Dr. William Glasser offers a new psychology that, if practiced, could reverse our widespread inability to get along with one another, an inability that is the source of almost all unhappiness. For progress in human relationships, he explains that we must give up the punishing, relationship–destroying external control psychology. For example, if you are in an unhappy relationship right now, he proposes that one or both of you could be using external control psychology on the other. He goes further. And suggests that misery is always related to a current unsatisfying relationship. Contrary to what you may believe, your troubles are always now, never in the past. No one can change what happened yesterday.
متاسفانه نه از خواندن کتاب تئوری انتخاب لذت بردم ، نه ذهنیتی را در من عوض کرد و نه نکته ی جدیدی به من آموخت . دکتر گلسر اعتقاد دارد هر آنچه از انسان سر می زند رفتار است و ریشه درونی دارد ، مثلا غمگین و افسرده شدن یک رفتار است ، همین طور خشمگین شدن هم یک رفتار است . رفتارها ریشه درونی دارند و هدفی را دنبال می کنند . دکتر گلسر هدف هر رفتار را ارضای یکی از نیازهای پنج گانه ما می داند ، این نیازها عشق ، قدرت ، تفریح ، آزادی و زنده ماندن هستند . بنا به نظر دکتر گلسر هنگامی که ما در رسیدن به نیازهای پنج گانه مان ناکام میشویم دست به انتخاب رفتاری می کنیم که ما را در رسیدن به اهداف مان کمک کند ، پس این رفتار عملی هدفمند است ولی الزاما به معنای مثبت بودن یا منفی بودن نیست . تئوری انتخاب یکی از بزرگترین مشکلات بشر را کنترل بیرونی می داند و معتقد است کنترل دیگران سر منشا بسیاری از مشکلات جدی و بیماری های روحی و روانی ایست . دکتر گلسر کاربرد تئوری انتخاب را در چهار بخش عشق و ازدواج ، خانواده و رابطه با فرزندان ، آموزش و پرورش و رابطه معلم با شاگردان و رابطه در محیط کار را به تفصیل شرح می دهد و از کاربرد تئوری انتخاب در تک تک آنها برای خواننده می گوید . سپس در فصل آخر دکتر گلسر ده اصل بنیادین تئوری انتخاب را بیان کرده واعتقاد دارد از طریق این ده اصل می توان به شناخت یا باز شناخت از شخصیت خود رسید . این ده اصل به صورت بسیار خلاصه این گونه بیان شده اند : 1. تنها رفتارهایی که کنترل می شود رفتارهای درونی خودمان است . 2. دانش ، دانش و اطلاعات مهمترین اصلی هستند که از دیگران دریافت می کنیم یا به آنها بازخورد می دهیم . 3. مشکلات مزمن روان شناسی ، ناشی از مشکلات ما در روابط با دیگران هستند . 4. مشکل ارتباطات همیشه و همواره با ما هستند ، یعنی همیشه از وجود این مشکل رنج می بریم . 5. گذشته و آنچه در گذشته بر سر ما آمده ، منجر به شکل گیری این شخصیت کنونی ما شده است . 6. آفریدن دنیای مطلوب به ما در رسیدن به نیازهای ما کمک می کند . 7. رفتار ، هر چه که انجام می دهیم رفتار ماست . 8. رفتارهای ما از عمل ، فکر و احساس تشکیل شده اند . 9. رفتارها انتخاب ما هستند . 10. رفتارها باید با فعل بیان شوند ، مثلا به جای گفتن این که من افسرده هستم باید گفت من افسردگی را انتخاب کردم . به هر حال فضای کلی کتاب شامل مباحثی ایست که به صورت بسیار خلاصه به آن اشاره کردم ، دکتر گلسر با مثال های متعدد سعی در آشکار کردن مفاهیم کتاب برای خواننده دارد ، اما یک خواننده ایرانی با توجه به آنچه بر او و کشورش گذشته شاید به کتاب های بسیار بیشتری نیاز داشته باشد تا به نقطه ای که دکتر گلسر می گوید افسرده بودن یا غمگین بودن یک انتخاب درونی ایست برسد ، و شاید هم اصلا نتواند ازاین حصار و زندان خارج شده وکلا با مفاهیم کتاب بیگانه بماند .
