یک اشکال اساسی دارد و آنهم این است که اصلاً «نیمهی پنهان» نیست. یعنی آنقدر که خود شهید دقایقی محور کتاب است همسرش نیست. اصلا نیست. همسرش فقط راوی دقایقیست. ما چیزی از شخصیت خودش، از احوال خودش و از واکنشهای خودش نسبت به موقعیتی که در آن قرار گرفته نمیبینیم. بهعلاوه آن جایی که راوی کتاب (علی مرج) از زبان خودش مینویسد (همان بخشهایی که با فونت متفاوت نوشته شده و بخش افتتاحیهی کتاب) با یک زبان سطحی ادبیاتزده طرفایم که موقع خواندنش مور مور میشدم. بدبختانه چیزی هم به آدم اضافه نمیکند. مثل صدای حبیبه در چمران نیست که واقعاً کاری کند و چیزی را جلو ببرد. اصلا آدم نمیفهمد چرا باید اینها را همسر دقایقی نگوید و خود نویسنده بگوید. یعنی تقریباً همان اطلاعات و همان زاویهی دید در اینها هست با یک فونت متفاوت و البته زبان بیمزهی ادبی. داستان نه فرازی دارد و نه فرودی. با اینکه جا داشته و این آدم کلی چرخیده و کلی اذیت شده است روایت این کتاب تخت و کمجاذبه است.