Imagine vie a unei vizite furtunoase, aceasta carte fascinanta reprezinta o incursiune in profunzimile vietii personale si, totodata, in filozofia literara a lui Henry Miller, autorul sofisticat si dinamic care a scris Tropicul Cancerului si Tropicul Capricornului.
„Henry Miller a fost dintotdeauna un remarcabil creator de personaje, iar Conrad Moricand este probabil cel mai bun dintre ele.” (The Times Literary Supplement)
„Un diavol in paradis este expresia perfecta a perspectivei morale a lui Miller, dar si una dintre demonstratiile remarcabile ale talentului sau de povestitor. Romanul ofera o minunata viziune cinematica a doi dintre cei mai mari egotisti ai literaturii, prinsi intr-un conflict pe viata si pe moarte.” (The Nation)
„Nu neg validitatea astrologiei. Dar am obiectii cind vine vorba de a deveni sclavul unui singur punct de vedere. Bineinteles ca exista afinitati, analogii, corespondente, un ritm ceresc si un ritm pamintesc...” (Henry Miller)
Henry Valentine Miller was an American novelist, short story writer and essayist. He broke with existing literary forms and developed a new type of semi-autobiographical novel that blended character study, social criticism, philosophical reflection, stream of consciousness, explicit language, sex, surrealist free association, and mysticism. His most characteristic works of this kind are Tropic of Cancer, Black Spring, Tropic of Capricorn, and the trilogy The Rosy Crucifixion, which are based on his experiences in New York City and Paris (all of which were banned in the United States until 1961). He also wrote travel memoirs and literary criticism, and painted watercolors.
رواية صغيرة أو سيرة ذاتية حقيقية للكاتب هنري ميلر مع المنجّم، العرّاف، محضّر الأرواح “تيريكان” الذي قدّمته له صديقته الكاتبة “أناييس نين في باريس. يصفه الكاتب باختصار “أحسن وصف يمكن تقديمه له … أنه كان رجلاً يجرّ قبره معه برباطة جأش”.
الكاتب بذكائه وأسلوبه الساخر الممتع استطاع أن يطرح أسئلة مباشرة على القُرّاء بالذّات على الذين يعتقدون بالتنجيم وبقدرات المنجمين.
لا أعلم لماذا لم يختار عنوان “حوار مع الشيطان” اسماً للرواية !
بالرغم أن الرواية قصيرة تقع في 113 صفحة إلّا أنّ القارئ سيجد نفسه بين الفينةِ والأخرى يُدَوِّن بعض الملاحظات، يخط القلم تحت الكثير من الجمل، يسرح بفكره وخياله إلى عالمه الخاص، يعود ويقرأ بعض فقرات الرواية مرّات عدّة ليستوعب المغزى الكامن بين سطور الرواية.
هل باستطاعة الإنسان السوي إرضاء الشيطان؟
الرواية ممتعة، مليئة بالتساؤلات والحوارات الفلسفية العميقة.
مقتطفات من الرواية:
إن التنجيم سيمتع ذواتا مستترة إذا لم أخطئ، الذات المستترة لا تهمني، وما يهمني هو الإنسان الذي يحقق ويبرز هذا الإستتار. من هي هذه الذات المستترة؟ أليست حصيلة كل ما هم إنساني؟ أي إلهي بمعنى آخر؟ هل تعتقد بأني أفتش عن الإله؟ كلا. الإله موجود. والعالم موجود. والإنسان موجود. نحن موجودون. الواقع الكامل تماما هو الله نفسه .. الإنسان والعالم وكل ما يتضمن بما في ذلك الأشياء التي لا تسمى. أنا مع الواقع، مع واقع أكبر فأكبر. أنا متعصب للواقع إذا شئت.
قل لي ماذا أعطاك فن التنجيم؟ هل صحّح عيوبك؟ هل ساعدك على التكيف مع العالم؟ هل أعطاك الأمان والبهجة؟
ما هو فن التنجيم؟ ما هي علائقه بالواقع؟
العقل يخلق لنا المنغصات وليس الذكاء. لأننا لا نملك من هذا الأخير ما يكفي أبدا.
لا أنفي شرعية فن التنجيم، وما أقاومه هو هذه العبودية لوجهة نظر واحدة مهما كانت.
