ترانههای خیام اثری است تحلیلی از صادق هدایت (۱۲۸۱. ۱۳۳۰ش)، که در ۱۳۱۳ منتشر شد. هدایت مشرب فکری و ذوقی خیام را، که با آن احساس همدلی میکند ملاک اصلی تمیز رباعیات – به تعبیر خود او ترانههای – اصیل خیام از رباعیاتی اختیار کرده که سرودهی او نیست و به او منسوب داشتهاند. وی خصوصیات اصلی این مشرب و جهانبینی و شیوهی بیان آن را بر اساس ۱۳ ترانهای که در مونس الاحرار (۷۴۱ق) نقل شده و صاحبنظران ادبی در اصالت آنها تردیدی روا نداشتهاند مشخص ساخته و آن را وسیلهای مناسب و در خور اعتماد برای محکزدن ترانههای دیگر شمرده است. وی، از این طریق از مجموع رباعیات منسوب به خیام، ۱۴۳ ترانه را اصیل تشخیص و آنها را به لحاظ مضمون در هشت مقوله با عناوین راز آفرینش (۱۵ ترانه)، درد زندگی (۱۰ ترانه)، از ازل نوشته (۹ ترانه)، گردش دوران (۲۲ ترانه)، ذرات گردنده (۱۷ ترانه)، هر چه باداباد (۲۸ ترانه)، هیچ است (۷ ترانه) و دم را دریابیم (۳۶ ترانه) جای داده است. ارزش این اثر در مقدمهی نسبتاً پرمایهی آن است که با شش مجلس تصویر از «درویش نقاش» آراسته شده است. در این مقدمه، هدایت به نقد آرای متقدمان و متأخران دربارهی خیام میپردازد که از خریده القصر عماد الدين كاتب اصفهانی آغاز میشود و با مرصاد العباد، اخبار العلماء باخبار الحكماء، نزهه الارواح، تاريخ الحكما، آثار البلاد، فردوس التواریخ و متونی دیگر از این دست ادامه مییابد. در این میان تأکید هدایت بیشتر بر آرای نجم الدین رازی در مرصاد العباد است – صوفی متعصبی که خیام را دهریمذهب معرفی کرده است. هدایت نیز ـ البته با نظر مساعد ـ خیام را فیلسوفی مادی و طبیعی میداند و در دو فصل مشبع ذیل عناوین «خیام فیلسوف» و «خیام شاعر» به شرح و تحلیل آرا و بینش فلسفی و مشرب ذوقی او میپردازد. وی ترانههای او را ترجمان شکنجههای روحی انسان وصف و همچون آینهای قلمداد میکند که هر کس، ولو بیقید و لاابالی با دیدن پارهای از اندیشهها و یأسهای خود در آن تکان میخورد. در پرتو همین تأثیر است که رباعیات او در محیطها و در میان اقوام و جماعات بس گوناگون علاقهمندان و شیفتگانی پیدا کرده است. او ستایشگرانه خیام را در ردیف لوکرِس، اپیکور، شوپنهاور، شکسپیر و گوته قرار میدهد و با اشاره به بعضی ترانههای خیام روح ایرانیپرستی او را در حدی قرار میدهد که در ابن مقفع، بهآفرید، ابومسلم و بابک میتوان سراغ گرفت.
هدایت بر آن است که خیام، هر چند در آثار علمی و فلسفی خود با سپر کتمان و تقیه مقام امنی برای خویش فراهم آورده، در رباعیات زیر بار ضوابط اختناقآور محیط نرفته و روح زخمخوردهی او، بیپروا و بیپردهپوشی مکنونات خود را بیرون ریخته و نمایان و آشکار ساخته است. به عقیدهی خیام، طبیعت کور و کر گردش خود را ادامه میدهد، آسمان تهی است، چرخ ناتوان است و به فریاد کس نمیرسد، قوانین تغییرناپذیر اجرام فلکی و گردش منظم ستارهها بر زندگی انسانها حاکم است و همین بینش و نگرش است که پایه و مایهی مضامین ترانههاست. هدایت جادوی کلام خیام را در فکر نافذ، نظر موشکاف، صحت منطق، وسعت قریحه، زیبایی بیان، دلفریبی آهنگ و سرشاری تشبیهات و تمثیلهای سادهی بیحشو و زواید میداند که شاعر را قادر میسازد بیواسطه به روح هر کس نزدیک شود و با او سخن گوید. وی همچنین به تأثیر این خصایصِ اندیشه و زبان و بیان خیام در شاعرانی چون خاقانی و سعدی و حافظ همچنان که در ادبیات انگلیس و آمریکا اشاره میکند. هدایت با زبان ساده و روشن خاصِ خود، که به زبان محاوره بسیار نزدیک و سرشار از تعبیرات زنده آن است به تحلیل ترانههای خیام میپردازد. وی با همین زبان و شیوهی مستقل بیان است که یکی از نمونههای بدیع نثر معاصر را در حوزهی تحقیقی و نقد پدید آورده است.
Omar Khayyám was a Persian polymath, mathematician, philosopher, astronomer, physician, and poet. He wrote treatises on mechanics, geography, and music. His significance as a philosopher and teacher, and his few remaining philosophical works, have not received the same attention as his scientific and poetic writings. Zamakhshari referred to him as “the philosopher of the world”. Many sources have testified that he taught for decades the philosophy of Ibn Sina in Nishapur where Khayyám was born buried and where his mausoleum remains today a masterpiece of Iranian architecture visited by many people every year.
