوری بیندیش که در میانه میدان مین به جستجوی شاخه گلی ست!! عکساش؟ عکسایی که مرگ رو یادمون میارن. حتی اون عکس های رنگی. عکس های رنگی شاید تاریک نباشن. اما مبهم و تارن ٫ اگه مبهم هم نباشن سردی ِ مرگ رو همراهشون دارم! تنها صفحه ای که میشه زندگی رو تو این کتاب ِ مرگ دید شعر «گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم. فضای اتاق برای پرواز کافی نبود» هست! اون فضای نارنجی خوشرنگ :>> حالا از عکس ها که بگذریم - که نمیشه گذشت ازشون از بس خوب بودن و من هی دلم میخواد نگاشون کنم و توشون غرق شم - شعرها شعر گروس بودن :دی و گروس ایز عشق ِ من واقعا واقعا :)) هر دفعه که شعراشو میخونم انگار یه نفر منو می کشه و دوباره زنده می کنه :}
رنگ های رفته را مجسم کن رویاهای گمشده در مه را راست میگفت نبودن٫ بیشتر از بودن بود!
باد ... رفتن بود زندگی ... رفتن بود آمدن ... رفتن بود انسان و ابر در هزارشکل می گذرند.
دلسرد چین های چروکیده چهره ام نباش دلسرد لبخندهای نارنجی پاییز که دیگر پیر شدن ندارد
دود فقط نام های مختلفی دارد وگرنه سیگار من و خانه های خرمشهر هر دو به آسمان رفتند
+ این نهایت تلاش من برای نوشتن ریویوی بلند بلند بود. که اصلنم راضی نیستم ازش :)) کیفیت نداره اصلا =))
معمولی بود. ترجیح میدادم آخر هر شعر بنویسه از کدوم شاعره. ---------------------- یادگاری از کتاب: موسیقی عجیبیست مرگ بلند میشوی و آنقدر آرام و نرم میرقصی که دیگر هیچکس تو را نمیبیند. ... گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم. فضای اتاق برای پرواز کافی نبود. ... اگر دست من بود به خورشید مرخصی میدادم به شب اضافهکار! ... دستهایت را به تاریکی فرو ببر و هر چه را که لمس کردی باور کن.
از گروس کتاب "رنگهای رو رفتهی دنیا" و "سطرها در تاریکی جا عوض میکنند" رو خیلی دوست داشتم همون سالهای انتشارشون. دیدن تیکههای اون شعرها و خاطرهشون قشنگ بود. از عکسهای کتاب، یکی عکس جانیپور از مجموعهی "خیز بلند به سمت آهو شدن" و یکی عکسی از مجموعهی"تهران بیتاریخ" مهاجر هم مربوط به همون سالها بودن و نشستهن توی خاطرم.
کتاب؟ ترکیب درخشانی نبود. خیلی معمولی. غرضش هم انگار خاطرههارو زنده کردن بوده فقط. عکس پشت جلدش که شیشهی طرحدار قدیمی و نوستالژیکیه رو هم به همین نشونه برمیدارم. عبدالملکیان بعد اون دو تا مجموعهی اولش که گفتم این سالها چیزی نداشته برای من. عکسهای کتاب هم جز چند تایی، نزدیک نبودن به شعر صفحهی مقابلشون. انگار از روی کلید واژههای شعرها و عناوین مجموعهعکسها انتخاب شدهن.
بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را میکشم یا تو چاقو را در آب خواهی شست همین چند سطر دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است به دنیا نیاید بهتر است
اصلا این فیلم را به عقب برگردان آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین پلنگی شود که می دود در دشت های دور آن قدر که عصاها پیاده به جنگل برگردند و پرندگان دوباره بر زمین... زمین...
نه! به عقب تر برگرد بگذار خدا دوباره دست هایش را بشوید در آینه بنگرد شاید تصمیم دیگری گرفت ...
