Though his monarchy was toppled in 1979 and he died in 1980, the life of Mohammad-Reza Shah Pahlevi, the last Shah of Iran, continues to resonate today. Here, internationally respected author Abbas Milani gives us the definitive biography, more than ten years in the making, of the monarch who shaped Iran’s modern age and with it the contemporary politics of the Middle East. The Shah’s was a life filled with contradiction—as a social reformer he built schools, increased equality for women, and greatly reduced the power of the Shia clergy. He made Iran a global power, courting Western leaders from Churchill to Carter, and nationalized his country’s many natural resources. But he was deeply conflicted and insecure in his powerful role. Intolerant of political dissent, he was eventually overthrown by the very people whose loyalty he so desperately sought. This comprehensive and gripping account shows us how Iran went from politically moderate monarchy to totalitarian Islamic republic. Milani reveals the complex and sweeping road that would bring the U.S. and Iran to where they are today.
Abbas Milani is the Hamid and Christina Moghadam Director of Iranian Studies at Stanford University and a visiting professor in the department of political science. In addition, Dr. Milani is a research fellow and co-director of the Iran Democracy Project at the Hoover Institution. His expertise is U.S./Iran relations, Iranian cultural, political, and security issues.
پس از آنکه اتللو از سر حسادت و در نتیجه شیطنت های یکی از معتمدانش، همسر دلبند و بی گناهش را کشت به ناظران آن صحنه غمبار گفت وقتی از من می نویسید بگوئید که سخت ولی بد دوست می داشت. شاه هم، به ویژه در دو دهه واپسین سلطنتش بر این باور بود که تنها او راه و رسم دوست داشتن ایران را می دانست و حاصل این شد که نه تنها سلطنتش را از کف داد بلکه آن عزیزی که ایران بود به دست نااهل افتاد.
محمدرضا شاه پهلوی از زمانی که به سلطنت رسید سودای قبضه قدرت به صورت تمام و کمال را داشت. تا پیش از کودتای بیست و هشت مرداد این امر محقق نشد. مجلس، نخست وزیران سرسختی چون مصدق و قوام و سفرای دولت های انگلیس و آمریکا همواره تاکید داشتند که او باید پادشاه مشروطه باقی بماند و سلطنت کند نه حکومت. اما در گذر زمان و پس از کودتا موقعیت برای به دست گرفتن قدرت فراهم شد. شاه در این دوره به ایجاد ساواک همت گماشت، ارتش را به صورت تمام و کمال زیر نظر خود اداره کرد، مخالفین میانه روی خود هم چون جبهه ملی را کنار زد و حزب توده را متلاشی کرد.
با شروع دهه پنجاه و افزایش قیمت نفت، ایران به صف کشورهای ثروتمند جهان پیوست. این ثروت بادآورده باورهای مذهبی خرافی محمدرضاشاه را تقویت کرد. او که معتقد بود به ماموریتی الهی مبعوث شده است و امامان شیعه بارها او را از مرگ نجات داده اند دچار توهم و خودبزرگ بینی بی سابقه ای شد. پادشاهی که تا دیروز در حل مشکلات کشور خود عاجز بود، به یکباره می خواست مشکلات جهان را حل کند. برای برقراری صلح میان ویتنام و آمریکا تلاش می کرد. می خواست قیمت نفت را خود تعیین کند. دموکراسی غرب را به تمسخر می گرفت و معتقد بود پیوندی ناگسستنی میان نهاد سلطنت و مردم ایران وجود دارد. خشونت های ساواک در این دوران به دلیل مبارزه با جنبش چریکی به حد اعلای خود رسیده بود. شاه نه تنها مخالفان میانه روی خود را از میان برداشته بود، بلکه افراد مستقل و خیرخواه نزدیک به دربار را نیز از خود رانده بود و کمتر به نظر مخالفی گوش می داد. عبدالله انتظام، ابوالحسن ابتهاج، فریدون جم و محمدمهدی سمیعی از جمله افرادی بودند که شاه هیچ گاه به هشدارهای آن ها گوش نداد.
در این سال ها ایران برای اقلیت های مذهبی شاید بهترین کشور در جهان اسلام بود. یهودیان و بهائیان در مناصب مهمی اجازه فعالیت یافتند و عده ای از آن ها از پیشروان صنعت شدند. زنان آزادی در انتخاب پوشش خود داشتند و هم چنین اجازه تحصیل و مشارکت در سیاست را دارا بودند. وضع رفاه مردم به مدد پول سرشار نفت رو به بهبود بود. فرهنگ و هنر رو به تعالی بود و تنها سخت گیری بر این قشر هنگامی بود که به شاه و حکومتش انتقاد می کردند. صنعت با کارخانه هایی هم چون ارج و ایران ناسیونال و پلاسکو رو به پیشرفت بود. به راستی چه شد که انقلاب شد؟
از اشتباهات بزرگ محمدرضا شاه این بود که با روحانیت و نیروهای مذهبی بر علیه مخالفانش پیمان اتحاد بست. معتقد بود روحانیت حامی سلطنت است و خبر نداشت نیروهای تندروی مذهبی خود سودای حکومت در سر دارند. هنگامی که بر تخت سلطنت نشست و قدرتی نداشت با کسانی چون کاشانی بر علیه جبهه ملی و مصدق متحد شد و پس از آن برای جلوگیری از گسترش کمونیسم همواره با نیروهای مذهبی با تساهل برخورد کرد. در شرایطی که گروه های چپ به سختی سرکوب می شدند و سخت گیری ها بر جبهه ملی زیادتر می شد، روز به روز بر شمار حسینیه ها و مساجد و طلبه ها افزوده می شد. نیروهای طرفدار خمینی آزادانه و بدون ترس از دستگیری و سرکوب در بستر مساجد و حسینیه ها به فعالیت بر علیه رژیم مشغول بودند. ساواک زمانی به این شبکه پیچیده مخالفان پی برد که دیگر دیر شده بود. هنگامی که مخالفت ها بر علیه رژیم بالا گرفت نیروهای مذهبی تنها نیروی مخالف قدرتمند شاه بودند.
طنز تلخ تاریخ اینجاست که قشر متوسط شهرنشین که توسط خود محمدرضا شاه پدید آمد، زمینه های سقوط وی را پدید آوردند.می دانیم که با اصلاحات ارضی و افزایش درآمد نفت عده زیادی از روستاها به سوی شهر سرازیر شدند و طبقه متوسط شهرنشین در ایران شکل گرفت. حکومت شاه هیچ برنامه ای برای تربیت این روستاییان تازه شهرنشین شده نداشت و از طرفی از ارائه خدماتی چون آب و برق و ... به این خیل عظیم عاجز بود. دیری نگذشت که حلبی آبادها به وجود آمدند. طبیعی بود که این قشر از جامعه که آموزش های لازم را ندیده است به رهبران سنتی خود یعنی روحانیت رجعت کند. روز به روز بر شمار دانشجویان و افراد تحصیلکرده افزوده می شد و آن ها که دریافته بودند شاه قرار نیست قدرت سیاسی خود را با آن ها تقسیم کند به صف مخالفان او پیوستند.
البته قابل پیش بینی بود در دوره ای که محققان از آن به عنوان موج سوم دموکراسی یاد می کنند و طی آن کشورهای بسیاری دیکتاتورهای خود را به زیر کشیدند، سلطنت استبدادی محمدرضا شاه به زودی به پایان می رسید. اما شگفت آنجا بود که ایرانیانی که از آزادی های مذهبی و برابری جنسی نسبی و رفاه اقتصادی برخوردار بودند در طلب دموکراسی به دور شخصی چون آیت الله خمینی جمع شدند که نه تنها بارها در کتاب هایش به دموکراسی و آزادی حمله کرده بود، بلکه زنان را در کنج خانه می خواست و اصولا برای گروهی جز شیعیان معتقد به ولایت فقیه حق و حقوقی قائل نبود. البته در سخنرانی هایش در پاریس همواره از آزادی و دموکراسی "در چهارچوب اسلام" سخن می گفت اما هیچ یک از روشنفکران حامی او به این نکته توجه نکردند که این چهارچوب اسلام چیست و چه محدودیت هایی دارد. به راستی عجیب است که مریدان وی هم چون قطب زاده و یزدی و بنی صدر حتی یک بار کتاب کشف الاسرار وی را نخوانده بودند که در آن به هر آن چه مدرنیته و تجدد است می تازد و به راحتی فریب حرف هایش را خوردند.به هر حال اشتباهات جبران ناپذیر انقلابیون آن زمان ما را از دیکتاتوری چکمه به دیکتاتوری نعلین سوق داد که بسیار خطرناک تر است.
