What do you think?
Rate this book


240 pages, Paperback
First published January 1, 2010
ملول اسمش را هم به قیمت خوبی فروخت و اسم جدیدی برای خودش انتخاب کرد خوان خورخه جولیانو گومز
خوان خورخه جولیانو گومز این مرد وطن فروش خود فروخته سالیان سال در ولایت جابلقا با رفاه و آرامش زیست و حاصل ازدواج ننگین او یک فرزند پسر و یک دختر بود، که اولی پس از سالها تحصیل با عنوان پوچ استادی به تدریس آموزه های غلط و غیر اخلاقی جابلقایی مشغول شد و دومی با طی مدارج بی ارزش به ابتذال تصویری روی آورد و داغ ننگ عکاسی خبری را بر پیشانی خود و خانواده ی بی آبروی خود گذاشت.
خوان خورخه جولیانو گومز که با قدری تحمل و پایمردی میتوانست تا پیش از پنجاه سالگی با نامی نیک روی در نقاب خاک کشد، سرانجام در سن نود و شش سالگی، از پسِ بیش از نیم قرن دست و پا زدن در منجلاب رفاه و تجمل در جابلقا مرد.
ما از این داستان نتیجه میگیریم که:
نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم
الهی بخت برگردد از این طالع که من دارم
روش معمول در افسانه ها این است که کوچکترین پسر به دستاویز عواملی چون تریپ معرفت، حلال زادگی، شیر پاک خوردگی، عاطفه یا به تعبیر امروزی تر خامی و نفهمی، تمشیت امور پدر و چه بسا مادر را، بر عهده میگیرد و دامن همت به کمر میزند و در نهایت به واسطه ی دعای خیر والدین پیازش ریشه میکند و عاقبت به خیر میشود.
مع الوصف چون هیچ یک از فرزندان پیرمرد یاد شده، به نگهداری پدر تن در نداده اند، بندهی نگارنده حاضر نیست به خاطر صنار سی شاهی حق التحریر، از الکی و دروغکی برای این فرزندان بی مرام، گواهی حلال زادگی و رحمت به شیر پاک خوردگی صادر نماید. والسلام. تمام شد توضیح این بنده نگارنده.