Ba shoma naboodam: a collection of sketches, B. Forsi عنوان: با شما نبودم: یادداشت ها و قلم اندازهای پراکنده از بهمن فرسی؛ نویسنده: بهمن فرسی؛ مشخصات نشر: لندن، دفتر خاک، 1371، در 114 ص، موضوع: یادداشت ها و قلم اندازهای پراکنده از نویسندگان ایرانی قرن 20 م
بهمن فُرسى به سال ۱۳۱۲ در تبریز به دنیا آمده است. او پس از رها کردن تحصیل و تجربه مشاغل مختلف به استخدام دولت درآمد. فرسى داستان نویسى را در کنار نمایشنامه و نقد در همان دوران جوانى آغاز کرد و به آنها پرداخت. نخستین کتاب او «نبیرههاى بابا آدم» نام دارد که مجموعهاى از نثر آهنگین است پیش از انقلاب مجموعه داستانی با نام «زیر دندان سگ» و یک رمان به نام «شب یک، شب دو» به قلم او به انتشار رسیده بود. فرسى بعد از این کتاب باز به نمایشنامه نویسی و کارگردانى باز مىگردد و آثاری را در این زمینه خلق مىکند تا سال ۱۳۵۳، که رمان معروف او یعنى «شب یک، شب دو» منتشر میشود. او اولین مجموعه داستان خود را در سال ۱۳۳۹ به چاپ رساند اما قبل از آن در نشریات مختلفی قلمفرسایی کرد که از آن جملهاند: «ایران آباد» «نگین»، «آشنا»، «چلنگر»، «اندیشه و هنر» و در روزنامههایی مثل: «آژنگ» و «کیهان» داستانهایی از او منتشر شد بهمن فرسی نمایشهای «چوب زیر بغل»، «صدای شکستن»، «بهار و عروسک»، «گلدان» و «آرامسایشگاه» را در تهران روی صحنه برد. فرسی در آغاز دههٔ چهل کتابهای خود مانند «گلدان»، «با هو»، «چوب زیر بغل»، و «زیر دندان سگ» را منتشر کرد. مجموعه داستان «زیر دندان سگ» در سال ۱۳۳۹ خورشیدی به کوشش شمیم بهار انتشار یافت و دربر گیرندهٔ داستانهایی مانند «استخوان سوختهها»، «آِین عزب» و «در سوگ بستری که چیده شد» از اولین نشانههایی است که آشکار میسازد فرسی نویسندهای است.
هنوز چیزی ازفرسی نخوانده ام . یکی دوتا درنوبت است . این مجموعه یادداشتهای اوست گویا بعدازمهاجرتش به انگلستان . بعضی خوب وبیشترشان بد وبی مزه ..راحت خوان است .بنابراین میتوان سریع خواند وتمام کردوباخیالت راحت برای همیشه کنارگذاشت ..البته کم لطفی است که نگویم حدود چهارپنج مقاله خوب به دردبخورهم داشت .بقیه اش هم شاید برای اطلاع ازاوضاع انگلیس درفلان سال مناسب باشد.درواقع دوونیم امتیازدارد.
مجموعه نوشتههای مختلف از بهمن فرسی راجع به تقریبا همهچیز !!! واقعا نمیدونم چرا همچین چیزی باید کتاب میشد و نگاه از بالا به پایین و دانای کل نگارنده هم عموم وقتها اذیتکننده بود
فکر می کنم آدمیزاد، از وقتی خیال کرد یک چیزهایی می داند که بغل دستی اش از آن خبر ندارد، و لازم است که آن دانسته با این بغل دستی در میان گذاشته شود، سانسور هم پا به عرصۀ وجود گذاشت. به زبان ساده تر، آدمیزاده که از حالت مفرد و منفرد و جنگلی درآمد، و به وضعیت جمعی و شهری پیوست، و در وضع تازه، بنا شد یک عده از میان جمع بر کل آن فرمان برانند، آنگاه سانسور هم عین یک آیۀ نامنزل از زمین سبز شد و راه خلای...ق را به روی هم بست. بعد چه شد؟ به عقل و اطلاع سادۀ من، بعد این شد که سانسور ریشه دواند. به قوت خودش باقی ماند و قوی تر هم شد. لعاب و نقاب متناسب با زمان و مکان هم برای خودش اختراع کرد. از آن طرف هم البته آدمیزاده، همیشه گریز زد، و راهی یافت که از لای درز و روزنۀ سانسور ندایش را به بغل دستی برساند. از این شرح می توان نتیجه گرفت که سانسور از تاریخ پیدایش آن همیشه درز داشته است. ارواح مشک بالانشین ها و عاملان سانسور هم، آدمیزاد همیشه از این درز پیامش را تراوش داده و به گیرندگانش رسانده است. هنوز هم که هنوز است دارد می رساند. و اگر کسانی دارند فکر می کنند که خب پس چه کارش کنیم؟ آیا بگذاریم سانسور همین طور سد و سکندر برپا و سر جای خودش باقی بماند؟ اصلا بر ضدش شعار ندهیم؟ انهدام و براندازی اش را خواستار نشویم؟ بله اینها فکرها و سوال هائیست که می توان کرد و داشت. اما می خواهید بدانید من چه فکری می کنم؟ من فکر می کنم ما نباید کاری بکنیم که این سانسور جای آن سانسور بنشیند. این حرکت حرکتی ست لغو. چنین دلخوشکنکی مرا قلقلک نمی دهد. من فکر می کنم اگر ندایی دارم که باید به بغل دستی برسد، این ندا پس به هر قیمتی هست باید رسانده شود. اگر من بمانم و صبر کنم که سانسور را بردارند آن وقت ندا توی دلم می ماسد و فطیر می شود و، اسباب رودل روحی خانه خراب کنی می شود. من باید درزها را پیدا کنم و ندا را بفرستم...!