Outside Iran and Persian speaking countries, Khayyám has had impact on literature and societies through translation and works of scholars. The greatest such impact among several others was in English-speaking countries; the English scholar Thomas Hyde (1636–1703) was the first non-Persian to study him. The most influential of all was Edward FitzGerald (1809–83), who made Khayyám the most famous poet of the East in the West through his celebrated translation and adaptations of Khayyám's rather small number of quatrains (rubaiyaas) in Rubáiyát of Omar Khayyám.'
تا قبل از این کتاب، خیام بیشتر کارکرد ابوسعید ابوالخیر رو داشت: یک اسم، که هر کس هر رباعی ای رو پیدا می کرد و نمی دونست شاعرش کیه، بهش نسبت می داد. رباعیات خیام تا قبل از این کتاب، ملغمه ای عجیب و غریب بود از رباعیات کفرآمیز در کنار رباعیات عرفانی، رباعیات تلخ اندیشانه در کنار رباعیات عاشقانه، رباعیات خوش باشی و فلسفی در کنار رباعیاتی که فقط قصد عبارت پردازی دارن، همه در هم و مخلوط. رباعیاتی که ادوارد فیتزجرالد (مترجم انگلیسی رباعیات خیام) ترجمه کرده و نشر هرمس چاپ کرده، همچین حالتی داره و آدم خنده ش میگیره که چطور ممکنه این دو رباعی رو یه نفر گفته باشه. در نتیجه، مفهوم خیام برای مخاطب دویست سال قبل، به کلی متفاوت از مفهوم خیام برای ما بوده. رباعيات خيام چيزى شبيه به رباعيات ابوسعيد ابوالخير قلمداد مى شده، تا جایی که حتی ملاصدرا به عنوان یکی از عارفان بزرگ، تمام رباعیات خیام رو از حفظ داشته.
اما بعد از این کتاب، ماجرا تغییر کرد. بعد از این کتاب، رباعیات خیام به این شکل یکدستی که امروز می شناسیم دراومد. میشه گفت خیامی که ما می شناسیم، با خوش باشی ها و تلخ اندیشی ها و طنزهاش، بعد از این کتاب صادق هدایت به وجود اومد. هدایت اومد از بین خیل عظیم رباعیات منسوب به خیام، تعداد انگشت شماری که در نسخه های قدیمی تر به خیام نسبت داده شدن و در نتیجه، معتبرتر هستن رو شناسایی کرد (سیزده رباعی) و دید مضمون تمام این رباعی ها مشترکه: رباعی هایی فلسفی، کفرآمیز، طنزآمیز، عشرت طلبانه، و همراه با اشاره هایی به نجوم. در نتیجه، شکل کلی تفکر عمر خیام و مضامین مورد علاقه ش رو با استفاده از این سیزده رباعی تشخیص داد، و بعد، با در نظر گرفتن این شکل کلی تفکر، باقی رباعیات رو غربال کرد: هر کدوم به مضمون اون سیزده رباعی می خوردن رو قبول کرد و هر کدوم که نمی خوردن رو رد کرد. در نتیجه، رباعیات خیام برای نخستین بار، یکدست شد، و خیام از یک اسم توخالی که هر رباعی ای رو بهش نسبت می دادن، به متفکری با اسلوب تفکر واضح و متمایز تبدیل شد، متفكرى كه امروز براى ما نماد شكاكيت، طنز، خوش باشى و بدبينيه.
تا جایی که اطلاعات من قد میده، این تصحیح اولین تصحیح منظم از خیامه و تصحیح های معروف و معتبرتر فروغی و غنی، و بعدتر فولادوند و دشتی و دیگران، همه کمابیش متأثر از این تصحیح هستن و از همین شیوه برای تصحیح خیام استفاده می کنن.
پ ن: بعداً جستجوی مختصری کردم، و دیدم که انگار اون سیزده رباعی که کلید شناسایی خیام هستن، اولین بار توسط علامه قزوینی در مونس الاحرار کشف شدن، و به عنوان معتبرترین رباعیات خیام معرفی شدن. صادق هدایت در تصحیح خودش، از این کلید که قبلاً توسط علامه قزوینی کشف شده استفاده می کنه.
