What do you think?
Rate this book
تعادل روز بر انگشتم
- GenresPoetry
95 pages, Paperback
First published January 1, 2013
18 people want to read
About the author
شمس لنگرودی
52 books277 followers(Shams Langeroody)
محمد شمس لنگرودی (زاده ۲۶ آبان ۱۳۲۹) شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. او فرزند آیت الله جعفر شمس لنگرودی است که مدت ۲۵ سال امامت جمعه لنگرود را بر عهده داشت. وی استاد دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس میدهد.
محمد شمس لنگرودی (زاده ۲۶ آبان ۱۳۲۹) شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. او فرزند آیت الله جعفر شمس لنگرودی است که مدت ۲۵ سال امامت جمعه لنگرود را بر عهده داشت. وی استاد دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس میدهد.
Ratings & Reviews
Friends & Following
Create a free account to discover what your friends think of this book!
Community Reviews
Displaying 1 - 10 of 10 reviews
Read
January 2, 2014می خواهم دوباره به دنیا بیایم
بیرون در ، تو منتظرم بوده باشی
و بی آن که کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم .
چه بود بیداری
که زندگیش نام کرده بودند .
...
آفتاب عصر . رودخانه . سکوت
و ناگهان به یاد کسی می افتم
که در اعماق شادی هایم
غرق شد
بیرون در ، تو منتظرم بوده باشی
و بی آن که کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم .
چه بود بیداری
که زندگیش نام کرده بودند .
...
آفتاب عصر . رودخانه . سکوت
و ناگهان به یاد کسی می افتم
که در اعماق شادی هایم
غرق شد
December 4, 2017
کلمات و تصاویر
چرا ناتوانند
از تو سخن بگویند
قایقها به ساحلشان باز میگردند
من به بازگشتن از تو
چرا ناتوانم.
صندوقها چرا
به سالیان دراز
با سرّ سیاهشان خاموشند
راز من از قفلها بیرون میتراود.
گل آفتابگردانم تا غروب پلک بر هم نمیگذارد
پلک من به هوای خوابت چرا سنگین است
مگر از زندگی چه باقی مانده است
که من از دیدارت بمانم.
چرا ناتوانند
از تو سخن بگویند
قایقها به ساحلشان باز میگردند
من به بازگشتن از تو
چرا ناتوانم.
صندوقها چرا
به سالیان دراز
با سرّ سیاهشان خاموشند
راز من از قفلها بیرون میتراود.
گل آفتابگردانم تا غروب پلک بر هم نمیگذارد
پلک من به هوای خوابت چرا سنگین است
مگر از زندگی چه باقی مانده است
که من از دیدارت بمانم.
October 16, 2018
آفتاب عصر.رودخانه.سکوت
و ناگهان به یاد کسی میافتم
که در اعماق شادیهایم
غرق شد.
و ناگهان به یاد کسی میافتم
که در اعماق شادیهایم
غرق شد.
November 12, 2013
تو را به ترانهها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفهها
که به میوه بدل میشوند
و از دستم میچینند.
ترا به ترانهها بخشیدم
با من نمان
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد.
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفهها
که به میوه بدل میشوند
و از دستم میچینند.
ترا به ترانهها بخشیدم
با من نمان
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد.
September 13, 2015
تابستان، گذشته است
جاده فرش شده در برگ ها
برگي در كفم نيست
براي بازي با روزهائي
كه نباشي...
October 7, 2025
كلمات و تصاویر چرا
ناتوانند
از تو سخن بگویند
قایق ها به ساحل شان باز می گردند
من به بازگشتن از تو
چرا ناتوانم.
صندوق ها چرا
به سالیان دراز
با سرّ سیاهشان خاموشند
راز من از حفره قفل ها بیرون می تراود.
گل آفتاب گردانم تا غروب پلک بر هم نمی گذارد
پلک من به هوای خوابت چرا سنگین است
مگر از زندگی چه باقی مانده است
که من از دیدارت بمانم.
ناتوانند
از تو سخن بگویند
قایق ها به ساحل شان باز می گردند
من به بازگشتن از تو
چرا ناتوانم.
صندوق ها چرا
به سالیان دراز
با سرّ سیاهشان خاموشند
راز من از حفره قفل ها بیرون می تراود.
گل آفتاب گردانم تا غروب پلک بر هم نمی گذارد
پلک من به هوای خوابت چرا سنگین است
مگر از زندگی چه باقی مانده است
که من از دیدارت بمانم.
September 21, 2018
... چه بود بیداری
که زندگیش نام کرده بودند...
که زندگیش نام کرده بودند...
April 9, 2015
راضی ام به حضور تو در خاموشی
راضی ام به گلوله ی مشقی
که شبان زمستانی به صورت خوابالوده ی این کودک پرت کرده ای
راضی ام به علم حساب
اگرچه حسابم را نکرده
از تو چنین دورم کرده است
راضی ام به معلم جغرافی
اگرچه به من نیاموخت
مرز جدائی ها تا کجاست
راضی ام به ایزد بانویی
که دست مرا گرفت
به اتاقش آورد
تا بنشینم،ریاضت نامه ای بنویسم
بسپارمش به تو
آزاد شوم از زندانت.
شمس لنگرودی
راضی ام به گلوله ی مشقی
که شبان زمستانی به صورت خوابالوده ی این کودک پرت کرده ای
راضی ام به علم حساب
اگرچه حسابم را نکرده
از تو چنین دورم کرده است
راضی ام به معلم جغرافی
اگرچه به من نیاموخت
مرز جدائی ها تا کجاست
راضی ام به ایزد بانویی
که دست مرا گرفت
به اتاقش آورد
تا بنشینم،ریاضت نامه ای بنویسم
بسپارمش به تو
آزاد شوم از زندانت.
شمس لنگرودی
September 26, 2013
می خواهم، بند بر پای باران خزانی کنم
مجاور تختم ببندم
بر تن خود ببارم
می خواهم در آتش و آب حل شوم
وقتی که نمی دانم چه کنم
با آتشفشانی میوه ها و سپیدارها
که از تو به من رسیده است
مجاور تختم ببندم
بر تن خود ببارم
می خواهم در آتش و آب حل شوم
وقتی که نمی دانم چه کنم
با آتشفشانی میوه ها و سپیدارها
که از تو به من رسیده است
May 17, 2014
قایقها به ساحلشان بازمیگردند
من به بازگشتن از تو
چرا ناتوانم؟
من به بازگشتن از تو
چرا ناتوانم؟
Displaying 1 - 10 of 10 reviews