وی در سال ۱۳۲۴ در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در تبریز به انجام رساند. او که در دروس فلسفی آیتالله غَروی در کلاسهای اسفاراربعه جواد مصلح شرکت کرده بود برای تحصیل حقوق به دانشگاه تهران رفت. پس از اخذ لیسانس حقوق از دانشکده حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به ادامهٔ تحصیل پرداخت و با اخذ دیپلم مطالعات عالی D.E.S از رشتهٔ فلسفهٔ سیاسی فارغالتحصیل شد. در سال ۱۳۶۳ با نوشتن رسالهای دربارهٔ «تکوین اندیشهٔ سیاسی هگل جوان»، با دریافت درجهٔ ممتاز دکترای دولتی در رشتهٔ فلسفهٔ سیاست به ایران بازگشت. وی در سالهای حضور در فرانسه هم در حلقهٔ لوئی آلتوسر، فیلسوف مارکسیست، بود و هم به حوزهٔ گروهی از کشیشهای یسوعیای که در مسائل فلسفی در سطح بالایی بودند رفت-و-آمد داشت و با یکی از مفسران مطرح هگل در ارتباط بود. در همین حلقه بود که وی یادداشتها و حاشیههایی است که لنین بر کتابهای هگل نوشته بود را ترجمه و با عنوان یادداشتهایی دربارهٔ دیالکتیک منتشر کرد. همچنین مجموعه مقالههایی از آلتوسر را با عنوان لنین و فلسفه و چند مقالهٔ دیگر ترجمه و منتشر کرد. پس از بازگشت به عضویت هیئت علمی درآمد و معاون پژوهشی دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. در همان حال، او سردبیری نشریهٔ همین دانشکده را به عهده گرفت. به دلایلی از کار برکنار و از دانشگاه اخراج شد. او به کار پژوهشی خود در مراکز دیگر ادامه داد و با امکاناتی که در مراکز پژوهشی فرانسه، آلمان، و امریکا فراهم آمد، پژوهشی دربارهٔ تاریخ اندیشه در ایران را دنبال کرد. وی در سال ۱۳۷۶ موفق شد جایزهٔ نخل آکادمیک، عالیترین نشان علمی فرانسه، و مدال نقرهٔ تحقیقات در علم سیاست را از دانشگاه کمبریج کسب کند. هماکنون عضو هیئت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است و در مؤسسات خصوصی به تدریس مشغول است.
آثار:
- ترجمهٔ لنین و فلسفه و سه مقالهٔ دیگر، لوئی آلتوسر - ترجمهٔ یادداشتهایی دربارهٔ دیالکتیک، ولادیمیر لنین - ترجمهٔ فلسفهٔ ایرانی و فلسفهٔ تطبیقی، هانری کربن، تهران، انتشارات طوس، چاپ نخست ۱۳۶۵ - ترجمهٔ تاریخ فلسفهٔ اسلامی، جلد دوم، تهران، انشارات کویر، چاپ نخست ۱۳۶۶ - درآمدی بر تاریخ اندیشهٔ سیاسی در ایران، تهران، انشارات کویر، چاپ نخست ۱۳۶۷، چاپ دهم ۱۳۸۸ - ترجمهٔ تاریخ فلسفهٔ اسلامی، متن کامل، تهران، انشارات کویر و انجمن ایرانشناسی فرانسه، چاپ نخست ۱۳۷۳، چاپ ششم ۱۳۸۷ - زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران، تهران، انشارات کویر، چاپ نخست ۱۳۷۳، چاپ سوم ۱۳۷۷ - ابنخلدون و علوم اجتماعی، تهران، انتشارات طرح نو، چاپ نخست ۱۳۷۴، چاپ سوم ۱۳۸۶ - خواجه نظامالملک، تهران، انتشارات طرح نو، چاپ نخست ۱۳۷۵، انتشارات ستوده، تبریز، چاپ دوم ۱۳۸۵ - مفهوم ولایت مطلقه در اندیشهٔ سیاسی سدههای میانه، تهران، مؤسسهٔ نگاه معاصر، چاپ نخست ۱۳۸۰، چاپ دوم ۱۳۸۱. - تأملی دربارهٔ ایران، جلد نخست، دیباچهای بر نظریهٔ انحطاط ایران، تهران، مؤسسهٔ نگاه معاصر، چاپ نخست ۱۳۸۰، چاپ دوم ۱۳۸۱، چاپ سوم ۱۳۸۲، چاپ هفتم ۱۳۸۶ - تاریخ اندیشهٔ سیاسی جدید در اروپا، بخش نخست از جلد