پر كن قدح باده، كه معلومم نيست كاين دم كه فرو برم برآرم يا نه
خیام کیست؟
برخی از شاعران ایرانی آنچنان که بوده اند؛ در بین مردم سرزمین ما شناخته نشده اند. بنظر می رسد که دو دلیل اصلی داشته باشد: یکی اینکه عده ای مغرض بطوری عامدانه تلاش کرده اند چهره ای مطابق اعتقادات خودشان از این شعرا بسازند و نمی خواستند مردم شخصیت واقعی شاعران معروف را بشناسند و دلیل دیگر در لفافه گویی این شاعران و استفاده از صنایع ادبی و گاها سخت فهم در شعر بوده که تنها جنبهی زیبایی نداشته بلکه از ترس اینکه توسط متعصبان مورد آزار و اذیت قرار گیرند از چنین تکنیک هایی کمال استفاده را برده اند خود خیام هم متوجه این برداشتهای اشتباه بوده و حتی در مورد باورهایش مستقیما شعر سروده
گر من ز مي مغانه مستم، هستم گر كافر و گبر و بت پرستم، هستم هر طايفه اي بمن گماني دارد من زان خودم، چنانكه هستم هستم
مي خوردن و شاد بودن آئين منست فارغ بودن ز كفر و دين؛ دين منست؛ گفتم بعروس دهر: كابين تو چيست؟ گفتا: دل خرم تو كابين منست
رندی ديدم نشسته بر خنگ زمين، نه كفر و نه اسلام و نه دنيا و نه دين نی حق، نه حقيقت، نه شريعت نه يقين اندردو جهان كرا بود زهره ی اين؟
خیام با اینکه نسبت به دیگر شاعران بی پرواتر بوده ولی منسوب کردن یک عالمه شعر به خیام در طول تاریخ -چه عامدانه و چه غیرعامدانه- باعث گردیده تصویرمبهم تری از شخصیت و افکارش داشته باشیم
با این حال، مقدمه یکی از نابغه های ادبیات ایران یعنی صادق هدایت کمک زیادی به آدم می کنه تا پاسخ پرسش بالا را تا حدودی بیابیم. به گفته ی هدایت: اگر يكي از اين نسخه هاي رباعيات را از روی تفريح ورق بزنيم و بخوانيم در آن به افكار متضاد، به مضمون هاي گوناگون و به موضوع هاي قديم و جديد بر مي خوريم؛ بطوريكه اگر يكنفر صد سال عمر كرده باشد و روزي دو مرتبه كيش و مسلك و عقيده خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنين افكاری نخواهد بود
صادق هدایت در انتخاب شعرها وسواس زیادی بکار برده تا شعرهای سطحی نسبت داده شده به خیام وارد این کتاب نشوند هر آخوندي كه شراب خورده و يك رباعي درين زمينه گفته از ترس تكفير آنرا به خيام نسبت داده . لهذا رباعياتي كه اغلب دم از شرابخواري و معشوقه بازي می زند بدون يك جنبهی فلسفي و يا نكته زننده و يا ناشي از افكار نپخته و افيوني است و سخناني كه داراي معاني مجازي است و درشت است مي شود با كمال اطمينان دور بريزيم
به نظر هدایت، خیام دهری است. دهری یعنی اعتقاد به اینکه خدایی جز طبیعت وجود ندارد و خبری از مبدا و معاد نیست و طبیعت همیشه وجود داشته است. استیفن هاوکینگ هم به بوجود خدا باوری ندارد و جهان را خلق شده در یک لحظه خاص نمی داند. جالب اینکه نظریات خیام به مادی گراهای امروز بسیار نزدیک است و باید بگویم خیام چون ستاره شناس و دانشمند بوده نظریاتش براساس دلایل عقلی و تجربه گرایی هستند
:برخی از شعرهای خیام
خیام که بخاطر عقایدش مورد استهزای آخوند و شیخ ها بوده، پاسخ سختی به آنها می دهد اینکه عقاید کداممان انسانی ترند
ای صاحب فتوی، ز تو پركارتريم با اينهمه مستی، از تو هشيارتريم؛ تو خون كسان خوری و ما خون رزان انصاف بده؛ كدام خونخوارتريم؟
شيخي بزني فاحشه گفتا: مستی هر لحظه بدام دگری پا بستی؛ گفتا: شيخا، هر آنچه گوئی هستم آيا تو چنانكه می نمائی هستی؟
خیام است و شاید از خود پرسیده حالا که باید گفت چرا اینقدر اندک؟ این است که با چهار مصرع های آهنگینش، به سراغ اعتقادات هزارساله شان می رود و با دو دوتا چهارتایی آنها را زیر سوال می برد
طبق آنچه در ادیان آمده خداوند کامل است و بدین خاطر نباید چیزی ناقص بیافریند حالا مسئله این است چرا انسانی ساخته که زود بیمار می شود و فانی می شود و چرا بعد از اینکه جهان را ساخته دوباره نابودش می کند تا جهان کاملتری جایگزینش شود آیا تناقضی در این بین وجود ندارد؟
دارنده چه تركيب طبايع آراست باز از چه سبب فكندش اندر كم و كاست؟ گر زشت آمد اين صور، عيب كراست؟ ور نيك آمد، خرابی از بهر چه خواست؟
:بهشت و جهنم
خیام در برخی شعرهایش بهشت و جهنم را زیر سوال می برد که در ریویوهای دیگری آنرا آورده ام. با اینحال اگر دوزخی هم وجود داشته باشد آنرا جایی بسیار بهتر از بهشتی می داند که جای زهدفروشان و شیخهای متظاهر باشد
گويند كه دوزخی بود عاشق و مست قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود فردا باشد بهشت همچون كف دست
اگر برای حورالعین و شراب عبادت می کنی همین ها در این جهان هم هست. چه معلوم که جهانی دیگر وجود داشته باشد یا نه
گويند: بهشت و حور عين خواهد بود و آنجا می ناب و انگبين خواهد بود؛ گر ما می و معشوقه گزيديم چه باك؟ آخر نه بعاقبت همين خواهد بود؟
گويند: بهشت و حور و كوثر باشد جوی می و شير و شهد و شكر باشد؛ پر كن قدح باده و بر دستم نه .نقدی ز هزار نسيه بهتر باشد
گويند بهشت عدن با حور خوش است من مي گويم كه: آب انگور خوش است؛ اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار كاواز دهل برادر از دور خوش است
خیام در چند شعر این حرف را تکرار کرده و دارد می گوید باید از این جهان بهشتی ساخت تا همه ی انسان ها در آن لذت ببرند و نباید به آنچه نامعلوم است دل بست. این حرفی است که فلسفه امروزی هم به آن باور دارد
