Shahriar Mandanipour is an award-winning Iranian novelist in modern Persian literature and is now a well-known international writer. He won the Mehregan Award for the best Iranian children's novel of 2004; the Golden Tablet Award for best fiction of the past 20 years in Iran, 1998; and Best Film Critique at the Press Festival in Tehran (1994). Mandanipour "was prohibited from publishing his fiction in his native country between 1992 and 1997. He came to the United States in 2006, as an International Writers Project Fellow at Brown University, and stayed in America."
چقدر فرق دارد که یک کتاب را کی بخوانی. فرق دارد که شرق بنفشه را آن روزهایی بخوانی که با اتوبوس میرفتی پارک گلها و از کیوسکهای کتاب سیّاری که شهرداری برپا کرده بود «چند روایت معتبر» مستور را میگرفتی و «عشق روی پیادهرو» را. خندهدار است اما، حظ میبردی. چند ساله بودی؟ فقط آنقدری سن داشتی که جملههای پراحساس هر کتابی را ببلعی و مال خودت کنی. احساساتت غلیظ بودند و جایی جز همین کتابها برای فوران شدنشان مناسب نبود. لابد آنوقت اگر شرق بنفشه را خوانده بودی حالت را خوب میکرد. شاید حتا چند جملهاش را توی سررسیدت مینوشتی. این کتاب برای حالا نبود، برای سالها پیش بود.
طوطیان شکرشکن و راویان شیرین گفتار اینطور روایت میکنند که : ظاهرا در گذشته های دور، عاشق ها حرف دل شون رو توی نامه مینوشتن . بعد اون رو لای کتابی، جرز دیواری، زیر برف پاککن ماشینی چیزی مخفی میکردن تا معشوق بره و برش داره . الان خیلی به نظر لوس میاد ولی توی دوره نامه نگاری ها حتما خیلی جذاب بوده. حالا فکرشو کن که دو نفر با رمزنگاری توی کتاب های کتابخونه باهمدیگه حرف بزنن . چقدر باحال و هیجان انگیز میشه . .... ۳ ستاره که دادم بخاطر موضوع داستان نیست. بخاطر نثر درجه یک کتابه و از اون مهمتر ارجاعات داستان به اسطوره هایی مثل آدم و حوا و رانده شدن از بهشته. ارجاعات خوبی هم به کتابهای ادبی داره که نمیشه ساده ازش گذشت. از طاقچه رایگان دریافت کردم و خوندم . مرسی ازش ؛)
پاییز پارسال شروع کردم این کتاب رو. میخوندمش و نمیفهمیدم و هر جمله رو چندبار میخوندم و شیفتهی این نثر شدم. انگار توی کوچههای شیراز با حافظ همقدم بودم و فال میگرفتم. شعر قشنگی بود، اما هربار تعبیرش غمگین و تلخ بود. از اونوقت خاک خورد توی کتابخونه تا دوباره تو این پاییز رسیدم بهش. جزئیات داستانهای قبلی یادم نمیاد، اما یادداشتهای پراکندهام دربارهی این کتاب رو میخونم و دلم برای لحظههایی که با این کتاب گذروندم تنگ میشه. داستان اول رو چندبار خوندمش و هربار کمتر فهمیدمش. میخواستم اون داستان رو از کتاب جدا کنم تا برای خودم باشه. تا هزار بار دیگه هم بخونمش. تا هربار بیشتر توی جریانش غرق بشم. به مرور که جلوتر میاد، داستانها و راویهاشون عجیبتر میشن. کی روایت میکنه؟ شخصیتها کیان؟ بانوهای قصه کجان؟ گاهی از بانو بانو گفتنهای زیاد و لوس حرص خوردم (و داستان ناربانو رو بخاطر همین رها کردم) و گاهی هم از جملات عاشقانه کتاب لبخند زدم. بخاطر بعضی داستانهای یکم ضعیفتر پا روی داستانهای محبوبم میذارم و بهت ۴ میدم.
اگر هنوز در تب و تاب عشقهای افلاطونی و عجیب و دل پر و خالی کن هستید و حوصلهتان میکشد یک نفر مدام «بانو، بانو» کند، حتما این کتاب را بخوانید. من دیگر نه میفهممش، نه میخواهمش. اما نگذریم از نثر. اگرچه باب میل من نیست و به سختی از خوانشش حوصله به در بردم، اما پر است از تشبیهها و توصیفهای خوب. درخور و دلچلان.