پرفسور عباس میلانی در کتاب نگاهی به شاه ، کوشیده است با دستیابی به سند های محرمانه که از بایگانی سازمانی های جاسوسی آمریکا ، انگلستان ، فرانسه و آلمان ، نگاهی بی طرفانه به زندگی آخرین شاه ایران ، محمد رضا شاه پهلوی داشته باشد .او در عین حال تاریخ را با روایتی جذاب بیان کرده و برای آغاز هر فصل از پاراگراف هایی از شکسپیر استفاده کرده که به نظر سرنوشت محتوم شاه سابق را خبر می دهند . میلانی از دوران کودکی ، ولیعهدی ، شاه سابق شروع کرده و او را در سفری طولانی و پر حادثه به مدت 37 سال دنبال کرده است ، سفری که با مرگ شاه تمام شد . مرگی که مانند بیشتر شاهان ایران خارج از کشور بوده است . آشکار است که شخصیت اصلی کتاب ، خود شاه است و هدف میلانی بررسی تاریخ و یا تحلیل آن نبوده است ، برای نمونه نویسنده به جز نخست وزیرانی که چالشی برای شاه بوده اند مانند احمد قوام ، دکتر مصدق ، علی امینی و یا آنانی که ممکن بود بعدها برای او دردسر شوند مانند رزم آرا و سپهبد زاهدی چندان به دیگران نپرداخته است . میلانی این تفکر را که شاه جوان از سال 1320-1332 به اصول دموکراسی اعتقاد داشته و خواهان پادشاهی مشروطه بوده را زیر سوال می برد ، از نگاه نویسنده شاه از همان سال آغاز سلطنت به فکر پادشاهی قدرقدرت بوده است . او که اخراج پدرش از کشور را دیده بود شاید با خود عهد کرده بود که آن روزها هرگز تکرار نخواهد شد . پس در دو راهی تاریخی بین ارتش قوی و وفادار و پادشاهی مشروطه اولی را انتخاب کرد . در حقیقت در 12 سال اول سلطنت ، شاه با جدیت تمام به کسب قدرت هر چه بیشتر پرداخت و البته از کسب مال و اموال هم غافل نبود ، او در بیشتر این دوره فرمانده کل قوا بود و چندین تن از وزرای هر کابینه مانند کشور و خارجه با نظر مستقیم شاه انتخاب می شدند . شاه در بیشتر دوران پادشاهی ( شاید به غیر از سالیان 1350-1356) انگلستان و آمریکا را همه کاره امور داخلی ایران می دانست ، در جهان بینی او مردم هیچ جایگاهی نداشته بودند . چه انتخاب نخست وزیر ، یا فرماندار استان مثلا کرمان ، یا نامگذاری خیابانی در تهران شاه با سفرای دو کشور مشورت می کرد . مثلا در جایی از سفیر انگلستان ریدر بولارد که نگاهی تحقیر آمیز به ایرانیان هم داشته ، می پرسد که به نظر او آپاندیسش را در تهران عمل کند یا در لندن ؟ سیاست داخلی شاه هم بر پایه تفرقه و نفاق بوده ، او مدام در کار نخست وزیران ، در راس آنان احمد قوام و دکتر مصدق مداخله و کارشکنی می کرده و از تضعیف آنان به نفع خود استفاده می کرده . شاه در توطئه و ائتلاف علیه این دو سخت زیرک و باهوش بوده و البته کاری هم به منافع ملی کشور نداشته . نمونه بارز آن را همراهی شاه با انگلیس و آمریکا در کودتای سال 32 بر ضد دکتر مصدق و گفتن این جمله معروف :" من تاج و تختم را به خدا، مردم کشورم ( احتمالا منظور کودتا چیان و افرادی از قماش شعبان جعفری)، ارتشم و به شما ( کرمیت روزولت ) مدیونم " به عامل سی آی ای می توان دانست . ده سال بعدی سلطنت ، شاه به دنبال استقلال بیشتر و پایه گذاری قدرت مطلقه خود بوده ، پس از حذف قوام و دکتر مصدق ، نوبت شخصیت های قدرتمندی مانند سپهبد زاهدی یا حسین علا بوده که شاه آنان را ازدور قدرت خارج کند . در راستای قدرت بیشتر ارگانی مخوف به نام ساواک به فرماندهی تیمور بختیار و زیر نظر مستقیم خود ایجاد می کند ، ساواک به هیچ کس جز شاه پاسخگو نبوده و شکنجه بخشی ازروال کار برای اعتراف گیری در آن بوده است . 15 سال آخر سلطنت هم شاه دیگر قدرت خود را تحکیم کرده ، به چهره آشنا و کلاسیک یک دیکتاتور تبدیل می شود ، زمام تمام امور دست شاه است ، او تشخیص می دهد که گندم از کجا و به چه مقدار خریده شود ، سفیر ایران در فلان کشور خارجی چه کسی باشد ، نفت به چه قیمتی و به کجا فروخته شود ، نمایندگان منتخب مجلس چه افرادی باشند ، رییس دانشگاه شیراز یا رییس بیمارستانی در اهواز چه کسانی باشند . شاه در این سالیان ادعا می کند که دارای فره ایزدی ایست و خدا گاهی به او در انجام وظیفه کمک و یاری رسانده، هنگامی که صحبت از دادن قدرت به مردم می شود بیانات شاه سخت فضل فروشانه است ، او از زمانی مناسب که خود آنرا خواهد فهمید سخن می گوید . قدرت پوشالی شاه نه در برابر شوروی ، آمریکا و انگلستان بلکه در برابر مردمی عادی به راحتی می شکند ، او بر اثر ابتلا به سرطان و تظاهرات گسترده تبدیل به همان شاه ضعیف و خجول و مردد ( به قول جناب میلانی : مرغ دل ) می شود و حتی در تظاهرات مردم خود هم دست انگلستان و آمریکا و کمونیستها و بی بی سی را می بیند و مردم کشور خویش را عاجز از سازماندهی یک تظاهرات می داند . واضح است که در نگاه او مردم کوچه و بازار ، نیروهای مذهبی ، بازاری ها ، جبهه ملی همه و همه به منزله صفر هستند . سرنوشت شاه را همه می دانیم ، او با دو هواپیما بار و صدها میلیون دلار از کشور گریخت ، البته حواس شاه آن اندازه جمع بود که برای ثبت در تاریخ هواپیماها را به ایران برگرداند ، شاه آواره شد و هیچ کشوری در جهان پذیرای او نشد . عاقبت او هم یکی دیگر از پادشاهان ایران زمین بود که در خارج از کشور دفن شده ، همانند پدرتاجدارش اما میلانی نگاه نسبتا بی طرفانه ای داشته ، البته در ماجرای پس گرفتن آذربایجان از استالین نقشی برای قوام در نظر نگرفته و در ملی شدن صنعت نفت هم اعتبار چندانی برای مصدق قائل نبوده است ، اما خارج از این دو موضوع اووجه انسانی شاه را به خوبی مجسم کرده . درحس وطن دوستی او که البته همراه با نگاهی تحقیر آمیز به هموطنان خود بوده شکی نیست ، شاید همین احساس بوده که شاه را بی نیاز از شنیدن حرفهای دیگران کرده بود ، از نگاه او همه کس وظیفه اجرای فرامین او را داشتند . به این گونه و با کمک اطرافیان متملق شاه خود را هم ردیف خدا و بالاتر از میهن می شناخت . از نگاه شاه و ملت و میهن همه در وجود شاه مجسم می شد و حرف شاه ، کلام تمام مردم ایران بود . کتاب نگاهی به شاه ، با اینکه نسبتا مفصل است ، اما حتی 550 صفحه کتاب مانند خلاصه ای از دوران پر حادثه پهلوی دوم می ماند ، نویسنده بسیاری از مطالب بسیار با ارزش تاریخی را خلاصه نوشته و البته عدم همکاری و مصاحبه چهره هایی مانند جمشید آموزگار و رضا قطبی نه تنها جناب میلانی را ، بلکه خواننده را هم از اطلاعات بسیار با ارزش و گرانبها محروم کرده است . در پایان با وجود آنکه بیش از 40 سال از سقوط شاه سابق گذشته ، تصویری که از او ارائه می شود هم چنان به شدت سیاه و سفید است ، توصیفی خداگونه از او و خانواده اش بدون در نظر گرفتن نکات سلبی درکنار نگاره ای سخت منفی که از او موجودی حقیر و مفلوک و ساخته ، خواننده ایرانی را در دو راهی افراط و تفریط قرار داده است . در این میان نگاهی به شاه در کنار کتاب آخرین سفر شاه ، جزو اندک منابع نسبتا بی طرف جهت شناخت بهتر و کاملتر از شاه و روزگار او هستند .
واقعاً آقای میلانی حرکت سخت و طاقت فرسایی رو انجام دادن... آرزوی بهترین ها رو برای ایشون دارم با اینکه محمدرضاشاهِ بی کفایت، لیاقت این حرکت بزرگِ شما رو نداشت... ولی آقای میلانی شما با این کار پدر بزرگوارِ ایشون و پدر تمامی ما ایرانیان، رضاخان بزرگ رو شاد کردید که یادش همیشه گرامی باد
یکی از بهترین کتابهای تاریخی که خوندم. میلانی تاریخ رو از زیر خاک میکشه بیرون و صحنه ها رو بر اساس مدارک تاریخی بازسازی میکنه، انگار که توی وقایع حضور داشته و ضبطشون کرده. از کودکی شاه و فرهنگ غالب ذهنیش گفته تا سقوط و درگذشتش. جالبه که هرکدوم از وقایع به خوبی علت اتفاقات مختلف بعدی رو هم با تحلیل نشون میده. وجوه مختلف و متناقض محمدرضا توی کتاب اومده و به نظرم نویسنده بیطرفیشو در نگارش اثبات کرده (شایدم نظرشو بخوبی پنهان کرده). بعد از این کتاب چند بار تلاش کردم ولی نتونستم از پهلوی دوم چیزی بخونم. میلانی سطح توقعمو بالا برده!
شاید بهترین اسم تمثیلی شاه همان نامی بود که دستگاههای دیپلماتیک و اطلاعاتی اسراییل از دیرباز در مکاتبات محرمانه شان برای اشاره به او، استفاده می کردند. او را در این مکاتبات "شائول" می خواندند؛ اولین پادشاه یهودیان که بالمآل(سرانجام) مغضوب خدا شد. شائول پادشاهی بود دمدمی مزاج. به روایت کتاب مقدس، وقتی این پادشاه قدر قدرت مغضوب خدا شد، فلستاین ها-این قوم که در کتاب مقدس به سطحی بودن شهره اند- او را منکوب و مغلوب کردند و به جایش، بر تخت سلطنت نشستند. ص10
نگاهی جدی و بی طرفانه به اعلیحضرت همایونی!!! دکتر میلانی به حقیقت نگاه موشکافانه و غیر مغرضانه ای به تاریخ معاصر و شخصیت هایش دارد و این کتاب نیز بسیار به نظرم شفاف و بر حق است. درس نخست هم در خوانش تاریخ همین نکته است که هر شخصیت و واقعه ای را از منظر زمانی خودش بازبینی کنیم و قضاوت ها را محدود به مقایسه های سرسری نکنیم. نگاهی به شاه بسیار کتاب ارجمندی ست از بسیار جهات و یکی از بهترین هایش ترسیم واقعی تری از شمایل یک دیکتاتور شکست خورده است و البته جامعه ای که این امکان را به او و به آنهایی چون او می دهد، که ما باشیم در واقع. بی شکل بودن و مقصر ندانستن و جدا کردن ما مردم از بر کشیدن و بنا کردن شخصیت دیکتاتور و همپاله هایش بزرگترین ضعف و اشتباه در بازخوانی تاریخ، و نسبت دادن های شکست و برآمدن خودکامگی به نیروهای بیرونی تلخ ترین طنز تاریخ ایران است. بنابراین نگاهی به شاه در واقع نگاهی به مردمان ایران هم هست که ممکن است خوشایند بسیاری از کسان نباشد، اما این است و باید پذیرفتش. که پای اشتباهت باید بایستی، تاوانش را بدهی و از آن درس بگیری. وگرنه که هیچ
مدتی بود که در حال مطالعه کتاب پر صفحه نگاهی به شاه، نوشته عباس میلانی بودم. تمامش کردم.اطلاعات فراوانی از تاریخ ایران در آن بود که مثل آثار دیگر میلانی، آن را خواندنی کرده بود. کتاب به منابع زیادی مستند است ولی گمانم بر این بود که منابع بیشتری در اختیارش باشد و بتواند مستند تر از این بنویسد. در مواردی، بعضی از اسناد در اختیارش قرار گرفته که به اجبار، تفصیل های بی دلیل در آن مورد وجو دارد.و در بعضی موارد تعیین کننده، عبوری رد شده است. البته کاملا در نیمه دوم کتاب حمایت از شاه سابق ایران و مخالفت آشکار با نظام فعلی در آن وجود دارد که به بی طرفی تاریخ نویسی میلانی آسیب زده است. در هرحال خوشحالم که نسخه فارسی آن را خواندم و استفاده ها کردم. این کتاب توسط نشر پرشین سیرکل تورنتو در بهار ۹۲منتشر شده و دارای ۵۹۵ صفحه است ۲۰ - ۹ - ۹۲
بنده تاریخ های ارجمند به زبان فارسی را بسیار می پسندم ومدتها به خواندن آثاری فاخر همچون" تاریخ سیستان" و"تاریخ بخارا "و"تاریخ بیهقی" و "راحةالصدور"و"تاریخ جهانگشای جوینی" و"نفثة المصدور" روزگار کرانه کرده ام براینها باید آثار تاریخی زنده یاد استاد زرین کوب خاصه "روزگاران ایران" رانیز بیفزایم ودر بین تاریخ های خارجی در باب ایران "ایران از آغاز تا اسلام گریشمن" با ترجمۀ استاد زنده یاد دکتر معین را بسیار می پسندم، اثر مستطاب استاد میلانی را نیزباید در ادامۀ" تاریخ بیهقی" ببینم، استادهم خود بارها علاقه اش را به بیهقی نشان داده است. پیش از این "معمای هویدا" وبرگردان"مرشد ومارگاریتا" و"تجدد وتجدد ستیزی" را از ایشان خوانده بودم وبهره ها برده بودم .در باب این اثر باید در مجالی دیگر به تفصیل سخن گفت.روانی نثر ،تسلط شگرف نویسنده بر موضوع ، دیدگاه علمی تاریخی ، رعایت انصاف در داوری واحاطه بر منابع پژوهش از برتری های این اثر به حساب می آید در چاپ کتاب نزدیک به چهل اشتباه چاپی دیده می شود که در یک مورد ایراد در جمله بندی وجود دارد: در (ص199) درسطرهای 24 و25 فعل های برآنست، خواهد بود با فعل خواهد جست همخوانی ندارند باید "بهره بجوید" می بود بقیه موارد اشتباهات املایی است مثلاً وهله به شکل وحله (ص390 پنج سطر به پایان صفحه)نوشته شده است .در (ص 493 سطر16)به جای بی خردتر، بی خردانه تر باید باشد.