إن المعرفة تُثقل والحكمة تُحزن، أما الحقيقة فلا علاقة لها بالمعرفة والحكمة. إنها خلفهما. إن بعض يقيننا يقف خلف مملكة البراهين.
إن العقل يهرب، والعقل ليس هو الفكر. الفكر نتاج الأنا، ولن تهدأ الأنا أبداً ولن تقتنع. متى بدأنا نعرف بأننا نعرف؟ متى توقفنا عن الاعتقاد بأننا سوف نعرف؟ تجيء الحقيقة مع اعادة الحسابات وهي دون كلام. الدماغ ليس هو الفكر، إنه طاغية يريد السيطرة على الفكر.
إذا كانت الأمور لا تجري في داخلك بشكل حسن فأنت تفكر بشكل خاطئ.
لم يكن أكثر من حطام. حطام تعيس مشتعل تحت رحمة الشيطان.
اوگوست حس میکرد که دارد به جایی میرسد. به این اندیشه پرداخت که تراژدی واقعی او در این حقیقت نهفته بود که نتوانسته بود معرفت خود را از وجود جهانی دیگر، جهانی فراتر از جهل و خطا، فراتر از خنده و گریه، بر دیگران ظاهر کند. همین مانع و محدودیت بود که او را دلقک نگاه میداشت، دلقک خاص خدا، چرا که در واقع هیچکس نبود که بتوان این معما را بر او فاش ساخت. کتاب مجموعه سه داستان بود به نامهای شیطان در بهشت، تأملی بر مرگ میشیما و لبخند در پای نردبان که هر سه عالی بودند. منتها تأملی بر مرگ میشیما حالت مقاله داشت و نگاهی بر نحوهی مرگ یوکیو میشیما، داستاننویس و نمایشنامهنویس ژاپنی است و در واقع رسالهای برای ژاپنیهاست.
اللقاء الثالث مع هنري ميللر .. بعد كتابيه : اعترافات هنري ميللر في الثمانين .. والكتاب الرائع ابتسامة عند قدم السلم ..
إلا أن هذا اللقاء معه لم يكن ناجحاً كما توقعت ! ..
هنري ميللر في هذا الكتاب يعرض سيرة ذاتية جزئية عن وجه لازمه لفترة معينة من حياته .. وهو المُنجم غريب الأطوار تيركان الذي تعرف إليه عن طريق صديقته الشاعرة الشهيرة أناييس نن
في البداية اُعجب به وبمهارته في الحوار وإسلوب التفكير وطريقة الحياة العجيبة التي يحياها .. ولكن تشاء الظروف بعد ذلك أن يحيا معه هذا المٌنجم الغريب في منزله مدة أطول ، وطبعا يحيا هنري ميللر حياة مضطربة مزعجة ومتعبة في ظل هذا الزائر الغريب !! فكل الجيران والأصدقاء قد عانوا من تصرفات وأقوال وأفكار وعادات هذا المُنجم الذي يعد التنجيم بالنسبة له حياة بأكملها وليس مجرد وظيفة .. !
ولكن شتان بين أن تعجب بشخص ما لمدة بسيطة وأن تتحمل الحياة معه بعدها مدة طويلة !!
إذا أردنا أن نستفيد من هذه السيرة .. لن نبحث كثيراً في التفاصيل .. ولقد اضطررت إلي القفز فوق كثير من الفقرات المملة كثيراً في القراءة ..
ولكني استفدت شيئاً .. ألا أنبهر بجانب معين من شخصية ما .. وأتوقع أن تكون باقي الجوانب الأخري مبهرة أيضاً ..
فإذا أحسست بانطباع ما تجاه أحد الأشخاص .. لا تبني توقعاتك علي كل الجوانب الخفية في شخصيته بنفس الانطباع .. اصبر قليلاً حتي تتأكد .. فهناك أسرار كثيرة في الإنسان الذي أمامك ستتكشف بالتدريج .. أو ربما تظل مُبهمة .. !
Sometimes I think my obsession with Henry Miller is a passing phase, a youthful indulgence that I will, or have grown out of, only to find out that he is still perhaps my favorite author of the 20th Century.