اولین چیزی بود که از این نویسنده خوندم و بسیار قلمش رو دوست داشتم. اینقدر نوع نوشتارش برام خوب بود که کاری با محتوا هم ندارم اما با ارجاعاتی که داشت و مدل نوشتنش متوجه شدم چرا اینهمه اصرار داشتن بخونمش. شهریور ۱۴۰۴
کتاب رو دقایقی پیش تموم کردم و هنوز احساسات و افکارم تر و تازهست. باید اعتراف کنم که هیچوقت تصور نمیکردم که از یک نویسندهی ایرانی با این نثر خوشم بیاد. اما ناباورانه خودش رو دلم جا کرد. کتابی شامل ۹ داستان؛ روایت عشقهایی غیر معمولی و جنونآمیز. تمامی راویان از همون اول دستشون رو رو میکنند براتون. بهتون میگن که پایان خوشی در انتظارتون نیست. نثر هم شگفتزدهم میکرد. نثر روان و معمولی اکثر کتابهای امروزی نیست. کمی سخت و شاعرانهست و بعضی از داستانهاش واقعا در نظرم به یک اثر هنری میومد. اما چرا ۵ ستاره نه؟ چون همهی این نه داستان بینظیر نبودن و بعضیهاش کشش کمتری برام داشت. جایی متن از شور میافتاد و فقط برای اینکه بدونم پایان چیه ادامه میدادم. اما باید بگم خوندنش رو توصیه میکنم. من زیاد آشنا با ادبیات ایران نیستم، اما تصور میکنم شبیهش رو کمتر داریم.
این کتاب ، کتابی در مورد *عشق* است! عشقهایی عجیب ، متفاوت و خاص! لحن و بیان کتاب ، شیوه داستان سرایی ، کتاب را خاص تر هم می کند. به جرات می توان گفت که این یک کتاب عامه پسند نیست و هر کسی از خواندش لذت نمی برد. بیشتر به سبب لحن خاص و شیوه داستان سرایی و کمتر (ولی مهم) به خاطر عشق های عجیب و شورانگیز و بعضا رعب انگیزی که از آنها نوشته. از ان کتابهاست که باید با دقت خواند تا فهمید چه می گوید ، پس و پیش رفتن داستان ، تند و کند شدن ، رفتن از خاطره به واقعیت و بعد به رویا و .... کتاب جالبیست اگر تحمل روبرو شدن با عشق های عجیب و خاص را دارید و بیش از آن تحمل خواندن سبک های نوشتاری خاص و مبهم .
چی شد که سراغ این کتاب رفتم؟ اینجوری که اسم کتابو تو یه چنلی دیدم، زیر لب تکرارش کردمو به دهنم خوشآهنگ و لطیف اومد، بعدش چشمم خورد به اسم نویسنده...شهریار مندنیپور، اسم شاعرانهای به نظر میرسید؛ تصمیم گرفتم بخونمش. به عنوان کتابی که انقدر حسی انتخابش کرده بودم، ناامیدم نکرد، داستانهای اول رو خیلی بیشتر پسندیدم، مخصوصا خود "شرق بنفشه" که حسابی دلمو قلقلک داد...."شام سرو و آتش"، "آیلار" و "کهن دژ" هم دوست داشتنیتر از باقی داستانها بودن اما خب قاعدتا داستانهایی هم داشت که به مذاقم خوش نیومد، خصوصا داستان "ناربانو" که جان به جانآفرین تسلیم کردم تا تموم شد! برخلاف یه سری از دوستانی که تو ریویوهاشون نوشتهبودن ترجیح میدادن که این کتاب رو تو نوجوونی میخوندن تا بتونن ازش لذت ببرن، من خیلی هم خوشحالم که تو این سن سراغ این کتاب اومدم، ورژن نوجوونِ من، بلد نبود از خوندن این نثر زیبا و سرشار از صنایع ادبی لذت ببره، از دیدن این حجم از توصیفات و تعابیر بکر شگفتزده نمیشد، ارجاعات رو نمیگرفت و جریان سیال ذهن، احتمالا فراریش میداد! اما مطمئنم همونقدری از حضور واقعی حافظ و هدایت تو داستانها خوشش میومد و هیجانزده میشد، که منِ الان.
