دو گروه مقالهای که در این مجموعه گرد آمده است نوشتهی سالهای ۷۵-۷۰ است. گروه اول وجوه گوناگونی از بازخوانی فرهنگ است. «طرح نظر» تحلیلی دربارهی مسائل نهادی و مشکلات ساختی و ریشهای در فرهنگ دیروز، و بررسی موقعیت فرهنگی امروز، بهویژه در چنبر سیاستهاست.
محمد مختاری در روز ۱ اردیبهشت سال ۱۳۲۱ به دنیا آمد و در ۱۲ آذر ۱۳۷۷ خورشیدی در ماجرای قتلهای زنجیرهای ترور شد. وی از شاعران، نویسندگان، مترجمان و منتقدان معاصر ایران بود. وی چندین سال در بنیاد شاهنامه فعالیت داشت. از اعضای کانون نویسندگان ایران و همچنین عضو هیأت دبیران آن بود. او در پاییز ۱۳۷۷ ترور شد. ترور او، محمدجعفر پوینده، داریوش فروهر و پروانه اسکندری به قتلهای زنجیرهای معروف شد و مقامات وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در بیانیهای اعتراف کردند که این قتلها به دست عوامل این وزارتخانه صورت گرفتهاست. مختاری آثاری در بررسی آثار شاعران معاصر از جمله نیما یوشیج و منوچهر آتشی دارد. از مختاری دو فرزند به نامهای سیاوش و سهراب به جا مانده است که حاصل ازدواج وی با مریم حسینزاده است
ملغمهای از خونِ پارس و عرب و ترک و مغول و غیر ذلک شده این چیزی که ما هستیم:
با سرانه مطالعه کمتر از چند صفحه در سال، راجع به همه چیز نظر میدیم! از سیاست و اقتصاد و دین و تاریخ گرفته تا چیزهایی که اصلا به ما مربوط نیست.
مثل آب خوردن قضاوت میکنیم! بدون این که حتی کوچکترین اطلاعی داشته باشیم، واسه خودمون میبُریم و میدوزیم.
به طرز عجیبی دیگران رو مسخره میکنیم بدون اینکه حتی به خودمون نگاهی انداخته باشیم.
حتی تحمل عقاید مخالف رو هم نداریم! نظر مخالف رو با فحش و ناسزا و تحقیر و سرکوب جواب میدیم.
به عارضه نپرسیدن دچاریم! یاد نگرفتیم که طلب کنیم و حقمون رو بگیریم. جلوی فساد بایستیم. حتی در طبیعیترین حقوقمون هم موندیم.
ادعای فرهنگ چند هزار سالمون گوش فلک رو کر کرده ولی هنوز که هنوزه توی سادهترین مسائل روزمره گیر میکنیم؛ هنوز که هنوزه بدیهیترین مسائل فرهنگی و آداب اجتماعی رو بلد نیستیم.
نمیدونیم مفهوم صف چیه مفهوم چراغ قرمز چیه حقالناس چیه وقتشناسی و تعهد چیه مسئولیت چیه
از فرهنگ غربی هم که به قول استادی، به فاضلابش متصل شدیم نه به مخزن سد!
بعد گذشت چندین هزار سال، هنوز که هنوزه نتونستیم یه نهاد پایدار بسازیم. همهچی وابسته به آدمها بوده، نه به قانون و ساختار. یه شاه خوب میاد، کمی نفس میکشیم؛ یه شاه بد میاد، دوباره برمیگردیم به قهقرا.
هزار بار امپراتوری ساختیم و هزار بار هم با یه لشکر یا یه شورش داخلی، همهچی از هم پاشیده.
ادعای تاریخ چند هزار ساله میکنیم ولی حتی یه آرشیو درستوحسابی از تاریخ خودمون نداریم؛ پر از جعل و حذف و سانسور و روایتهای دستکاریشدهایم.
تمدنهای بزرگ دیگه از دل تجربه و شکستهاشون، علم و صنعت و فلسفه بیرون کشیدن؛ ما اما هنوز توی دایره بسته تعارفات و شعارها میچرخیم و اسمش رو میذاریم افتخار ملی.
دم از هویت غنی ایرانی میزنیم، نوع دوستی و انسانیت؛ ولی در قرن بیست و یکم، هنوز از شرق و غرب و جنوب و شمال این مرز و بوم، خبر همسرکشی و بچهکشی و خواهرکشی میاد! به اسم غیرت... به اسم صلاح خانواده... به اسم حفظ آبرو...
و وضعیت امروز ما هم که فاجعست اندر فاجعه، " نه آن چیزی هستیم که دیروز بودهایم، نه آن چیزی هستیم که انتظار داریم فردا باشیم"
چی بگم والا تلخ و ناامید کنندست ولی حقیقت امر اینه که ایران درست نمیشه چون ما هرگز درست نمیشیم ما هرگز یادنگرفتیم که درست بشیم...
