هزار دسته خار خشک را هزار مرد به نام یادبود عشق های سرد به دختران باکره سپرده اند
هزار مرد گفته اند: «گل سیاه قلب ما حکایت شبان تیرگی ست گل سیاه قلب ما، حکایتی ز تیرگی ست » هزار اسب شیهه زن چنان ز جاده رفته اند به یک جهش، چنان قلاغ سنگین وهم را به زیر سم نهفته اند؛ که گوئیا هنوز در آسمان گوش هایمان صدای سم چنان ستاره می پرد صدای سم چنان ستاره می رود چه روزگار غنچه های تیرگی ست: که دشمنم به دشنه ای دریده سینه های مادرم برادرم به خنجری، سر پدر بریده است و دوستم به خواهرم، به نام یادبود عشق هزار دسته خار خشک داده است.