روزی که شروع کردم به خاندن کتاب « مرشد و مارگاریتا» به ترجمه ی روان و دلنشین عباس میلانی،فکر نمی کردم مدتی بعد اثری مستند و تاریخی از او بخانم.در توضیح کتاب،با آنچه در بررسی دیگر دوستان آمده کم و بیش موافقم و از نوشتن دوباره ی آنها خودداری می کنم.فقط اینکه آقای میلانی با بسیار پرداختنش به مستنداتی که در اختیار داشت،من را به یاد پائولو کوئیلو انداخت در نوشتن کتابش با عنوان «برنده تنهاست»(هر چند ژانر این دو ،کاملن متفاوت است.).اگر از دید یک نویسنده نگاه کنم شاید من هم حیفم می آمد از آن همه حجم اطلاعات که در اختیار داشتم استفاده نکنم در نگارش اثر،اما از نگاه یک خاننده،دلم میخاست از بعضی مطالب و توضیحات اضافه و کسل کننده ،جسته و گریخته رد شوم. و در آخر، حالا که کتاب را خاندم و تمام شد ، انگار که حکایتهاش همچنان باقیست...ا گفتگو با دو پرسش غریبی از سوی خبرنگار امریکایی به پایان رسید.جاکسون از شاه پرسید که آیا " هرگز دچار افسردگی می شوید؟" پرسش دومش این بود که آیا " دوستی دارید یا نه؟"جواب شاه هم به همان اندازه غریب و در عین حال غم انگیز بود.می گفت :"بله ، گاه دچار افسردگی می شوم ولی نه زیاد . " سپس اضافه کرد، "دوستی ندارم.هیچ جا.کسانی هستند که از دستشان می خندم ولی هیچ کس نیست که گمان کنم از من باهوش تر است و می توانم برای مصلحت اندیشی با او مشورت کنم." هم تعریفش از دوست و رفیق عجیب بود و هم تنهایی اش.
باید به آقای میلانی خسته نباشید محکمی گفت که همچین کار قوی و تا حد امکان دور از قضاوت شخصی و بی طرف رو نوشتن، بسیار از مطالعه این کتاب لذت بردم و اون رو به اشخاصی که دوست دارند در این زمینه بیشتر مطالعه کنند پیشنهاد میکنم.
حدود دو ماه درگیر خوندن کتاب «نگاهی به شاه» دکتر عباس میلانی بودم. کتاب واقعا جذاب، دقیق، محققانه و منصفانه بود. عباس میلانی در سال 1356 به جرم عضویت در سازمانهای کمونیستی دستگیر و زندانی شده بوده، ولی با خوندن این کتاب متوجه میشید که این موضوع به هیچ وجه تاثیری در قضاوت و تحقیقاتش در مورد محمدرضاشاه نداشته. گرچه از متن کتاب مشخصه که نویسنده نگاه مثبتی به جمهوری اسلامی نداره، اما این قضیه باعث نشده که نکات منفی شاه رو نادیده بگیره.
محققانه بودن این کتاب رو از چند مورد میشه فهمید: تعداد زیادی از مصاحبههای دکتر میلانی با افراد بانفوذ و فعال داخلی و خارجی زمان حکومت محمدرضاشاه، در دههی اول قرن 21 (2000 تا 2009) انجام شده و نسخهی انگلیسی کتاب برای اولین بار در سال 2011 منتشر شده که نشون میده یه برنامهریزی طولانی مدت برای نوشتن این کتاب وجود داشته. البته کتابهای دیگهی دکتر میلانی مثل «معمای هویدا» نشونهی یه پروژهی تحقیقاتی مفصل در مورد تاریخ معاصر ایرانه. از طرفی، تعداد زیاد مصاحبهها با آدمهای مختلف و همینطور تعداد خیلی خیلی زیاد اسناد و مدارکی که از بایگانی افراد مختلف و وزارت خارجهی آمریکا و انگلیس استخراج و بررسی شده، نشوندهندهی وسعت کار و تحقیقاتی بودن پروژه است.
کتاب روی توصیف زوایای مختلف شخصیت محمدرضاشاه پهلوی تمرکز داره. در واقع مستقیم و به صراحت، چیزی از دلایل سقوط حکومت پهلوی به خواننده نمیگه، ولی خواننده رو به خوبی با فضای دوران حکومت محمدرضاشاه پهلوی آشنا میکنه و باعث میشه دید خوبی نسبت به اتفاقات و افراد اون دوره پیدا کنه و احتمالاً با خوندن کتابهای تکمیلی و تحلیلی در مورد فضای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و خصوصاً اقتصادی دوران حکومت محمدرضاشاه، ذهنیت بهتری از دلایل سقوط شاه پیدا میکنه.
نسخهی فارسی کتاب چاپ 2013 تورنتو کانادا که من خوندم، حدود 600 صفحه بود. نگاهم به این کتاب، آشنایی بیشتر با فضای حکومت و شخصیت آخرین شاه ایران بود. مهمترین نکاتی رو که موقع خوندن کتاب یادداشت کردهام و در واقع دنبالش بودم، میتونم توی چند دسته خلاصه کنم:
1- نحوهی ادارهی حکومت و رفتار گروه حاکم مثل پروسههای تصمیمگیری، تاثیر و نفوذ اشخاص در تصمیمات، نحوهی عملکرد اشخاص بانفوذ 2- نحوهی برخورد حکومت با مخالفان 3- روحیات و ویژگیهای شخصی محمدرضاشاه
هر کدوم از این دستهبندیها، برداشتهایی رو از محمدرضاشاه و دوران حکومتش در ذهن من ایجاد کرده که سعی میکنم خیلی خلاصه در موردش بنویسم و موارد مرتبط رو هم از متن کتاب کنارش بیارم:
1- اثرات قبضهی هر چه بیشتر قدرت و حکومت تکنفره و عدم توجه به نظرات اطرافیان، توی اغلب صفحات کتاب دیده میشه. از سیر اتفاقاتی که توی کتاب بهشون اشاره شده، کاملاً مشخصه محمدرضاشاه تمام تلاشش رو میکرده که قدرت رو شخصاً در اختیار بگیره و نظرات شخصی خودش رو برای همهی مسایل تجویز کنه. از دخالت شخصی و تغییر برنامهی سالانهی بودجهی کشور بعد از کار کارشناسی سازمان برنامه تا اقدام مستقیم شخصی در خریدهای نظامی کشور. یا مواردی مثل این: در حدود سال 1337 «شاه در جلسهی هیأت دولت به وزرا به صراحت گفته بود "امروز سرمنشا قدرت در ایران" اوست و از وزرا انتظار دارد "در مورد تحولات حتی جزیی حوزهی وزارتشان به او گزارش بدهند"» (ص 254). طبق پیشبینیهای به نظرم کاملاً درست، نتیجهی این تلاشها برای دخالت در همهی امور جزیی این بود که «در بزنگاه بحران - که بروزش در هر حال برای هر رژیمی اجتنابناپذیر است - مردم ناراضی چارهای نخواهند داشت که به جای تعویض دولت، خواستار تغییر رژیم شوند. اگر شاه بخواهد امتیاز همهی پیشرفتها و دستاوردها را از آن خود کند، آنگاه مسئول همهی ناکامیها و نامرادیها هم خواهد بود» (ص 254). چیزی که برام جالبه اینه که این مورد، در حال حاضر دقیقاً در جمهوری اسلامی هم داره اتفاق میفته و هر نارسایی موجود، مستقیماً به بالاترین سطوح حاکمیت نسبت داده میشه. «اما شاه این هشدارها را نادیده میگرفت. گاه حتی هشدار دهندگان را به سخره میگرفت. میگفت اینها جوهر ماندگار و تاریخی وحدت شاه و مردم در ایران را درک نمیکنند» (ص 254).
طبق گزارشهای موجود در بایگانی وزارتهای خارجهی انگلیس و آمریکا، شخص شاه، خانوادهی شاه و افراد بانفوذ و نزدیک به شاه و خانوادهش، درگیر فساد و تجارت گستردهای بودهان. این موارد خصوصاً برای کسانی باید جالب باشه که شاه رو انسان پاکدستی میدونستن و میدونن و معتقدن که شاه وقتی از ایران خارج شد، چندان مال و منالی همراه خودش نداشت و حرفهای «فرح دیبا» در همین مورد رو به راحتی قبول میکنن. یه سری از این موارد واقعاً دردناک و ناراحتکنندهس: «شایعات مربوط به درگیریهای مالی خاندان سلطنتی و شخص شاه به حدی رسیده بود که سرانجام در اواسط سال 1958 (1337)، سفارت آمریکا و انگلیس از همهی امکانات خود بهره گرفتند تا تصویری واقعی از فعالیتهای اقتصادی خاندان سلطنتی ترسیم کنند و آنچه بالمآل حاصل شد، تصویری چندان مثبت نبود» (ص 294). آمریکا و انگلیس سعی میکردن که به شاه بفهمونن که باید با فساد برخورد کنه. مجلس با تصویب قانون «از کجا آوردهای»، راه رو برای بررسی ابعاد ثروت مقامات عالیرتبهی ارتشی و دولتی و چگونگی دستیابی به این ثروت باز کرد. اما در نهایت، «در سال 1960، دولت اعلان کرد که 4247 مقام دولتی یا ارتشی را یا از کار برکنار کرده، یا به حبس انداخته، یا خدمتشان را به تعلیق درآورده و یا پروندهشان را به دادگاه ارجاع داده، ولی به گفتهی سفارت آمریکا، گمان و باور عمومی این بود که همهی افرادی که در این سیاهه جای داشتند، کارمندان دونپایه بودند و تاکنون ریشههای واقعی فساد که گاه به خاندان سلطنتی هم میرسید، از هرگونه پیگرد و فشار مصون ماندهاند ... به گفتهی سفارت انگلیس، اشتهای شاهانه برای تجارت به حدی رسیده که کمتر برنامهی نوسازی و کمتر عرصهی اقتصادی وجود دارد که در آن شاه و دوستان و اقوامش دستی نداشته باشند. به گفتهی این گزارش، سرمایهگذاریهای مستقیم و شخصی شاه به عرصههای بانکی، انتشاراتی، تجارت عمده و خرده فروشی، کشتیرانی، مقاطعهکاری، صنایع نوپا، هتلداری، سرمایهگذاری، کشاورزی و خانهسازی تسری پیدا کرده ... بانک عمران که صددرصد سهامش به شاه تعلق دارد ... اخیراً 49 درصد از سهام دو شرکت را که یکی در خدمت آبرسانی و دیگر در کشتیسازی در دریای خزر فعالیت میکنند خریداری کرده است ... شاه به طور مستقیم در تجارت هم دست داشت. صاحب اصلی شرکتی به نام بنگاه تجارتی ماه بود. این شرکت عمدتاً کالاهایی از انگلستان وارد میکرد و در آن زمان، به طور مشخص مشغول وارد کردن اقلام مورد نیاز در طرح برقرسانی کشور است و در این کار رقیب اصلیاش سازمان برنامه است» (صص 293-295). اینکه حاکم مملکت خودش رقیب دستگاه دولتی باشه، واقعا گریهآوره. از این دست موارد خیلی زیاده توی کتاب و به وضوح مدل حکومت کردن و ادارهی مملکت رو نشون میده.
یه مورد خیلی جالب دیگه که در جاهای مختلف کتاب دیده میشه، اطلاع کامل شاه از وضعیت مملکته. یه سری نامه به رمز بین شاه و اردشیر زاهدی سفیر ایران در آمریکا رد و بدل میشده که شاه معمولاً شخصاً و مکتوب جواب زاهدی رو روی نامهها مینوشته که دکتر میلانی از بایگانی اردشیر زاهدی توی کتاب آورده. این نامهها مربوط به حدود سال 1352 هستن. «پاسخهای شاه به این پرسشها، گویای ذهنیت او در آن سالهای پر اهمیتاند. این گزارش و بسیاری گزارشهای مشابه دقیقاً بیاساسی نظریهای را نشان میدهند که ریشهی انقلاب را عمدتاً در بیاطلاعی شاه از واقعیات میداند. نشان میدهد که بودند کسانی که گاه واقعیات را بیپرده با شاه در میان میگذاشتند و او بود که دیگر در سالهای دههی هفتاد (میلادی)، رغبت چندانی به شنیدن اینگونه گزارشها نداشت ... مقام آمریکایی (از زاهدی) پرسیده بود که آیا درست است که شاه به شکلی فزاینده در انزوا است و اطرافیانش را تنها کسانی تشکیل میدهند که جرأت بازگفتن حقیقت به او را ندارند؟ ... شاه (در جواب) نوشت: هنوز ما نواقص خیلی داریم ولی حتماً از آمریکا خیلی کمتر. این مطالب را یا یک عده ایرانی لوس میگویند یا روزنامهنگار غیرمسئول مست که دائم پشت barهای تهران چیزی مینویسند ... چندی بعد از این گزارش، شاه در مصاحبهی مطبوعاتیاش با اوریانا فالاچی، روزنامهنگار پرآوازهی ایتالیایی گفت که "نه تنها از خدا" الهامهایی میگیرد، بلکه دست کم از حدود دوازده منبع مختلف از جزییات آنچه در مملکت میگذرد، مطلع میشود. وقتی در سال 1971 (1350)، علم به شاه پیشنهاد کرد که گهگاه دیدارهایی با اقشار گوناگون جامعه داشته باشد و از طریق این دیدارها، درددلهای مردم عادی را بشنود، شاه پیشنهاد او را نپذیرفت و دوباره به تکرار این قول بسنده کرد که از منابع گونهگون خبر میگیرد» (صص 460-462).