ای دل تو به ادراك معما نرسی در نكته زيركان دانا نرسی؛ اينجا ز می و جام بهشتي می ساز كانجا كه بهشت است رسي يا نرسی
:خیام و می
خیام مرگ را آخر همه چیز می داند باز آمدنت نيست، چو رفتي رفتی
آمد شدن تو اندرين عالم چيست؟ آمد مگسی پديد و ناپيدا شد
دنيا ديدی و هر چه ديدی هيچ است و آن نيز كه گفتی و شنيدی هيچ است
خیام به این نتیجه می رسد که کسی از دلیل اصلی زندگی ما خبر ندارد
،در دايره ای كآمدن و رفتن ماست آن را نه بدايت، نه نهايت پيداست؛ ،كس می نزند دمی در اين عالم راست !كين آمدن از كجا و رفتن بكجاست
و او برای مرگ پاسخی نمی یابد جز نیستی هر لاله كه پژمرد، نخواهد بشكفت
و این هراس از مرگ، رهایش نمی کند پوچی زندگی را بمانند نویسندگانی چون آلبر کامو و سارتر که قرن ها بعد آمدند درک می کند اما برای فرار از آن دست به دامن می و فراموشی می شود
خوش باش كه در نشيمن كون و فساد وابسته يك دميم و آنهم هيچ است
من بی می ناب زيستن نتوانم بي باده، كشيد بار تن نتوانم :من بنده آن دمم كه ساقي گويد يك جام دگر بگیر» و من نتوانم»
درود بر صادق هدایت و یادش گرامی... که در این راه، زحمات زیادی کشیده و در جمع آوری اشعار زنده یاد «خیام»، پژوهش فراوان نموده است دوستانِ گرانقدر، در این که زنده یاد «خیام»، فیلسوف و ریاضی دان و ستاره شناس و عالم و گرانقدر بوده، تردید و شکی نیست و در اینکه با موهومات و خرافات مبارزه میکرده است و به داستان های آخرت و چرت و پرت های بهشت و جهنم اصلاً اعتقاد نداشته و دانشمندی مادی نیز بوده است، ذره ای شک و تردید وجود ندارد حال چرا در این زمان و یا سالها پس از مرگ این بزرگمرد اصرار دارند که ثابت کنند ایشان شاعر بوده، برای من هم جای سؤال است دوستان خردمند و گرامی، من اگر نظری میدهم، این نظر دلیل ندارد که حتماً درست باشد و البته در این که شما بی چون و چرا این نظرات را بپذیرید هیچ اصراری نیست.. ولی خواهشاً در این نظرات اندیشه کنید و با خرد خودتان تصمیم گیری نمایید عزیزانم، توجه کنید که، «خیام» در زندگی کاری و زندگی شخصی، تنها و تنها از فیلسوف و شاعر گرامی «ابوالعلاء معری» پیروی میکرد لذا به تمامی موفقیت های این مرد بزرگ و همچنین اندیشه های فلسفی وی دست پیدا کرده بود، جزء سرودن شعر پس برای رفع این موضوع، جناب خیام بزرگوار، شاعرانی را استخدام نمود که اشعار «ابوالعلاء معری» را از زبانِ زمختِ عربی و تازی، به زبانِ شیرین فارسی بسرایند و یا حداقل در مورد همان موضوع رباعیات دلنشین و زیبایی را به زبان فارسی بسرایند... و در احتمال دیگر ممکن است «خیام» با کمکِ شاعران دیگر، اشعار فلسفی زنده یاد «ابوالعلاء معری» را خود به فارسی سروده باشد به عنوان مثال ابیاتی از این دو اندیشمند بزرگ را در زیر مینویسم... توجه کنید و سپس قضاوت را به خرد خود بسپارید ------------------------------------------------------------------------------ این شعر از «ابوالعلاء معری» گرانقدر است خفف الوط ء ما أظن ادیم ال * ارض الا من هذه الاجساد بر زمین آهسته قدم بگذار که بنظر من جز انسانهای خاک شده چیزی روی زمین نیست ************************* و این شعر منسوب به «خیام» گرانقدر هر سبزه که بر کنار جوئی رسته است* گوئی ز لب فرشته خوئی رسته است پا بر سر هر سبزه بخواری ننهی* کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است ------------------------------------------------------------------------------ این شعر از «ابوالعلاء معری» گرانقدر است فلا یمس فخاراً من الفخر عائداً * الی عنصر الفخار للنفع یضرب چه بسا مردمان متکبری که خاک شده اند و کوزه گران گل آنها را برای ساختن ظرف زیر لگد میکوبند
لعل إناء منه یصنع مرة* فیاکل فیه من أراد و یشرب شاید ظرفی که از خاک آنها درست می شود برای خوردن و آشامیدن مورد استفاده دیگران واقع شود
و یحمل من ارض لاخری و مادری* فواهاً له بعد البلی یتغرب این ظرفها از شهری به شهر دیگر حمل میشود. وای بر آنها که پس از خاک شدن به غربت هم دچار میشوند **************************** و حال دقت کنید این اشعار زیبا هم با این موضوع منسوب به «خیام» گرانقدر است جامی است که عقل آفرین میزندش* صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش این کوزه گر دهر چنین جام لطیف * میسازد و باز بر زمین میزندش برگیر پیاله و سبوئی دلجوی* فارغ بنشین به کشتزار و لب جوی بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی * صد بار پیاله کرد و صدبار سبوی بر کوزه گری پریر کردم گذری * از خاک همی نمود هر دم هنری من دیدم اگر ندیده هر بی بصری * خاک پدرم در کف هر کوزه گری ------------------------------------------------------------------------------ عزیزانم، نمونه های زیادی را در بین رباعیات خیام و «ابوالعلاء معری» میتوانید با هم مقایسه کنید.. اما مهّم این است که بدانیم این دو بزرگوار برای من و شما راهنما بوده اند و باید تلاش کنیم تا از نوع اندیشه و فلسفۀ زندگی آنها حمایت کنیم و ایشان را سرلوحۀ زندگی خویش قرار دهیم در آخر به جمله زیبایی از «ابوالعلاء معری» اشاره میکنم که «خیام بزرگ» نیز در همان جهت رباعی زیبایی را انتخاب نموده است