نخست، جدال قدیم و جدید: از نوزایش (۱۵۰۰) تا انقلاب فرانسه (۱۷۸۹)، تهران، نشر ثالث، چاپ نخست ۱۳۸۲، چاپ دوم ۱۳۸۵ - سقوط اصفهان به گزارش کروسینسکی، تهران، مؤسسهٔ نگاه معاصر، چاپ نخست ۱۳۸۲، چاپ سوم ۱۳۸۶ - زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران، ویراست دوم، تهران، انشارات کویر، چاپ نخست ۱۳۸۳، چاپ سوم ۱۳۸۵ - تأملی دربارهٔ ایران، بخش نخست از جلد دوم، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، تبریز، انتشارات ستوده، چاپ نخست ۱۳۸۴، چاپ دوم ۱۳۸۶ - تأملی دربارهٔ ایران، بخش دوم از جلد دوم، مبانی نظریهٔ مشروطهخواهی، تبریز، انتشارات ستوده، چاپ نخست ۱۳۸۶
کتاب به ریشه هایی می پردازد که به ظهور و بعدها سقوط نظام فلسفی سیاست در ایران انجامید. نویسنده در ابتدا شرح مفصل و دقیقی از نظرات افلاطون و ارسطو درباره ی سیاست و «شهر زیبا»می دهد. سپس ظهور فلسفه ی ایرانی-اسلامی را با فارابی مرور می کند و تاکید دارد که فلسفه ی سیاسی فارابی تلفیقی است از تفکرات یونانی، و اندیشه ی «شاهی آرمانی» ایران باستان (اندیشهی ایرانشهری). و البته ظهور چنین تفکری در بستری از تاریخ ممکن شد که حکومتی از خاندان های ایرانی تبار (آل بویه) توانست بر خلیفه ی بغداد چیره شود. در ادامه، نویسنده به تناقضی که بین حکمت عملی و نظری در فلسفه ی ابن سینا پدیدار شد اشاره می کند و آن را نقطه عطفی در بحران اندیشه ی سیاسی در ایران بعد از اسلام می داند. که در ادامه، با چیرگی اقوام ترک تبار (غزنویان) و ضعیف شدن حکومت های محلی ایرانی، این زوال اندیشه در سیاست به قطعیت رسید. کتاب، بسیار روان و آسان نوشته شده است و خواندنش را قطعن توصیه می کنم!
زوال و انحطاط از مفاهیمی است که جایی در اندیشه ما ایرانیان نداشته و اولین بار اروپاییان بودند که با تامل درباره علل سقوط امپراطوری روم باستان، این مفهوم را در نظام مفاهیم خود وارد کردند.
انچه که به عنوان فلسفه اسلامی و فلسفه مسیحی می خوانیم، جز بسط فلسفه یونانی نیست. زوال اندیشه سیاسی در ایران در نتیجه تاملی است درباره دگرگونی هایی که فلسفه یونانی با ورودش به ایران به آن دچار شد. پس در نتیجه برای توصیف تاریخ اندیشه سیاسی در ایران تحت عنوان تاریخ انحطاط اندیشه، ناچار به بازگشت به ریشه های یونانی اندیشه سیاسی هستیم.
همانطور که بسیاری از پژوهشگران و مورخان گفته اند، فلسفه در یونان آغاز شد. آن هم زمانی که اندیشه یونانیان توانست با جدایی از اسطوره هایی که تنها مرجع تببین واقعیت بودند، تکیه گاه جدیدی برای فهم واقعیت پیدا کند: عقل
برای نخستین بار در تاریخ، پولیس (مدینه) در یونان متولد شد. پولیس مکانی بود که در آن عموم مردم درباره انچه که به زندگی جمعیشان مربوط میشد به گفتگو می پرداختند و رایزنی می کردند. مردم خود سرنوشت خویش را به دست گرفتند و در نتیجه خود باید برای تمامی پرسش هایی که زندگی در مدینه پیش رویشان قرار می داد پاسخی بیایند. ماحصل تمام این ها تولد انسان سیاسی بود. انسانی که سخن برای او از هرچیز دیگری اهمیت بیشتری یافت. او بین مرگ و زندگی زیر سایه حکومتی خودکامه و جبار، مرگ را انتخاب می کرد اما با اختیار خود تحت انقیاد سخن در می آمد.