پینوشت: درد و دلهایی بود که دوست داشتم بنویسم راجع به خودمون و این کتاب محشر آقای مختاری، بهونه رو داد دستم
- معرفت نو در جهت برداشت دگرگونه ی انسان از خویشتن خویش است. این برداشت مبتنی بر عقلانیت و آزادی او برای خود رهبری و خودسامان دهی است و بر روش علمی، شک گرایی، استنتاج منطقی و برخورد تجربی استوار است. حال آنکه انسان در معرفت شناسی سنتی، جزیی از یک کلیت مقدر و معین و یقین مند و از پیش پذیرفته است. در نتیجه بینش، باور، اندیشه، احساس و تجربه ی او نقش تعیین کننده ای در وضعیت پیچیده ی زندگی مادی و معنوی اش ندارد.
-در جامعه ی سنتی، معرفت و شناخت علمی از «مصونیت» عقیدتی و سیاسی و عرفی برخوردار نیست.
-از مشروطه تا کنون، کوشش برای همسازی و هماهنگی میان حق مردم برای تشکیل دولت، و حق فوق مردم در حکومت، به این نتیجه انجامیده است که حکومت به شکل های مختلف بر دولت عمود بماند.
-کسانی که گمان میکنند همیشه حرفی میزنند یا باید حرفی بزنند که مو لای درزش نرود، یا کسانی که میپندارند حامل حقیقت مطلق اند، یا همواره باید حقیقت مطلق را بگویند، یا آنهایی که با توهم آشفته شدن ذهن جامعه، از فتح باب درباره هر مسأله ای که به انسان و جامعه و جهان مربوط است بیمناکند، خواسته یا ناخواسته هیمه ی استبداد میشوند. به همین سبب نیز یا غالباً خاموش میمانند، و در نتیجه بر ستم و زور و فساد و جهل و... چشم میپوشند؛ یا دیگری را به خاموشی فرا میخوانند یا وا می دارند، در نتیجه خود عامل ستم و زور و فساد و جهلند. اینان سرانجام نیز بیتاب میشوند، و از کوره به در می روند، و به خطاب و عتاب و تحکم و تهدید میگرایند. و به منع و حذف میپردازند. اما گفت و شنید هر چند توان بر و وقت گیر هم باشد عامل رشد تفکر انتقادی و اعتلای فرهنگی است. زیرا از جنس آزادی و مداراست.
- نفی خرد باوری و تفکر انتقادی، خواه ناخواه به انکار آگاهی، فردیت، مدارا، آزادی های سیاسی و اجتماعی، و بلوغ و اختیار انسان در انتخاب می انجامد.
- ساخت زبانی فاخر، فخیم پر طمطراق و خطابی، نمایانگر گفت و گوی صمیمانه ی آدم های برابر نیست. کسانی که قادر به ادراک ساخت های گفت و شنود نیستند، و نمیتوانند با دیگران به صورت مساوی و خودمانی و بی واسطه گفتگو کنند، همواره به خطاب و خطابه و فخامت و صلابت و طنطنه ی بیان متوسل می شوند. ساخت بیانی مستبد یعنی ساختی که با دیگران فقط از بالا حرف میزند. یا به آنها فرمان میدهد. یا نصیحتشان میکند. یا هشدار و زنهارشان میدهد. تحقیر و سرزنش شان میکند. یا لازم میداند آنان را در پی امری بر انگیزاند، و احساساتشان را تهییج کند. دیگران فقط باید حرف ها را گوش کنند و به کار بندند. نیازی نیست که تأمل کنند، یا اظهار نظری کنند، یا خدای ناکرده ایراد و اشکالی داشته باشند.