شرق بنفشه برای استعلای ادبیات داستانی ایران نوشتهشده. اگر به دنبال داستانهای روان و ادبیات متوسط هستید، اگر برای چالشهای ذهنی حین خواندن متن آمادگی ندارید، اگر ترجیح میدهید داستان سرراست و بدون پیچیدگی باشد و ترجیح میدهید راوی، داستان را تمام و کمال برای شما بازگو کند و شما زحمتی برای کشف آن نکشید، اگر به دنیال صدباره شنیدن استعارات و جملات کلیشهای احساسی هستید و برخوردن به کلمات اصیلی که معنای آنها را نمیدانید یا استعاراتی که فقط با به کار بستن تمام قوای ذهنیتان قابل تصور میشوند، برایتان ناخوشایند است، اگر ازمواجهه با تلخی ناگزیر زیستن و زندگی کردن گریزانید، اگر میخواهید تصوراتتان از معنای عشق دچار چالش نشود، اگر از قرار گرفتن در تنگناهای اخلاقی وحشت دارید، از مندنیپور و شرق بنفشه دوری کنید. شرق بنفشه دنیای تکنیکهای گوناگون ادبی و فرمهای نو است. جادوی فرم نو و زبان نو. مندنیپور هرآنچه میخواسته و هرچقدر میتوانسته از تکنیکها بهره برده تا حرف جدیدی داشته باشد. به شخصه معتقدم مضامین چه در شعر و چه در داستان آنقدر دستخورده شدهاند که جز با استمداد از تکنیک و فرم نو نمیتوان جذابیتی برای آنها متصور شد. مطالعهی داستانهای مندنیپور یک مطالعهی فعال است. از سویی صور خیال تازه و بکرند و درگیری قوهی تخیل مخاطب را میطلبد و از سوی داستانها با پیچیدگی و بعضا به صورت غیرخطی روایت میشوند و مخاطب باید تمام توجهش معطوف کشف سیر داستان باشد. همچنین شیوههای روایی انتخاب شده بکر و تازه است، مثلا داستان ناربانو یا داستان قلعه کهندژ و مخاطب ناچار است برای درک داستان کلیشههای ذهنی خود را بیرون بریزد. استفاده استادانه از جریان سیال ذهن در اکثریت داستانها رنگ بوی مدرن به داستان��ا بخشیده و از سویی زبان مندنیپور که زبانی فاخر و متعهد است رابطهی آنها را با داستانهای سنتی حفظ کرده است. در زمانهای که همه به سمت چیزهای ساده و دم دستی میروند، خوشحالم که مندنیپور و داستانهایش به بهای از دست دادن مخاطبین راحتطلب، برگ زرینی از تاریخ ادبیات داستانی ایران به جای گذاشته تا برای شیفتگان ادبیات باعث افتخار باشد.
یکی از عجیب ترین مجموعه داستان هایی ِ که خونده ام. زبان و نثرش واقعن غریب و خاص بود: شاعرانه، زمان بر و البته تا حدی خسته کننده. با این حال شنیده ام که به عنوان یک نمونه ی خوب از کاربرد عناصر داستانی به دانشجویان ادبیات پیشنهاد می شه.
" شام سرو و آتش " تنها داستانی ِ که تو دسته ی کارهای دلخواه من جا می گیره. مثل بیشتر داستان های مجموعه، یه مونولوگ روان پریشانه است با یه مخاطب فرضی به نام "بانو" . این داستان به نوعی کامل تر شده ی مضامین داستان های دیگه ی مجموعه است. نویسنده، دنیای عجیب خادم ِ آرامگاه " ماه نهال " رو ساخته که نگاه خاص و بیمار گونه به عشق مهم ترین وجه اش محسوب می شه.