کم کم هم به دلیل عدم تحمل انتقاد، آدمهای خیرخواه و مطلع از دایرهی اطرافیان شاه خارج شدن و فقط تاییدکنندههای حرفهای شاه، دور و برش رو گرفته بودن. در دی ماه 1357 و در آخرین روزهای حضور شاه در ایران، «شاه احساس میکرد مردم ایران به او پشت کردهاند. حتی میگفت قدر خدمتش را ندانستهاند. غرب را هم به خیانت متهم میکرد. میگفت "سالها متملقان اطرافش به او دروغ گفتند و مردم هم همهی خدماتش را نادیده انگاشتهاند و به آنها پشت کردهاند". واقعیت این بود که در سالهای دهه شصت (40 شمسی)، یعنی از آغاز قدرقدرتیاش، دیگر شاه صبر چندانی برای شنیدن نظرات انتقادی حتی کسانی که خیرخواهش بودند نداشت. بسیاری از سیاستمداران قدیمی را که حاضر به بازگویی حقیقت بودند، از دربار رانده بود.» (ص 509)
2- در اینکه مدارای شاه با مخالفانش حتماً بیشتر از وضعیت حال حاضر ایران بوده، شکی نیست. خیلی از کسانی که عملاً دنبال براندازی حکومت پهلوی بودن (البته مذهبیها و نه چپها)، بعد از اینکه از زندان آزاد میشدن، برمیگشتن سر کلاس دانشگاه و تدریس و زندگیشون، در حالی که متاسفانه در حاکمیت حال حاضر ایران، منتقدین درون حکومت که هدفشون اصلاح وضعیت هست، به جرم براندازی از زندگی ساقط میشن. خیلی شنیدم و خوندم که شاه دلش نمیومد خون به پا کنه و با مخالفانش خیلی مدارا میکرد. اما کسی از مواردی که شاه به شدت پیگیر قتل مخالفان میشده چیزی نمیگه. متاسفانه فراموش کردم صفحهی مربوط به این مورد رو یادداشت کنم.
از طرفی شاه هم مثل خیلیهای دیگه، بهجای سعی در آشتی با منتقدین و مخالفین، نمک روی زخمشون میپاشیده. «شاه شخصاً در تعیین نتایج تحولات روز 28 مرداد هیچ نقشی نداشت. حتی میتوان گفت که فرار زودهنگامش از ایران، کار طرفدارانش را دشوارتر کرد. با این حال، میگفت بعد از 28 مرداد من دیگر صرفاً پادشاه موروثی نبودم، بلکه برگزیدهی مردم شدم. به همسرش ثریا گفته بود، "میدانستم دوستم دارند...از 28 مرداد به بعد به راستی برگزیدهی مردمام شدم." انگار متوجه نبود که 28 مرداد زخمی بر روح ملت بود. بیتوجه به عمق و پیامد این جراحت، هر سال با طمطراقی ویژه، قیام ملی 28 مرداد را جشن میگرفت و با این کار نمک بر این زخم میپاشید.» (ص 216) و چه آشناست این روایت ...
3- به نظرم مهمترین ویژگیهای شخصیتی محمدرضاشاه که در این کتاب با شواهد و قراین اومده، اینهاست: دچار توهم توطئه، ضعیف و مردد در مقاطع حساس، ذاتاً خیرخواه ایران ولی در عمل در مسیر مخالف خیر ایران و البته مثل هر دیکتاتور دیگه، خود بزرگ بین و متوهم و غیرواقعبین.
در باب توهم توطئه و عدم توجه به عملکرد خودش و حکومتش: «مصداق گویای این طرز تلقی شاه را میتوان در "پاسخ به تاریخ" اش سراغ کرد که گر چه در تبعید نوشته شد و چند ماهی از تب حوادث انقلاب فاصله داشت، اما یکسره سقوط رژیمش را به توطئهای خارجی تاویل میکرد. میگفت "برای درک تحولات ایران... باید سیاست نفت را درک کرد." میگفت به محض آن که او بر دریافت سهم عادلانهای از نفت ایران پافشاری کرد، "حرکت سازمانیافتهای علیه من و رژیمم آغاز شد... آن گاه بود که ناگهان به مستبد، قلدر و زورگو" بدل شدم. انگار شاه هرگز این اصل را نپذیرفت که خواستهای دمکراتیک مردم ایران، نقشی در تحولات انقلاب بازی کرد. بگذریم از اینکه سیاستهای نوسازی رژیم او در ایجاد طبقهی متوسط، که منادی و مدافع اصلی حرکت دمکراتیک مردم بود، نقشی تعیینکننده داشت. حتی اگر بپذیریم که کشورهای کمونیستی و غربی، علیه شاه توطئه میکردند، باز هم به گمانم شکی نمیتوان داشت که اگر تکنوکراتها و اعضای طبقهی متوسط ایران سودای مخالفت با شاه را در سر نداشتند، توطئهی نیروی خارجی بخت پیروزی پیدا نمیکرد.» (ص 481). جملهای که زیرش خط کشیدهم، تمام و کمال حرف دل من رو زده و به نظرم یکی از طلاییترین جملات کتاب دکتر میلانی همین جملهس. من همیشه و همیشه هر جا صحبتی از دوران محمدرضاشاه میشه و از توطئهی خارجی در سقوط حکومت پهلوی صحبت میشه، جملهای با همین مضمون میگم و واقعاً اعتقاد دارم امکان نداره حاکمی خوب باشه و طبقهی متوسط اون جامعه باهاش مخالف باشه.
در باب غیرواقعبینی محمدرضاشاه، «بارها میگفت این روحانیون به تحریک دشمنان خارجی ایران وارد کارزار شدهاند و به کمکهای مالی این دشمنان مستحضرند. چندین بار ادعا کرد که آیتالله خمینی از جمال عبدالناصر کمک دریافت کرده و میکند. سالها بعد، در "پاسخ به تاریخ"، شاه روایت مشابهی از رخدادهای آن زمان ارائه کرد. آنجا میگفت "در 15 خرداد، تظاهرات تهران به تحریک یک رهبر مذهبی ناشناس به نام روحالله خمینی صورت پذیرفت. شکی نبود که او با عوامل خارجی در ارتباط بود. بعدها یکی از رادیوهای بیگانه که به حزب خدانشناس حزب توده تعلق داشت، به این روحانی لقب آیتالله داد." ... متاسفانه بیش و کم یک یک ادعاهای این بخش از کتاب شاه یا دست کم نادقیقاند یا یکسره نادرست. بسیاری از صفحات "پاسخ به تاریخ"، مصداق این قول معروف فرانسوا دوموریه فرانسویاند که میگفت بعد از انقلاب فرانسه، درباریان "هیچ چیز یاد نگرفتند و هیچ چیز را هم فراموش نکردند". نه پیک ایران حزب توده برای نخستین بار به خمینی لقب آیتالله داد و نه میتوان پذیرفت که در سال 1963، آیتالله خمینی صرفاً یک رهبر مذهبی گمنام بود ... به گمانم غیرقابل انکار است که در سال 1963 آیتالله خمینی دیگر "گمنام" نبود و از سران مذهبی ایران بود.» (صص 366-367).
در باب ضعف و تردید شاه در لحظههای حساس، روایت فرار از ایران در مرداد 1332 در فصل دهم کتاب که بر اساس کتاب خاطرات ثریا اسفندیاری همسر دوم شاه تنظیم شده، خوندنیه. «چند ساعت بعد، آنچه شاه نگرانش بود اتفاق افتاد. ساعت چهار صبح 26 مرداد، شاه ثریا را از خواب بیدار کرد و گفت "نصیری توسط طرفداران مصدق بازداشت شده. باید هر چه زودتر از اینجا فرار کنیم". به گفتهی شاه، در "ماموریت برای وطنم"، رانندهی نصیری خودش را به بیسیم ویژهای که یک طرفش شاه و طرف دیگرش نصیری بود رساند و آنچه را که اتفاق افتاده بود به شاه خبر داد. شاه وحشتزده شده بود. گمان میکرد نه تنها طرح برکناری مصدق با شکست روبرو شده، بلکه تاج و تخت را هم از دست داده است. نگران جانش بود. بیآنکه میهمانان و همراهان دیگرش را از خواب بیدار کند، با ثریا و به همراهی ابوالفتح آتابای و محمد خاتمی، خلبان ویژهاش، به کمک هواپیمای چهار موتورهی کوچک، خود و همراهانش را از کلاردشت به رامسر رساند و از آنجا با استفاده از هواپیمای بیچ کرافت خود از مملکت خارج شد» (ص 225). یا این مورد: «شخصیت شاه، به ویژه این واقعیت که شرایط بحرانی را برنمیتابید و به محض رودررویی با وضعیتی پرمخاطره، گرایشی به گریز از مرکز بحران نشان میداد، سبب شد که ارزیابیها و سیاستهای نادرست او پیامدهایی دوچندان جدی پیدا کند. همان شاهی که در اواسط دههی هفتاد (پنجاه شمسی)، به رییس جمهور آمریکا تحکم میکرد و غربیها را چون مردمی ضعیف مینکوهید، در ماههای قبل از انقلاب، بدون مشورت و حتی اجازهی سفرای آمریکا و انگلیس، هیچ تصمیمی نمیگرفت» (ص 482)
و اما دو بند آخر فصل 20 که آخرین فصل کتابه و خلاصهای دقیق از محمدرضاشاه پهلوی: «نه تنها سیاستهای شاه متناقض بود و در عین ایجاد رشد، زمینهی سقوط رژیمش را فراهم میکرد، بلکه سرشت شخصیت او هم سرشتی تراژیک داشت. مرغدلی بود که اغلب چون شیر میغرید، اما در لحظههای بحرانی، مرغدلیاش توان تصمیمگیریاش را سلب میکرد. به راستی گمان داشت که "نظرکرده" است و به قول و قوت الهی مستحضر است. در عین حال دایم بر این باور بود که نیروهایی دست اندر کار توطئه علیهاش هستند. وقتی احساس قدرتمندی میکرد، هیچ قطب و قدرتی را بنده نبود. اما به محض آن که احساس ضعف میکرد، عوارض مرغدلی جبلیاش جلوه مییافت و دیگر بدون مشورت با سفیر انگلیس و آمریکا از سادهترین تصمیمگیریها هم عاجز میماند. تسلیم حوادث میشد. به دام افسردگی فلجکنندهای میافتاد. به راستی باور داشت که میان او و مردم ایران پیوندی ناگسستنی در کار است که از سویی ریشه در تاریخ دیرین سلطنت در ایران دارد و از سویی دیگر از دستاوردهای اقتصادی کشور در دوران حکومتش تغذیه و تقویت میشود. وقتی سرانجام دریافت که این پیوند نه تنها گسسته، بلکه صدها هزار نفر در خیابانها شعار "مرگ بر شاه" میدهند، دیگر نه تنها رغبتی به ماندن نداشت، بلکه ترسها، تردیدها و تزلزلهایی که اغلب در پس ظاهر قدرقدرتش پنهان میماند، ناگهان رخ نمود و انگار شاهی یکسر متفاوت به عرصه آمد.
