شعر اتفاق دایما تازهای ست که در لحظه ناشناختهای از ذهن مخاطب، به ناگهان رخ میدهد. شاعر، از نگاه مدرنیته، خود، تنها یکی از مولفههای شعر است، نه بیشتر. یکی دیگر از مولفههای اساسی ساختار شعر، دستور زبان یا همان گرامر است. بستری که زبان در آن شکل میگیرد و به اندیشه که غایت آمال زبان است، نزدیک میشود. فرض کنید «دستور زبان» در تشخیص نقش یک واژه دچار ابهام شود، اینجاست که هولوگرامی چندوجهی از «معنا» و «معناگریزی» در ذهن مخاطب شکل میگیرد و این یکی از وجوه زیبایی ست. سایر وجوه زیبایی را پیش از این اهل سخن به قدر کفایت گفته اند. نام این گونه از شعر را شعر «هولوگرامیک» یا «چند دستوری» گذاشتهام که در کتاب حاضر نمونههایی از آن وجود دارد.
گره بزن از این گرههای کور که بخت مرا به روزهای شوم بیتقویم میبندند من این نحسی بیتو را کجا در کنم…؟
فقط سی صفحه تحملش کردم. بسیار بسیار بسیار "رقیق" با تک لحظههای خیلی خیلی کم فروغ. کتاب دو تا کاربرد داره که درخت قربونی کاغذش رو حروم نکنه. یا واسه پسر دخترای 13 14 ساله باید هدیه گرفت تا آروم آروم کتاب دست بگیرن. یا واسه کسی که تازه داره زبان فارسی یاد میگیره و دوست داره یه مجموعهی آسون از یه سری "جمله"های بعضا قشنگ فارسی رو داشته باشه . همین
پینوشت تقدیم به کامران : نشستهام و نشاستهی ماسیدهی لبانت روی شستم را نشستهام !
پس چرا به هدف نمى خورد اين گلوله كه سال هاست در مغزم مى چرخد...؟ تو كه كِشيدى وقتِ رفتن، ماشه ى تمام تفنگ هاى جهان را روى شقيقه ام... __________________________ تقدير دروغ بزرگى ست كه دنيا براى گرفتن تو از من ساخته است... اين شد كه قرن هاست تقدير منى...
در کل کتاب خیلی خوبیست، شعر های خیلی خوب هم زیاد دارد، البته شعر متوسط و حتی چند تایی بد هم دارد. به هر روی کار شاعر خوب است، او در شعر خود از یک سو به بازی با کلمات پرداخته و با بهره گیری از ایهام ها و معانی چندگانه کلمات، تصاویری شاعرانه و دلنشین خلق کرده است. شاعر در این کار خبره و چیره دست است و به خوبی توانسته به تعبیری با کلمات درگیر شود و آنها را حول تصاویر و معانیِ مورد نظر خودش پیچ و تاب دهد و از انعطاف پذیری شگفت آور زبان فارسی بهترین بهره را ببرد. از سوی دیگر شاعر از دستور زبان فارسی و نقش دستوری واژگان در جمله نیز بهترین بهره را برده است. او با جابجایی و دستکاری کردنِ ترتیب دستوری کلمات و به هم ریختنِ ساختار دستوریِ رایج و جا افتادۀ زبان فارسی توانسته اشعاری زیبا خلق کند. گاه نیز او با زیرکی شاعرانه ای که دارد، عمدا کلمات را به گونه ای کنار هم چیده است که نقش دستوری واژها در جمله پوشیده و پنهان بماند و قابل تشخیص نباشد. همین امر منجر به خلق ایهام و چند معنایی شده و ظرفیت معنایی شعر او را بیشتر و بیشتر کرده است. از این رو به نظر من نقطه قوت این کتاب همین بازی ها و نوآوری های شاعر و توانایی او برای به هم ریختنِ آگاهانۀ ساختارهای رایج زبان است. هر چند که گاه اصرار او بر این بازی های شاعرانه، منجر به از دست رفتن ِ شعر شده است و نتیجه نهایی کار او به تعبیری بیش از حد ساختگی و تصنعی شده است و آن روح ناب، بازیگوش و کودکانه شعر را از بین برده است.
همانگونه که در ابتدا گفتم، در این مجموعه شعر خوب و خیلی خوب خیلی زیاد بود و از همین رو انتخاب از میان آنها به راستی دشوار است، به هر روی چند تایی را که پسندیدم در اینجا می آورم، البته باید اشاره کنم که تعداد شعر هایی که پسندیدم خیلی زیاد بود و نمیتوانم همه را بیاورم.