-در این میان حکومت ها هم به اقتضای موقعیت و قدرت و سیاست خود با این مجموعه ی بحران زده ور رفته اند، و چاره ای برای خود جسته اند. پس دیگ در هم جوشی پدید آمده است از برخوردها و برداشت های پیشامدرن و مدرن و پست مدرن که بازتابش را هم در عرصه ی ادبیات و هنر در می یابیم، و هم در هر گوشه ای از رفتارهای فردی و روابط اجتماعی و ... عده ای از ماشین به شیوه ی گاری استفاده میکنند. گروهی با سگ کراوات زده و گربه ی پاپیون دار سر سفره ی نذری شرکت میکنند، و تازه سفره را هم روی سر دخترپانکشان میتکانند که بختش باز شود. بعضی گلیم نائین و گیوه ی کرمانشاهی را از دیوار اتاقشان می آویزند. گروهی میکوشند وانمود کنند که این مردم حتی در جشن و سرورشان هم دست نمی زنند. رادیو تلویزیون رقص های سنتی را به طریق اسلوموشن و همراه با مکثها و گسست هایی در حرکات نشان می دهد. دیگری مدافع فلسفه ی مادی است اما سه بار دستش را زیر شیر آب میکشد. عده ای کت و شلوار آخرین مد فرانسه و ... میپوشند اما یقه پیراهنشان را ختنه میکنند. دیگرانی رمان مینویسند اما به لهجه بیهقی تلهج میکنند. یکی با توجه به آخرین دستاوردهای تکنیکی نقاشی جهانی سرو و اهو و زن ابرو وسمه ای یا خانه ی کاهگلی میکشد. یکی هنوز غزل را چه در سوگ و چه در سور شکل ملی میپندارد، و دیگری فیلمش را به گونه ای می سازد که فقط در فستیوال های جهانی بپسندند. یکی به فیلم های دارای مجوز نیز حمله میکند، و دیگری به تجارت و قاچاق آنتن ماهواره میپردازد. خانه ی نوکیسگان به شیوه ی کاخ های اشرافی با نماهای سفید طاقدار و پنجره های کوچک قوسی و ستون های گچ کاری ساخته میشود، آنگاه درون تالارها و بارها و سرسراها از ابزارها و وسایل و مبلمان اروپایی انباشته میشود، و البته در کنارشان «پرشن روم»ها سنت را حفظ میکند. .... همه هم از هویت مستقل ملی دم میزنند و استقلال را اولین و مهمترین پایه ی کسب و حفظ هویت ملی میدانند. و البته درست هم میگویند. اما استقلال با حرف برقرار نمیشود.
- البته این روال و روش بسیاری از سیاست های قیم مآبانه در جامعه های توده وار در هر کجای جهان بوده است که هر گاه به مردم و انتظاراتشان در جهت تأیید برنامه ها و سیاستهای خود نیاز داشته اند، از ظرفیت های بالای ادراک و آگاهی مردم داد سخن می داده اند. و بر شعور بالای اجتماعی و فرهنگی آنان تأکید می کرده اند. و هر گاه هم اهداف وبرنامه ها و عملکردشان با حرف و خواست مردم معارض می شده است، مردم را محتاج هدایت معرفی می کرده اند. و از نا آگاهی آنها بیم می داده اند. و آنها را به پیروی از مراجع ذی صلاح، که البته همیشه خودشان بوده اند، فرا میخوانده اند.
-هنگامی که زبان به هر شکلی به اراده ی سیاست بچرخد، فرهنگ دستخوش سیاست می شود. واقعیت حیات انسان ها چیزی می شود و تظاهر زبانی فرهنگشان چیزی دیگر. آنگاه گسترده ترین تأثیرهای یک سیاست ویژه بر زبان حاکم می شود که دیگر نادیده گرفتن آن چشم فرو بستن بر حقایق است. وقتی زبان به کام سیاست بگردد، اولین نتیجه اش ریاکارانه شدن زبان است. چیزی گفته می شود و چیز دیگری اراده می شود. دیگر نمیتوان به قول فرانسوی ها گفت: گربه، گربه است. چون همواره واژه ای هست که معنای معهودش را از دست داده است؛ و یا معنای دیگری به خود گرفته است. بی آنکه در این جابه جایی، ضرورتی فرهنگی، هنری، تاریخی، اجتماعی در کار باشد. در نتیجه ی چنین تصمیم هایی است که آدم یکباره می بیند به خیلی چیزها میگویند گربه، جز به خود گربه. شغال و سگ و موش هم میشوند گربه. و این مسخ زبان است. و مسخ فرهنگ است. و مسخ فرهنگ به مسخ آدمی می انجامد.
- واژه ی ممنوع، کم کم به موضوع ممنوع، کتاب ممنوع و سرانجام قلم ممنوع می رسد. چنانکه پیش از انقلاب دامنه ی واژه های ممنوع، که در بخشنامه ای از سوی اداره ی ممیزی ارائه شده بود، سرانجام به فهرستی از نویسندگان ممنوع القلم انجامید.
قلم مختاری پخته ولی گاها اسیر پیچیده گویی است که خود از ان گله دارد. نگاه روشن و بیترس مختاری به زشتی ها و کژی های ما است ولی به منظور شناخت و دقیق شدن و پرداختن به راهکارهای خودجوش و مبتنی بر اندوحته فرهنگی خودمان. طبیعتا به عنوان یک روشنفکر، نگاه او به لیبرالیزم پر از تردید و یاس است در عین حال پافشاری به عدالت را از او نمیتوان براحتی پذیرفت و از نظر من درگیر ایدهآل گویی است. این اخری را می توان با فضای دهه هفتاد ایران البته قابل درک دانست. من مشخصا از مقاله شبان-رمگی و تحقیق اصولی او در ادبیات فارسی بیشتر لذت بردم.
