نوشته های خانم روستا در وبلاگشان بود. بسیار دل نشین و ناشی از فهم عمیق و خوبشان از قرآن و ادعیه و متون اسلامی با وجود اینکه ایشان دانشجوی دکترای معماری است. بارها نوشته هایشن من را به اشک واداشته. من در کنج آزمایشگاهم به نوشتجات ایشان انس گرفته بودم. این کتاب را به همسرم هدیه دادم آیاتی به یاد ماندنی با تعابیری به یاد ماندنی
یادش بخیر ، نوشته بودند: معکم المحیا و معکم الممات، مرگ باشما، زندگی هم با شما. و لا تعد عیناک عنهم
مطالب مریم عزیز رو همیشه از وبلاگهاش میخوندم. زمانی که گودر هنوز زنده بود، چقدر مطالب وبلاگ برای خاطر آیه ها طرفدار داشت و خونده میشد. میشه گفت خانم روستا یه باب جدیدی در نوشتههای کوتاه مذهبی باز کردن
مرد یخ فروش -که یخ هایش کم کم داشتند آب می شدند- را دید که عاجزانه فریاد می زد:"ارحموا من یذوب راس ماله،ارحموا من یذوب راس ماله"؛"رحم کنید به کسی که سرمایه اش دارد آب می شود..."زانوهاش سست شدند.نشست روی زمین، منقلب شد. انگار کسی نشانش داده بود معنی واقعی ِ ان الانسان لفی خسر را. حال لحظه لحظه ی من، حال آن مرد یخ فروش است.سرمایه ام، عمرم، جوانی ام ،توانم، ذره ذره مقابل چشم هام دارد آب می شود و نمی فهمم؛ غافلم ، همه اش ضرر، همه اش باخت.سرمایه ام را به چیزهایی می دهم که نمی ارزد.به مدرک، به علم های این دنیایی، به دانسته هایی که مرا راه نمی برند، به مقام، پول ، خانه،ماشین، به عزت های همین دنیایی، به عزیز شدن های گذرا... خسارت یعنی ضرری که توی آن اصل ِ سرمایه هم از دست برود.
بسم اللّه الرحمن الرحيم و العصر ان الانسان لفى خسر الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
برش نمیگردانم در قفسه. میگذارم همین جا روی میز، از آن کتاب ها نیست که یک بار بخوانی و ببندی و بگذاری شان کنار، از آن کتاب هاست که هی باید برگردی، بخوانی، بخندی، اشک بریزی، ذوق کنی، قند در دلت آب شود!
بعضی از قلم ها چیز خارق العاده ای ندارند، یعنی نه از صنعت ها و آرایه های ادبی خاصی استفاده کرده اند نه سبک جدیدی را بنیان گذاشته اند نه چیز خاص دیگری! اما یک طور عجیب و خالصی به دل آدم مینشینند؛ "مریم روستا" با یک بیان ساده و لطیف از آیات کلام الله نوشته است، انقدر قشنگ نوشته است که بارها اشک بر چشم آدم می آورد و لبخند بر لب مینشاند! دارم به این فکر میکنم که ای کاش چندتا مریم روستا داشتیم که از آیه ها و دعاها همینقدر خوب مینوشتند.. آنقدر حال و هوای کتاب خوب بود که همین حالا_ به محض تمام شدنش_ دلم میخواهد برگردم و بعضی صفحه ها را بخوانم.. نه! برش نمیگردانم در قفسه... :)
کتابِ خوبی بود. مایهی دلگرمیِ وبلاگستانِ فارسی که یکی از اهالیاش چنین کارِ خوبی را به زیورِ طبع آراست. این سنخ کارها در فضای ادبیاتِ دینی کماند خیلی. کارهایی که یکجور رویکردِ ادبی-حسّی دارد، در عینِ اینکه متن، همآن متنِ دین است. برای هدیه و عیدی دادن گزینهی خوبیست برای جماعتِ مذهبی. خصوصاً که با اینکار از یک اثرِ قابل هم حمایت کردهاند.
پنج ستاره ی تمام و کمال! در کنار هول و وحشتم از اینکه قرآن و دینم تو یه فیلد جدا از زندگیم برام قشنگ نباشه. تو خود زندگیم باشه. با همه ی سختیاش. همه ی تنهاییاش.
این کتاب میتواند مثال عملی این ایده باشد که قران را به گونه ای بخوانیم که برای ما هم اکنون نازل شده است. به اضافه اینکه این نوع خوانش و سعی در گزینش ایات و بیان حال مرتبط با آن، سبب میشود که بدون پیش داوری قران را بخوانیم.