گرگ ، شنگول را خورده است گرگ منگول را تكه تكه مى كند
بلند شو پسرم ! اين قصه براى نخوابيدن است . . بى نظير بود.. من با شعرها بسيار ارتباط برقرار كردم به طورى كه دلم ميخواست هر شعر رو دو سه بار بخونم و اصلا كتاب رو زمين نگذاشتم.. خيلى لذت بردم و واقعا لايق پنج ستاره است. 😍👌🏻💙
حالا که رفته ای بیا بیا بعد مرگت کمی قدم بزنیم ماه را بیاوریم پاهایمان را تا ماهیان رودخانه درازکنیم بعد ... موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار بعد ... موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار بعد ... موهایت را لعنتی ، دستم از خواب بیرون مانده است
+خب ، خیلی خوب بود ، نخصوصا این که عکس هم داشت :>> و من عاشق کتاب های عکس دار هستم :> مرسی از لیلی
پنهانت میکنم پشتِ پردهها زیرِ پوست در کلمه در دهان پدیدار میشوی در ندیدارها... دست بر دهانت میگذارم و پنهانت میکنم در مرگ.. تابوت را میبندم و تاریکیِ تو را از تاریکیِ جهان جدا میکنم
این کتاب را یکی دو سال پیش هم خوانده بودم و همان وقت هم به دلم نشسته بودم. این بار پس از یکی دو سال دوباره آن را خواندم و شاید دو صد چندان لذت بردم. در یک تحلیل کلی هم شعرها خیلی خوب هستند، هم عکسها و مهمتر از آن، ترکیب شعرها و تصویرها در کنار هم به خوبی انتخاب شدهاند و در کنار یکدیگر به خوبی جفت و جور شدهاند. به گونهای که برآمد کار خود یک اثر هنری جدید است. اثری مرکب از شعر و عکس، آن هم شعری که خود به تنهایی همچون تصویری جاندار و به تعبیری همچون یک فیلم است. گروس عبدالملکیان در تصویرسازی با واژه ها بسیار ماهر است و اشعارش تصویرهایی زنده و جاندار را پیش چشم خواننده می آورد، به گونهای که میتوان شعر او را به مثابۀ یک فیلم دانست که به یکباره در ذهن خواننده همزمان ساخته میشود و به نمایش در می آید؛ البته به مدد شعر نیرومند و سیال این شاعر. افزون بر این او در بازی با کلمات و نیز بازی با اجزای جمله و ساختار گرامری جمله نیز چیره دست است و به خوبی می تواند با واژگان بازی کند و آن ها در قالب شعر خود همچون تار و پود یک فرش دستباف ترکیب کند. عکس ها هم همگی بسیار قوی، گویا و پر از احساس و حرف و سخن اند. همراه شدن اشعار گروس با عکس های این کتاب، ویژگی تصویری اشعار گروس را دو چندان کرده است و از این رو این کار یک کار ویژه و منحصر به فرد است. گویی دو عکس را در برابر هم قرار داده ای، عکسی ثابت در یک سو و عکسی جاندار که در قالب واژگان تصویر شده است در سوی دیگر.
گزینشی از شعرهای جناب عبدالملکیان که در مجموعه های پرنده پنهان، حفره ها، رنگ های رفته دنیا و سطرها در تاریکی ... خوانده اید. در کنار عکس هایی که اکثرا به دل مینشینند. با کیسه ای سیاه و چروکیده از رخت های کار، با دست های کار موهای کار ابروهای کار، نشسته در میدان. نشسته در میدان
حیف که هیچ کدوم از دوستام اینجا نیستند که بهشون بگم این کتاب رو بگیرند و بخونند و ببینند و کیف کنند و شب با یه لبخند از آرامش زیادی این کتاب بخوابند،غم داره اما آروم، زخم نمیزنه نه عکساش نه شعرهاش،یه جوری آروم از درد میگه که مرگ رو هم با لبخند مرور میکنی،جالب این نشان از تفکر گروس عبدالملکیان داره که همه چیز رو اینطوری آروم دور هم جمع کرده،از رعنا جوونم ممنونم واسه معرفی و قرض دادن کتاب بهم.
شعرهای گروس عبدالملکیان برای من بهشدت ملموس و دوستداشتنیاند، و عکسهای برخی از سی و شش عکاس کتاب نیز. و ترکیب اینها توی این کتاب برام بس دلنشین و لذتبخش بود. این یک ستارهای هم که کردم بهخاطر سلیقهی خودمه. یکی اینکه صفحهآرایی و طراحی گرافیک کتاب برام چندان دلنشین نبود و یکی دیگه اینکه دلم میخواست شعرها جدید باشن، نه گزیدهای از شعرهای قبلی عبدالملکیان. در نهایت خوشحالم که چند روز پیش بعد از انقلابگردی سر از چشمهی کریمخان دراوردم و با اینکه داشتم میزدم توی سرم که "چرا خودم رو توی انقلاب فقیر کردم و من دیگه از اینجا کتاب نمیخرم" باز هم این کتاب رو دیدم و فقط به خاطر نوشتهی "با همکاری سی و شش عکاس برجستهی ایرانی" روی عطفش (همراه دوتا کتابشعر دیگه) خریدمش.
کلید را در جمجمه ام بچرخان و داخل شو به آغوش اعصابم بیا در تاریکی سرم بنشین اتاق را بگرد و هر چه را که سال هاست پنهان کرده ام از دهانم بیرون بریز. ===================== گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم ! فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ....
خييييييييلي دوسش دارم كه من عاخه !!! عالي بود اسن ! عكس و تصويرا و رابطشون با هم ... اسن خرابم كرد !!! هر كس بايد يه جلدشو تو كتاب خونش داشته باشه ! عگه خاستين به من هديه بدينش :| :))
همین چند سطر دنیا به همین چند سطر رسیده است به این که انسان کوچک بماند بهتر است به دنیا نیاید بهتر است __________ اگر دست من بود به خورشید مرخصی می دادم به شب اضافه کار! __________ و درد که اینبار پیش از زخم آمده بود آنقدر در خانه ماند که خواهرم شد