کتاب مجموعهایست از مقالات، که عمدتا از اساس به صورت سخنرانی ایراد شدهاند. بازبینی انتقادی تجدد، عواقب و عوارض آن در فرهنگ ایرانی با توسل به تاریخ، ادبیات، روابط اجتماعی و پدیدههای انسانی. چنین نگاهی در میان متفکرین معاصر نسبتا نادر است و شاید همین نگاه بود که سرانجام تلخِ محمد مختاری را رقم زد؛ که هر چه خواست مدارا را بیاموزاند نتوانست و در عوض به گفتارِ آتشی شقاوت را به تمامی تجربه کرد.
جامعه وقتی می تواند دموکراتیک شود، که هم وحدت خود را بشناسد و هم بحران های درونی خود را. پس هیچ استراتژی و سیاستی نمیتواند جز از طریق ادراک این وحدت و بحران فرهنگی به نتیجه ای منجر شود.
این کتاب شاید بشه گفت مهمترین چیزیه که از مختاری خوندهم. جزو کتابهاییه که دوباره باید بهش رجوع کنم. اما درحالحاضر، خوندن و دونستن دربارهی بازدارندگی فرهنگ مبدأ در برابر ساختارهای فرهنگی وارداتی برام در اولویته. چندروز دیگه سالگرد کشتهشدن محمد مختاریه. آذرماه برام همیشه گره خورده به قتلهای زنجیرهای. زخم التیامنیافتنی.
کدام حقیقت را باید گفت؟ آیا به زبانآوردن و هیاهو اطراف هر چیزی که فکر میکنیم حقیقت دارد، ضروری است؟ گفتنیها که کم نیست؛ ولی دقت نیکو در انتخاب گفتنیها و نوشتنیها، همان ویژگی ظریفی است که محمد مختاری را در جایگاهی کمنظیر از فضیلت و استقلال شخصیت روشنفکری نشاند که قدرت مستقر، در مواجهه با او به زبونترین شکل شرّ متوسل شد؛ یعنی حذف فیزیکی و از میان برداشتن با خشونت و ترور.
البته حذف عادتشکنان فقط خواست عوامل قدرت نیست. در واقع همهی اجزای جامعهی سنتی چنین خواست پنهانی را درون خود دارند. اندیشیدن و تأملکردن در چنین وضعیتی خودبهخود کار همگان نخواهد بود و در این صورت است که همگان به چیزی از حق فردی و اجتماعی خود در آزاد و با ارزش زیستن پینبرده و تاب بر هم خوردن ملاکها و معیارهای مستقرشده را نخواهند داشت. این ساخت سنتی، تحلیل و نقد را بر نمیتابد و میل دارد نقاد را به سرعت حذف کند.
مختاری را به دشواری میتوان در یک قالب قرار داد. او پرسشگری و نقد را در خود چنان درونی کرده بود که برای گفتن حقیقت در هر عرصهای که میتوانست طبعآزمایی کرد. شعر و ادبیات و ترجمه و جستار نویسی و پژوهش در علوم انسانی و درگیری و نظر کردن به فروبستگیهای جامعه. فکر انتقادی مبنای چونوچرا کردن در هر مسألهای و بازنگری در هر پدیدهای و درگیری در هر موقعیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و ادبی و ... است؛ ولی نکته اینجاست که از این همه، او سراغ بیان دغدغهها و حقایقی میرفت که با زمان و مکان و واقعیتهای زندگیاش نسبت داشت و به عموم مردم مربوط بود. به نوعی از فکر کردن باور داشت که بتواند وضعیت اینجا و اکنون ایران را توضیح دهد، نه طرز فکری که به هیچجایی از جامعه و وضعیت کنونی ایران گره نمیخورد.
او در نوع بیانش هرگز اسیر ادبیات و ساخت بیانی از نوع مستبدانهای نشد که از موضع بالا با مردم حرف میزند و قصد تهییج یا تحقیر یا نصیحتکردن و هشداردادن به مردم را دارد.
«تمرین مدارا» مجموعهای از مقالات او با همین سیاق است که نخستین بار در سال77 چاپ شد. وقتی کتاب را بهدست گرفتم با تصوری پیشینی از پرداختن نویسنده به مسائل دههی هفتاد جامعهی ایران، با خود میگفتم کتاب را باید در زمینهای از تاریخ معاصر بخوانم. همچنین این پرسش در ذهنم بود که خواندن مقالات مختاری چه امکان و افقی را برای امروز، خواهد گشود؟
با خواندن دو سه مقالهی درخشان ابتدایی فهمیدم که نگاه نویسنده تا چه اندازه ژرف و در عین زمانمند بودن، فراتر از زمانهاش بوده است. چه بسا در شناخت و حل مسألههایی از این دست که در مقالات طرح شده است و علیرغم کوششهایی که تا امروز در منظومهی فکری ایرانیان صورت گرفته، هنوز پای در گل ماندهایم. مسائل طرح شده اختصاص به دههی هفتاد ندارد و میتواند برای خوانندهی امروزی هم ثمربخش و فکر برانگیز باشد.