ما مالکی هیچکس نیستیم و نمیتوانیم رفتارهای دیگران را کنترل کنیم. ما فقط میتوانیم رفتارهای خودمان را کنترل کنیم. 🍀 اگر افراد میتوانستند یاد بگیرند، آنچه برای من خوب است، لزومی ندارد که برای دیگران هم خوب باشد، آنگاه دنیای شاد و خوشایندتری میداشتیم. تئوری انتخاب به ما میآموزد که دنیای مطلوب من، اساس و شالودهی زندگی من است و نه اساس و شالودهی زندگی دیگران. 🍀 همیشه به تو بستگی دارد تئوری انتخاب یعنی همین؛ یعنی به تو بستگی دارد. به نظرم خوندن این کتاب بهترین هدیهای بود که در آستانهی سال نو میتونستم به خودم بدم. با اینکه دو سال پیش این کتاب خریدم و تو کتابخونهم بود ولی احساس میکنم که الان بهترین زمانی بود که خوندمش😌این کتاب مبتنی بر ده اصل مهم و کاربردیه. یاد گرفتن تئوری انتخاب تو زندگی خیلی مهمه و همینطور شیوهای برای برخورد با مسائل و راحت کنار اومدن با اتفاقاتی که در زندگی برامون رخ میده. شناخت دنیای مطلوب ما و اینکه چه کسانی داخل دنیای مطلوب ما هستند و با کسانی که نیستند چگونه باید برخورد کرد، از مهم ترین مسائل مطرح شده در کتاب بودند که با زبان ساده و قابل فهم توضیح داده شده. 🍀 چیزی که خیلی برام جالب بود تاکید بر خلاقیت و خلاقیت را محور و مرکز هرگونه رابطهی مطلوب دانستن، بود. فصل مربوط به آموزش و مدرسهی کیفی هم برام فوقالعاده جذاب بود. به قول نویسنده مطالعهی این کتاب، برای بسیاری از افراد راه خوبی است تا به روابط ناخشنود خانوادگی، دوستانه و... خود رسیدگی کنند. اگر دو طرف ؛ در هر رابطهای یاد بگیرند، از سرزنش دیگران دست بردارند و نهایتا روابطشان را به خواستههای شخصی خود ترجیح دهند.
نمیدونم از خوش شانسیه یا علاقه که کتابهای روانشناسی ای که دستم میرسه هرکدوم دیدگاه های تازه ای بهم میدن و خوندنشونو مفید میدونم. در اول کتاب درباره ی کنترل بیرونی و تئوری انتخاب توضیحاتی میده و معتقده دنیا و روابط ما همه بر اساس کنترل بیرونیه که به طور خلاصه میشه گفت همون دیگران خواسته هامونو انجام بدن و یا میخوان که خواسته هاشونو انجام بدیم ه، به جز تنها استثنائی که آدم ها با قوانین تئوری انتخاب کار می کنن و اون روابط دوستان صمیمیه. چرا که به دلیل عدم روابط خونی و تعلقات دیگه که در رابطه هایی مثل والدین و فرزندان یا زن و شوهر وجود داره، رابطه ی صمیمانه به محض اعمال کنترل بیرونی، فروپاشی میکنه. راجع به روابط انسان ها،براساس 5نیازی که برای همه در نظر میگیره صحبت میکنه. نیاز به بقا، عشق و احساس تعلق، قدرت، آزادی و تفریح که بر اساس کدهای ژنتیکیمون(تا حد بسیار زیادی غیر قابل تغییر)، قدر هر نیاز یا تمایل به ارضا آون در هرکس متفاوته. 5نیازی که در همه وجود داره و شکل گیری یکی منوط به رفع قبلی نیست. من تئوریش تو این زمینه رو نسبت به دسته بندی های تیپ های شخصیت و نیاز های مازلو، بیشتر میپسندم. مفهوم "رفتار کلی" که شامل "عمل"، "تفکر"، "احساس" و "فیزیولوژی" ه تعریف میکنه که دوتای اول تحت کنترل فرده و دوتای بعدی در راستای اونا و به طور غیر مستقیم ایجاد میشه و مجموعه اینها میشه رفتاری که ما "انتخاب" میکنیم. به عنوان مثال روی"افسردگی کردن" مانور میده که یک رفتاره انتخابیه نه اتفاق. راجع به "دنیای مطلوب" توضیحات جالبی میده، دنیای خیالی و ایده آل هر فرد،شامل همه آدم ها، اشیا و وقایع دوست داشتنیش. اولین و جاودانه ترین موجود این دنیا،خود فرده که با بیرون کردن خودش از این دنیای مطلوب، خودکشی امر محتملیه. راجب تئوری انتخاب در روابط زناشویی،والدین و فرزندان، مدرسه و محیط کار توضیح میده که بنظرم مثال ها و توضیحات میتونست مفصل تر و روشن تر نقش کاربردی تئوری انتخاب در هر موضوع رو بیان کنه. در کل دید جدید و جالبی داره، گاهی در بین یه مفهوم کلی و مفصل، نکته های ظریف و جدیدی میگه که به سوال های ذهنی آدم از بعد خودش جواب میده. گرچه تکرار و اصرار به خوب و ماثر بودن تئوری انتخاب و جایگزینی اون با کنترل بیرونی بیش از اندازه و به طور پیوسته در تمام کتاب دیده میشه و کسالت آوره،اما به طور خاص 40 صفحه از کتاب شامل 1 فصل،چیزی بجز این نیست و واقعا بی مورده. اگه به مسائل روانشناسی علاقه مند هستین، پیشنهاد میکنم حداقل بخش اول کتاب رو بخونید و بقیه کتاب رو به صورت موضوعی ادامه بدین.