برای این شروع کردم خواندن که دو هفته دیگر بیش تر شیراز نیستم و هر روز از کنار رودخانه ی خشک و باغ ارم و گاهی حافظیه رد می شدم- و مندنی پور به تمام این ها روحی وهم زده و در عین حال نزدیک تر و ملموس تر بخشیده بود، انگار این مکان هایی که هر روز می دیدم و می شنیدم تازه جان گرفتند، بگذریم، خواندن این کتاب مثل یک جور مراسم خداحافظی بود از زن های قصه های ش متنفرم. نه جسم دارند و نه روح، تنها بهانه ای اند برای قصه گفتن. بیش تر وقت ها "مال" خوانده می شوند و مخاطب هایی اند که هیچ چیز نمی فهمند و میانه ی قصه می روند. کلیشه ترین و ابزاری ترین و دردناک ترین نگاه ممکن به زنان. (تنها انسیه ی چهارده ساله از این قضیه مستثنی بود)
و عشق هم تنها بهانه ای است برای مرگ. قصه های مندنی پور قصه های عشق نیستند، قصه های مرگ ند
شرق بنفشه داستان گیر افتادن عاشقا توی عشق هاییه که از اولم معلومه عاقبت خوشی ندارن. هرچند داستانا خیلی با هم فرق داشتن و روایتا بعضی وقتا میخکوب کننده بودن، لحن بیش از حد رمانتیک و توصیفای طول و دراز کتاب بیچاره م کرد و آخر از خیرداستان آخر گذشتم و رفتم سراغ کتاب بعدی
گفت: "حکماً پیمانه هایِ زیادی شکسته ای؟" گفتم: " شرابِ هرکدامشان فقط یک مستیِ کوتاهِ بدخمار داشت." گفت: " اصلت، تشنه نبوده، اگر بودی با همان اولی، مست می شدی، تا ابدالآباد.... "
زبان و قلم مندنی پور خیلی سحر انگیز و پر از رمز و راز هست داستان اول یا همون شرق بنفشه از سایر داستانای این مجموعه سنگین تر و رازآلود تر هست از این مجموعه “کهن دژ” رو بیشتر از سایر داستانا دوس داشتم
اکثر داستانهای این کتاب، درونمایههایی از جنون اند زرورق شده از عشق و اکثر داستانها کشش داشتن برام آدم درحالیکه مجذوب جملات شده و نمیخواد عبور کنه، دارک بودن قضیه رو میفهمه و میخواد تا آخرش بخونه تا سر در بیاره یه خرده حوصله میخواد، مخصوصا چون نویسنده پس و پیش گفته و خیلی اوقات طول میکشه وهم و خیال و واقعیت رو از هم تشخیص بدی
اولین. کتابی بود که از شهریار مندنی پور خوندم ، همانطوری که در جریان مطالعه کتاب نوشتم ، داستان هایی کوتاه در شرح عشق های بی فرجام و گاها جنون آمیز ، و استفاده از نام مشاهیر ادبی در برخی از اونها (شرق بنفشه ، آيلار ) و تکرار حوادث وافعی زندگی آنها و بهره گیری از نکات مثبت و دیالوگهای منتسب به آنان ، از نکات بارز این داستانها بود ،. نمی تونم بگم.شاهکار بود و یا مزخرف ،نه هیچکدوم از اونا نبود ،ففط و فقط نگاهی وافعی نسبت به مصائب زندگی بدون اغراق و ظاهر سازي ، سه ستاره بهش ميدم به خاطر صداقتش در بيان جنون عشق،. فقط در خوندن شرق بنفشه به عنوان اولین داستان حتمن قلبتون رو درگیرش کنید تا بتونید جملات و ذهنیت نویسنده رو کاملا درک کتید و از خوندن مابفی کتاب مایوس نشید.
نوشته بود:«برایِ قامت الف.» نوشته بود تا بخوانم که این جوان هم روشنایی فراقش خاموش میشود همین که کام بگیرد، وگرنه، من صاحب سایه خواهم شد. نوشته بود:«برایِ مرگ که معشوقِ ابدیِ زندگیست.» خواندم که من شبهای ماه، خیره به ماه در همین حیاط مینشستم. آنقدر به ماه خیره ماندم که چشمم سفید شد. موهام سفید شد. نوشتم:«به روایت اسفند یک هزار و سیصد و هفتاد و چهار.»
خود داستان شرق بنفشه رو دوست داشتم اما در کل سلیقهی من نبود کتاب. و مهمتر اینکه حس میکنم نفهمیدم چه اتفاقی داره میافته تو هر کدوم. از طرفی نثرش اونقدری جذبم نکرد که بخوام با تمرکز بیشتر بخونم ببینم چی داره میگه. شام سرو و آتش رو هم خیلی دوس داشتم البته. هرچند که این عشقهای پرسوز گداز و آتشین رو نمیفهمم من :)
مدت طولانی بود که داستان کوتاه و در این حد عاشقانه نخونده بودم و به نظرم انتخاب خوبی بود بعد این همه مدت. توصیف احوالات لیلی و مجنونی و دیوانگی ها و بی قراری ها بهم چسبید. در کل حس عجيب غریبی دارم نسبت به این کتاب که هنوز نمیدونم چطور توصیفش کنم.