لحن نوشتار او و تمثیلها و اشارات و نتیجهگیریهایی که دارد نشان میدهد انتقادها و تحلیلها و نگرشهای او به سان روشنفکرمآبانی نیست که خیال میکنند، اعتبارشان صرفاً به مخالفت کردن است. حتی اگر مخالفتشان دلیل و لزومی نداشته باشد و بدتر از آن با جریان غلطی مخالف نباشند.
مختاری در متنهایی که نوشته هرگز حتی به اندازهی پاراگراف یا عبارتی خود را جدا از جامعه و اطرافش نمیپندارد و دقیقاً خودش و کارش را هم در معرض نقد و محصول تناقضها و تضادهای فرهنگی جامعه میداند.
او میداند که عموم مردم کاری با اندیشه و استدلال منطقی ندارند؛ بلکه باورهایی دارند که در واقعیت جاری است و با آنها زندگی میکنند. ممکن است برخی از آن باورها به خودی خود باعث رنج و زحمت نشوند. در این صورت لزومی ندارد با تبر و تیشه سراغ آن باورها رفت. میتوان مردم و عرف و عادتها و باورهایشان را با مدارا و تساهل پذیرفت؛ البته نه اینکه دنبالهرو مردم شد. در عین حال باورهایی که تبعاتی در ساخت سیاسی و اجتماعی دارند، نباید از نگاه نقادانهی روشنفکر دور بمانند. در واقع روشنفکر نمیتواند بیرون از عرصهی اجتماع سیاست و قدرت قرار بگیرد و با همه عکس یادگاری بگیرد.
از نظر او روشنفکران نه تنها برای حفظ استقلال نظر و شخصیتشان رنجهایی میبرند، لاجرم تاوان لاابالیگری و خیانت عدهای سیاستپیشهی هردمبیل فرصتطلب و ژیگولوی ملون المزاج و دستیاران قدرت را هم باید بدهند.
مرور اسامی بیست مقالهای که در این کتاب گرد آمدهاند، ممکن است در ابتدا این تصور را به دست بدهد که نویسنده از هر دری سخنی گفته و در نهایت حاصل یکپارچهای از این پراکندگی بدست نخواهد آمد؛ اما اگر زبان شفاف و غنی نویسنده را در متنها دنبال کنیم، متوجه میشویم اتفاقاً انسجامی ناپیدا ولی بسیار مهم آنها را به هم پیوند میدهد و آن، درونیکردن نگاه انتقادی است.
نگاهی که نظریه و مباحث نظری را فقط به عنوان ابزار برای روشنکردن وضعیت بهکار میبرد و هرگز در آن متوقف نمیشود. حتی اعتراض دارد که چرا نظریه در این سرزمین هنوز آموختنی باقی مانده است؟ به جای این که بهکاررفتنی، آزمودنی و تجربهکردنی باشد. در واقع او نقد کردن را نه روی ابرها و در برج عاج بلکه با پاهایی استوار روی زمین جامعه انجام میدهد.
برای مثال در نخستین مقاله از لزوم بازخوانی فرهنگ میگوید و آن را معادل گسترش ذهنیت انتقادی و افزایش تحمل دربرابر عقاید دیگران میداند. به نظر وی اگر انتقاد از دیگری مستلزم مدارا با دیگری است، نقد خویش مبتنی بر تحمل در خویش است. درک نارساییها و دشواریها و بازدارندگیهای فرهنگ ما مدارایی دردناک میطلبد که بلوغ را در پی دارد. پس دوباره خواندن فرو رفتن در گذشته و بازگشت به آن نیست، بلکه به این معناست که رفتارها و روابط شکلهای نهادیشده را از دل زندگی، جامعه و فرهنگ بیرونکشید و دوباره خواند تا با درک مقدورات و محدودیت آنها بتوان از عارضههای بازدارندهشان فاصله گرفت و امکانات یاریدهندهشان را تقویت کرد. باید دریافت که گذشته چه بوده و چه داشته و چگونه بر ما تأثیر میگذارد که از اکنون و اکنونی بودن بازمان میدارد و ما امروز حتی از آزادی هم مستبدانه دفاع میکنیم.
