مریم حسینیان همسر مهدی یزدانی خرم در سال ۱۳۵۴ در مشهد متولد شد. او تحصیلاتش را در دانشگاه فردوسی مشهد در رشته مهندسی خاکشناسی به پایان رساند و کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه پیام نور مشهد دریافت کرد. او سالها با مطبوعات کشور همکاری داشته است. مریم حسینیان از فعالان انجمن ادبیات داستانی خراسان است. از سال از ۱۳۸۰ عضو هیئت مدیره انجمن و مسئول برگزاری کارگاههای داستان بوده و در حال حاضر کارشناس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. از میان آثار او میتوان به بهار برایم کاموا بیاور و ما این جا داریم میمیریم اشاره کرد.
هیچ وقت نفهمیدم که مادرم در سال آخر زندگی که با سکوت و سرطانش گذشت چه افکاری در ذهن چرخاند و به زبان نیاورد. به طرز عجیبی نه توصیه و نصیحتی داشت، نه از غم و اندوه درونش برای رفتن گفت و نه از آن خاطرات دم مرگ که ناگهان از زبان آدم بیرون می ریزد، خبری بود. چنان عادی زیست مثل اینکه سالها فرصت سخن گفتن بی دغدغه را کنار همه دارد، فقط اندکی با درد بیشتر. این کتاب از این نظر من را به خودش جذب کرد که گویی گشودن نامه نانوشته مادرم قبل از مرگش است. روایت زیستن با سرطان برای مریم حسینیان نفس گیر، صریح و دور از شعارزدگی است. پیوند نویسنده در کشاکش رنج، با افرادی که دوستش دارند بسیار برایم جالب بود. او پرده احساس و شرم را از سخن گفتن یک زن درباره اضمحلال تدریجی جسمش در برابر بیماری کنار زده است. کاری بزرگ و ماندگار ...
این کتاب رو وقتی خوندم که دیگه کار از کار گذشته بود. اگر مطالب و حسی که کتاب به من منتقل کرد رو ۷ سال پیش میداشتم، شاید روزهای سخت مادرم رو بهتر درک میکردم. شاید بهتر میفهمیدم گفتن چه حرفهایی تسکیندهنده است و چه حرفهایی نه. شاید تشویقش میکردم در حین شیمیدرمانی بیشتر به ظاهرش برسه یا به ناخنهاش لاک بزنه. این چیزها حتی به ذهنم هم خطور نکرد. الآن میفهمم که حرفها و کارهای من به احتمال زیاد تسکین دهنده نبودند (با این که میدونم برای همه نمیشه یه نسخه ثابت رو تجویز کرد، و این نتیجهگیریم بیشتر از روی عکسالعملهای مشاهده شدهست).
خطاب به خودم، با یادآوری روزهایی که دیگران سعی میکردند به من تسلی بدند ولی کلام خیرخواهانهشون به نوعی آزارم میداد و سکوتشون به نوعی دیگه. هر وقت کسی برای آروم کردنت چیزی گفت و کاری کرد، در کلمات دقیق نشو، و معانی جانبی حرفها رو در نظر نگیر. همونطور که پیدا کردن جملهی درست تسکیندهنده برای تو دشوار بود و آخر هم گند زدی؛ برای دیگران هم این کار همینقدر مشکله. فقط «نیت» اونها رو در نظر بگیر. اگر کسی حرفش، کارش، یا حتی سکوتش به نیت آروم کردن تو بود اون رو بپذیر و از این که اون فرد به یادت بوده خوشحال باش.
قلم نویسنده واقعا روان بود و کتاب خیلی راحت جلو میرفت اما خوندن کتاب و شنیدن از تجربه دست اول سرطان خیلی راحت نبود. پدیده استیون هاوکینگ کلا بنظرم زائد بود و به زور توی متن جا داده شده بود.
به نظرم واسه چنین موضوعی رتبه دادن کار بیهودهایه. اینکه یکی از دردهای شخصیش بگه و بعد من بیام بهش امتیاز بدم. خوندنش برام ناراحت کننده بود. با هر جملهش، بیشتر یاد مامان و روزهایی که گذروند میافتادم. اصلا دلیل اینکه شروع کردم به خوندنش هم همین بود. امیدوارم دیگه این روزا برای مریم حسینیان تکرار نشه. برای هیچ کسی تکرار نشه.
سرطان برای بسیاری تلخترین و غمناکترین کلمه در دنیا است ، ویرانکنندهتر از آن اما متاستاز است ، این کتاب تلخه ولی خواندنی است ، کتابی از جنس از قیطریه تا اورنجکانتی
محتوای کتاب شبیه از قیطریه تا اورنج کانتی هست بخوام صادق باشم نوشته آقای صدر قوی تر بود با این حال من قلم خانوم حسینیان رو هم دوست دارم ویک روزه تمام کردم کتاب رو🙏🏻
دو روز قبل از فوت خانوم حسینیان این کتاب رو شروع کردم. مصادف شدن مرگ نویسنده و خوندن کتاب و اون توصیفها از دوران پر فراز و نشیب مقابله با بیماری و لحظات مملو از ناامیدی و امیدواری، حس عجیبی بود! یادشون گرامی...