من معتقدم هیچ کتابی صد در صد درست نیست و این کتاب یکی از اون کتاب هایی هست که منو در این مورد مطمئن کرد. اولین باگش بنظر من این بود که آقای گلسر زیادی به خودش و تئوریش مطمئنه. حاجی یه درصد احتمال بده که اشتباه کنی خب! این مدل دیدگاه نویسنده ها درمورد نوشته هاشون، هرچی که باشه و هرچقدرم که درست باشه تو ذوق من میزنه و باعث میشه یه گارد غیر ارادی بگیرم درمقابل کتاب و نویسنده. دوم این که نمیدونم اشتباه ترجمه هست یا منظور واقعی نویسنده ولی عملاً نقش هورمون ها و بیماری جسمی رو هیچ فرض میکنه و میگه همه چی انتخاب خودمونه. 😐😐😐😐 بخش روابطش مفید بود واسم و کاش همون جا تموم میشد. نصف کتاب فقط داشت درمورد تئوری عزیزش تعریف میکرد و پز دستاوردشو میداد و شعار میداد. بنظرم میشد صفحاتش کمتر باشه و مفید تر واقع بشه. خیلی ها میگفتن باید حتما قبل مرگ بخونی این کتابو و فلان ضمن احترام به همه ریویو های مثبت درمورد این کتاب، ولی من میگم شما بخش روابطشو قبل مرگ بخون فقط. بقیش وقت تلف کردن بود واسه من.
My best summary of Choice Theory is that unhappiness almost always results from an unsatisfactory relationship, and unsatisfactory relationships almost always involve one person trying to control the other. You can't control another person, you can only give them information.* This book expands this to discuss how to use this knowledge to become a better spouse, parent, employer, teacher and friend, though he assumes you don't try to control your friends.
I've read a lot of self-help type books, especially those dealing with psychology or philosophy, so when a friend recommended this as a life-changing book, I was skeptical. But, if you get one good recipe out of a cookbook, the cookbook is usually worth the price, so I got it anyway. I had just read another book on interpersonal realtions (Crucial Conversations) and surprisingly, these two books neither conflicted nor overlapped. For example, if the problem is that your child won't do her chores, Crucial Conversations has you sitting down and explaining why doing the chores are important, until the child realizes she won't get dinner until the dishes are done. Choice Theory says to stop nagging and work on spending quality time with your daughter so that she likes you enough to do the chores of her own accord. (Full disclosure: in my experience, neither one works. My kids are pretty lazy.)
William Glasser, judging by the cultural references, has been a counselor a long time. He has an impressive list of books, and apparently his career accomplishments also include speaking engagements, school visits, and extensive programs based around Choice Theory. The book got a bit self-aggrandizing at times, but considering how much experience he has, I'll forgive a little of that.