به این اعتبار، بازخوانی فرهنگ گفتوشنیدی با سنت خویش است. گفتوشنید با خویش، روی دیگر گفتوشنید با دیگری است. این کار هم مدارا میطلبد و هم زمینه و عاملی برای نهادینه کردن مداراست. گفتوشنید یک رابطهی دو سویه است و دوسوی نقد مکمل و تصحیحکنندهی هماند.
در راستای همین گفتوشنید مختاری با نگاهی دقیق و پژوهشگرانه به سراغ ادبیات و عرف و فرهنگ و حتی ضربالمثلها میرود تا نسبت آنها با آن چه که امروز هستیم را روشن کند. مثلاً فرهنگی را واکاوی میکند که عادت به پوشیدهگفتن به جای روشنگفتن دارد. چون پوشیدهگویی وجه غالب بیان در فرهنگی است که لرزش و تردید در پایهها و بنیادهای خود را تاب نمیآورد. واقعیت را به شکلی خاص میپسندد و میپذیرد. از این رو در پوشیدهگویی هم تحمیل هست هم پذیرش. هم بخشی از واقعیت پوشیده میماند هم بخشی از شهروندان یا در حقیقت رعایا امکان بیان واقعیت را پیدا نمیکنند. بنابراین پوشیدهگویی با معرفت واقعگرا ناسازگار است و از تجربهکردن دوری میکند و سلبکنندهی دقت است؛ که این همه البته ارادی و آگاهانه نیست و ذهن خیلی زود به آن عادت میکند. نگفتن واقعیت با ندیدن و نیندیشیدن به عین واقعیت همراه میشود و در عوض خاطر مبارک بالاییها در هر رده و هر دوره آسوده میماند. البته بماند که روی دیگر این پوشیدهگویی هم تندنویسی و بزرگنمایی و آشکارگی تا حد دریدهگویی صِرف در مورد کسانی است که مورد اخم و تخم قدرتاند و از دایرهی قدرت بیروناند.
در ادامه از عرفی میگوید که روشنفکرانش را نفی و دفع میکند و هویت ملیای که به جای منسجم کردن افراد، تبدیل به معضلی ملی شده است. جایی که گمان رفته است هویت ملی یعنی گره زدن دم اسب رضاخان به دم اسب یزدگرد و کسی نپرسیده آیا حفظ هویت ملی با دگرگونیهای امروزی زندگی، همان حفظ و ترویج و تبلیغ سنتهاست؟ سنتهایی که در ساخت خود عناصر نامطلوبی مثل زبان خطابی، مردسالاری و ترس هم دارد.
یکی از مقالات هوشمندانه همان است که بهکارگیری زبان برای اهداف خاص و جابهجاگیری مفاهیم را برملا میکند و از دخالتهای ارادهگرایانهی اهل سیاست در استفادهی معمول از زبان میگوید. مقالهی زبان به کام سیاست، از القای عمدی و چرخش معنایی واژههایی میگوید که باید به سود سیاست حاکم باشند و افکار عمومی را آشفته نکنند. گویی به عمد چیزی گفته میشود و چیز دیگری اراده میشود تا سلطه پوشیده بماند. مثلاً واژهی اخراج از زبان اخراج میشود و به جای اخراج کارگران گفته میشود تعدیل نیرو و مشکل سیاست تبلیغی به این ترتیب حل میشود. به همین ترتیب به جای گرانی، تعدیل و ساماندهی قیمتها مینشیند و به جای ربا و بهره، کارمزد و به جای فقیر پابرهنه، قشر آسیبپذیر و به جای دلالی و کارچاقکنی، کارآفرینی و ...
در مقالهی دیگری مختاری نسبت به جابهجاگیری مدارا با همکاری و همکاری با مماشات و تمکین هشدار میدهد. به کارشناسان و روشنفکرانی که کارایی و تخصصشان در مسیر تکنوکراسی توسعه در هر نظامی قرار میگیرد و مانع مهمی برای همکاری با هر نظامی ندارند و کار در نهایت با برخی دلجوییها و امتیازات پیش میرود. در ادامهی روند عادیسازی اوضاع و احوال، همه کموبیش به هر فاجعهای عادت میکنند و هر اع��راض و اظهارنظر مخالف و برخورد فکری با براندازی قهرآمیز جابهجا گرفته میشود. این جابهجاگیریها نشان میدهد که نمیتوان هر کارشناس و متخصصی را با روشنفکر یککاسه کرد.
مدارا برآمده از یک نظام اجتماعی است که در همهی ابعاد و اقتضاهای خود باید بر آن مبتنی باشد. در غیر این صورت مدارا از ماهیت خود تهی میشود. اگر یک سوی رابطه مثلاً با زبان انکار و سوی دیگر با زبان پذیرش سخن گوید، طبعاً نه مسألهای طرح و تحلیل میشود و نه همکاری مفیدی پدید میآید. اینگونه همکاریها را باید در راستای ضرورت و ناگزیریهای دولتها برای بقا و سلطه هم ارزیابی کرد.