بریدههایی از متن کتاب: جهان نئوهاوکینگی هم خانوادگی است، هم سرشار از تنهایی، هم مملو از شادیهای کوچک است، هم پُر از لحظههای غمانگیز. من دارم تلاش میکنم که صورت مسئلهام را ساده کنم. با لاکها و عطرها و گلسرها فقط گردنههای حیران بیماری را بدون خطر سقوط در افسردگی و ناامیدی مطلق رد کردهام. مسیر نئوهاوکینگها پُر از دستاندازهای اندوه، ترس، ناامیدی، خشم، نفرت، گریه و سوال بیپاسخ "چرا من؟" است. اما نئوهاوکینگ شدن پدیدهی غریبی است... بسیار غریب. ما نئوهاوکینگها میتوانیم در لحظه معجزه کنیم و به زندگی بازگردیم. ما میتوانیم در عین ناامیدی ناگهان فرمان را بچرخانیم و امیدوار باشیم. ما میترسیم ولی وسط ترسهایمان میخندیم.
○●□■○●□■
نئوهاوکینگ شدن یک وضعیت نیست... تغییر سبک زندگی است به شیوهای جبری که اولش سخت است، بعد قهر است، بعد خشم است و بعد... پذیرش و زیستن در میانه. سبک زندگی نئوهاوکینگها پذیرش بار هستی است بر شانههایی که گاهی خم میشوند ولی هنوز تاب میآورند. این ماجرا اول و آخری ندارد. از میانه شروع شده و در میانه ادامه دارد و در میانه هم ممکن است به پایان برسد.
دلم میخواست کتاب که تمام میشد، به آسودگی مریم فکر میکردم. فکر میکردم حالا در خانهای که توصیفش کرده، پا دراز کرده، چای و عسل میخورد و داستان تازهای در سرش میبافد. پسرش را به قول خودش بی حضور از «مامور معذور» در آغوش میکشد. دلم میخواست جاهایی که از تصور مرگش مرثیه میکند، به حقیقت نرسیده باشد.
به ادبیاتی که بیواسطه سراغ «من» برود علاقهمندم. اگر گاهی نویسنده داستان هم چاشنیاش کند و گیجم کند که کجا «من» است و کجا خیال کمی بیشتر.
خواندن این «خودتننگاری/Autosomatography» (خودزندگینگاری درباره بیماری یا معلولیت) از آنجا که به عنوانهمپا با روایتهایی از آن بیگانه نبودم، سخت بود.
مواجه با بیماری، مثل مواجهه با هر غم آوارشونده دیگری مثل فقدان، دلتنگی و سوگ، در ابتدا فلجکننده است. خشم است و «چرا من» و تف به این روزگار، بعد ناامیدی و استیصال و غم است و در نهایت صبر و پذیرش. بیشک که در این میانه، راه بر احساسات دیگری هم باز است اما انگار بدون عبور از طوفان خشم و غم، رسیدن به وقارِ پذیرش ممکن نیست.
مریم حسینیان، از آنجا که نویسنده است و با خیال غریبه نیست برای کنار آمدن با احوالش، حضور استیون هاوکینگ را در کنارش خلق میکند. سرطانیها را نئوهاوکینگ مینامد و ریشه دواندن سلول سرطانی را تشبیه میکند به سوراخ جوراب مورچه.
تلاشش برای ترسیم خود بیماری بدون نمایشی از قوی بودن، امید داشتن و قهرمان بودن، قابل ستایش است و شکل صحیح بازنمایی عریان از بیماری است. با این حال گاهی هم سُر میخورد در نسخه پیچیدن برای سایر نئوهاکینگها.