زیستن در مدینه افق های جدیدی پیش روی اندیشه یونانی قرار داد. دموکراسی در آتن و نظام شورایی مولد بحران های جدیدی بود که پیش از این در تاریخ ادمی سابقه نداشتند. سوفسطاییان با چرخاندن پیکان فلسفه به سمت زندگی ادمی در شهر و به پرسش گرفتن ارزش ها و اخلاقیات و قوانین انسان یونانی، به این بحران ها پیش از پیش دامن زدند. افلاطون که او را بنیانگذار فلسفه سیاسی می نامیم، به این نتیجه رسید که تنها راه خروج از این بحران ها تغییری بنیادین در اندیشه است. افلاطون طرح پرسش از سرشت شهر را جز از مجرای بحث فلسفی که موضوع ان نظام حاکم بر عالم است، که مدینه جزوی از آن است ممکن نمی دانست. موضوع تامل یونانیان وجود بود و وجود مدنی انسان در کانون این بحث قرار داشت. افلاطون ضابطه مصلحت عمومی را وارد فلسفه کرد. چیزی که درنهایت معیار مقایسه نظام های سیاسی مختلف قرار گرفت. پرسش اساسی او این بود: در کدام نظام سیاسی انسان می تواند به یک زندگی سعادتمندانه دست پیدا کند؟
طباطبایی نشان میدهد که چگونه با ورود فلسفه سیاسی یونان به ایران، فیلسوفان ایرانی مسلمان نیز در مواجه با بحران های خلافت، بوسیله عقلانیت یونانی و ایران باستان، آغاز به اندیشیدن به بحران ها کردند که در نهایت به شکوفایی عقل و خرد در تمام حوزه های فرهنگی و عقلی و هنری انجامید. فرهنگ ایرانی ققنوس وار از خاکستر خود پس از دوقرن سکوت برخاست و دودمان هایی از ایرانیان درفش استقلال و تمامیتایران را بار دیگر افراشتند.
در اینزمان عقل توانست در منطقه فراغ شرع جایگاهی محکم برای خود بیابد و تبدیل به محکی مستقل برای فهم و تبیین احکام شرعی گردد. اما با روی کار آمدن حکومت های ترک زبان و درنهایت حمله مغول ها، ایران وارد مرحله ای از تاریخ که مورخان آن را سده های میانه ایران می خوانند، گردید. عقل مقام خود را در برابر شرع از دست داد و عدم تفکر پیرامون نسبت شرع و عقل، به التقاط اندیشه های صوفیانه و ظاهری و باطنی و عقلانی و شرعی منجر شد. با ضربات شریعتمدارانی همچون امام محمد غزالی به فلسفه، فلسفه اعتبار خود را از دست داد و "صوفیان به متفکران قوم تبدیل شدند". فعالیت خردگرایی تعطیل شد و با پیوندی که تصوف با تفسیر قشری دین و ترکیب این دو در دوره صفویه با سیاست پیدا کرد، اندیشه عقلانی به شوره زاری بدل شد که نمی شد از آن انتظار نوزایشی داشت. ایران در سراشیبی از انحطاط می غلتید که هزاره ای به طول انجامید و تا انقلاب مشروطه و سالها پس از آن ادامه یافت.
زوال اندیشه سیاسی در ایران کتابی است از نظر فرم بسیار علمی و پررفرنس. ابرروایتی هگلی و تاریخی از انحطاط ایران. خوانشی که در قدمگاهش امید سر بریده میشود. کتابی که تاکید بر ریشههای فلسفه سیاسی یک بحران سیاسی دارد. شاید بهترین آلترناتیو برای تفکر طباطبایی، دیدگاههای داریوش شایگان باشد.
یکی از مهمترین نکات کتاب این است که مقدمهی ورود ایران به انحطاط این بود که ابن سینا سیاست را وارد الاهیات کرد. دقیقا همان کاری که صدرا با علمالنفس کرد (که به زعم یکی از طرفداران صدرا آن را از نقدهای علمی بعدیای که در غرب به آن وارد شد نجات داد!).
از متن کتاب: در دورهای که به دنبال یورش مغولان آغاز شد، ضابطهی شرع شرعی جانشین استقلال مبنای عقل شد (ص ۲۵۵). این که هنوز عرفان را عالیترین تجلی روح ایرانی میدانیم، خود آشکارترین نشانه چیرگی همه سویه دریافت عرفانی بر صورتهای اندیشه ایرانی است و رمزی از علل و اسباب فروپاشی ایران زمین و آغاز دوره انحطاط تاریخی (ص ۲۹۶).