به همین سیاق، هر مقاله با بیانی رسا و غنی به طرح و تحلیل مسألهای پرداخته است. لذت خواندن کتاب با هیچ توصیفی برابری نمیکند. با خواندن مقالات ناخودآگاه ذهن باز هم و این بار با نگاهی متفاوت و نظر ورزانه به پرسش اولیه بازمیگردد که امکانی که اندیشهی محمد مختاری اینک برای ما میگشاید کدام است؟ چرا هنوز هم تاوان چنین نگاه دوراندیش و عمیقی خشونت و انزوا و حذف است؟
در پایان نکاتی که به عنوان حاشیه بر نگاه نویسنده کتاب به نظرم میرسد در دو اشارهی کوتاه میآورم. نخست این که نویسنده در جابهجای کتاب از ویژگیهای دوران گذار جامعهی ایرانی گفته است. پرسش مشخص من این است که گذار از کجا به کجا؟ البته این پرسشی است که از کلیهی نظریههای مربوط به گذار میتوان پیش کشید. گذار از سنت به مدرنیته از قدیم به جدید از استبداد به دموکراسی.... اینها مفاهیمی مربوط به نظریات توسعه هستند که اهالی فکر این سرزمین سالهاست تلاش میکنند واقعیتهایی را به کمک آنها تحلیل کنند. اما خود این تحلیل به نظرم اکنون با بحران مواجه است؛ چون بسندگی نظریهی گذار، گویی ما را از تحلیل و شناختن مبدأ و مقصد معاف میکند که هیچ، گویا محدودهی زمانی هم نمیشناسد. میتواند قرنها طول بکشد و هر چیزی را میتوان به آن نسبت داد و خیال را آسوده کرد؛ بیاینکه به اقتضای آن کاری کرد. این تأکید بر فرایند گذار شاید خودش بخشی از روند عادیسازی وقایع در ذهن ما و دلخوشکردن به این باشد که وضعیت هر چه باشد اقتضای طبیعت گذار و بهانهای برای موقتی جلوه دادن آن باشد.
دیگر این که به نظرم نگاه نویسنده در ربط دادن همه چیز حتی برآمدن قوای قاهره و زور به فرهنگ، گاهی کمی غلوآمیز به نظر میرسد. من هم چون خود او به کل دیدن حقیقت زندگی باور دارم و میپذیرم که نه کل زندگی را میتوان تجزیه کرد و شناخت و نه کل حقیقت را. از همین رو هم تکرار میکنم که حقیقت و زندگی و نوشتن آینهدار هماند؛ پس چه بسا امکان دارد نسبتدادن همه چیز به موجودیتی کلی و موهومی به نام فرهنگ، حتی با مظاهر قابل لمس آن، نوعی تغافل ما از وجوه و اجزای دیگر را در پیداشته باشد. از جمله اجزای همان ساختارهایی که کسانی را اجیر کردند و برای از سر راه برداشتن خود او فرستادند.
مجموعه مقالات بسیار زیبایی در بازخوانی فرهنگ ایرانی تفکر انتقادی، مطالبه گری، کنار گذاشتن پوشیده گویی، مفهوم مدارا ، نفی مردسالاری، رد حکومت قیم مآبانه و ... مطالبی که 25 سال پیش مطرح شد و باعث مرگ نویسنده به دست فرهنگ و جامعه و حکومتی شد که لرزش و تردید در پایه ها و بنیاد های خود را تاب نمی آورد.
فرهنگ ایرانی در پی شکستن راز تقدیر نبوده است بلکه در راز ایستاده است آن را پذیرفته است. هرچه را نمی داند اما از اتفاقش در شگفت است به آن راز پیوند می دهد.
همه به ابتلای قدرت مبتلایند ...
تغییر واقعی فقط در جو آزاد ممکن است صورت پذیرد جوی که انتقاد دائمی نیروی محرکه ی مدام آن باشد.در غیر این صورت فقط سازگار کردن بیشتر همان افکار همیشگی با واقعیت موجود است.
منِ امروز یعنی تبلور تمام تجربه هایی که عمر این ملت داشته است و دارد.
در جامعه ی ما حتی نیما را هم به خیانت متهم کردند دلیلش هم روشن است چون آب در خوابگه مورچکان سنت ریخت.
تفاهم فرهنگ های مختلف در عین تفاوتشان سرنوشت نهایی دهکده جهانی فرهنگ است.