کتاب نه به پایان درمان و سلامت منتهی است و نه ناامیدی از بهبودی. قدری شتابزده در میانه راه متوقف میشود. اگر چه به نظر من، انتهای روایت، نقطه باور اینست که گاهی باید پذیرفت «بعضی جورابها سوراخاند دیگر! »
کتاب را نخواندم اما یک میدهم تا اثر امتیازهای پنج از طرف گنگ آقای یزدانی خرم و خانم مریم حسینیان را یه ذره کم کنم. من تحلیلگر دیتا هستم. اکانتهای زیر و چندین اکانت دیگر که به زودی استخراج خواهم کرد همگی گنگ آقای یزدانی خرم و خانم مریم حسینیان هستند. یا بهتر است بگویم که اکانتهای فیک این دو نفر هستند. کارشان این است که همه با هم به کتابهای مریم حسینیان و یزدانی خرم امتیاز پنج ستاره میدهند و به نود درصد رمانهای فارسی دیگر امتیاز یک ستاره میدهند و کامنتهای تخریبی میگذارند Parvaneh/ Ali.Lari/ Hommayoon.A/ Sasan.Sarmasti/ Sima/ Mehraeen/ Pooneh/ Hichkas/ Sepehr Bastani/ Ali Sajad/ Eshaaya/ Kahbod/ Behrang/ Shima Poormatin99/ Sohrab/ Sep/ Afra/ Saed/ Saeed/ ... اگر باور نمیکنید بروید خودتان چک کنید. کافی است که یکی از کتابهای خانم مریم حسینیان یا آقای یزدانی خرم را انتخاب کنید و ببینید آیا این افراد در لیست پنج ستاره ها هستند یا نیستند. برعکسش را هم میتوانید امتحان کنید. برای کتابهای نویسندههای دیگر همیشه با هم گنگی یک امتیاز میدهند. به زودی اطلاعات بیشتری از اکانتهای دیگر ایشان میدهم. ممکن است که بعد از این افشاگری اسم اکانتهای خود را تغییر دهند اما دوباره پیدایشان میکنم
وقتی حتما باید یه چیزی بنویسیم و چاپ کنیم نتیجه اش میشه این. کاش نویسنده به جای اینکه اسم کتاب رو جابه جا در کتاب برای خواننده توضیح بدهد کمی بر خود مسئله اصلی کتاب تمرکز میکرد. کاش کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی رو میخواندند ایشون و آنقدر به شوهرشون برای پروموت کتابهاشون تکیه نمیکردن... بگذریم...
بعضی چیزها در فصل های مختلف تکرار میشوند انگار نویسنده یادش رفته که به آنها اشاره کرده و مکالماتش با هاوکینگ هم حوصله سربر وکلافه کننده و کاش یزدانی خرم انقدر از این کتاب ضعیف همسرش بیجهت تعریف نکند و به جایش کسانی را که واقعا لیاقت دارند به ادبیات معرفی کند
بخشهای اندکی از کتاب که درد و رنج رو توصیف میکنن تاثیرگذارهستند و من رو از نظر احساسی درگیر کردند ولی در مجموع خواندن این کتاب خیلی تجربه جالبی برای من نبود. راستش اواخر کتاب وقتی پرستارشون بهشون میگن که چقدر لوس هستند من هم با پرستار هم عقیده بودم. قطعا نه در مورد نحوه برخوردشون با بیماری، بلکه در رابطه با نحوه روایت کردنشون. بخشهای استیون هاوکینگ که احتمالا قرار بود بامزه و خلاق به نظر بیاد برای من به شدت لوس و زاید بودند. خیلی از قسمتهای کتاب به من این حس رو میدادند که نویسنده خیلی قصد تعریف کردن از خودشون رو دارن و میخوان به ما نشون بدن که چقدر خوب و محبوبن و چقدر دوست و آشناهای معروفی دارن. در هرصورت امیدوارم که همیشه سالم و بدون درد و رنج باشن و امیدوارم این سختیها برای هیچ انسانی پیش نیاد.
کتاب را سریع خواندم کتابهایی را که درباره بیماری و مریضیهای قوی است دوست دارم چون نشان میدهند که آدمیان چقدر شبیه هم هستند. این اولین کتابی بود که از مریم حسینیان خواندم و برعکس خیلی از این مدل کتابها باعث شد تا ترسی از مریضی نداشته باشم. البته این را امروز مینویسم که سر و مر گنده هستم و نمیدانم وقتی در همین موقعیت قرار بگیرم چه جور میتوانم آن را بپذیرم... ولش کن. کتاب هیلی خیلی خوبی است که طنز و تراژدی در آن با هم است.
اول اینکه چه جلد خوبی! جلدی که فکرشده باشد مخاطب را سرخوش میکند. بعدش اینکه تجربه فراوان نویسنده در این کتاب خاص به او یاری داده تا ماجراهای خود و بدن درگیر با بیماری را فراتر از یک سرگذشتنامه بنویسد. تاثیرگذاری کتاب بسیار بالاست. بسیار عمیق و انسانی.
تمام وقت این خانم و شوهرش مهدی یزدانی خرم به ساختن اکانت فیک در گودریدز میگذرد. فریب این پنج ستاره های فیک را نخورید. هشتاد نود درصد این پنج ستاره ها را با اکانتهای فیک به خودشان میدهند. من اینها را سالها از نزدیک میشناختم.
بیشتر دوست داشتم شرح واقعیت بخوانم تا گفتگوهای خیالی با هاوکینگ و روابط نویسنده با آدمهای اطرافش. کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی دکتر صدر که خدایش بیامرزد نمونه برجسته مبارزه با بیماری است