(من این مرور کتاب را برای نسخه ی دوم کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران چاپ انتشارات مینوی خرد مینویسم.) جواد طباطبایی در این کتاب به سیر نزولی اندیشه اندیشه سیاسی در ایران تا ابتدای عصر صفوی میپردازد.(او اندیشه سیاسی از صفویه به بعد را در تاملی درباره ی ایران دنبال میکند.) او که پیشتر در کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در ایران دسته بندی سه گانه ی سیاست نامه نویسی،شریعت نامه نویسی و فلسفه سیاسی را وضع کرده؛ اکنون چنین می اندیشد که جریان فلسفه سیاسی با فارابی آغاز و انجام خود را تجربه کرد و این خود معلول چند علت بود:اول آنکه رساله ی سیاسات ارسطو هیچگاه به عربی ترجمه نشد برای مسلمانان ناشناخته ماند دومین نکته اینکه اگرچه ارسطو در انتهای اخلاق نیکوماخوسی از فلسفه ی امور انسانی سخن گفته بود تا بحث کتاب سیاسات را وسط بکشد ولی اندیشمندان ایرانی به جز فارابی هرگز به اغراض فیلسوف یونانی آگاه نشدند و هر کدام گام به گام از فلسفه ی امور انسانی دورتر شده و به سیاست نامه نویسی آن هم از نوع کلیشه ای و مبتذلش فروغلطیدند. طباطبایی در این رساله سه کار اساسی کرده نخست به بررسی سرچشمه ی بحث یعنی اندیشه ی سیاسی در یونان پرداخته دوم مدعای خود را پله به پله با بررسی آثار مختلف اثبات کرده و سوم شاید برای مقابله با شبه نقد هایی مثل کتاب دوام اندیشه سیاسی در ایران ،در فصل تاملی در برخی نتایج بحث تبدیل حافظه تاریخی قومی و ملی ایرانیان (در شعر فردوسی) به خاطره ی قومی و ملی در شعر حافظ را مطرح میکند. جواد طباطبایی حلقه ی واسطه میان فردوسی و حافظ را حکمت خسروانی بویژه فلسفه ی شیخ مقتول یعنی سهروردی میداند. خاتمه : به نظر من این کتاب علاوه بر انسجام درونی جایگاه مهمی در اندیشه ی نظام مند جواد طباطبایی دارد این ویژگی به علاوه ی تسلط نویسنده بر موضوع واستفاده از منابع دسته اول و متنوع (به پنج زبان فارسی و عربی و انگلیسی و آلمانی و فرانسه )این کتاب را بسیار جذاب میکند. متاسفانه حجم بالا و نثر خاص طباطبایی باعث شده مخالفانش بدون خواندن کتاب های او علیه او سخن پراکنی کنند. خواندن این کتاب را به همه ی علاقه مندان حوزه های فلسفه سیاسی و فلسفه ی حقوق و تاریخ اندیشه توصیه میکنم.
این یادداشت ها را پیش از درگذشت دکتر طباطبائی نوشتم و باید گفت که علی رغم زاویه (نسبتا تندی) که با بعضی از دیدگاه ها و خصوصا حواشی مربوط به خودش و فرزندش دارم، نمی شود کتاب های این بشر پرکار را خواند و احسنت نگفت، آن هم در دوره ای که هر بی سوادی صرف مدرک یا یک کرسی (غالبا رانتی) خودش را استاد و پژوهشگر می داند. البته این را هم باید گفت که به نظرم مطالب طباطبائی برای مخاطب عام ارزشمندتر است(تعجب نکنید!) چون کسی که مدعی جدی در این زمینه است باید و باید (خصوصا در مورد فصل های اول) برداشت ها و دیدگاه های نویسندگان مختلف به زبان انگلیسی و ترجیحا فرانسه را هم بخواند و بیاموزد، چیزی که برای یافتنش در ایران باید نه به ذره بین که به میکروسکوپ متوسل شد و آخرش هم یافتش نکرد! اتفاقا یکی از نقاط تمایز طباطبائی با دیگر مثلا اساتید همین تسلط او بر نوشته های بزرگان دنیا و محدود نبودنش به منابع پارسی و دم دستی بود.
دیدگاه شامل نکاتی از کتاب خواهد بود که به تدریج کامل می شود.