ابوالعلاء معری عزیز میفرمایند فقد کذبوا، ما یعرفون انقضاء* فلا تسمعوا من کاذب الزعماء دروغ میگویند آنها از پایان روزگار خبر ندارند از این دروغگویان خیالباف حرف گوش نکنید آیا مرده ای از خاک برخاست که از دیده ها و شنیده هایش، خبر دهد؟؟ ***************************** و حال این شعر پربار در همین راستا منسوب به «خیام» خردمند است تا چند زنم بروی دریاها خشت * بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟ * که رفت به دوزخ و که آمد به بهشت؟ و کس خلد و جحیم را ندیده است اِی دل* گوئی که از آن جهان رسیدست اِی دل امید و هراس ما به چیزیست کز آن * جز نام نشانی نه پدید است اِی دل ------------------------------------------------------------------------------ امیدوارم این مقایسه و این ریویو برایِ شما بزرگوارانِ ادب دوست و خردگرا، مفید بوده باشه «پیروز باشید و ایرانی»
“And this I know: whether the one True Light, Kindle to Love, or Wrath -- consume me quite, One Glimpse of It within the Tavern caught Better than in the Temple lost outright.”
—Omar Khayyam
Omar Khayyam was a Persian polymath, mathematician, astronomer, historian, philosopher, and poet. His poetry became widely known to the English-reading world in a translation by Edward FitzGerald (Rubaiyat of Omar Khayyam, 1859), which enjoyed great success in the Orientalism of the fin de siècle. Khayyam was famous during his life as a mathematician. Some of his mathematical works are the theory of parallels, the real number concept, geometric algebra, binomial theorem, and extraction of roots.
A literal reading of Khayyam's quatrains leads to the interpretation of his philosophic attitude toward life as a combination of pessimism, nihilism, Epicureanism, fatalism, and agnosticism. Edward FitzGerald emphasized the religious skepticism he found in Khayyam.In his preface to the Rubáiyát he claimed that he "was hated and dreaded by the Sufis", and denied any pretense at divine allegory: "his Wine is the veritable Juice of the Grape: his Tavern, where it was to be had: his Saki, the Flesh and Blood that poured it out for him." Sadegh Hedayat is one of the most notable proponents of Khayyam's philosophy as agnostic skepticism, and according to Jan Rypka (1934), he even considered Khayyam an atheist. Hedayat (1923) states that "while Khayyam believes in the transmutation and transformation of the human body, he does not believe in a separate soul; if we are lucky, our bodily particles would be used in the making of a jug of wine.” In a later study (1934–35) he further contends that Khayyam's use of Sufic terminology such as "wine" is literal and that he turned to the pleasures of the moment as an antidote to his existential sorrow: "Khayyam took refuge in wine to ward off bitterness and to blunt the cutting edge of his thoughts.” Agatha Christie was influenced by Khayyam, and inspired the title The Moving Finger (Miss Marple series) by this poem:
The Moving Finger writes; and, having writ, Moves on: nor all your Piety nor Wit Shall lure it back to cancel half a Line, Nor all your Tears wash out a Word of it.
Personal opinion:
I believe Khayyam’s poetry is way more understandable than other Persian writers of his time. It was a good place for me to read the precious poems of my country with deep thoughtfulness. While reading, I wondered what West had found so intriguing in Khayyam. Was it the agnostic, pessimist, and hedonistic tone of his poem? Or because he seemed pretty straightforward—unlike Rumi or Hafiz. He was obviously against akhunds and perhaps Islam itself. After reading Hedayat’s writings, I believe he could relate to Khayyam. They both bluntly attacked akhunds for deceiving people with “legends” and mocked people for blindly listening to them. Skepticism vs. Sufism debate will remain, but the beauty of the poetry is equally precious to all ears. For me, Khayyam’s poems were a haven for my recent extremely frustrating and busy nights and days. Khayyam had an ambivalent tone of take-it-easy and tragedy, which reminded me of the Lost Generation—partying and endless Gatsby nights, but all were trying to conceal and flee from their deep wounds. Thus, all weary and lost will find a haven within his poetry.
“The sphere upon which mortals come and go, Has no end nor beginning that we know; And none there is to tell us in plain truth: Whence do we come and whither do we go.”
