Abas Na'lbandian عباس نعلبندیان (۱۳۲۸–۸ خرداد ۱۳۶۸) نمایشنامهنویس پیشرو ایرانی بود. وی در جشن هنر شیراز مورد تحسین قرار گرفته و جوایز متعددی را بهدست آوردهبود. عباس نعلبندیان در سال ۴۸ به عنوان مدیر و عضو شورا در کارگاه نمایش مشغول به کار شد و تا اواخر سال ۵۷ در همین سمت باقیماند. با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ ایران، کارگاه نمایش منحل شد. تعدادی از اعضای کارگاه به دادگاه احضار شدند، از جمله عباس نعلبندیان که ۴ ماه را در زندان گذراند. آسیب روحی این ۴ ماه، به همراه انزواء و محدودیتهای حضور در عرصهٔ تئاتر او را خانه نشین کرد. وی در سال ۱۳۶۸ خودکشی کرد.
«وقتی بهام نگاه میکنه، چشماش پر از مهربونیه. یهدفعه گریهاش گرفت. لباش میلرزید. صورت منو وسط دو تا دستاش گرفت و بوسید. خیلی بوسید. من هم بوسیدمش. گفت: تو بوی زندگی میدی؛ بوی ابر و باد.»
موجودیت این کتاب عجیبه مشابه محتواش مشابه شخصیتهاش مشابه نوشتارش. خیلی عجیبه، خیلی. لخت و عاری بودنش از هر چیزی بیشتر عجیبش میکنه. خیلی عجیب گفتم ولی همین اندازه عجیبه! فکر نکنم نمایشنامهای بتونه اندازه این باشه برام(شاید در آینده نظرم عوض بشه ولی فکر نکنم.)
پدر: دیگه صورتش از یادم رفته. وحشتناکه. باورم نمیشه پسر: طبیعیه، پدر. وحشتناک نیست. پدر: چی؟ پسر: فراموش کردن یه صورت. پدر: نه، طبیعی نیست. غیرانسانیه. پسر: نه، پدر. این چیزیه که برای همهی ما اتفاق میافته. پدر: و به این دلیل انسانیه، نه؟ پسر: بله. پدر: قبول ندارم اگه مرضی بیاد و همه رو بکشه، انسانیه؟ اگه سیل بیاد و زندگی همه رو به باد بده، انسانیه؟ مگه میشه گفت هرچیزی که عمومیت پیدا کنه، انسانیه؟
نمایشنامه نیست، یک تاریخِ نیامدهی هرز شدهست، فرزند نامشروع لولیتاست، برادرزادهی معلولِ افتادگان، جنین سقطشدهی ملکوت. همان چیزی که آنه سکستون میتوانست برایش بنویسد: آه تویی که به دست نیامدی هرگز! *
نمایشنامهای پنج پردهای که هر پرده داستانی جدا داره ولی همگی به هم مرتبطاند. فرم جالبی داشت و باوجود اینکه روایتها کوتاه بود باز هم خواندنی بود. من از پردهی سوم بیشتر از بقیه خوشم اومد.
از لحاظ فرم یکی از عجیبترین و پیشروترین نمایشنامههای ایرانی است. کمی سختخوان است و آنقدر نکات ریز و درشت حتی در نوشتارش دارد که به نظرم یک بار خواندنش کافی نیست