"A Devil in Paradise", which is a booklet piece excerpted from "Big Sur and The Oranges of Hieronymus Bosch", is a quick little hundred page read about one of Miller's associates from Montparnasse back in the mid-thirties. His style is magnificent, seeming so simple and fluent that my eyes just follow the words across the page, page after page, until sometime this morning at 2am I had finished it, and felt a small amount of sadness that my good friend Miller and I were so soon parting company again.
، اگـر کسـی می خواهـد بر دنیا تاثـیر بگـذارد یا دنیا را تغـیـیر دهـد " چه شـیوه ای از این بهـتر اسـت که آیینه ای در مقـابلمان بگـیرد تا ما بتوانیم خـودمان را آنطـور که واقعـا هسـتیم تماشـا کنیـم و احـیـاناً به ریـش خـودمان و مشکلاتمان بخندیم خـیلی کاری تر از شـمشـیر سـامورایی ها یا دشـنه کوتاه سـپوکو هـمانا طـنز سـوئیـفتی ایسـت که تیـزی اش در هـمه چیـز فـرو می رود اگـر کسـی پیدا می شـد که می توانسـت هــیتـلر را بخـنداند ، جان هـزاران انسـان را نجات داده بود . من واقعـا به این حـرف معـتـقدم نصـیحـتـگرانی که به سـادگی امـید به اصـلاح عالم بسـته اند ، چه شـهـید باشـند چه شـرور ، بیشـتر از آنچـه منشـاء خـیر باشـند منشـا شـرّند " لوئـی آرمسـترانگ برای خودش سلطان اسـت ولی بیلی گراهام فقط موعـظـه گر است
چه عمری تلف می کنیم . اگر ترس و تعصب را کنار می گذاشتیم، با قاتل و قدیس یکسان روبه رو می شدیم. وقتی میبینم مردم طالعشان را برای فرار از فقر و فلاکت و فساد و هر چیز دیگر می کاوند دیگر از افادات ستاره شناسی عقم میگیرد. به نظر من این سواستفاده ناجوانمردانه از ستارگان است. از سرنوشت چنان حرف می زنیم که گویی مکافاتی محتوم است. غافلیم که هر روز از نو، سرنوشتمان را می سازیم. منظور از سرنوشت، بلاهایی است که گریبان گیرمان می شود و صرفا معلول علت هایی است که واقعا آنقدرها هم که تظاهر می کنیم اسرار آمیز نیستند. رد پای رنج و شکنجه هایمان را می توانیم مستقیما در رفتار خودمان بیابیم.
اولین کتابی که از هنری میلر خوندم. اولش کمی سخت باهاش ارتباط برقرار کردم ، ولی در نهایت بدم نمیاد کتاب دیگه ای ازش بخونم.
عجب مهارتی دارد میلر در قصهگویی و سرگرم کردن. خدایا چه کیفی داد خواندن این کتاب. چه ترجمهی منحصر به فرد و جذابی بود از هردو مترجم. کاملا متوجهم که من بنا به علاقهی از قبلم به میلر اینقدر حظ کردهام، اما خب بهرحال. کتاب شامل چند بخش است: داستان، جستار، خاطره. یکی را بیشتر از دیگری دوست داشتم. عناوین این بخشها از این قرار است: زندگی من شیطان در بهشت تاملی بر مرگ میشیما لبخند در پای نردبان تاملاتی بر نویسندگی
🔹️ هنری میلر نویسنده خاصیست، نویسندهای که شاید خیلی از مخاطبان ادبیات با او ارتباط برقرار نکنند و آثارش را نپسندند، ولی افرادی هم هستند که طرفدار پر و پا قرص اویند. نویسندهای در رده لویی فردینان سلین بزرگ و دیگرانی که همانند او در عین صداقت، صراحت گزندهای دارند در بیان واقعیتها.
🔹️متاسفانه به دلیل همین صراحت گزنده بسیاری از آثار میلر به فارسی ترجمه نشده و اگر هم شده باشد با ترجمهای نه چندان خوب و با ممیزیهای فراوان. البته کتابی که در این یادداشت میخواهم معرفی کنم یک استثناست چرا که هم ترجمه خوبی دارد و هم به خاطر نوع داستانش، احتیاجی به سانسور ندارد.