ترکیب خیام و هدایت چیزیه که آدم فک نمیکنه خوب از آب دربیاد اما در کمال تعجب کتاب شسته رفته و خوبیه . کتاب تقربیا به ۴ قسمت تقسیم شده اولش در مورد صحت آثاری که آورده حرف میزنه بعد فلسفه فکری رو بیان میکنه و تو فصل ۳ از قالب شعری و مزیت های رباعی صحبت میکنه و در آخر خود رباعی ها رو میاره . کتاب کوچیک اما پرمحتواییه و عملا تمام جملاتش مفید و مهمه برای همین نمیتونم انتخاب کنم کدوم تیکه رو بگم و کدوم رو نگم. اما برسیم به خود رباعی ها : خیام بزرگترین سوال فلسفی تمام دوران ها رو مطرح میکنه و میپرسه از کجا اومدم به کجا میرم و هدف از اومدنم چی بوده ؛ همینطور که هنوز کسی پیدا نشده جواب قانع کننده ایی به این سوالا بده خیام هم از جواب دادن عاجزه اما پیشنهاد میکنه این عجز رو رها کنیم و بچسبیم به همین چیزی که الان داریم، راه حلی صوفیانه هم نداره که بگه بعد از مرگ چی میشه ، خیلی ساده فقط دیگه نیستیم .و میگه کسی که رفته دیگه برنگشته پس از کجا میدونیم اون طرف چه شکلیه و هرچی بقیه میگن فقط افسانه است .و در آخر میگه این دنیا رو بچسب که نقد اینجا بهتر از نسیه اونوره. یه جورایی برام تلنگری شده که اینقدر زندگی رو جدی نگیرم و حرص همه چیز رو نخورم .
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود.
این یادداشت بر ترانههای خیام، رباعیات خیام به انتخاب صادق هدایت و مقدمه اونه. مثل اینکه تمامی رباعیات خیام به اینجا لینک شدهان. اعتراف میکنم جهانبینی خیام برام غافلگیرکننده بود. نفی هر چیز جز دمی که هر لحظه گذر میکنه، شیرین و عمیقه برای من. اما مقدمه هدایت برای من دقیقا چیزی نبود که خیام توی رباعیاتش هست هر چند که خودش میگه: ° هر طایفهای به من گمانی دارد، من زانِ خودم، چُنانکه هستم هستم. ° و من به شدت معتقدم اثر هنری از خالق جداست اما چه چیزی بیشترین حضور رو در شعر داره جز شخصیت و فردیت شاعر؟ و جستوجوی شاعر در شعرش برای من همیشه جالب بوده. اما احساس میکنم هدایت در جستوجوی خیام کاملا هم موفق نبوده و جاهایی افکار خودش رو به خاطر نزدیکی باقی جهانبینیش به افکار خیام، بهش نسبت داده. من نمیتونم بپذیرم مثلا چیزی که هدایت در اینجا میگه: ° قهقهه های عصبانی ا�� کنایات و اشاراتی که به ایران گذشته می نماید پیداست که از ته قلب از راهزنان عرب و افکار پست آن ها متنفر است و سمپاتی او به طرف ایرانی می رود که در دهن این اژدهای هفتاد سر غرق شده بوده و با تشنج دست و پا می زده. ° تماما در شعر خیام پیدا بشه. تنفر از «راهزنان عرب» شاید، اما من سمپاتیای به سمت ایران غرق شده هم نمیبینم. برای من خیام خیلی بیشتر از اینکه سمپاتی داشته باشه چون اسمی ازشون اورده، در بند علاقه به چنان گذشته پرشکوهی بودن رو هم نهی میکنه. ° کافکند به خاک صد هزاران جَم و کیْ این آمدنِ تیرمه و رفتنِ دی ° صد هزاران چنین شکوهی داشتند و دارند و خواهند داشت و هیچکدوم باقی نخواهند موند. وقتی عاقبت همه خاکه، چه ارزشی داره شکوه پادشاهی و تحقیر گدایی؟ ° در کارگه کوزهگری کردم رای، بر پلهٔ چرخ دیدم استاد بهپای، میکرد دلیر کوزه را دسته و سر، از کَلّهٔ پادشاه و از دست گدای! ° این تمجید از شکوه گذشته همونقدر عبثه، که دنبال بهشت و جهنم اینده گشتن. دمی که حال ماست ارزشمندترین چیز در شعر خیامه. جز این دم همه انسانها، چه عرب راهزن، چه پادشاه ساسانی به شکل ترسناکی برابر و یک چیزند: خاک. ° از تن چو برفت جان پاک من و تو، خشتی دو نهند بر مَغاکِ من و تو؛ و آنگه زِ برایِ خشتِ گورِ دگران، در کالبدی کشند خاکِ من و تو. ° تاسفی که هدایت به خیام نسبت میده، به نظرم تناقض شدیدی با جهانبینی شاعر توی شعرهایی که خودش نزدیکترین جهانبینی به خیام رو درشون پیدا کرده داره. ° از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست؛ خوش باش و ز دی مگو، که امروز خوش است ° اما جدا از این برداشتها، کاری که صادق هدایت میکنه در جمعآوری اولین مجموعه منسجم از رباعیاتی که با قطعیت بیشتری متعلق به خیامند، بینهایت ارزشمنده. کاری که بعدتر محمدعلی فروغی و دکتر غنی تکمیل کردند که البته اونم باید بخونم در اینده. خیام احتمالا همیشه یکی از عمیقترین شاعران فارسی برای من میمونه، شعرش ساده، صریح و جهانبینیش بینهایت جهانشمول و بیزمانه. ° فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین من است. ° . لینک طاقچه
" .... از این قرار چهارده رباعی مذکور سند اساسی این کتاب خواهد بود، و در این صورت هر رباعی که یک کلمه و یا کنایهٔ مشکوک و صوفیمشرب داشت، نسبت آن به خیام جایز نیست. ولی مشکل دیگری که باید حل بشود این است که میگویند خیام به اقتضای سن، چندین بار افکار و عقایدش عوض شده، در ابتدا لاابالی و شرابخوار و کافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول بادهگساری بوده؛ ناگاه باد تندی وزیدن میگیرد و کوزهٔ شراب روی زمین میافتد و میشکند. خیام برآشفته به خدا میگوید:
اِبریقِ می مرا شکستی رَبّی بر من درِ عیش را ببستی من میْ خورم و تو میکنی بد مستی؟ خاکم به دهن مگر تو مستی ربی؟
خدا او را غضب میکند، فوراً صورت خیام سیاه میشود و خیام دوباره میگوید:
ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو آنکس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو من بد کنم و تو بد مکافات دهی! پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو
خدا هم او را میبخشد و رویش درخشیدن میگیرد، و قلبش روشن میشود. بعد میگوید: «خدایا مرا به سوی خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز میکند!