جامعهای که تحمل و مدارا و تفکر انتقادی و تنوع اندیشهها را تجربه نکرده، بلکه به حذف ارزشها و گرایشها و روشهای مختلف عادت داشتهاست، هر پدیدهای را با ترکیبی از فرهنگ حذف و سیاست سانسور محک میزند. یعنی هم از طریق رفتارهای نهادی شده و اخلاق فردی و اجتماعی و عرف و افکار عمومی، از اختلاف وتنوع پرهیز میکند، و با دستورالعملهای ریز و درشت به خودسانسوری و دیگر سانسوری در همه زمینهها مبتلا میماند؛ و هم به استعانت و هدایت نهادهای قدرت به اعمال و افکار و حتا سلیقههای ثابت و یکنواخت و متحدالشکل میگراید. در نتیجه به سیاست سانسور مستقیم و غیرمستقیم متوسل میشود.
اگر چه اکثر بخشهای مربوط به حکومت و شاغلانش هنوز هم درست و دقیقن ولی قسمت قابل توجهی از مقاله ها هم برای جامعه ما در حال حاضر تاریخ گذشته به حساب میان. .. به مرور زمان مشخص شده که بی امکاناتی و سانسور و تقیه تاثیری بسیار بیشتر از اونچه که براشون متصور بودن داشته ن و شاید همین ها حتی باعث درک اشتباه مردم هر زمانی (از جمله خود نویسنده) از جامعه و فرهنگ شده باشن. البته نویسنده از کجا باید میدونسته که پیشرفت تکنولوژی و امکانات ارتباطی و در نتیجه آسونتر شدن برخورد فرهنگ ها قراره فرضیاتش رو این قدر تغییر بدن؟ (هرچند بسیاری از همنسلانش که این تغییرات رو درک کرده ن همچنان بر اساس همون فرضیات، تحلیلهایی رو ارائه میدن و روز به روز از اعتبار خودشون کم میکنن.) .. انداختن اصل تقصیرها به گردن موجود موهومی به نام "فرهنگ" به تنهایی و تقلیل نقش حکومت و زور و دین وقتی که به چشم خودمون دیدیم که چه قدر از جامعه با سانسور و نبود امکانات پنهان نگه داشته شده بود عقلانی به نظر نمیاد. به هر حال اونی که آدم میفرسته تا براش کسی رو بکشن "فرهنگ" نبوده. .. توصیف های رویایی از نویسنده و "روشنفکر"، در زمانی که "اسم"هایی که به محافل به اصطلاح روشنفکری راه دارن (اعم از نویسنده و دانشگاهی و چه و چه) نسبت به میانگین مردم از موضوعاتی اساسی مثل حقوق بشر ناآگاهترن و با نخوت و قهر کردن از آینه هایی که جلوشون گرفته شده به نظر نمیاد حتی نیازی هم به آگاهی احساس کنن، کاربردی ندارن. (این البته به غیر از اون دسته ست که با حرکت خلاف جریان اسمی به هم میزنن و خیال میکنن اعتبارشون رو مدیون "مخالفت" هستن، نه مخالفت با جریان غلط.) از طرفی هم دشمنی حکومت و حذف -به خیال خودش- مهره های اصلی و علم کردن اسم های جعلی صفرا فزوده. در واقع مردمی که قرار بود به همین جعلی ها رجوع کنن از پرده بیرون اومدن، از "مهره های اصلی" سابق جلو زدن و حتی گاه و بی گاه مجبورن سرخوردگیشون رو از کم اطلاعی و اشتباهات "اسم"ها هم اعلام کنن.
با مقالاتِ ابتداییِ کتاب (بهخصوص «شبان-رمگی») اختلافِ نظرِ جدّی دارم و اساساً با رویکردِ نویسنده به مقولاتی مثلِ آزادی و دمکراسی. امّا در بخشِ انتهاییِ کتاب که مقالات و یادداشتهایی تحتِ عنوانِ کلّیِ «ضمائم» و عنوانهای اختصاصی قرار داشت، بسیار خوب بهنظرم رسید و با اکرِ آنها همسویی داشتم. گویی نظریاتِ متأخّرِ مؤلّف، کمی نسبت به نظریاتِ آن مقالات تفاوت داشته است. بههررو سرنوشتِ تراژیک و تلخِ نویسنده که در دههی هفتاد به شکلِ غیرقانونی و امنیتی معدوم شد، اصلاً شایستهی چنین انسانِ فرهیختهای (علیرغم، اختلافهایی که با او در حوزهی نظر دارم) نبود. واقعاً چرا باید کسی که صاحبِ اینهمه فضل و اندیشه است را از بین برد؟ آیا نمیشد علیهِ آنچه در اندیشههای او نمیپسندیدند، ادر همان حوزهی نظر و اندیشه، تضارب کنند؟ محمّد مختاری با جانش و روحیهی استقلال و عزّتی که از مقالاتش هم پیداشت، برای باورهایش هزینه داد و یادش همیشه گرامی خواهد ماند.