🔹️شیطان در بهشت مشتمل شش اثر از میلر است که داستانی که نامش را بر کل کتاب گذاشتهاند بلندترین آن است و بیش از نیمی از کتاب را در برمیگیرد. داستانی با ترجمه استادانه بهاءالدین خرمشاهی
🔹️همانطور که گفتم میلر با صراحت از واقعیتهای جاری زندگی میگوید بخشی که انتخاب کردم، درباره تجربهایست که خود من نیز از سرگذراندهام. مهربانی کردن با کسانی که خودشان با خودشان مهربان نیستند، نتیجه عکس دارد. و اما داستان:
🔸️«بالاخره پس از نوشتن نسخهای که به طرف موریکان سُراند، آماده رفتن شد. تا نزدیک اتومبیل همراهش رفتم و مشتاق بودم بدانم واقعاً چه فکر میکند. گفت: «هیچ کاری نمی شود کرد، هروقت از فکر کردن به خارش دست برداشت، خارشش ناپدید خواهد شد.» - اما تا آن موقع چی؟ - بد نیست همان قرصها را بخورد. - واقعاً تاثیری دارد؟ - این دیگر بستگی به موریکان دارد. هیچ ترکیبی در این قرصها نیست که ضرری یا فایدهای داشته باشد، مگر اینکه موریکان به یکی از این دو جنبه اعتقاد داشته باشد. سکوتی سنگین پیش آمد. ناگهان گفت: «میخواهی یک نصیحت برادرانه بکنم؟...» گفتم: «البته»، گفت: «پس دکش کن.» گفتم: «منظورت چیست؟» گفت: «همین. خیلی راحتتر است که با یک جذامی همنشین باشید.» من از حیرت هاج و واج مانده بودم. گفت: «مطلب خیلی ساده است. این مرد دلش نمیخواهد شفا پیدا کند چیزی که میخواهد همدردی و جلب توجه است. اصلاً مرد نیست بچه است بچه لوسی هم هست. و اگر تهدیدت کرد که خودش را خواهد کشت نگران نباش. البته اگر دستش به هیچ جا بند نشود، ممکن است تقصیر را به گردن شما بیندازد اما هرگز خودش را نخواهد کشت. خیلی جانش عزیز است.»
فکر میکنم تنها داستان بلند میلر باشد که میشود بدون سانسور منتشر کرد. مانند اکثر داستانهای میلر، بخشی از زندگی خودش است. در دورانی که میلر فرانسه بوده با مرد خاصی آشنا میشود. پس از جنگ دوم جهانی از او دعوت میکند که به امریکا برود و با خانوادهاش در یک منزل، در بیگ سور، زندگی کند.و این یعنی “شیطان در بهشت”. بخش کمتر داستان در فرانسه و اکثر آن در امریکا میگذرد و شرح ماجراهای میلر با دوستش است. بیتکلف و مسلط نوشته شده است. با صراحت کامل.
یک زندگینامه،یک رفیق نامه(شیطان در بهشت)تاملی یر مرگ می شیما نویسنده ژاپنی،لبخند پای نردبان که جالبترین بود به نظرم و تاملی بر نوشتن از هنری میلر ترجمه و فارسی آقای خرمشاهی هم در نوع خودش جالب هست!
One of Miller's best jobs of characterization. Conrad Moricand is a great character of literature, and this book is very funny, if you have the right sense of humor. If you don't, go back to reading Dan Brown.
تيريكان مثل دودة تمتص الآخرين وتقززهم بضعفها وقوتها، وميللر يحاول جاهدًا إقناع نفسه بجدوى التعاطي مع هذه الدودة بنبل، كأنه يكافئ المجهولين الذين ساعدوه أو لم يساعدوه في محنه عن طريق إكرام هذه العالة، آه منهم، لا بد أن علينا اجتياز علاقات كهذه، مع أشخاص مدللين مقرفين مجانين، لا يرغبون في مساعدة أنفسهم ويعتبرون أن من واجبنا إبقاء أعيننا عليهم، باحثين عن الاهتمام بنهم والأهم من هذا كله، عاطلين، عاطلين عن كل شيء حيوي وفعال، والغريب فيهم غدرهم الغبي الطفولي، كصراخ الطفل المستمر إذا لم نعطه قسمتنا من الحلوى، ميللر رائع على نحو يخطف الأنفاس، إنه حي ويجبرك على الخوض في التفاصيل، وفي الغالب تفاصيله مهمة، لم أشعر أنني قد قرأت مئة صفحة، بل شعرت أنني لهثت وراء ثنائية النبيل والخسيس في فقرات مركزة كأنما عبئت في حقن، ميللر الذي يكسب تعاطفك قلبيا وعقليا لا بد أن يفعل كل ما فعل.