تنها فرق ِما همین تنهایی من است تو نه-تنها نیستی، که تنها نیستی...
***
سر و ته این حرف ها را که بزنم، باز هم تویی که در سرم ته ِ حرف ها را میزنی...
*** مثل روز برایم روشن است که تو ماهیت این شب هایی، همین شب های ِ بی ماه ...
***
مرگ پیش آمد ِ منحصر به فردیست که هر روز منحصرا به خاطر تو برای من پیش می آید...
*** به زندگی ِ پس از مرگ اعتقاد دارم، از وقتی رفته ای هر روز می میرم و زنده می شوم...
انتظارم از کتابی که چاپ یازدهم آن را می خواندم، هرگز چنین نبود. دلیل آن که با این سرعت خواندم این نبود که جذابیت داشت، بلکه می خواستم ببینم که بدتر از آنچه خوانده ام هم می تواند کسی چیزی بنویسد، که دیدم امکانش هست! شاعر خطاب به کسانی که به گفته او «روی صخره های کهنه شعر ایستاده اند» چنین می نویسد (شعر شماره 181) : از تو موجی ساخته ام که دارد در می کوبد صخره های کهنه ی شعر را، از پا نیفت! روی شن های ساحل دارم برای تو شعر می نویسم...
بوی خون شعر به مشام شان خورده، این کوسه های سطحی دریا... نترس ماهی قرمز کوچک من! آغوشم عمیق ترین جای دریاست
با خواندن این نوشته، من با تمام وجود به کسی که می نویسد:
(شعر شماره 87) دلم بهار می خواهد عاشقم شو...!
و نامش را شعر می گذارد، رشک بردم که این همه دچار خودبزرگ بینی است که خود را پرچم دار شعر نو می داند که صخره های کهنه شعر را فرو می ریزد. استاد! اگر حافظ می نویسد: صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
اگر فردوسی مولانا و سعدی از زبان شعری خود تعریف می کنند، اینان پایه های زبان و ادبیات فارسی هستند. اگر نیما زبان شعری اش را «نازک آرای تن ساقه گلی» می خواند بنیان گذار شعر نیمایی است که سرآغاز تحول در ساختار (فرم) شعر فارسی است. جنابعالی دقیقا کدامین گام را برداشته اید که شعر خود را موجی می دانید که جهان شعر فارسی را که کهنه شده است می کوبد تا طرحی نو دراندازد؟ «خودشیفتگی» هم حدی دارد کیفیت شعر کامران رسول زاده از دید من ترجمه ای ناشیانه است از شعرهای یک شاعر درجه سه انگلیسی زبان که برای انتشار محدود در صفحات مجازی دختران دبیرستانی مناسب است. خود رسول زاده در نوشته ای کوتاه روشی در آفرینش ادبی را پیشنهاد می کند که آن را شعر هولوگرامیک یا چند دستوری خوانده است و آنچنان می نویسد که انگار این کشف او است از پدیده ای شگفت انگیز در ادبیاتی جهان شمول که قابلیت تعمیم فلسفی هم دارد تعریف آقای رسول زاده، ترجمه واژه به واژه نوعی آفرینش هنری است که در ادبیات انگلیسی به آن pun (paronomasia) گفته می شود با این تفاوت که در آن بیشتر، مفاهیم طنز مورد توجه است. در فارسی سه صنعت شناخته شده ایهام، مجاز و استعاره، همان کاربرد را دارد و این پیشنهاد بیان تعریفی دیگرگونه و بسیار ضعیف از صنایع ادبی کلاسیک است که نمونه های بسیار خوبی از آن در دست است و زبان شعری رسول زاده حتا به سایه آن هم نزدیک نمی شود. هرچند که احمد شاملو را شاعری بسیار خوش ذوق می دانم که بر شعر فارسی تاثیر گذار بوده است، نقدهای ادبی او را از بدترین نقدهای ادبی موجود برمی شمرم. چه از سخنرانی مشهورش در مورد فردوسی که برای اولین بار در طول تاریخ بشر، شاعری را که هزار سال با زمان بیان نقد فاصله داشت از دید سیاسی نقد کرد و افکار او را ضد توده دانست! و چه تصحیح حافظ را که یکی از بدترین نسخه های موجود است. زمانی که او در یکی از سخرانی هایش گفت که