مجموعه «شرق بنفشه»، متشکل از 9 داستان کوتاه، اولین تجربه من ازمندنی پور بود و احتمالا آخرین آن نباشد نوشتار مندنی پور بسیار خاص، منحصر بفرد و شاعرانه است. تا اواسط کتاب (یعنی تا پیش از آنکه زندگی نامه مندنی پور را بخوانم) گمان میکردم که او اساسا یک شاعر است که به نویسندگی روی آورده؛ به دو دلیل: یکی فرم نوشتاری او که بسیار شاعرانه و حتی «حافظانه» است. و دیگری رویکرد او که لحنی کاملا مرکز-حاشیه در آن غالب است: لحنی که یک «من» یا «او»ی درک ناپذیر را در مرکز داستان قرار میدهد که دیگران از درک او عاجزند محتوای تمام داستانهای شرق بنفشه یک چیز است: چیزهایی هست که نمیدانی؛ این چیزها (به ترتیب) یا جنون عشق است، یا جاذبه وطن، یا معنای رفاقت، یا اسرار دیگران و یا حقیقت مبارز بودن
برای خواندن شرق بنفشه باید صبور باشید. سبک مندنی پور عجیب است و طفره هایی که از بیان مستقیم میرود (و از نظر من چندان هم جذاب نیست) حوصله می طلبد... بهرحال بدون تردید می گویم که تجربه سبک نوشتاری منحصربفرد و عالی مندنی پور به تحمل عدم جذابیت غالب پیرنگهای او می ارزد از نظر من بهترین داستانها عبارت بودند از شرق بنفشه، هزار و یک شب و با اغماض، باز رو به رود بهتر است کتاب را از انتها به ابتدا بخوانید
بسمالله. توضیح: من فقط قصه اول یعنی شرق بنفشه را خواندهام نه کل کتاب را.
داستان شرق بنفشه: قصه، نوشته شهریار مندنیپور است. از قلمبهدستهای درجه یک که با کشیدن به موقع ترمز دستی، جان جمعی از نویسندگان برتر کشورمان را نجات داد. ماجرای اتوبوس ارمنستان، در سال ۷۵ میرفت که بدل به فاجعهای تلخ بر ادبیات این مملکت شود. داستان، شرح عشق لطیف و پاک «ذبیحالله مریخ» به «ارغوان سامان است». شرح عشق مردی که در نهایت، «قربانی» «خداوندگار جنگ» گردید. گلهای بنفشه که در این کتاب بسیار نمود دارند، پیش از این نیز در نوشتههای شکسپیر نماد عشق و پایداری بودهاند. از بنفشه، در تهیه معجون عشق استفاده میشده است. با این حال در کتاب با این جمله از زبان بنفشهها روبرو میشویم: «هیچوقت ما را روی گور عاشقی نگذاشتهاند. همیشه گلهای سرخ، مریمها…» این خود تلنگریست که در دنیای امروز ما، هیچگاه عشق به مفهوم واقعی ان درک و فهم نشد. مدعیانی هم اگر بودهاند پشت ویترین پول و شکوه(مانند خواستگار متمول ارغوان) ، دخلشان را از تحسین و توجه پرکردهاند و عقده و ادعا فروختهاند. و چنان این مفهوم، مورد فهم نادرست قرار گرفته که در نگاه مادر ارغوان، هر عاشقی هر قدر هم شیدا باشد در نهایت «نَر» است! این درحالیست که ذبیح، تنها به بوسه سایه یا تماس با هاله معشوق رضایت داده و حتا در خواب هم، حریم مقدس معشوق را به لامسه هوسآلود، نمیآلاید. نامههای رمزالود مکتوب، حاکی از محتوای کتابهای استفاده شده میباشند. از جمله: اولین کتاب(کتابی که راوی در ان برای مخاطب مینویسد): تذکرهالاولیا: این روای در این کتاب، به شرح زندگی دو عاشق یعنی ارغوان و ذبیح میپردازد. این کتاب، در اصل شرح زندگی عارفان است. شاید راوی عشق زمینی و عرفان را هم مرتبه میداند. بوف کور: شرح انزوای ذبیح، پیشهاش، بدبینی به اغیار/ نوشته