«دوشنبه» در واقع ادامهای است بر رمان «یکشنبه»ی این نویسنده. در رمان «دوشنبه» بیاینکه نامی از قهرمان «یکشنبه» به میان بیايد، روایت یک روز از زندگی پُر از بالاوپایین همان مرد را دوباره در یک پردهی طولانی میخوانیم. در یک دوشنبهی مردادماه، روزى گرم و طولانی، قهرمان داستان ساعت 7 صبح از خانه بیرون میزند و تا ساعت 12 شب او را دنبال میکنیم. مرد داستان همهی زندگیاش را روی دایره میریزد، از شغلی که انتخاب کرده تا همهی درگیرىهای عاطفی و خانوادگی که گرفتارش شده و تمام روز او را در خیابانهای تهران اینسو و آنسو میکشد.
آراز بارسقیان میگوید: «نوشتن این رمان از عید نوروز ۹۱ تا این اواخر به طول انجامید. البته طرح آن از زمستان سال ۹۰ در ذهنم بود، بنابراین میتوانیم اینگونه حساب کنیم که پروسهى تولد و تولید این رمان یک سال به طول انجامیده است.»
قهرمان رمان «دوشنبه» خواننده را همراه خودش در خیابانهای تهران میکشد، و یک رمان شهری تمامعیار از دل این گشتوگذارها و نگرانیها و اینسو و آنسو رفتنها روی کاغذهای بارسقیان جان میگیرد. قهرمان داستان او شبیه همان زندگی ملالآور و روزمرهی آدمهای همین شهر را از سر میگذراند. او نماد مسلم آدمهای شهرنشین جایی از جنس کلانشهر تهران است، زندگیيى که هر لحظه رنگ تازهای به خود میگیرد و یک روز صبح، راوی مثل هر کدام از آدمهایی شبیه خودش در این شهر، میبیند که هیچ هدفی ندارد. راوی قصهی او به قول منتقدان رمان اولش، «یکشنبه»، «زیادی واقعی هستند.»
نمی فهمم چرا داستان های اخیر همه شبیه هم شدند. یه جور مثل وبلاگ ها... انگار که داری یه وبلاگ رو می خونی. اما توی وبلاگ نویسنده شاید بیشتر برای خودش می نویسه، شخصی یه... این که می تونه بریده بریده و نامفهوم باشه گاهی اوقات... اما یه کتاب داستانی که منتشر می شه نباید اینظور باشه. باید یه داستان داشته باشه و یه نخ که دونه های تسبیحش رو به هم جمع کنه... خلاصه خیلی باب طبعم نبود.
رمان دوشنبه ادامه ی رمان یکشنبه است. حدود 4 سال بعد از آن اتفاق می افتد. در آن ارجاعاتی به اتفاق ها و آدم های رمان یکشنبه وجود دارد ولی فضاو زبان اثر با یکشنبه متفاوت است. داستان، مانند رمان یکشنبه یک روز کامل از زندگی آربی آراکلیان است. در این یک روز که نماینده ی زمانی و مکانی یک تاریخ نمادین است، به روزمرگی ها و دغدغه های زمان و مکانی خیلی وسیع تر از یکشنبه یا دوشنبه پرداخت شده است. انگار با همراه شدن با راوی، یک دهه از زندگی او را می بینیم. بن بست های فکری، مشکلات شغلی و اقتصادی، روابط عاطفی شکست خورده، دوستان دور و از دست رفته و خانواده.. تعلیق و جذابیت رمان دوشنبه به دلیل زبان روان و پردیالوگ، تصاویر جزئی نگرانه، جغرافیای آشنای شهری ،المان های آشنای فرهنگی نسل معاصر و مدرن و دغدغه های قابل لمس قشر ادبیاتی و هنرمند جامعه است.
در جایی از کتاب میخوانیم: "چیزی رو نباید جدی گرفت... عین کارگردانی که توخالی از آب دراومده و جایی نیست که بشه ازش شکایت کرد. این ترجمه جعلی دوستمون، عین پولهایی که دوست من به نام اونیکی دوست من گرفته و خورده، عین یه شوخی"
شاید خیلی چیزها را نباید جدی گرفت، اما ادبیات جدّی است. آنجا که با دنیای آدمها، خلق لحظههای زیستهای متفاوت و نشاندادن راههایی دیگر برای اندیشیدن در همین لحظهها سروکار داریم، زندگی رنگوبوی ارزشمندبودن و جدیگرفتهشدناش را نشان میدهد. لااقل خواننده به پای روایت ما زمان و لحظاتی را میریزد که از بامعنیترین لحظات یک حیات کنجکاوانه بودهاند.
