در پاییز و زمستان ۱۲۹۰ ش، امپراطوری روسیهٔ تزاری دو اولتیماتوم به دولت وقت ایران داد که هردو دربردارندهٔ درخواستها و دستورهایی اهانتبار و حاکمیتبرانداز خطاب به ارکان نظام نوپای مشروطه بود. شیوهٔ سیاستورزی اصحاب سیاست در این ماجرا، کمابیش، در رخدادهای مهم دیگر تاریخ معاصر ما تکرار شده و حاصل آن چیزی جز خسران برای ملت ایران نبوده است. این تکرار، برخلاف گفتهٔ مشهور مارکس، نه یک بار بهصورت تراژدی و دیگربار بهصورت کمدی که همواره بهشکل تراژیکش رخ داده، زیرا نتیجهٔ اجتنابناپذیر و منطقی بازتولید شرایط عینی و ذهنی تقریباً مشابه بوده است. قهرمانان این تراژدیها جامهٔ خویش را به تن داشتند، نه ردای عاریتی اسلافشان را؛ خود را حامل شایسته و برگزیدهٔ سرنوشتی مقدر و رهرو راهی مقدس و برحق میپنداشتند، نه مقلدِ صرفِ همتایان پیشینشان. ارائهٔ خوانش تازهای از ماجرای اولتیماتوم و نقشآفرینی بازیگران داخلی آن بهانهای است برای به چالش کشیدن خودبرحقپنداری این شیوهٔ سیاستمداری.
نمایشگهی باشد این روزگار کتابی ایست از آرمان نهچیری ، مولف و پژوهشگر ایرانی . او در این کتاب به بخش خونبار دیگری از تاریخ پر ماجرای ایران پرداخته ، داستان آمدن و رفتن مورگان شوستر ، حقوق دان و اقتصاد دان سرشناس آمریکایی که به قصد سر و سامان دادن به خزانه همیشه خالی و اصلاح مالیه به عنوان خزانهدار کل وبه دعوت دولت مشروطه به استخدام دولت ایران درآمد. استخدام مورگان شوستر که نزدیک به 8 ماه در خدمت دولت ایران بود را می توان یکی از اقدامات مثبت دولت مشروطه دانست ، آمدن او به عنوان یک آمریکایی خوش نام ، صادق و فساد ناپذیر موجی از خوشحالی میان اقشار مختلف مردم و دولتمردان ایرانی را در پی داشت که تصور می کردند گامی هر چند کوچک برای احقاق آزادی و استقلال خود و رها شدن ازدست خرس روسیه و دسایس روباه انگلیس برداشته اند . شوستر و ماموریت غیر ممکن ماموریت شوستر در ایران را تنها می توان ، محال و غیر ممکن دانست ، در حقیقت ماموریت او و ماهیت اصلاحاتش در ایران از همان ابتدا با منافع دولت روسیه در تضاد بود . از نگاه روسها، شوستر فقط در صورتی میتوانست به کارش در ایران ادامه دهد که میپذیرفت تمام اعمال او باید با منافع دولت روس و البته با منافع انگلیس هم موافقت داشته باشد و چون چنین کاری و یا حتی تصور پذیرش آن در مخیله مستر شوستر نمی گنجید ، پس روسها از همان ابتدا کمر به عزل او بستند . اما این کمال سادگی ایست که تنها روسها را دشمن شوستر و سبب ناکامی او بدانیم ، مجموعه ای از عوامل مانند بی نظمی و بی قانونی ، دولت مرکزی ضعیف ، فساد گسترده و در کنار اولتیماتوم روسها ، پایان شوستر ، سپس فرجام مشروطه را رقم زد و امیدهای یک ملت کهن را بر باد داد . به داوری نویسنده ، برخورد نهایی میان شوستر و روسها اجتناب ناپذیر بود ، گرچه توقیف و ضبط اموال شعاع السلطنه ، برادر محمد علی شاه ، شاه سابق ، بهانه کافی برای ابلاغ اولتیماتوم روسها به دولت مشروطه را داد . نهچیری سپس به واکنش های مختلف در ایران پس از ابلاع اولتیماتوم گستاخانه روسها پرداخته ، آشکار است که مردم خواهان مقاومت در برابر روسیه و نپذیرفتن اولتیماتوم بودند ، اما کدام مردم ؟ آیا اصولا دولت مشروطه محبوبیتی میان مردم داشته ؟ واقعیت آن است که بسیاری از مردم ، آن قدر به فکر تهیه نان و آب و امنیت برای خانواده خود بودند و ساعت هایی طولانی در مقابل دکان های نانوایی پایتخت صف می کشیدند تا شاید نانی سیاه و تلخ ، شور و پر سبوس سر سفره های خالی خود ببرند که فرصت چندانی برای کنش گری سیاسی نمی یافتند . اختلافات داخلی و نتیجه مرگبار آن نویسنده به اختلافات فرقه دموکرات عامیون و حزب اعتدالیون اجتماعیون پرداخته ، دشمنی این دو حزب نوپا و بی تجربه فصل مهمی از تاریخ مشروطه بوده . دموکرات ها معتقد به ایستادگی در برابر روسیه بودند که آنها را برابر دولتی قرار می داد که از روی ناچاری خواهان سازش بود و اعتدالی ها هم سقوط دولت را به صلاح و مصلحت نمی دانستند . اما در حالی که رجال سیاسی ، دولت و مجلس سرگرم بحث و مناظره و دسیسه بودند ، خرس تزاری کار خودش را می کرد ، اولتیماتوم پشت اولتیماتوم می داد و هر روز بخش بزرگ تری از خاک کشور را تصرف می کرد . مجلس در حالی به مخالفت با پذیرش اولتیماتوم پرداخت که هیچ راه کار دیگری هم پیشنهاد نداد . اما آنها که خواهان رد اولتیماتوم و مخالفت با روسیه بودند چگونه می خواستند که با ارتش آماده روسیه مواجه شوند ؟ با دولتی که به زحمت بخشهایی از تهران و چند شهر بزرگ دیگر را در کنترل داشت ؟ با کدام ارتش یا پلیس ؟ با کدام بودجه ؟ آیا پذبرش اولتیماتوم منطقی نبود ؟ آیا این گونه افزون بر حفظ کشور از جنگ یک طرفه دیگر و نجات جان هموطنان ، مشروطه فرصت دیگری پیدا نمی کرد ؟ نهچیری سپس پرسش اساسی را طرح کرده : آیا اصولا دعوت از شوستر و اصرار بر اصلاح امور مالی در شرایطی که مسلما خشم روسیه و انگلیس را سبب می شد به صلاح بود ؟ آیا اصولا مستشاران خارجی امکانی برای کار داشتند ؟ آیا دعوت آنان سرانجامی جز جنگ و اشغال ایران و سقوط مشروطه و هرج و مرج و بازگشت دوباره استبداد می توانست داشته باشد ؟ اما دولتمردان ، سیاستمداران و مردم ایران از ماجرای مستر شوستر و پایان تلخ او چه آموختند ؟ به آسانی می توان پرسش فوق را پاسخ داد : مطلقا هیچ شور بختانه این شیوه سیاست ورزی در ایران ، پس از فاجعه اولتیماتوم روسیه ، هم در فرآیند سلطنت رضا شاه ، هم در حمله متفقین و هم در ملی شدن صنعت نفت و هم در فجایع دیگر بارها تکرار شد و هربار هم با اشتباه سیاست ورزان و غفلت مردم ، ضعف در شناخت ضرورت ها ، ناآگاهی از آنچه در دنیا می گذرد ، ناتوانی در تصمیم گیری ، امید به معجزه داشتن و چیرگی احساسات و عاطفه بر خرد ، حاصلی جز خسران و ضرر برای ایران زمین نداشته است . بنابراین حتی جمله تاریخی مارکس یعنی " تاریخ تکرار می شود : یک بار به صورت تراژدی و دیگر بار کمدی " هم در ایران مصداقی ندارد ، از آن جا که شرایط عینی و ذهنی هر بار گویی بازتولید می شود نتیجه آن هم همیشه تقریبا یکسان است ، در ایران تاریخ تکرار می شود ، هر بار هم به شکل تراژدی وثوق الدوله ، مرد همیشه منفور تاریخ ایران و برادر احمد قوام ، مرد مرموز سیاست ایران ، نقش مهمی در کتاب دارد ، او از معدود افرادی بوده که احساسی به اولتیماتوم نگاه نمی کرده ، او نگاهی بر آمده از سیاست یعنی حقایق و ابزارهای در دست و نه آرزوها ، افکار و خیالات در سر داشته . عنوان کتاب هم شعری از اوست : نمایشگری باشد این روزگار نمایشگران اندر آن بی شمار کدام است بازیگر چیره دست که بر جایگاه نخستین نشست در تاریخ معاصر از وثوق به عنوان یک بازیگر و سیاستمدار چیره دست که اعمالش مطابق با عقل و خرد بوده ، یاد نشده . اما فارغ از آن چه که در گذشته و یا در آینده ، وثوق الدوله انجام داد ، عملکرد او دربحران اولتیماتوم منطقی و عقلانی بوده . نمایشگهی در تاریخ تلاش می کند عواقب وحشتناک تصمیم گیری براساس احساس و عواطف و نه برپایه دلیل و منطق ، برخورد همیشگی افراط و تفریط و جای خالی میانه روی در سیاست ایران را نشان دهد . وطن پرستی تنها در فریاد و داد و بیداد نیست . گاهی سکوت و یا حتی عقب نشینی منافع بیشتری در دراز مدت دارد . هدف این کتاب را باید در چالش کشیدن سیاست ورزی سنتی ایرانی و ارائه خوانش تازه ای از فاجعه اولتیماتوم دانست .