ذبیح در این کتاب تماما حاکی از ترس و وحشت او دارد. این درحالیست که در اواخر کتاب، او و معشوق از هیچچیز حتا قاضیِ چشمهای مردم، واهمهای ندارند. این ترس را ، در اولین نامه ارغوان هم میبینیم. عشق حقیقی، ترس را سر میبُرَد. ادامه: شازده کوچولو: ارغوان روی پنجرهاش گل سرخ دارد. شازده، گل کوچکش را پیدا کرده. لیلی و مجنون: شرح سرگشتگیهای ذبیح خیام/ غزلیات شمس/ ۸ کتاب/ خمسه نظامی منطقالطیر: نامهنگاریهای متقابل از این کتاب شروع میشود. شرح یگانگی عاشق و معشوق. بار هستی: با این پیام که تشخیص درست از غلط، بطور مطلق ممکن نیست. پس انسان مرتکب «اشتباه» نمیشود. و کتاب اخر: تولدی دیگر. علیرغم عنوان کتاب، ارغوان در نامهاش در این کتاب، به پیشنهاد «مرگ» ذبیح جواب مثبت میدهد. شاید همین مردن، نوعی تولد است. البته این کتاب، در محتوا، منتقد اصلی ادیان ابراهیمیست. اینکه چرا اخرین نامهها در این کتاب، رد و بدل شدهاند، جای کندو کوی بیشتری دارد. این کتاب، اشارهای غیرمستقیم هم به تصلیب مسیح از نگاه اسلام و سایر ادیان دارد. چون عیسی واقعی، جوهر مادی نداشته، نمیتوانسته به صلیب کشیده شود. عیسی نمرده و عروج کرده است. این باور دقیقا در انتهای همین داستان نیز نمود دارد. ذبیح و ارغوان، که اصلا، مادی نبودهاند و جای تعلق به فرش، متعلق به عرش بودهاند، بعد از اقدام به مرگ، غیب شدند و راوی هرگز ردی از انها نیافت. نکته دیگری که به نظرم میرسد: عشق، انقلاب بزرگتریست تا انقلاب علیه سلسله و سلطنت. انقدر بزرگ که برابر اصول عرف انقلابها، به انقلاب میخیزد! به حدی که ذبیح، شعارهای این انقلاب را نه روی دیوار که کف خیابان مینویسد. طوریکه نماد حضوع و فروتنی باشه…. نماد بیارزشی ماده در نگاه ذبیح…
ثمین مهرآسا/ ۲۶اسفند ۱۴۰۰/ اخرین کتابی که در قرن خواندم/ کشیک کووید شبکه سراب
مجموعه داستان های کوتاه شهریار مندنی پور با سبکی به شدت نزدیک به صادق هدایت، همان سیالیت ذهن، همان ترکیبات عجیب، همان لکاته ها و دختران اثیری، مخصوصا در داستان ”شرق بنفشه” و در داستان ”شام سرو و آتش” تا زمانی که در داستان ”آیلار” خود صادق هدایت در داستان وجود دارد، تا بدین طریق هرگونه شبهه رفع گردد و ارادت نویسنده به هدایت روشن شود. قطعا اگر کتاب شامل این سه داستان اول بود چهارستاره برایش مناسب بود اما داستان های بعدی چندان قدرت ”شرق بنفشه” را نداشت و به نظر من داستان ها سیری سعودی داشتند از خوب به ضعیف قسمت هایی از کتاب: روی زیبایی دیدم. پرسیدم:”خانم اسم شما ارغوان نیست؟” هنوز عطر حلول بیست سالگی را در هاله اش داشت. گفت: ”ارغوان هستی، نمی دانی.” صفحه ۱۴ ------- چشم هات سبز و عسل، مثل چشم های زن غمگین شاه، صورتت ماه، مثل صورت خواهر بلبل سرگشته، و لبات، لب یار حافظ، سرخ گیلاس های خراسان خیام... و دوچین مانده از خنده های از یاد رفته ی دخترانگی، لبه ی لب هاش. صفحه ۶۵
داستانِ اولش جور خوبی بود.دوست داشتم. کلن از نوع روایت نویسنده راضیم. اما یه کم به قول دوستی زبانش زیادی فاخره. کلی ترکیبهای بلند و کلمه قلمبه داره که من گاهی موقع خوندن از روشون میپریدم. اما در مجموع راضیم.