گذار از انحطاط تاریخی جز از مجرای اندیشیدن درباره ی آن امکان پذیر نخواهد شد و اگر تا کنون در این ��اره نیندیشیده ایم، به معنای آن نیست که خار انحطاط در سراسر پیکر تاریخ فرهنگ و تمدن ایرانی نخلیده است...می توان گفت که فقدان مفهوم انحطاط در یک فرهنگ، نشانه ی عدم انحطاط نیست، بلکه عین آن است.(پیشگفتار)
اوتانس نخستین بزرگ زاده ی پارسی بود که دیدگاه های خود را درباره ی آسیب هایی که از پادشاهی یک تن ناشی می شود، بیان کرد: ...اگر بهترین مرد جهان نیز چنین قدرتی داشته باشد، می تواند از راه عادی زندگی خود خارج شود. رفاهی که این مرد از آن بهره می برد، در او گستاخی مغرورانه ای را به وجود خواهد آورد...او آداب پدران را دگرگون می کند، از زنان هتک حرمت می کند و مردم را بی دادرسی می کشد...(۳۶ و ۳۷)
فصل پنجم شامل نکاتی کمتر شنیده شده اما قابل تامل است که به نظرم مهم ترین شان چگونگی پیدایش تصوف، نقش آن در نادیده انگاشتن علوم عقلی و تاثیر مخربش بر اندیشه ی سیاسی در ایران است:
به تدریج عامل بسیار نیرومندی در صحنه ی اندیشه، به ویژه در ایران، پیدا شد که جنبه های عقل ستیز اهل شریعت را با توجهی به برخی از وجوه قشریت شرعی جمع می کرد و به جنبه ی غالب اندیشه ی ایرانی تبدیل شد، تا جایی که اهل تصوف به متفکران واقعی ایران تبدیل شدند که خود، در واقع، بزرگترین مخالفان تفکر و اندیشه ی عقلی به شمار می روند.(۱۴۷)
پشیمانی از اشتغال به علم و کتاب سوزانی در پایان عمر نه تنها در محافل صوفیان، بلکه در میان اهل اندیشه نیز رواج داشته است. ابوحیان توحیدی در متابعت از پارسایان و زاهدان سلف برخی از کتاب هایش را سوزاند، بر اساس الهامی در خواب. ابوعمرو بن علا کتاب هایش را در خاک کرد، داوود طایی به دریا فکند، یوسف بن اسبط در غار گذاشت و الخ(با تلخیص از پاورقی ۱۴۸)
وحدت ملی ایران زمین فاقد پشتوانه ای خردمندانه بود و هر عملی که از مجرای احساسات و خام اندیشی و بر پایه ی شالوده ی نااستوار شعر و عرفان انجام شده است، پایانی جز شکست نمی توانست داشته باشد.(۱۴۹)
در این فصل دیدگاه نویسنده با گذری بر تلاش خاندان های ایرانی چون صفاریان و بوییان جهت احیای حکمرانی ایرانی بعد از سلطه ی اعراب شرح داده می شود، یک مورد به نظرم جالب تر آمد:
یعقوب به نیشابور قرار گرفت. پس او را گفتند که مردمان نیشابور می گویند که یعقوب، عهد و منشور امیرالمومنین ندارد و خارجی است. پس، حاجب را گفت: رو منادا کن تا بزرگان و علما و فقهای نیشابور و روسای ایشان فردا اینجا جمع باشند تا عهد امیرالمومنین بر ایشان عرضه کنم...حاجب فرمان داد تا منادا کردند. بامداد، همه ی بزرگان نیشابور جمع شدند و به درگاه آمدند و یعقوب فرمان داد تا دو هزار غلام همه سلاح پوشیدند و بایستادند، هر یک سپری و شمشیری و عمودی سیمین یا زرین به دست، هم از آنسلاح که از خزانه ی محمد بن طاهر برگرفته بودند، به نیشابور و خود به رسم شاهان بنشست و آن غلامان، دو صف پیش او بایستادند. فرمان داد تا مردمان اندر آمدند و پیش او بایستادند. گفت: بنشینید! پس، حاجب را گفت: آن عهد امیرالمومنین را بیار تا بر ایشان خوانم. حاجب اندر آمد و تیغ یمانی به دست میان دستاری مصری اندران پیچیده، بیاورد و دستار از آن بیرون کرد و تیغ پیش یعقوب نهاد و یعقوب تیغ برگرفت و بجنبانید. آن مردمان بیشتر بیهوش گشتند. گفتند: مگر به جان های ما قصد دارد؟ یعقوب گفت: تیغ نه از بهر آن آوردم که به جان کسی قصدی دارم، اما شما شکایت کردید که یعقوب عهد امیرالمومنین ندارد، خواستم بدانید که دارم! مردمان باز جای خود آمدند، باز گفت یعقوب: امیرالمومنین را به بغداد نه این تیغ نشاندست؟ گفتند بلی! گفت مرا بدین جایگاه نیز هم این تیغ نشاند، عهد من و آنِ امیرالمومنین یکی است. (۱۲۷ به نقل از تاریخ سیستان)