I absolutely adore Miller. This book made me laugh so much. Often asking for more, asking for the unthinkable, asking beyond the limits of common sense gets you what you want - but careful what you ask for. A bittersweet story that will make you love even more not only Miller the writer, but Miller the man.
هنری میلر نه مثل فرانسوی ها تفسیر میکند و نه مثل انگلیسی ها شیفته شخصیت های اش میشود.هنری میلر عمیقا آمریکایی ست.فقط توصیف میکند،خود آزار است و از بعد از خودآزاری به خودشیفتگی هم میرسد اما متاسفانه روده درازی هم میکند و نمیدانم چرا وسط روایت یکهو به تاریخ،ستاره شناسی ،متافیزیک،مابعدالطبیعه ،سیاست و صلح جهانی میپردازد آنهم در حد چند صفحه! عصاره کار را میگیرد این جور چیزها. من هیچوقت سراغ میلر نرفتم چون تابوشکن بود.اصلا از نویسندگان تابوشکن خوشم نمی آید.به نظرم در طول تاریخ سر و صدای تابوشکنی شان از هنر شان جلو زده است.در این کتاب و سفرنامه اش به یونان که اثری از سکس ندیدم.لازم هم نبود.اما جدا از این قضیه هنری میلر به شکل وحشتناکی ذاتا نویسنده است.هرگز ندیدم صفتی را دوبار تکرار کند یا به چیزی تکراری بپردازد.مترجمان هم کار خوبی انجام دادند.
Henry Miller may have forgotten the climax and conclusion of this book in any traditional sense but his small portrait of life with one the worst friend turned house guests in history is exactly what I love about Miller's writing. He creates a story from a small snapshot of life using the writing as a framework for the period without allowing the prose to take over the moment.
Anyone here would like to write a book like this one? I'm here, ready to become your nightmarish artist-madman roommate: also a failed intellectual, and a Capricorn, and could monologue all evening if given permission, although I don't have too many really depraved secrets (seriously, that feeling when you're sitting there, thinking how all of Miller's friends seem pretty awful and Moricand doesn't come across that much worse in comparison, it's only that he's always there--and then comes the punch).
I had way more fun than I thought I could reading essentially a novella-length piece of gossip one could hear around 3 am at certain parties. I was sober reading it, and have only recognized one of the names, and yet Miller has kept me entertained. I could wonder how much truth really was there--he admits himself that the people he was writing about were dead at that point, so obviously couldn't lend me their perspective, but what is here makes an oddly fascinating story.
A selected articles by Miller, such as The Smile at the Foot of the Ladder, My Life, The Devil at Large and Reflections on the Death of Mishima... با وجودی که جز اثر مشهور هنری میللر، مدار راس السرطان، بقیه ی آثار او به فارسی برگردانده نشده، علت انتخاب این چند مطلب او کنار هم در این مجموعه را نمی فهمم. آن هم از سوی دو مترجم که آثار انتخاب شده شان برای ترجمه به فارسی، همیشه در طیف های متفاوت و دور از همی قرار داشته است. به عبارتی دیگر، انتخاب میللر از سوی "نازی عظیما" تعجبی بر نمی انگیزد حال آن که مترجم دو مقاله ی "شیطان در بهشت" و "تاملی بر مرگ میشیما" بهاء الدین خرمشاهی ست! اینها را به عنوان نکات منفی این کار مطرح نمی کنم، برعکس، به گمان من هرچه از میللر به فارسی ترجمه شود، ستودنی ست و دو مطلب این کتاب هم از کارهای قابل تامل میللر است. ـ شیطان دربهشت، خرمشاهی ـ عظیما، 1367
Miller is put in a position, and jumps at the chance to help someone in a situation similar to his own in early writing. He has to reflect on his past some as the guest causes him to regret the moment they met. It's been a while, and I don't have the book in front of me, but thinking back he thought it never would have occurred to him to ask for something more when he was begging on the street, and given a bread crumb of some sort. Something like if he were given a nickel, he might be inclined to say, "And what, kind sir, do you think I should do with this?" But never would it occur to him to step out of the bathroom of the man putting him up, and say that there was only one kind of aftershave he was comfortable using, for example.