از سعدی دلزده است، عده ای پیدا شدند که با پیروی از این حرف بی مغز و سرشار از نادانی، و سو برداشت از فرضیه نقد بزرگانی چون دکتر پرویز ناتل خانلری (که البته با روش نقد ایشان مخالف هستم) گفتند که ما می خواهیم نوآوری کنیم. دوستان توجه نکردند که نمی شود بر سر شاخ نشست و بن برید! مانند این می ماند که بگویید چه خانه خوبی ولی بزنیم ستون هایش را خراب کنیم. نکته دیگر این که ادبیات هنری جهان شمول نیست! هرگز هم نبوده است. بهترین ترجمه ها هم نمی توانند زیبایی کلامی را منتقل کنند. آفرینش هنری، محدود به نوع پدیده است. شما نمی توانید با دوربین عکاسی، نقاشی کنید و یا با مجسمه ای برنزی، قطعه ای موسیقایی بنوازید. ادبیات، در ظرف واژه ها شکل می گیرد و زمانی که ما به زبان فارسی می نویسیم، بستر ادبیات فارسی را برای آفرینش برگزیده ایم و آنچه پدید می آید، چه از دید ساختار و چه از دید درونمایه نمی تواند نمونه ای در دیگر زبان ها داشته باشد و کسانی که ترجمه می کنند در حقیقت با پایبندی به جهان بینی نویسنده اثر (عامل آفرنیش) اثری را باز تولید می کنند (بازتولید معلول) شما اگر هزار سال هم در ادبیات جهان به دنبال وجوه هولوگرامیک بگردید و در رساله ای هزار برگه ای هم منتشر کنید، به اندازه هیچ به ادبیات فارسی افزوده اید. کسانی که مانند نویسنده، بنده و مانند من را کوسه های سطحی دریا می دانند همه این دفتر شعر را بگذارند در کنار چند خط آغازین چاوشی از اخوان ثالث: هسان رهنورداني كه در افسانهها گويند، گرفته كولبارِ زادِ ره بر دوش، فشرده چوبدست خيزران در مشت، گهي پرگوي و گه خاموش، در آن مهگون فضاي خلوت افسانگيشان راه ميپويند، ما هم راه خود را ميكنيم آغاز. سه ره پيداست... نوشته بر سر هريك به سنگ اندر، حديثي كهش نميخواني بر آن ديگر. نخستين: راه نوش و راحت و شادي. به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادي. دو ديگر: راهِ نيمش ننگ، نيمش نام، اگر سر بر كني غوغا، وگر سر دركشي آرام. سه ديگر: راه بيبرگشت، بيفرجام. من اينجا بس دلم تنگ است. و هر سازي كه ميبينم بدآهنگ است. بيا ره توشه برداريم، قدم در راه بيبرگشت بگذاريم؛ ببينيم آسمانِ «هر كجا» آيا همين رنگ است؟
زمانی که این نقد را پیش از انتشار به دوستی نشان دادم، گفت انگار ناراحتی که این دفتر به چاپ یازهم رسیده است. برخلاف دیدگاه دوستم، بسیار هم خوشحال هستم که کتابی در ایران به چاپ های زیاد برسد و هرگز کتابی نیست که دیگران را به نخواندنش تشویق کنم اما دلیل نمی شود که دیدگاهم را درباره یک نوشته ننویسم. مرگ نقد، می شود همین کارهای ضعیفی که بجای شعرهای بزرگانی چون اخوان نام شعر نو را یدک می کشند.
ممنون از سارا و رضا بابت این کادوی تولدشون. من کلا توی شعر سخت گیرم اما این کتاب یه شعرها و تصویرسازی ها و بازی های واژگانی جالبی هم داشت. :) توی حس و حال خوبی بودم برای همین سریع و راحت و روون تا آخرش رو خوندم. فقط چون توی فاز جدایی و عشق یه طرفه نبودم کامل ارتباط نگرفتم :)) شعر خوندن واقعا حس و حال خاص می خواد. باز هم سپاس بخاطر این هدیه چون من معمولا خودم برای خودم کتاب شعر نمی خرم. :)
شعرای جدید را نمیفهمم! به نظر من این شعر نیست مکالمه ای است بین دو پسر در کوچه: آقای محترم! این که عاشق توست تا همین پیش از تو معشوق من بوده، داری جای من زندگی میکنی احترام خودت را نگه دار.... دیگه سپید بودن شعر هم یه حدی داره!!