این حکایت معجزآسای مضحک بدتر از فحشهای نجمالدین رازی به مقام خیام توهین میکند، و افسانهٔ بچگانهای است که از روی ناشیگری بههم بافتهاند.
آیا میتوانیم بگوییم گویندهٔ آن چهارده رباعی محکم فلسفی که با هزار زخم زبان و نیشخندهای تمسخرآمیزش دنیا و مافیهایش را دست انداخته، در آخر عمر اشک میریزد و از همان خدایی که محکوم کرده به زبان لغات آخوندی استغاثه میطلبد؟ شاید یک نفر از پیروان و دوستان شاعر برای نگهداری این گنج گرانبها، این حکایت را ساخته تا اگر کسی به رباعیات تند او برخورد به نظر عفو و بخشایش بگویندهٔ آن نگاه کند و برایش آمرزش بخواهد!"
"افسانهٔ دیگری شهرت دارد که بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش میکرده و عجز و لابه مینموده، روح خیام در خواب به او ظاهر میشود و این رباعی را میگوید:
ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی ای آتش دوزخ از تو افروختنی تاکی گویی که بر عُمَر رحمت کن؟ حق را تو کجا به رحمت آموختنی؟!
باید اقرار کرد که طبع خیام در آن دنیا خیلی پس رفته که این رباعی آخوندی مزخرف را بگوید.
از این قبیل افسانهها در بارهٔ خیام زیاد است که قابل ذکر نیست، و اگر همهٔ آنها جمع آوری بشود کتاب مضحکی خواهد شد. فقط چیزی که مهم است به این نکته برمیخوریم که تأثیر فکر عالی خیام در یک محیط پست و متعصب خرافاتپرست چه بوده، و ما را در شناسایی او بهتر راهنمایی میکند. زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجهٔ سوم و چهارم که به او حمله کردهاند از زمان خیلی قدیم شروع شده، و همین علت مخلوط شدن رباعیات او را با افکار متضاد به دست میدهد کسانی که منافع خود را از افکار خیام درخطر میدیدهاند تا چه اندازه در خراب کردن فکر او کوشیدهاند."
چند سالی میشه که یه درد غیر قابل ترمیم توی دلم دارم و بابتش رنج میکشم. با آموزه های شرق آشنا شدم و تونستم حالم رو بهتر کنم اما نمیدونستم که درمانم نزد شاعری هست که فقط با نامش آشنا بودم و بس. کتاب رو میشه خیلی راحت خوند، رباعی های ساده و سخت تکان دهنده. بدون اندکی شک میتونم بگم که بعد خوندن ترانه های خیام تغییر و رشد کردم، حالا دیگه حالم بهتره. با ساعت ها فکر کردن سر هر رباعی به نتیجه هایی رسیدم که میدونم قراره بهم کمک های به سزایی بکنن. سپاسگزارم، از صادق هدایت گرامی و تلاشش برای جمعآوری اشعاری که متعلق به خوده خیام هستند. خیام توی فهموندن اندیشه اش در قالب رباعی هاش به قدری زبردسته که مگه دیگه میشه فراموشش کرد و ازش دست برداشت؟ من دلداده این قلم شدم و چقدر چقدر نیکبخت و کامیابم که میتونم این اشعار رو به زبانی که شاعر اونا رو سروده بخونم و بفهمم.
در آخر انقدر درباره می و باده و قدح خوندم که گمونم وقتشه منم دختر زر رو به زنی بگیرم!