Cartea asta e dovada că nu toți oamenii pe care îi ajuți merită loc în viața ta. Miller îl primește pe Moricand – un intelectual bolnav, sărac, dar „interesant” – și descoperă că a adus diavolul în paradis. Omul ăsta nu face nimic rău direct, doar murdărește aerul din jur cu plângeri, critici și energie rea. Un fel de „omul sfințește locul”, dar invers. E cartea despre cum bunătatea fără limite devine oboseală și cum lumina atrage umbrele care vor doar să se încălzească puțin. Mi-a plăcut pentru că e sinceră și crud de adevărată. Cred că toți am avut un Moricand în viață la un moment dat.
"Tomar a vida como um fardo, como um campo de batalha, como um problema, é sempre limitá-la dentro de conceitos parciais. Duas linhas de poesia dizem-nos mais, muitas vezes, do que um grosso volume de um erudito. Para tornar uma coisa verdadeiramente significativa é preciso poetizá-la."
‘Ceea ce trebuie vazut si stiut nu are nevoie de ochelari si de teorii. Tot chinul si toate framantarile noastre depind de ceea ce suntem in stare sa recunoastem.’
مذكرات هنري ميلر عن الفترة اللي قضاها في ضيافته المنجم والكاتب السويسري- الفرنسي كونراد موريكان وشخصية موريكان الشائكة والغريبة والمثيرة للجدل وحياته التعيسة والمأساوية. كتاب ممتع يدعو للتفكير في كثير من الأشياء
رواية شيطان في الجنة للكاتب الأمريكي هنري ميلر سيرة ذاتية للكاتب ميلر الذي يروي فيها قصته مع أحد أصدقائه الفرنسيين القدماء، تيريكان الذي لم يدخر ميلر جهدا في تقديم يد المساعدة له، حيث تكفل به وبجميع نفقاته من سكن و أكل و نقل .. لكن للأسف، يقابله تيريكان بالجحود و النكران. صَوَّر لنا الكاتب في هذا العمل شخصيتين متناقضتين، الأولى هي شخصية تيريكان، فشخصية تيريكان تمثل الإنسان الذي يتلذذ بالأخذ من الآخرين، ويطالب بأمور وخدمات وتهيئة ظروف حياته، دون خجل أو إحراج كما لو انه صاحب ميراث موجود عند ميللر. أمَّا الشخصية الثانية فهي شخصية الكاتب نفسه ميلر، فميلر المعطاء، والذي لم يتوانى عن تقديم كافة أشكال المساعدة لتيريكان حتى بعد أن تأكد له بأنه يستغل طيبته وكرمه، و من هنا جاء اسم الرواية ليتماثل مع حالة الشيطان تيريكان الذي يعيش في جنة ميللر، وعلى ماله وعلى حساب عائلته. ضمن هذه الأحداث يضعنا ميللر أمام مقولات تتمحور حول الحث على العمل وعدم الاعتماد على الآخرين، ومقولات الحكمة التي تشكلت عنده من خلال مدرسة الحياة .
"آخرالامر فقط يك زبان باقي مي ماند، زبان حقيقت، مهم نيست كه چگونه به آن دست پيدا كنيم". اگرچه در بعضي مواقع خسته كننده به نظر ميرسيد اما در مجموع داستان جالبي بود، داستاني كه شايد هر روز در برخورد با آدمها به نوعي تجربه كنيم، اما پيام اصلي داستان به نظر من در تغيير ديدگاه موريكان و انتقاد از او نبود، بلكه بيشتر از آن در اين بود كه ديدگاه خود نويسنده و كساني كه با او همذات پنداري كردند هم نيازمند تغيير است.
Great book. I've never loathed a novel character quite so much as I loathed Moricand. I would've given 5 stars but there was so much French in the book I often wondered what in the hell was being said.
The autobiographical details about Miller's love for his daughter, his relationship with his wife, and his metaphysics were more engaging to me than the central character. As ever, Miller's writing is a joy, both easy and vibrant and unafraid to expound.