شاید آنچه را که اتللو دربارهی خود میگفت، بتوان مصداقی از دستکم یک جنبه از شخصیت شاه دانست. پس از آنکه اتللو از سر حسادت و در نتیجهی شیطنتهای یکی از معتمدانش، همسر دلبند و بیگناهش را کشت، به ناظران آن صحنهی غمبار گفت وقتی از من مینویسید، بگویید که سخت ولی بد دوست میداشت. شاه هم، به ویژه در دو دههی واپسین سلطنتش بر این باور بود که تنها او راه و رسم دوست داشتن ایران را میدانست و حاصل این شد که نه تنها سلطنتش را از کف داد، بلکه آن عزیزی که ایران بود ... » (ص 543)
این یکی کتاب میلانی را هم قلم به دست و نکته بردار به پایان رساندم. مبهوت این قلم سرایی! این تاریخ دان بزرگ ، چگونه میتواند توازی همزمان ادب و هنر و مستندسازی و درعین حال روان نویسی را حفظ کند؟ من این مرد را، سلوک او را، وفاداری او به حقیقت بدون حب و بغض و بت سازی را دوست دارم. و شاه.... من این مرد مرغ دل، این مرد بزرگ اما بی شهامت را دوست دارم. ملکه ی محزون را...ثریای زمردین را.... من ایران پرستی آنها را دوست دارم!
وقتی بعد از فاجعه سینما رکس، اشک در چشمان این مرد حلقه میزند...
تاریخ نه تنها زنده است بلکه تاریخ نگاری هم امری ست پویا. به قول عباس میلانی هراثر تاریخی به مرور زمان و با انتشار اسناد تازه نیازمند تدقیق و تصحیح است. عباس میلانی زحمتی به راستی ستودنی برای نگارش این کتاب کشیده است و اثر علاوه بر موثق بودن, سرشار از اطلاعات تاریخی بودن, رعایت تا حدامکان بی طرفی, سیاه و سفید ننگریستن به تاریخ, تحلیلی نگریستن به برخی رویدادها و همینطور شیوایی نثر و استفاده از استعارات مختلف برای زیبایی نوشته, درحال حاضر بدون شک از بهترین کتاب های فارسیِ مرتبط با تاریخ معاصر ایران است. هرچند شاید از نظر عدهای بشود گفت میلانی گاهی از خطوط بی طرفی رد شده باشد اما این را باید گذاشت به حساب تحلیلی نگریستن نگارنده اما درآخر نیز باز قضاوت را به عهده خواننده میگذارد.
نمره اصلی: 4.5 من خواندن این کتاب را به بهانه ی سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال هزار و چهارصد شروع کردم. کتاب پانصد و پنجاه صفحه ای بود که خواندنش به اندازه ی هزار و اندی صفحه از من زمان برد. نمیشد تند تند از متن عبور کرد. نثر آقای میلانی بسیار پخته و کم اشتباه بود. نویسنده به خوبی توانسته به زندگی شاه روایتی داستانی و منسجم دهد. آقای میلانی سعی کرده که شاه و کسانی نظیر مرحوم مصدق را نه فرشته نشان دهد و نه شیطان. و این خود بسیار ارزشمند است. در تمامی فصول نویسنده به منابع مختلف رفرنس داده و این دقت نظر و مطالعه ی عمیق خود نویسنده را نشان می دهد. البته در تمامی فصول به جز فصل آخر که به وقایع انقلاب اسلامی ربط پیدا می کند. در آن فصل تعداد ارجاعات کمتر است و راحت می توان به موضع ضد حکومت فعلی ��قای میلانی پی برد. نیم ستاره را هم به جهت همین نگاه احتمالاً دچار سوگیری منفی نسبت به حکومت فعلی و عدم ارائه شواهد و رفرنس های کافی برای فصل آخر کتاب کم می کنم. وگرنه کلیت کتاب آموزنده و عالی است. دوم اردیبهشت سال 1401
من از خواندنش لذت بردم. نميدانم هنوز امكان خواندن آنلاين دارد يا خير. اما شيوه اي قانوني براي خواندنش پيدا كنيد، نسخ چاپي موجود در ايران دستكاري شده اند. وقايعي و جزيياتي در آن خواندم كه اولين بار بود كه به قلم آمده بود.
خیلی خوشحالم که بالاخره این کتاب رو خوندم، کتابی که خیلی وقت بود در لیست کتابهام بود تاریخنگاری با سعی بر بیطرفی، بین نویسندههای ایرانی گوهر کمیابی هستش و با اینکه خود آقای می��انی در جوانی از مخالفین شاه بوده ولی انصافا از منابع مختلف سعی کرده روایتها رو جمع کنه و با وسواس و دقت یک روایت نسبتا بیطرفانه رو ارائه بده. در این کتاب هم به خدمات شاه اشاره شده و هم اشتباههات هولناکی که در نهایت باعث سقوطش شد نکته مهم این کتاب روایت روان و داستانی از حوادث هستش که اون رو از بقیه کتب تاریخ معاصر مجزا میکنه.
در نهایت هم پیشنهاد میکنم حتی اگر حوصله خوندن یک کتاب ۵۵۰ صفحهای رو ندارید، پادکست نقال باشی آقای آردم رو گوش کنید که این کتاب رو در اون میخوانند، پس دیگه بهانهای برای نخوندن این کتاب نمیمونه
با اينكه ازش لذت ميبردم نتونستم كامل بخونمش. زبانش برام سخت بود و خيلي كند پيش ميرفتم. كاش فارسيش در دسترس بود يا انگليسيش سادهتر. لزوم انتخاب اين سبك نوشتن سنگين و "ادبي" رو هم اصلن متوجه نشدم. ------------------------------------------------------------------------ الان مشغول خوندن متن فارسی کتابم. نثرش به شکل باورنکردنیای بده. من شرح وظابف ویراستار رو درست نمیدونم اما فکر کنم که این کتاب ویراستاری نشده و بعضی از اشکالات نوشتاریش جوریه که انگار خیلی سرسری چاپ شده. تقریبن هر دو صفحه یکبار از کلمهی بالمال استفاده میکنه که صورت نادرست قید مهجوریه به معنی نهایتن و شکل درست نوشتنش هم بالمآل باید باشه. یا اینکه چند جا برای ارجاع به مفهومیه که فکر میکنم زیرساخت کلمهی مناسبشه، میگه استقس. من این کلمه رو فقط از گزارشگرهای کمسواد ورزشی شنیدهبودم. چند بار هم توی متن کتاب به پاراگرافهایی بر خوردم که فهمیدن معنیشون واقعن راحت نیست. خیلی برام عجیبه که همچین متنی رو دارم با امضای عباس میلانی میخونم. یکی از آخرین پاراگرافهایی که بهنظرم عجیب و غلط اومد اینه: چند دههی قبل از این که ...، روحانیون شیعه از بالقوهی سیاسی این طبقه نیک آگاه بودند و از آن بهرهها میجستند. طرفداران دکتر مصدق عامل اصلی حضور این دسته و نیز دیگر تظاهرکنندگان را پولهای سازمان سیا و سازمان جاسوسی انگلیس میدانستند. به علاوه، معلوم نیست که تلاشهای موفقیتآمیز اردشیر زاهدی و دیگر همراهان تیمسار زاهدی برای پخش نسخههایی از دستخط شاه تا چه حد در تحریک مردم و آمدنشان به خیابان موثر بود؟" اول اینکه از چیچی بالقوه آگاه بودن؟ یه کلمه احتمالن جا افتاده. دوم اینکه مگه اصلن برای "آگاه بودن"، از حرف اضافهی "از" استفاده میشه؟ سوم اینکه اون "به علاوه" من رو گیج کرده. اینکه معلوم نیست تلاشهای فلانیها چقدر در بهمدان موثر بوده هم، مثل جملهی قبل از بهعلاوه، نظر طرفداران مصدقه یا نظر نویسنده؟ چهارم اینکه اون علامت سوال آخر کار چی میگه؟
This is a mostly unbiased and fair biography of the shah. Mr. Milani is a powerful and excellent writer. I have always enjoyed his writings. This book gives a very detailed description of Shah's character and life. The book is more based on documents rather than oral accounts. It is heavily relying on recently unclassified US and British documents on Iran. The introduction and the epilogue give short and interesting overview/opinion of the Shah's era and reasons for his downfall. I absolutely recommend this book for those who are interested in the history of Iran and the Shah's era.
سال نود و پنج شمسی کتاب تازه منتشر شده بود .یکی از عزیزانم درهرنوبت صد صفحه پرینت میگرفت وبرای من که درشرایط بسیار بد روحی ناشی از یک شوک قرارداشتم می آورد . کمک زیادی به من کرد برای گذارازآن دوران و فراغت فکری. کتاب خوبی است درکنارسایرمنابع خوب که با افزایش این منابع درآینده شاید بتوان قضاوت دقیق تری درباره شاهی داشت که در"بیست سالگی " برتخت نشست وبعدها گفت که آرزو داشتم یک کارمند ساده بودم . صحبتها ونوشته های میلانی با مرورزمان ، این روزها از جاده انصاف و واقعیت بیشترفاصله میگیرد .دلیلش را نمیدانم .
The last Shah, Reza Shah Pahlevi, led a big life and a lot of it is packed between the covers of this book. Each chapter begins with a Shakespearean quote, which befits this palace drama. The book starts with Mohammad Rezi Shah Pahlevi's usurpation of the throne and ends with his Reza Shah Pahlevi's (his son's) abdication and death.
If you have a background in recent Iranian history, the book is a lot to absorb. There is a huge cast of characters, issues and plots. The author has 4 reasons (specified on p. 441) for the ousting of a regime that modernized Iran and had a 20% annual economic growth rate. The book emphasizes the issues that defend these points.
While I am not steeped in this, I felt that there were two factors not explored. The first is Shah's vast wealth and the second is what appeared to be the structure of (or acceptance of a custom for) Iran's government at the time.
The Shah's fortune is treated as a "fact". Milani explains the speculations on how much he had, how it was divided among his family and something of the Pahlevi Foundation. He does not show much about how this wealth was acquired and managed, nor, anything about the means of corruption involved in obtaining it. From the text, you could assume that the Shah made a fabulous salary and invested wisely.
Another factor that doesn't seem to get notice is a fundamental flaw in the governmental structure. How can you have a (constitutional or other) democracy with the Shah appointing the Prime Minister, Chief of Staff, Minister or War and other top people? Western governments conspired with the Shah to oust a democratically elected leader and following this, the Shah seems to appoint top people with no opposition to his right to do this. As long as the Shah appointed these officials, they would answer to him and not the people. The changes the west was pushing him to make would be just tinkering around the edges unless or until this fundamental policy changed.
There were a lot of interesting side bars. Mohammad Mosaddeq was a colorful character .... working in pajamas long before the proverbial blogger. Anything to do with the 2000 year bash (from the guest and attendance list to the need to clear snakes) was fascinating. The small but influential group who pushed President Carter (Henry Kissinger who threatened to hold up a treaty with Russia and banking interests) allow the Shah into the US to bore no responsibility for the fall out. For Carter there was 400+ days of hostage holding, and some say an election was lost, all for this leader who was a some time "friend" of the US.
The personality of Shah of this book is hard to fathom. He seems very stiff and formal, but there is a party side. There is a changing group of people (the Queen?) who "procure" women for him. His twin sister, Princess Ashraf, who is in and out of his public and private life is curious as is the schoolmate from Le Rosey, Ernest Perron, who lived his final days with the Shaw's sister, Shams.
The book needs photos particularly when their content is referenced (i.e. the childhood photo where the positions of future Shah and his twin Asfhraf mirror their role in the family structure.) The biography ends in Egypt, but could use a brief follow up on the royal family. Comment
کتاب روایتی است داستانی از بخشی از تاریخ معاصر. نقل داستان, در حین بیان وقایع سیاسی و تاریخی باعث میشود که این کتاب, یک کتاب تاریخی خسته کننده نباشد. تاکید بر منابع یکی از نقاط برجسته این کتاب است. این باعث میشود که روایت تاریخی کمتر با نظر شخصی نویسنده مخلوط شود. خواندن این کتاب برای من جالب بود. در حین خواندن کتاب احساسات متفاوتی از خشم و عصبانیت تا ترحم و دلسوزی را نسبت به شاه تجربه کردم. برداشت امروزم از شاه, ملقمه ای ایست از تمام این احساسات. و البته درک بیشتر او به عنوان یک انسان با تمامی نقاط ضعف و قوتش. خواندن این کتاب نه تنها برای علاقمندان تاریخ معاصر بلکه برای تمامی کسانی که هنوز از پدید آمدن انقلاب اسلامی و نتایج آن, در حیرتند میتواند جالب باشد.
