۲/۵ نویسنده قشنگ و پر از حس مینویسه ، داستان جالب و جدید بود هرچند که جای بیشتری برای پرورش داشت اما امان از تفکرات سیاسی شخصیت ها و نویسنده! هنوزم نفهمیدم که در چه گروهی بودن و چه عقیده ای داشتن ، اگر انقلابی بودید چرا فرار کردید ، عشق به وطن زیادی در خونتون میجوشید و از ناعدالتی های سیستم قبل از انقلاب به تنگ اومده بودید چرا به فکر پناه گرفتن از چیزی بودید که خودتون به بار آوردید ؟
مثل هر بار روایت احمد پوری تو را برای سفر آماده میکند. انتظار تعارف نداشته باش. خودش راه را خوب میشناسد پس همراه میشوی. در جایی باعث شد که اشکم دربیاید برای سعید برای حمید برای نسرین...نسرین که طعم شیرینی را به ندرت چشید.
کتاب را در سه شب تمام کردم. بنظرم روایت گذراییبود از زندگییک خانواده ایرانی در دهه ۵۰ تا ۷۰ شمسی. حرفی از سیاست در کتاب نبود اما ردپای ان درزندگی شخصیتها خیلی عمیق و حساب شده بود. پرداخت شخصیتها و روابط عاطفیشان هم خیلی برایم جذاببود. مخصوصا اینکه انهایی که همدیگر را میخواستند هیچوقت بهم نرسیدند اما نویسنده توانسته بود میل و اشتیاق انها را بهم نشان بدهد.
کلا کارهای احمدپوری را دوست دارم و ازخواندن نوشتههایش لذت میبرم.
آقای احمد پوری مترجم توانایی هستند اما داستان نویسی بحث جداگانه ای است . نثر داستان را دوست داشتم اما موضوع داستان ها جالب و بکر نبود و کشش خاصی نداشت . چیزی نبود که دوست داشته باشم دوباره بخوانو یا اینکه نوع پرداخت داستان و شخصیت ها تا مدتی ذهنم را مشغول کند
نفس گیر بود، بی وقفه خواندمش. تقسیم دیالوگ ها و رفت و برگشت ها شسته رفته بود. اما این طور به خوبی و خوشی باید تمام میشد؟ نه! اصلا این طور تمام شدن واقعا معنی به خوبی و خوشی می دهد؟
شروع خیلی خوب ، پایان خوب اما در میانهها جاهایی میتوانست کوتاهتر باشد. بیشتر از اینکه تجربهی اعجابانگیزی باشد، تجربهی شیرینی بود. و همین کافیه برای توصیهی دیگران به خواندنش.
«برایم مهم نیست او رفته و دیگر سراغی از من نمیگیرد.مهم این است عشقی را که انقدر به ان نیاز داشتم با خودش برده است.من احتیاجی به خود او نداشتم.عشق او را میخواستم تا زندگی ام را پر کند و به آن معنی ببخشد.او کالای پربهایی را به یغما برده است.»
کتاب بدی نبود ولی وسطاش رو احساس میکردم که بهش آب بسته شده. زیاد اتفاقات داستان هوشمندانه پشت سر هم گذاشته نشده بود و هر اتفاق در همون صحنه تموم میشد و بعد از اون تاثیر زیادی در داستان نداشت (در واقع ریزه کاری چندانی توی داستان نبود) به نظرم مشکل اصلی داستانای ایرانی نسبت به خارجیها همین باشه.
بسيار از روايت روان و شسته رفته داستان لذت بردم، نويسنده از حاشيه بافيهاي غير ضروري خودداري كرده بود و بيشتر تمركز خود را بر بيان رك و بي لفافه حس و حال شخصيتهاي داستان گذاشته بود. شايد داستان با يك روايت فانتزي از اين باب كه نويسنده با روح شهصيتهاي داستان گفتكو ميكرد، ميتونست اون رو به ورطه غيرواقعي بودن ببره، اما هرگز در ذهن من اين اتفاق نيفتاد، بسيار با داستان ارتباط برقرار كردم و لذت بردم، شايد يك دليلشم اين بود شخصيتها همه به غايت انسان بودند و همون چيزي كه شايد ارزوشو داريم يا مدينه فاضله ذهن من بود