چرا اینها را میگویم؟ چون داستان خطّ سیری دارد که با بیان روزمرهها و نوشتههای بههم چسبیده وبلاگگونه متفاوت است. نوشتهها و رمانهایی تکراری که در نسل جدید نویسندگان ما عادتی نهچندان خوشایند شدهاند تا هر یک تجربهای زیسته و برشی کوتاه از یک زندگی شبهواقعیت را تبدیل به داستانی کند و کمی تراوشات ذهنی به آن بیفزاید و به نام رمانی فارسی به خورد مخاطب دهد.
اما غمانگیزتر اینکه آنچه به روایت جزییاتی از زندگی افزوده میشود، گاه همچو مشاهداتی است از ضعفهایی آشکار در بطن یک زندگی اجتماعی مسالهدار که دامن همه ما را گرفته و بخشی از تجربه زیسته مخاطبان است و گاهی - در بدترین شکل خودش - تبدیل به مانیفستی از شیوههای مقابله یا انفعال در برابر آن میشود. این داستان، البته از گونه اول است و گهگاه نقبی به تمام آنچیزهایی میزند که زندگی یک انسان شهری در بازه زمانی یک روز بیداری را به ورطه بیهودگی و روزمرگی میکشاند. انگار روایت جایگزین و دنیای آلترناتیوی هم در کار نیست. با همین تجربهها باید ساخت و آنها را برای دیگری زمزمه کرد. همان دیگری که هر روز مثل ما و گاه بهتر از ما با گوشت و پوست خودش طعم این روزمرگی و آفتها و رنجهایش را میچشد و بجای حرف تازه، رنجهای خودش را دوباره مییابد. اینبار حتی نه در زمینه و زمانهای متفاوت همچون روایتهای ایوان کلیما و اسلاونکا دراکولیچ، تا حس کنیم به گوشه دیگری از جهان شرق پرتاب شدهایم تا خود را تنها نیابیم؛ بلکه بارها و بارها همینجا و همینحوالی خود را در لابلای رمانهایی فارسی میبینیم که انگار وضعیت ما را برای خودمان و در همین گوشه جهان بیش از پیش تثبیتشده مییابند و برایمان گزارش میکنند.
تا خلاقیت و ایدههایی ناب انگار همچنان راه درازی باقی است
دوشنبه ادامه رمان یکشنبه است، پس از گذشت چهارسال. از این رو برای کسانی که یکشنبه را خوانده اند ملموس تر و آشناتر است. در دوشنبه همچنان آربی آراکلیان داستان زندگی خود را روایت می کند، شخصیت هایی از زندگی او بیرون رفته اند و شخصیت های تازه ای به زندگی اش پا گذاشته اند و او همچنان با خود و آدمهای پیرامونش درگیر است. در دوشنبه نقش خانواده کمرنگ تر شده و او بیشتر به آدمهای محیط کار و ... می پردازد، سبک نگارش نویسنده کمی عوض شده، جملات کوتاه تلگرافی بارزترین نشانه این تغییر است، از کتاب ها و متون موردعلاقه اش ارجاعاتی آورده و گاه در باره برخی رخدادهای زندگی روزمره بیش از حد جزییات ارائه می دهد اما در مورد شخصیت هایی که مایلیم بیشتر در مورد آنها بدانیم با امساک سخن می گوید. شخصا یکشنبه را پسندیدم، اما باید منتظر بقیه روزهای هفته بود که نویسنده وعده نوشتنش را داده
این ایستگاه اتوبوس کشف تازه ی من است. یادم نمیاد از این خیابان هیچ اتوبوسی گذشته باشد.
این کتاب داستان یک روز از زندگی آربی آراکلیان است و ادامه ایی است جداگانه از داستان قبلی این نویسنده.آربی جوانی است که یک ذهن مغشوش و درهم برهم داره مثلن جایی در داستان آربی در حین صحبت با صبا فکرش سمت خانه مادربرزگش است. وی با این که کلی آدم اطرافش هست باز هم تنهاست....آربی خطاب به صبا:تا حالا شده با کسی باشی ولی احساس تنهایی کنی؟ خیلی از نقاط مبهم داستان یکشنبه در این کتاب باز میشه. مـثلن شخصیت محسن. که حالا میدانیم چرا کلیه اش را از دست داده....
از کتاب قبلی آقای بارسقیان، یکشنبه، بهتر بود. موضوع داستان، یک روز از درگیری های ذهنی و مشکلات زندگی یه پسر ایرانی توی دهه ی سوم زندگیشه. یه جاهایی از داستان باهاش حس مشترک داری. ولی خب، دغدغه های آدما خیلی میتونه متفاوت باشه