کتاب خوبی بود نسبتا.. به نظرم نویسنده تا جایی که تونسته بود سعی کرده بود به دور از قضاوت های شخصی و با تکیه به اسناد و اطلاعاتی که به دست اورده بود وقایع تاریخی رو بنویسه. یه دید کلی از سی و هفت سال حکومت شاه و منش و شخصیت شاه به خواننده میده.اما به نظرم کافی نیست. باید کتاب های دیگه هم خوند. از رفیق ایت الله خیلی خیلی بهتر بود. در اون خیلی جاها نویسنده بر اساس نظرات شخصی خودش پیش رفته بود و خیلی بی ربط چیزهای مختلف رو به هم ربط میداد. و توی نوشته ها کاملا نظر شخصی نویسنده به نظرم دخیل بود.
کتاب درعین ارزشمندی،ایراداتی هم دارد.من مواردی راکه به نظرم رسید به اطلاع جناب دکتر میلانی رساندم و ایشان هم لطف کردند و تشکر کردند.ولی در مورد درست یا غلط بودن این موارد فرمودند که باید در فرصت مناسبی موضوع را بررسی کنند.به هر حال چون فکر کردم شاید برای دیگر خوانندگان هم مفید باشد موارد را اینجا هم آوردم 1.در صفحات 17 و 18 کتاب در اشاره به کودتای رضا شاه (1300) نادرست و (1299) درست است. 2.صفحه 18 سطر اول،"محمد علی میرزا" نادرست و محمد حسن میرزا درست است. 3. صفحه 20 ، "شهریور بیست" نادرست و سوم اسفند (یا دقیق تر سوم حوت) درست است. 4.صفحه 64 ، "صیف آزاد" نادرست و سیف آزاد درست است. 5.خاطرات چاپ سال 70 ارتشبد فردوست ، شماره صفحاتش با آن که ذکر شده مطابقت ندارد.مثلا در پانویس 51 بخش چهارم مطلب در صفحه 49 تا 50 است نه 38 تا 40.از این گذشته مطلب پانویس شماره 52 در مورد "ساعات برزخ "شاه را اصلا نتوانستم در خاطرات ارتشبد فردوست پیدا کنم. 6. صفحه 69،"قصر آبدین" نادرست و قصر عابدین درست است. 7. اشتباه در تبدیل تاریخ میلادی به شمسی که باعث شده تا در صفحه 83 شروع حمله متفقین به ایران به جای سوم شهریور ، هفتم شهریور ذکر شود و به همین ترتیب در مورد بقیه تاریخ ها هم با چهار روز فاصله ،مثلا ملاقات رضا شاه و دریفوس که به روایت مرحوم نصرالله انتظام در 15 شهریور بوده ، 19 شهریور ذکر شده، یا حمله رضا شاه به تیمسار نخجوان که به روایت مرحوم انتظام در خاطراتشان (و منابع دیگر) نه چنان که در صفحه 87 کتاب شما ذکر شده "قبل از اتمام روز دوم جنگ" که در یکشنبه نهم شهریور و 6 روز بعد از شروع جنگ بوده. 8.صفحه 88 ،"راهزانی" نادرست و راهزنی درست است. 9. در خصوص مطلبی که در خصوص ملاقات مرحومان فروغی و ساعد با بولارد ذکر کرده اید ، متاسفانه من به منبع شما دسترسی نداشتم و در منابع دیگر از جمله خاطرات مرحوم ساعد هم مطلبی پیدا نکردم. ولی با توجه به این که ایشان در زمان آغاز حمله در مسکو بودند ، احتمال این که بلافاصله به تهران برگشته باشند زیاد نیست (هر چند غیر ممکن هم نیست) .اگر یک بار دیگر می توانستید بررسی کنید بد نبود.حدس می زنم که اتفاقا عبارت "وزیر خارجه " درست بوده ، شخص همراه مرحوم فروغی ، سهیلی وزیر امور خارجه وقت باشند. 10. شماری از پانویس های فصل هفتم با شماره عطفشان در صفحات کتاب مطابقت ندارند.مثلا پانویس نقل از تیمسار جم در بخش منابع (صفحه 561)شماره 20 را دارد اما در صفحه متن کتاب(صفحه 106) شماره آن 19 است و بقیه هم به همین ترتیب اشتباه اند. 11. چنان که در خاطرات محمود فروغی هم به درستی ذکر شده ، سمت سر ریدر بولارد در ان زمان نه "سفیر" که وزیرمختار بوده. 12. صفحه 104 ،"اعلم" نادرست و علم درست است. 13. ذکر مبلغ 68 میلیون ریال و 4.25 میلیون دلار که به نقل از کتاب دکتر مجد در صفحه 107 آمده نادرست است و درست آن 680 میلیون ریال و 42.5 میلیون دلار است (صفحه 377 ترجمه فارسی کتاب آقای دکتر مجد و صفحات 47 تا 48 جلد یکم پهلوی ها نوشته فرهاد رستمی).از این گذشته این که این مبلغ 46 درصد نقدینگی کشور بوده هم به نظرم نباید درست باشد.چنان که در صفحه 111 خاطرات ارتشبد فردوست (یا طبق ارجاع شما صفحه 109 این کتاب) آمده که عواید سالانه املاک پهلوی به تنهایی 620 میلیون ریال بود.یا چنانکه در همان صفحه 107 از فردوست نقل کرده اید ، رضا شاه از محمدرضا خواست که به هریک از فرزندانش یک میلیون تومان نقد پرداخت شود.پس گرچه این مبلغ وجه عمده ای بوده ولی بعید است 46بالغ بر درصد نقدینگی کشوردر آن زمان شود. 14. صفحه 104 ،"والی انگلیس هندوستان" نادرست و والی انگلیسی هندوستان درست است. 15.تاریخ قتل مرحوم کسروی 1324 است نه آنچنان که در صفحه 115 کتاب آمده 1325. 16.در صفحه 125 عبارت "به توپ بستن بارگاه امام رضا" توسط رضاخان آمده که درست و دقیق نیست.بارگاه فقط یک بار و توسط روس ها به توپ بسته شد.در واقعه گوهرشاد هم تنها به بست نشینان تیراندازی گردید.ضمنا اگر به خاطرات سید محمد علی شوشتری رجوع کنید متوجه علاقه و احترام عجیب رضا شاه به این امام (علیرغم صدور دستور کشتار مردم در حرم )می شوید. 17. مرحوم کامبخش که در صفحه 132 به عنوان دبیر کل حزب توده از ایشان یاد شده، هرگز چنین سمتی نداشتند و در آن تاریخ هم عضو کمیته مرکزی بودند. 18.بنا به خاطرات مرحوم تقی زاده در "زندگی طوفانی" و نیز نطق مصدق در انتقاد از ایشان و پاسخ دولت به این نطق ، گرچه مرحوم تقی زاده ذکر کرده که در ابتدا به دلایلی ریاست هیات نمایندگی ایران را نپذیرفته ، ولی محرز است که ایشان در دولت حکیمی ، شکایت ایران را تسلیم نموده نه مرحوم علا. در واقع علا رییس هیات نمایندگی ایران و پیگیر شکایت ایران در زمان دولت قوام بود. 19. صفحه 139 ،"(13 اسفند 1946) " نادرست و (13 اسفند 1324)درست است. 20. صفحه 142 ،"سفرای انگلیس " نادرست و سفرای انگلیس و امریکا درست است. 21. صفحه 144 ،"فرماندگان" نادرست و فرماندهان درست است. 22. در خصوص مطلبی که در خصوص تخلیه ایران در صفحه 147 ذکر شده ، به نظرم این مطلب دقیق نیست.اتریش هم با این که توسط ارتش سرخ اشغال شد ، اما نه جزو اقمار شوروی شد و نه حتی عنوان تحت نفوذ را می توان به آن اطلاق کرد.گرچه مانند بسیاری از همسایگان و کشور های نزدیک به شوروی و بلوک شرق ، همواره رعایت بی طرفی را می کرد و جانب احتیاط را فروگذار نمی نمود. 23. صفحه 148 ،"طریق اولی" با تشدید نادرست و بدون تشدید درست است. 24.در صفحه 151 پس از مطلبی در خصوص برکناری وزرای توده ای ذکر شده که ، چند هفته بعد شاه زمینه را برای وارد کردن ضربه نهایی به قوام و برانداختنش از مسند صدارت مناسب تشخیص داد. در حالی که بیش از یک سال میان این دو رویداد فاصله است و تخلیه آذربایجان هم در همین فاصله اتفاق می افتد.همچنین عبارت "برکناری" برای وزیران توده ای دقیق نیست.به روایت خاطرات مرحوم ایرج اسکندری و صفحه 364 سال های بحران جناب مقدم مراغه ای و بسیاری منابع دیگر ، آنها "استعفا" دادند.گرچه طبعا می دانستند اگر استعفا ندهند هم به زودی برکنار خواهند شد. 25.در صفحه 157 از سیاق جمله بر می آید که مرحوم کیانوری از طریق ارگانی طپانچه را در اختیار فخرآرایی قرار داده. در حالی که به همان کتاب مرجع شما یعنی "پنج گلوله برای شاه" رجوع کنیم می بینیم که موضوع اندکی متفاوت است.رهبری حزب به نقل از دکتر کیانوری تنها به ایشان گفته "ربطی به ما ندارد" و ایشان را از تماس با کسی منع نکرده.هنگامی هم که ارگانی از ایشان درخواست اسلحه می کند ، جواب می دهد "خودتان تهیه کنید".که ارگانی به ابتکار خودش و بدون اطلاع به کیانوری تپانچه را خریده و به فخرآرایی می دهد. 26. صفحه 159،سطر 4 از آخر ،"ترسیم قانون اساسی" نادرست و ترمیم قانون اساسی درست است. 27. صفحه 164،سطر 7 ،" ادعای شاه درباره تلاشهای مکرر شاه " نادرست و ادعای شاه درباره تلاشهای مکررش درست است. 28. در صفحه 565 ماخذشناسی عبارت "مقامات اطلاعاتی قدیم " آمده که به نظر نادرست می آید و باید ""مقامات اطلاعاتی رژیم " باشد. 29. صفحه 197 و صفحه 199، "10 اسفند" نادرست و 1 اسفند درست است. 30. در صفحه 199 ،"حشمت الله والاتبار" نادرست و حشمت الدوله والاتبار درست است که برادر ناتنی دکتر مصدق بودند. 31. در صفحه 201 ،"قائم المقام رفیع" نادرست و قائم مقام الملک رفیع درست است. 32. صفحه 180 ،سطر 18،"اعلم" نادرست و علم درست است. 33. در صفحه 200 ذکر شده "در آن روز ها هیات هشت نفره ای از نمایندگان مجلس بر آن شدند..." در حالی که این هیات چنان که در صفحه 541 کتاب"مصدق ، سالهای مبارزه و مقاومت " سرهنگ نجاتی و بسیاری منابع دیگر آمده ، بعد از ماجرای 9 اسفند و در تاریخ 14 اسفند مجلس شورای ملی انتخاب شد. 34.در صفحه 208 عبارت "جسد شکنجه شده افشار طوس " آمده که درست و دقیق نیست.گرچه با مرحوم افشارطوس رفتار درستی نشد و نهایتا هم به قتل رسید ، ولی علی رغم آثار خفگی بر گردن و فرو کردن پارچه در گلو ، یا کبودی ناشی از خوابیدن در جای نامناسب و کشیدن جنازه بر زمین ، اثری از شکنجه در بدن ایشان مشاهده و گزارش نشده. 35. در خصوص مطلبی که در صفحه 226 ذکر شده و درست و دقیق نیست ، باید عرض کنم که بنا به خاطرات سرهنگ مصور رحمانی در کتاب "کهنه سرباز" و منابع دیگر ، شاه قبل از بازگشت هواپیمای ملک فیصل ، در فرودگاه بغداد به زمین نشست و نه بعد از آن.همچنین بنا به متن محاکمه دکتر مصدق در کتاب "مصدق در محکمه نظامی" صفحات 371 تا 375 ، هیچگونه دستوری از دولت برای بازداشت شاه و همراهانش به مرحوم مظفر اعلم ابلاغ نشده و ایشان هم چنین درخواستی از دولت عراق نکرده بودند. 36.در صفحه 227 ذکر شده که دکتر مصدق در دادگاه گفته "ساختن مجسمه مخالف شرع مبین اسلام است و او هم به همین خاطر با پایین آوردن آنها موافقت کرده".این عبارت هم به نظر من دقیق نیست.