این کتاب شامل ۸۷ شعر کوتاه و بلند شاعر با مضمون اجتماعی است. شمسلنگرودی در سالهای اخیر با انتخاب زبانی ساده و روان سعی برآن داشت تا با خوانندگان بیشتری ارتباط برقرار کند اما در این مجموعه گرچه کارکرد زبان در همان روابط ساده زبانی قرار میگیرد اما وجه تخیلی بیان و گاه غیرواقعیبودن مضمون، سبب میشود تا زبان از ساحت روزمرگی به ساحت فراواقعی برود، به همین دلیل کسانی که با زبان ۵۳ ترانه عاشقانه خو گرفتهاند شاید نتوانند با شعرهای این مجموعه مانند کارهای پیشین ارتباط برقرار کنند. شعر شمس شعر سادهای است. سادگی با جهان شعر او سخت پیوند دارد. فهم شعر او برای خواننده آسان است. نه بهدلیل سادگی جهان او، بلکه به دلیل روایت ساده او از جهان پیچیده امروز. او ساده و عمیق روایت میکند.
(Shams Langeroody) محمد شمس لنگرودی (زاده ۲۶ آبان ۱۳۲۹) شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. او فرزند آیت الله جعفر شمس لنگرودی است که مدت ۲۵ سال امامت جمعه لنگرود را بر عهده داشت. وی استاد دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس میدهد.
شامل 87 قطعه شعر کوتاه و بلند شمس لنگرودی در زمینه اجتماعی است . شاعر در این مجموعه با نگاه در هستی پیرامونی کوشیده تا از زوایای پیدا و پنهان از زندگی اجتماعی سخن بگوید. مباحثی که در این دفتر شعر آمده نسبتی نزدیک با جان و جهان پیرامونی همه مردم دارد. مرگ حقیقت غیر قابل انکاری است که شاعر کوشیده در شعر های بیشتری به او بپردازد
ترجیح میدم سبک یه کتاب ثابت باشه. دو سوم شعرها کوتاه و بقیه بلند بودن. تصویرسازی خوب و محتوا معمولی. ---------------------- یادگاری از کتاب: میگویم، زغال چرا خاموشی گل سرخهائی در دهانت پنهان است چرا به زبان نمیآوری مگر که بسوزانندت. ... راه گفت: همه را به مقصدشان میرسانم خود، بیمقصد، بیراه زنجیری این زمینم. باد گفت: من که ندانستم به چه کار من میآئی. ... چه بود این که زندگیش نام کرده بودید باریکه آب بیثمری که تاب کشتی کاغذیم را نداشت. ... آنچه که در تاریکی گمراه میکند راه نیست بیراهی رهرو است. ... روزی بیشعر حتی مطلعی برای تاریکی امشب ندارم. ... آخر چه داشت زندگی با خورجینی که مدام پر کردیم و خالی به خانهی خود رسیدیم آخر چه داشت زندگی در موطنی که بوی غروب میدهد سگها پارس میکنند و صدای کسی به گوش کسی نمیرسد ... تو این همه نزدیک بودی و این همه دور به نظر میرسیدی!
کشتیهایم را جمع کردهام منتظرم نوحم بیاید و وداع گویم شما را چه بود این که زندگیاش نام کرده بودید؟ باریکهآب بیثمری که تاب کشتی کاغذیام را نداشت! *** آخر چه داشت زندگی؟ با خورجینی که مدام پر کردیم و خالی به خانهی خود رسیدیم آخر چه داشت زندگی؟ در موطنی که بوی غروب میدهد سگها پارس میکنند و صدای کسی به گوش کسی نمیرسد. با زخمهایی بهرنگ صورتمان در میهمانی دنیا مست کردهایم و بر جراحت هم میخندیم. فرصتمان همین است تا از دریچههای مجازی پرمان را بیرون گیریم و به یکدیگر تعارف کنیم ما آفتابیم و در آتش خود زندهایم شاخههای شکستهای که ازسر اتفاق میوه دادیم بر شانهی هم سر نهادیم از سنگینی خود بیقراریم. سرخوش میان سوسن و تاریکی بال میزنیم و از جرقهی انگشتهایمان که به هم میسایند، یکدیگر را میشناسیم. *** جوانی ما پلهبرقی بیمقصدی بود که قمریان بیلانه فقط به دیدن ما بال میزدند
اشعاری که بیشتر دوست داشتم: اشعار شماره ی 5، 8، 12، 20، 22، 24، 26، 33، 35، 63 و 84 و آنهایی که باز بیشتر دوست داشتم: 11، 34، 50، 60، 69، بخش دوم و بخش سوم 76 و در نهایت 85
واقعا نمیدونم سه خوبه براش یا نه! از طرفی اونقدر هم خوب و دوست داشتنی نبوده و از طرف دیگه دلم نمیاد به این آدم ِ دوست داشتنی ۲ - ۲.۵ بدم :دی یا من خیلی خنگم یا به مرور زمان شدت علاقه ام به شعر نو داره کم میشه یا اینکه این واقعا شعراش یه طوری بود. آخه من خیلیآشون رو درک نمی کردم. به نظر بی مفهوم میومدن! ولی خب... شعرایی داشت که خیلی خیلی دوسشون داشتم!
. تو زرافه آفتاب که تاریکی نامت را از یاد برده است و گمان می کنی اسمت سنجاب است و لای علف دنبال غذا میگردی خورشیدی تو! و فروردین قطره ای است که از نُک انگشتت می چکد دلداری مان بده سال نو! پلک های این بره پر از آسمان است
تو این همه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی پس ِ پلکمان بودی و دیده نمی شدی! درهایت را باز کن ما ایستاده ایم و خیابان های تو ما را پیش می برند. ما می آییم تا جای واژه نارنج٫ نارنج و جای هوا٫ هوا بنشانیم و در شعری زنده شناور باشیم.