هرچند رنگ و روی زیباست مرا چو لاله رخ و چو سرو بالاست مرا، معلوم نشد که در طربخانهٔ خاک، نقاش ازل بهر چه آراست مرا؟
*** گویند بهشت و حور عین خواهند بود، وآنجا می ناب وانگبین خواهد بود، گر ما می ناب و معشوقه گزیدیم چه باک؟ آخر نه به عاقبت همین خواهد بود؟ *** آورد به اضطرارم اول به وجود جز حیرتم از حیات چیزی نفزود، رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود زین آمدن و بودن و رفتن مقصود *** ای آنکه نتیجه چهار و هفتی و ز هفت و چهار دایم اندر تفتی، می خور که هزار باره بیشت گفتم: بازآمدنت نیست،چو رفتی رفتی. *** آنانکه محیط فضل و آداب شدند، در جمع کمال شمع اصحاب شدند، ره زین شب تاریک نبردند به روز گفتند فسانه ای و در خواب شدند. ***
کس خلد و جحیم را ندیده است ای دل گوئی که از آن جهان رسیده است ای دل؟ امید و هراس ما به چیزیست کزآن، جز نام و نشانی نه پدید است ای دل! *** افسوس که بیفایده فرسوده شدیم و ز داس سپهر سرنگون سوده شدیم دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کام خویش،نابوده شدیم! *** می خور که بزیر گل بسی خواهی خفت بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت زنهار بکس مگو تو این راز نهفت هر لاله که پژمرد،نخواهد بشکفت. *** از تن چو برفت جان پاک من و تو، خشتی دو نهند بر مغاک من و تو و آنگه ز برای خشت گور دگران، در کالبدی کشند خاک من و تو *** چون عهده نمیشود کسی فردا را، حالی خوش کن تو این دل سودا را می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه بسیار بگردد و نیابد ما را. *** از منزل کفر تا به دین یک نفس است، و ز عالم شک تا به یقین یک نفس است این یک نفس عزیز را خوش میدار، کز حاصل عمر ما همین یک نفس است. *** ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما ونه نشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل، زین پس چو نباشیم همان خواهد بود. *** یکچند به کودکی به استاد شدیم یکچند ز استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید: چون آب برآمدیم و چون باد شدیم! *** شیخی بزنی فاحشه گفتا:مستی، هر لحظه به دام دگری پا بستی گفتا:شیخا،هرآنچه میگویی هستم، آیا تو چنانکه مینمائی هستی؟ *** با باده نشین که ملک محمود اینست، و ز چنگ شنو که لحن داود اینست ز آمده و رفته دگر یاد مکن، حالی خوش باش،زانکه مقصود اینست. *** چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست چون هست ز هرچه هست نقصان و شکست، انگار که هست، هرچه در عالم نیست پندار که نیست،هرچه در عالم هست. *** چون حاصل آدمی درین جای دو در، جز درد دل و دادن جان نیست دگر، خرم دل آنکه یک نفس زنده نبود، و آسوده کسیکه خود نزاد از مادر! *** وقت سحر است،خیز ای مایه ناز! نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز کآنها که بجایند نپایند کسی و آنها که شدند کس نمیآید باز! *** فردا علم نفاق طی خواهم کرد با موی سپید قصد می خواهم کرد پیمانه عمر من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط،کی خواهم کرد؟
خیام شجاعت فکری و فلسفی وصف ناپذیری داشته. او هزار سال پیش و میان اکثریتی که به شدت خرافه پرست و از نظر دانش صفر بودن می زیسته. او بار ها از وجود چنین افرادی گله کرده و حتی افکارش از 90 درصد مردم زمان حال، جلوتره.
زیبا ترین و پر مایه ترین رباعیات، متعلق به خیام عزیزه که هر شخص با خوندن قلمش دقایقی به فکر فرو خواهد رفت.
در بیشتر رباعیات، خیام اشاره می کنه به عشق ورزیدن، زندگی کردن و شادمان زیستن چرا که تنها دلیل بودن ما در این کره ی خاکی همین است و بس ! و همیشه نصیحت می کنه قبل از اینکه زمان مرگ فرا برسه و روزگار تو رو به خاک نیستی بسپارد... تا می تونی شاد باش و اندوه بیخود به دلت راه نده، در لحظه زندگی کن که زندگی تنها یک بار به هر کسی داده می شه.
در فضایی که هر مذهب و مکتبی در پی اینه که شخصیت های بزرگ رو در خودش جای بده و از آثارش برای تبلیغ خط فکریش استفاده کنه و جریان های دیگه رو بکوبه، در این کتاب هدایت سعی کرده حقیقت خیام رو به روی کاغذ بیاره. اثر ارزشمندیه اگه بتونین نسخه بدون سانسورش رو گیر بیارین.
از سعادتهایی که در این روزهای مزخرف نصیبم شد، بازخوانی دوبارهی ترانههای خیامِ صادق هدایت بود. پس از حدود دوازدهسال بازخوانی دوباره، همچنان بر این باورم که صادق هدایت بهترین شناخت را از خیام داشتهاست. بیشتر خوانش کتاب محمد بن زکریای رازی نوشتهی محمد دهقانی باعث شد که یک بار دیگر این کتاب را بخوانم. البته این بار با خوانِش ناصر زراعتی...!
من نسخهای از رباعیات خیام رو خوندم با مقدمه حسین الهی قمشهای که به نظر میرسید رباعیات مشکوک هم در این مجموعه بود؛ اما چه باک. مهم اینه که خط فکر اصلی خیام رو دوباره مرور کردم. اینکه دم رو باید غنیمت دونست و ناپایداری جهان نباید دلمون رو بلرزونه و بترسونه؛ بلکه باید عبرتی باشه برای بهره بردن از دنیا
پایان سخن شنو که ما را چه رسید چون آب برآمدیم و چون باد شویم… …. واقعا هدایت سراغ کی میتونست بره بهتر از خیام؟ کسی که خودش در رنج بود از زمانه ی خودش و شاید مثل خود هدایت پذیرفته شده نبود؛ درد خرافات، دین و دینداران داشت و دلش میسوخت از اینکه چطور ایران نابود شد با دین… مرغی دیدم نشسته بر بارهی توس در چنگ گرفته کلهی کیکاووس با کله همی گفت که: افسوس، افسوس… کو بانگ جرسها و کجا نالهی کوس… …. هدایت کار بزرگی کرد با جمع کردن این اشعار و چه مقدمهی زیبایی هم نوشته براش. من عاشق خیامم؛ آزاد و بدون نقابهای صوفیگری و دین و در عین حال لطیف. تعبیرهای خیام از دنیا و طبیعت واقعا زیباست. هر چند در احوال جهان مینگرم حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است…