البته دکتر مصدق مانند بسیاری از موارد که موضوع را عمدا به طنز و شوخی می کشید ، در این مورد هم به عقیده نداشتن به مجسمه و مخالفت آن به شرع اشاره کرد ، اما توجیهی که برای این دستورش ذکر کرد و در صفحات 420 و 635 تا 636 کتاب "مصدق در محکمه نظامی" هم امده این بود که چون می دید گروه های چپ قصد پایین آوردن مجسمه ها را دارند ،نظر به مصالحی و برای پیش دستی به آنان خود این دستور را صادر کرده 37. ذکر این که دکتر مصدق و سرتیپ دفتری پسرعمو بودند ، در صفحه 232 درست نیست، دکتر مصدق برادر میرزا حسین پدربزرگ سرتیپ دفتری وعموی پدر ایشان محمود دفتری (عین الممالک)بودند. 38. . صفحه 232 ،سطر دوم پانویس،"پیوسته است" نادرست و احتمالا پرداخته است درست است. 39. صفحه 239 ،"در مورد تجاوز سر مقدسات ملی" نادرست و احتمالا "در مورد تجاوز به مقدسات ملی" درست است. 40. مطلبی که در صفحه 255 در مورد تشکیلات درجه داران ذکر شده درست نیست.یا جناب ثابتی به این موضوع که مربوط به قبل از خدمت ایشان در ساواک بوده اشراف کافی نداشتند یا منظورشان بی اساس بودن شایعاتی بوده که در مورد چهار هزار عضو این تشکیلات و لو نرفتن آن بر سر زبانها بوده.این تشکیلات با پنجاه و اندی عضو وجود داشت و نهایتا در 1334 هم لو رفت.آقای خسرو پناه در فصل سوم کتاب "سازمان افسران حزب توده ایران از درون و در باره سازمان درجه داران " کاملا موضوع را توضیح داده اند و مستنداتشان هم معتبراست. 41. صفحه 256،سطر 9،"دادارها" نادرست و رادارها درست است. 42. در کتاب نام مرحوم تیمسار قرنی به اشتباه "قره نی" ذکر شده که نام یک ساز است.مرحوم قرنی همیشه به این موضوع حساس بودند ودر مصاحبه ای در اوایل انقلاب هم به این موضوع اشاره داشتند و درست یا غلط خودشان را از نسل اویس قرنی می دانستند. 43. صفحه 270 ، "ایو سن رولان" نادرست و ایو سن لوران درست است. 44.در صفحه 270 با ارجاع به متن ترجمه خاطرات خانم فرح پهلوی ذکر شده که شاه در پرواز هواپیما به ایشان پیشنهاد ازدواج داد و همانجا پذیرفتند.در حالی که دست کم در صفحه 82 متن فارسی خاطراتشان یعنی کتاب کهن دیارا می گویند مدتی بعد از آن پرواز و در حالی که خبری از شاه نبود و ایشان هم نمی دانستند چکار کنند ، عاقبت به مهمانی خانم شهناز پهلوی دعوت شدند و شاه در آنجا این پیشنهاد را داد. 45. ذکر شمار 36 نفر افسر اعدامی سازمان نظامی در صفحه 274 درست نیست، و تعداد درست آن به جز مرحوم خسرو روزبه که بعدتر تیرباران شد ، جمعا 26 افسر و یک غیر نظامی ( مرحوم کیوان) است. این مطلب در شمار زیادی از منابع از جمله "کتاب سیاه" فرمانداری نظامی با ذکر نام و درجه افسران اعدامی آمده. 46. صفحه 274 ، سطر اول ،"معاون نخست وزیر" نادرست و معاون رییس جمهوردرست است. 47.در خصوص مطلب دیگری که درهمان صفحه 274 آمده و نادرست است ، باید عرض کنم که بنا به صورتجلسه مدارک همراه سروان عباسی که در "کتاب سیاه" و شمار دیگری از منابع آمده دفترچه اسامی موسوم به کتابچه رمز مثلثاتی همراه وی نبوده و بعدتر در حمله ماموران فرمانداری نظامی به خانه امن سازمان افسران به دست آنها افتاده است. 48.در صفحه 279 ،عبارت "دست نویس " آمده که بعید می دانم مقامات شوروی سابق "دست نویس"ی به شاه داده باشند و احتمالا منظور "پیش نویس" بوده. 49.در صفحه 281 ، چند مورد"آلن دالاس" و "دالاس" ذکر شده که نادرست و آلن دالس درست است. کما این که در صفحات 211 و 212 هم به درستی دالس ذکر شده. 50. اگر منظور از "رییس دفتر کا گ ب در تهران" ، ولادیمیر کوزیچکین است که این موضوع به نقل از خاطرات وی آمده ، ایشان هیچگاه از نظر رده سازمانی در چنین سمتی نبودند. 51. صفحه 289 ،"سوسیالیسم امپریالیسم" نادرست و سوسیال امپریالیسم درست است. 52. در صفحه 292 ، باز هم "دالاس" ذکر شده که نادرست و دالس درست است. 53. صفحه 295 ،در چند مورد،"مجید علم"ذکر شده که نادرست و مجید اعلم درست است. 54.مطالبی که در صفحه 297 امده به نظرم قدری دقیق نیست. بعد از انقلاب و سقوط شاه ، املاک و مستغلات بنیاد پهلوی در اختیار بنیادی به نام علوی قرار گرفت و کارخانه ها و هتل ها و سازمان های تابعه بنیاد پهلوی هم به بنیاد مستضعفان رسید.(نقل از فرهنگ نهاد های انقلاب اسلامی ،تدوین و نشر توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، صفحات 34 تا 35).همچنین توجیه مرحوم مهندس شریف امامی در صفحه 288 خاطراتشان (حتی اگر هم در واقع به خاطر نجات همسرشان یا هر دلیل دیگری بوده) با توجیهی که شما از قول طرفدارانشان ذکر کردید تفات دارد.ایشان می گویند که چون به حکم شاه از ریاست بنیاد پهلوی خلع شده بودند ، دیگر "به صرف مقام" عضویت هیات مدیره بنیاد پهلوی نیویورک را هم نداشته و لذا از شرکت در جلسات هیات مدیره این بنیاد خودداری کرده اند ،و این امر هم با اطلاع خانم اشرف پهلوی بوده. 55. در صفحه 302 ،سطر دوم، "تعلیق با تعطیل" ذکر شده که نادرست وبه نظرم "تعلیق یا تعطیل " درست است. 56. در صفحه 302 ، "کودتای ناصر در عراق" ذکر شده که نادرست وبه نظرم " کودتای قاسم در عراق " درست است. 57. مصاحبه شاه به نظرم در 1339 (1960) بوده ، نه 1338.از جمله در کتاب "در همسایگی خرس". 58.صفحه 306 ، دیدار نیکسون در 1332 بود و نه 1333. 59. در صفحه 309 ،باز هم "دالاس" ذکر شده که نادرست وبه نظرم " دالس " درست است. 60. در صفحه 311 ، "حدالامکان" ذکر شده که نادرست و بر اساس فرهنگ دکتر معین به نظرم " حتی الامکان " درست است. 61. در صفحه 312 ، "گفتار کلماتی" ذکر شده که نادرست وبه نظرم " گفتن کلماتی " درست است. 62.ابتهاج در 11 شهریور 1333 تصدی سازمان برنامه را به عهده گرفت ، نه 1334 ( صفحه 335 خاطرات ابتهاج). 63. پذیرفتن ابتهاج در تختخواب توسط شاه ، که از این بابت برخلاف مرحوم مصدق بسیار مبادی آداب بود ، در خاطرات خود ابتهاج هم نیامده و به نظرم نکته جالبی است و بد نبود منبع آن هم ذکر می شد. 64. چون در ابتدای صفحه 331 نام کنفدراسیون آمده ، به نظرم بهتر است پانویس صفحه 330 هم به 331 برود. 65. در صفحه 334 ، "اف بی ای" ذکر شده که نادرست وبه نظرم " اف بی آی " درست است. 66. برخلاف آنچه در صفحه 335 ذکر شده ، نامه خطاب به دکتر مصدق تنها توسط مهندس بازرگان (و نه به همراهی مرحوم طالقانی)به نمایندگی موسسین نهضت آزادی امضا کرده و پاسخ دکتر مصدق هم خطاب به ایشان است. (صفحات 384 و 385 شصت سال خدمت و مقاومت) 67.در صفحه 336 سطر آخر ،منظور از "در مشهد سوسیالیست های خداپرست رخ نموده بودند" مشخص نبود.اگر منظور نهضت خداپرستان سوسیالیست به رهبری محمد نخشب است که مرکزش در تهران بود و اختصاص به مشهد نداشت. 68. برخلاف آنچه در صفحه 339 آمده ، طبق صفحه 108 نسخه فارسی خاطرات فرح ، شاه "بلافاصله به زیارت عبدالعظیم" نرفت و "موقتا از این کار انصراف داد." 69. برخلاف آنچه در صفحه 339 آمده ، طبق صفحه 108 نسخه فارسی خاطرات فرح ، و آنچنان که در مراسم تشریفات هم مرسوم است،شلیک 21 تیرتوپ درست است نه 41 توپ. 70. برخلاف آنچه در صفحه 339 " گل تبرکی"آمده ، طبق صفحه 108 نسخه فارسی خاطرات فرح ، "آب تربت" درست است. 71. برخلاف آنچه در صفحه 339 آمده که "دوستی می گفت اگر در دوران حاملگی دائم پرتقال و نارنگی بخورم"، طبق صفحه 108 نسخه فارسی خاطرات فرح ، وی می گوید"اخیرا در کتابی که در ایران منتشر شده به موضوعی نادرست و مسخره برخوردم ، حاکی از این که من فرزندم را مدیون یک پزشک ایرانی هستم که به من رژیمی بر مبنای پرتقال و نارنگی تجویز کرده بود." به نظرم مشکل در ترجمه فارسی از نسخه انگلیسی خاطرات بوده. 72. باز هم به دلیل مشکل ترجمه ، متن صفحه 344شما با اصل ترجمه خاطرات خانم فرح تفاوت دارد. مالرو در تقدیمیه ای که در آخرین سفر قبل از ازدواج ایشان ( و نه در سفر رسمی بعدی) نوشته و برایشان فرستاده از عبارت "شگفتی های ایران " استفاده کرده و نه "قدرت افسانه ایران" .( صفحه 94 نسخه فارسی خاطرات فرح) 73. در صفحه 347 ، "پرثروت ترین" ذکر شده که نادرست وبه نظرم " ثروتمند ترین " درست است. 74. در صفحه 349 و صفحات بعد، "کانون ترقی" ذکر شده که نادرست و " کانون مترقی " درست است. 75. در صفحه 351 سطر 2 والدورف آستوریا آمده ولی سطر 4 والدرف آستوریا. 76. در صفحه 364 سطر 2، "البته اعلامیه" ذکر شده که نادرست وبه نظرم " البته دراعلامیه " درست است. 77.در پانویس صفحه 365 ، دقیق تر این است که عباراتی که نقل کرده اید از صفحات 300 و 301 ان کتاب است.اعلامیه هم گرچه به قلم مرحوم آیت الله خمینی نوشته شده ، ولی اعلامیه ایشان نیست و معروف به اعلامیه 9 مرجع است. 78. در صفحه 370 سطر 2، "کوزها" ذکر شده که نادرست و " کوزه ها " درست است. 79. من منبعی در خصوص آنچه به عنوان" 120 نفر رقم رسمی دولت "در صفحه 371 ذکر شده ندیدم. عملا هم تعداد واقعی از این کمتر بود.برای نمونه می توانید به فصلنامه مطالعات تاریخی (ویژه 15 خرداد رجوع کنید). 80. در صفحه 390 سطر 5 از آخر و صفحه 478 سطر 17، "وحله" ذکر شده که نادرست و " وهله " درست است. 81. برخلاف آنچه در صفحه 393 ذکر شده ، مجلس شورای ملی در سراسر دهه هفتاد (50) چیزی در باره قانون کار به تصویب نرساند و آخرین مصوبه یعنی "ماده واحده قانون اصلاح قانون کار" در 20 بهمن 1343 به تصویب مجلس رسید.ازجمله می توانید به "اتحادیه های کارگری و خودکامگی در ایران" صفحه 418 رجوع کنید. 82. صفحه 395 سطر 10 "خواندن" اضافی است و باید حذف شود. 83.در صفحه 397 ، بین شماره ارجاع 29 و 31 ، ارجاع شماره 30 وجود ندارد و به نظر می رسد که جای 31 باید 30 می آمد. 84. در صفحه 399 سطر 19، "رژیم صدام" ذکر شده که نادرست و " رژیم بعثی " درست است.