چهارم آبانماه ۱۴۰۴ | نیمههای ظهر خیلی از خواندنش لذت بردم و از وقایع اتفاقیه حرص زیادی خوردم. از این همه درگیریهای الکی که سرِ جماعتی را به باد داد. از آدمهایی که بهناحق در تاریخ نیکنامی یافتند و آدمهایی که به ناحق بدنام شدند. شعرِ وثوقالدوله قلبم را سوزاند و سرانجامش مغزم را! کتابی که اگر کسی بخواهد تاریخخواندن را شروع کند پیشنهادش میکنم. همهچیز دقیق و مرتب است. فصلبندیها و ارجاعات و شکایتهای نهچیری از تاریخنویسان و امثالهم. ــــــــــ دستم از همهجا برید. افتادم توی چاه. امید، دورترین شکلِ زیستن شده و دستم به هیچجا بند نیست. نمیدانم چکار کنم. بهقول غلامرضا بروسان: «غمگینم و مرگ کاری نمیکند». انگار اولتیماتومی به دستم رسیده و کاری نکردهام و روحم غصب شده و حالا دارم با درگیریهای ذهن و قلبم کلنجار میروم و چیزی نمانده که روحم را به یغما ببرند. هیچکاری از من ساخته نیست. روی دستِ خودم ماندهام.
بعد از استبداد صغیر و بازگشایی مجلس دوم، در راستای مبارزه با فساد ساختاری و بهبود نظام مالی، شوستر مورگان استخدام و خزانهدار کل میشه. این اقدامات اصلاحی و خلع محمدعلیشاه به مذاق روسیه خوش نمیآد و در پی مصادرهی املاک شعاعالسلطنه به دولت ایران دوتا اولتیماتوم در عرض کمتر از یکماه میده. بهترتیب در ۱۱ مهر ۱۲۹۰ و ۷ آبان ۱۹۲۰. علیرغم اینکه دولت ایران در نهایت اولتیماتوم رو میپذیره، به بهانهی اینکه از ۴۸ ساعت مهلت گذشته به ایران حملهی نظامی میکنه و بسیاری از مردم عادی رو در تبریز، رشت، بندر انزلی و غیره میکشه. در نهایت هم همین وقایع منجر به انحلال مجلس دوم میشه و شروع دوران استبداد ناصرالملکی میشه. این خلاصهای بود از جریان اولتیماتومها.
پرداختن به موضوع مهم تاریخی که متأسفانه همچنان مغفول واقع شده بسیار ارزشمنده. نکات زیادی رو میتونه به ما بیاموزه، از جمله دربارهی تاریخ مناسبات دیپلماتیک روسیه و ایران، مناسبات استعماری آن زمان، وضعیت کشور پس از استبداد صغیر، نزاعهای گسترده در مجلس (خصوصاً بین دموکراتها و اعتدالیها)، مناسبات دولت وقت با مجلس دوم، تحرکات شاه مخلوع و برادرش برای بازپسگیری قدرت، و شاید مهمتر از همه آنچه بر سر مردم عادی در پی این اولتیماتومها آمد.
در مورد خود کتاب چیزی که بهنظرم غیراصولی و آزاردهنده بود، جانبداری شدید نویسنده در جایجای پژوهش بود. اگرچه هرگز از ارزشداوری گریزی نیست و همهی ما از جایی که ایستادهایم چیزها رو میبینیم و تحلیل و قضاوت میکنیم اما پژوهشگر، خصوصاً وقتی در مقام مورخه، باید تا حدی این مسئله رو مدیریت و هدایت کنه. نمیشه ارزشداوری رو به صفر رسوند اما با ملاحظه و احتیاط میشه کمی بهش افسار زد. چندتا نمونه این پایین میآرم تا منظورم رو بهتر برسونه:
«داوری محمدولیخان تنکابنی دربارهی شوستر را بخوانیم و مویه کنیم بر مشروطهای که او سپهسالار و مدافع و چندین دوره رئیسالوزرایش بود.» ص ۲۰ و ۲۱
«در واقع، سخن دموکراتها، سربهسر، گزافهگویی و لافزنی محض بود که گاه با خیالبافی مضحکی هم درمیآمیخت. نمونهاش استدلال بهغایت سادهلوحانهی دهخوارقانی است برای اثبات امکانپذیری استقامت در برابر آن دشمن غدار.» ص ۶۸ و ۶۹