کلا از مجموعه شعرهای به این سبک خوشم نمیاد ولی هر از گاهی میخونم شاید سلیقم عوض شده باشه! یکی از شعرهای کتاب: پیش از این شاید زنی بوده باشم زنی شبیه تو که خواسته مرد باشد مردی که عاشق توست...
قرمز بپوش ! که جهان با لب هات هماهنگ شود، این گونه سرخ ، همین گونه سرخ تر قرمز بپوش ! و با خودت چیز مبهمی زمزمه کن! من این شعر را از لب های تو سروده ام
حقا كه " غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ / كه بر نظم تو افشاند فلك عقد ثريا را"
خيلي طرفدار شعر نو نيستم ولي اخيراً چندتا كتاب تو اين سبك خوندم تا يه ذره بيشتر باهاش آشنا شم، تنها كاري كه بايد تو اين نوع سبك انجام بدي اينه كه جملات با مفهوم بنويسي چون نه خبري از قافيه است و نه نظم، كه خداروشكر اين كتاب اونم نداره.
يه ذره آخراش كه شعرارو به بعضي افراد تقديم ميكرد خوب بود ، نيمه ي اول كتاب كه كلاً زايه بازي بود
فكر نكنم كارهاي ديگه ي اين نويسنده رو بخونم، و به كسي هم توصيه نميكنم بخونه ... باورم نميشه ١٣ بار چاپ شده:/
شعر خرج گلولهایست که هر شب روی دستم میماند بس که شلّیک نمیکنی...
جاذبهای که باعث شد من این کتاب رو بخونم قطعا اسمش بود و خوندنش رو به علاقمندان به شعر معاصر پیشنهاد میکنم. بیشتر اشعار کوتاه و عاشقانه ست و با شعرهای معاصر معمول و بیشتر شنیده شده، بیان متفاوتی داره.
شعرهای رسولزاده بهطورِ کلّی (چه در این کتاب و چه در کتابِ قبلیاش) ریتم و تِمِ خوب و قابلِ قبولی دارند. خصوصاً کارهای تغزّلیاش خیلی خوب از آب در میآیند. در این کتاب، کارهای فُرمی و آندسته از شعرهایی که بازیهای زبانی داشتند یا به تعبیرِ خودش هولوگرامریک (چنددستوری) بودند، از نظرِ من اکثراً خوب درنیامده بودند. شعرها در جاهایی دچارِ ابتذالِ ادبی و زبانِ بُنجُل هم میشدند که خوب نبود. روی هم رفته اگر رسولزاده در انتخابِ شعر برای انتشار وسواسِ بیشتری به خرج دهد و انگِ شعرِ عامّهپسند و مبتذل را از خودش بردارد، حتماً موفّقتر خواهد بود.
تو در شعرهام به من دست میدهی، بیآنکه حسی شبیه این به من دست بدهد که تو را از دست دادهام ...
کلاهم اگر این بار به سرزمین تو بیافتد هم، برنمیگردم به این بازی ... قرارمان این نبود، رویِ قلههای شعرم بایستی و تمام جهان مبهوت تو باشد اما سهم خودم از تو کلاهی باشد که باد برده است ...!
گره بزن از این گره های کور که بخت مرا به روزهای شوم بی تقویم می بندند من این نحسی بی تو را کجا در کنم ...؟ کوتاه بیا! عمرم به نیامدنت قد نمی دهد...
شعر «هولوگراميك» تعبيرش ميكند و هرچند كاربردش شايد تازه و دقيق نمينمايدم اما نگاهش را دوستدارم و شعرهاش هراز چندى به تنهايى و بعضن در تركيب و كنار هم ، به دل مينشيد و كلمه بازى ش زير دل نميزند و خوب درآمده
: ظرف ِ همين چند سطر پر كرده اى تمام ظرفيت شعر را ازين جاى ِ شعر تو را ميريزم توى خودم ..
همون پراکنده خوندنشون خوبه گاه گاهی این شعرای کوتاه هنوز مجموعه شعر کوتاهی که بیشترش خوب باشه، نه همه ش حتی، نیست به نظرم شعر کوتاه روند رو به رشدی داره اما...
هر چه بود لذت نبردم کاش کامران رسول زاده کمی هم اعتقاد به کشف میداشت تمام تصاویر و طرح ها "رو" بود و غالب شعر ها دستمالی کردن کلمات بود و بازی با آن ها