همچنان که در همین صفحه هم آمده ، صدام در آن زمان هنوز نفر دوم رژیم بعثی بود. 85. در صفحه 403 سطر 3 و صفحه 407 ، "اصراف" ذکر شده که نادرست و "اسراف " درست است. 86. در صفحه 403 ، "به استثنای علی امینی" ذکر شده که نادرست و " به استثنای علی امینی و محمد مصدق" درست است. 87. در صفحه 410 ، "چریک های فلسطینی ها" ذکر شده که نادرست و " چریک های فلسطینی " درست است. 88. در صفحه 412 و 413 ، "دولت ویتنام جنوبی" ذکر شده که نادرست و " دولت ویتنام شمالی " درست است. 89. در صفحه 418 سطر 5 از آخر، "مشگل زا" ذکر شده که نادرست و " مشکل زا " درست است. 90. در صفحه 423 سطر 10، "ابهت زده" ذکر شده که نادرست و " بهت زده" درست است. 91. در صفحه 426 سطر 1، "سامانی" ذکر شده که نادرست و " ساسانی" درست است. 92. در صفحه 437 سطر 26، "نقاحت" ذکر شده که نادرست و " نقاهت" درست است 93.در صفحه 447 سطر 17، جمله اول پاراگراف سوم ظاهرا بدون فاعل و ناتمام است که باید مربوط به ارتشبد فردوست باشد. 94. برخلاف آنچه در صفحه 451 ذکر شده ،و قبلا هم در کتاب آمده بود ، کوزیچکین هرگز به سمت رییس دفتر یا رزیدنت کا گ ب در تهران نرسید. 95. در صفحه 454 "واسیل میتروخین" ذکر شده که نادرست و " واسیلی میتروخین" درست است. 96. در توضیح شماره ارجاع 55 ( و چند جای دیگر کتاب) به نواری اشاره شده که معلوم نیست کدام نوار است و ظاهرا منظور نوار ده ساعته مصاحبه شاه ، پس از ترک ایران در زمان انقلاب است. 97.جمله نقل شده از شکسپیر در ابتدای بخش های 18 و 19 تفاوت دارد.در یکی "برگفتن این خبر " آمده و در دیگری "این خبر" . 98.این که در صفحه 450 آمده آغاز تجسس برای یافتن جاسوسس کا گ ب بر اساس گزارش علی اف نامی بوده ، در منابع دیگر و مهم تر ازهمه خاطرات سرتیپ هاشمی نیامده و به نظرم بهتر بود منبع آن ذکر می شد. 99.این که در در صفحه 453 ذکر شده در بازرسی از خانه تیمسار مقربی در هنگام سفر به امریکا ، دستگاه جاسوسی پیدا شده ، کاملا خلاف مطلب ذکر شده در صفحه 581 خاطرات سرتیپ هاشمی است و به نظرم باز بهتر بود منبع آن ذکر می شد. 100. برخلاف آنچه در صفحه 454 ذکر شده که "مقربی رئیس طرح های استراتژیک نیروهای مسلح ارتش ایران بود" سمت درست ایشان بنا به منابع بسیار ازجمله خاطرات سرتیپ هاشمی و خاطرات سپهبد جلال پژمان "معاون اداره پنجم یا اداره طرح و عملیات ستاد بزرگ ارتشتاران "بود نه رییس این اداره. 101. روایت نسخه ای که من از همان صفحات 350 تا 359 خاطرات دکتر شهید زاده دارم ، با آنچه در صفحه 487 کتاب شما امده یکسر متفاوت است.بنا به روایت ایشان کسی از همراهان آقای خمینی به سفارت ایران نیامده و درخواستی نکرده ، بلکه خود سفیر بنا به نسبت فامیلی ، در سفر ایران با مرحوم اشراقی صحبتی کرده و قصد داشته که برایشان گذرنامه بگیرد که نهایتا هم موفق به این کار نشده. 102. در صفحه 488 "حزب ملی" ذکر شده که نادرست و " جبهه ملی" درست است. 103. در صفحه 515 "اواخر سال 1979" ذکر شده که نادرست و " اواخر سال 1978" درست است. 104. در صفحه 488 "سرهنگ معظمی" ذکر شده که نادرست و " سرهنگ معزی" درست است.ضمنا ایشان دست کم در خاطراتشان به نام پرواز در خاطره ها ذکری از قصد کوبیدن هواپیما به کوه نکرده اند و تاریخ پیوستن به مجاهدین را هم بعد از آن پرواز و برگشتن به ایران می دانند.مطلبی که خانم فرح هم در صفحه 299 خاطراتشان به آن اشاره کرده.مطلب شما قاعدتا باید در یکی از مطبوعات آن زمان آمده باشد که به نظرم بد نبود منبع آن هم ذکر می شد. 105. در صفحه 525 علامت کاما یا ویرگول بین " غیر رسمی " و "شاه" اضافه است 106. در صفحه 536 سطر نخست، " شورای عالی انقلاب اسلامی" ذکر شده که نادرست و " شورای انقلاب اسلامی" درست است. 107. در صفحه 538 " قصر کوبه" ذکر شده که نادرست و " قصر قبه" درست است108.بر خلاف آنچه در صفحه 446 کتاب آمده ، بنا به روایت تیمسار هاشمی که از قضا از منابع کتاب هم بوده روشنک صابری با "دیپلمات رومانیایی" ملاقات نکرد و "بلافاصله بازداشت نشد " و "خواهر "عباس صابری هم نبود.اشان بنا به صفحه 531 کتاب "داوری" با یک افسر روس ملاقات کرد و بعد از مدتی تعقیب و مراقبت به ساواک احضار شد و ضمنا دختر عباس صابری بود.علاوه بر این به روایت تیمسار هاشمی ، در صفحه 541 کتابشان ایشان موضوع را به فرانسوی ها اطلاع دادند و بعد فرانسوی ها با بازرسی خانه ، دستگاه های شنود را کشف کردند. ضمنا نه آنچنان که در صفحه 447 کتاب از شاه نقل شده که "شاید دولت عراق جاسوسی در ارتش دارد" بلکه به روایت ایشان در صفحه 574 کتابشان "اعلیحضرت فرمودند روس ها از طرح های ارتش ایران اطلاع پیدا می کنند و آن را در اختیار ارتش عراق قرار می دهند". همچنین در مورد مطلبی که در خصوص پنج جاسوس کمبریجی ذکر شده که ابتدا جاسوس عقیدتی بودند و بعدها در ازای پول این کار را می کردند، این پنج نفر هرسه در حدی از رفاه بودند که نیازی به حق الزحمه های اندک کی جی بی نداشته باشند.همچنان که رابط آنها یوری مودین در کتاب پنج دوست کمبریجی من ذکر کرده ، با اکراه فراوان و اعتراض شدید ، تنها به دلیل اصرار روس ها و برای رعایت انضباط ، وجوه ارسالی را دریافت کردند و رضایتی هم از این کار مسکو نداشتند
Abbas Milani in beautiful prose provides an in-depth overview of the Shah's rise and fall in an objective manner relying on primary sources (declassified documents), diary letters, and interviews with the people involved and in close proximity within the Shah's regime. I understand that some monarchists may feel that this book has a slant against the Shah; while those irrationally against the Shah may on the other hand feel that it to be in contrast be too positively reflect on the Shah. In reality, this is a nuanced book that provides in details the evidence of both the good and bad of the Shah and how this manifested with him at the helm of the Peacock Throne. I also enjoyed the fact that it provided quite some detailed sources on Reza Shah Khan's tenure as well as an objective outlook on the authoritarian tendencies of Mossadeq. The Shah certainly had lots of faults but the one thing that you cannot say is that he did not love his country. He wanted the best for his people and for his country and unfortunately Iran has gone only down hill since the regressive revolution of 1979. It is important that we all learn history in its most objective forms so that we can have a better understanding of the lessons history affords us in helping us become much wiser. This book has definitely been one of my favorite books of all time. A highly recommended read.
هیچگاه میانه خوبی با درس های عمومی دانشگاه نداشتم ولی استاد یکی از همین دروس باعث علاقه من به مطالعه شد. استاد درس انقلاب، وقتی گوشه هایی از وقایع تاریخی دوران معاصر را با ذکر منابع بیشماری که مطالعه کرده بودند بازگو میکردند سر از پا نمیشناختند و آنچنان برقی در چشمانشان می درخشید که شوق دانستن و خواندن را در شنونده بیدار می کرد. آن وقت دلیل علاقه ایشان به تاریخ و آن برق عجیب در چشمانشان را درک نمیکردم فقط می فهمیدم که خودم هم دوست دارم بخوانم، اما نه درمورد تاریخ. گذشت زمان لازم بود که من به تاریخ به چشم رویدادهایی مرده و بی تاثیر نگاه نکنم. فکر میکنم هم نسلی های من بیشتر از خیلی از گروه های دیگر تحت تاثیر اتفاقات سال های اخیر ایران بوده ایم با اینکه هیچ نقشی در ان نداشته ایم. کتاب نگاهی به شاه می تواند منبع خوبی برای علاقه مندان به تاریخ معاصر باشد. این کتاب با جزئیات فراوان راوی داستان گونه وقایع از پایان دوره قاجار و روی کار آمدن رضا شاه پهلوی تا پایان تامل برانگیز حکومت محمدرضا شاه است. کاملا مشخص است تحقیقات گسترده ای برای نگارش کتاب انجام شده که جای قدردانی فراوان دارد. البته کتاب کاملا عاری از قضاوت نیست و این رعایت نشدن بیطرفی در بخش های پایانی کتاب مشهود است.هرچند در بیشتر موارد نقاط قوت و ضعف و جنبه های مثبت و منفی شخصیت ها از قلم نیافتاده. در بخش هایی، زوایایی از رخدادها که هنوز روشن نشده نویسنده را ناچار به تحلیل کرده که به گفته خود ایشان رو شدن اسناد بیشتر به حل ابهامات کمک خواهد کرد.
همانگونه که از نام کتاب پیداست این کتاب روایتی از زندگی آخرین پادشاه ایران محمدرضا پهلوی است . متن کلی کتاب به صورتی داستان وار نوشته شده ولی به طور دقیق زندگی شاه را بررسی میکند . استفاده از روایت داستان گونه بر جذابیت کتاب افزوده است . به عنوان پیشگفتار و توضیح هر فصل جملات یا پاراگراف هایی از نمایشنامه های شکسپیر استفاده شده که مربوط به موضوع فصل پیش رو است . کتاب به روایت پیوسته تاریخی پایبند نیست و هر فصلی مجزا بررسی میشود.
برای من که کتاب تاریخی زیاد نخواندهام، این کتاب بسیار روشنگر و جذاب بود. خصوصاً بیطرفی نویسنده، آن را قابل اعتمادتر میکرد. اما نمیدانم چرا اسم آن را «نکاهی به شاه» گذاشته است؟ درست است که کتاب مقطع تاریخی سلطنت شاه را روایت میکند اما به جز اواخر کتاب، به خود شاه نمیپردازد بلکه وقایع این مقطع تاریخی را روایت میکند که گاه الزاماً به شاه ربط ندارند. اما هر چه باشد در روایت این مقطع به نظرم قابل استناد است.