His writing skills, however, could use a little help. He does not include charts when charts are called for, and at his most egregious, he invented a term "quality world", meaning...well, it took me like seven chapters to figure out what the heck he meant by that. "Timmy doesn't do well at school because school is not in his quality world", "You should have several people in your quality world" "Frankly, my dear, you're not in my quality world." Finally, I figured out "In x's quality world" meant "Important to x" Why not just say "important?" Like, Tom mourns his ex wife because she's important to him. Done. But then, if he didn't invent a buzzword, he couldn't use it for marketing his school and community development plans, some of which sounded promising.
Best part about the book for me was when he had a hypothetical counselling session between himself and Francesca, the heroine from THE BRIDGES OF MADISON COUNTY. Francesca is disconsolate after her lover leaves, abandoning her to the dull life made even duller by his vanished spark of excitement. In this hypothetical situation, Glasser advises her to not dwell on the past, and about Robert (who isn't coming back) but instead to think about concrete things she can do to improve her happiness right now . I liked this idea. I was a little leery of the idea that people choose to be depressed, but he sweetened it by saying that it was sometimes an effective defense mechanism to reduce anger or other things that might ruin your life. Depression as ineffective immune response is more tolerable than "you choose to make yourself unhappy."
Worst part about the book was Glasser's tendency to expand his theory too far. Talking about his idealistic utopia in which everyone has this theory makes me think of some unfortunate idealistic utopian concepts from last century. Also, when he says that arthritis and many other common afflictions are caused by unhappy relationships, I get skeptical. It's a great proof, because probably everyone with an illness has an unhappy relationship (in as much as nearly everyone alive has an unhappy relationship with someone) but since there's no proof, it makes me think of other self-help books, where people claim that subluxations cause obesity, or that eating meat causes diabetes. Extraordinary claims require extraordinary proof.
If you like self-help/psychology books, this is a good one to add to your repertoire.
*I think you can control people. Pick up artists, cult leaders, and behavioralists will probably agree with me.
برای رسیدن به روابط مطلوب و ابقای آن باید از اجبار،فشار،الزام،تنبیه،پاداش،دخل و تصرف در امور دیگران،امر و نهی،تحریک احساسات دیگران،انتقاد،سرزنش،شکوه و شکایت،اذیت و آزار، رتبه بندی افراد و درجه بندی آنها و کناره گیری دوری نماییم.باید به جای این رفتار های مخرب مهربان باشیم،به سخنان دیگران گوش فرادهیم،حمایت کنیم،مذاکره نماییم،تشویق کنیم،دوست بداریم،محبت بورزیم،اعتماد نشان دهیم،بپذیریم،خوشامد بگوییم و احترام بگذاریم. *** اگر فردی را برای مدتی طولانی تحت فشار قرار دهیم، به جایی میرسیم که بازگشتی وجود ندارد.
نام کتاب جذاب بود و تاکیدهایی که درخود کتاب درمورد تئوری انتخاب بارها و بارها تکرار شده بود و اینکه چندین سال است دراین باره کار انجام شده نشون میداد که با یک راز خیلی مهم مواجه خواهیم شد!!! اما اینطور نبود! :)) با وجود تلاش برای دادن بار علمی به کتاب به نظرم کتاب نه بار علمی داشت، نه چیز جدیدی مطرح کرده بود و نه اینکه تمام گفته هایش قابل اتکا و ارجاع بود. توصیه ای به خواندنش ندارم، البته نظر شخصی است
کتاب از نظرم جنبه ی موثق و علمی نداشت.چون تجربیات یک روانشناس کارکشته بود. اما برای زندگی روزمره کارامد بود. پس از خواندنش سعی کردم از روش های آن برای کلاسهایم استفاده کنم:دادن آزادی و حق انتخاب بیشتر به شاگردانم و عدم تحمیل قوانین و دروس. نکته ی اصلی این بود که ما فقط قادر به تغییر خود هستیم و هر گونه انتظاری بیش ازین برابر است تا از دست دادن آزادی خود!
اين كتابيه كه هركسي بايد تو زندگيش بخونه تا آگاهي بهتري نسبت به خودش و نقش خودش تو زندگيش پيدا كنه و به هيچ وجه شبيه كتاب هاي روانشناسي غالب كه توهم خوشبختي و توانايي رو به آدم ميدن نيست.در واقع كل كتاب به بررسي يك تئوري جديد در روانشناسي ميپردازه به نام تئوري انتخاب. اين تئوري بيان ميكنه هرآنچه از ما سر ميزنه يك رفتاره. ازغذا خوردن و عصباني شدن و راه رفتن تا افسرده شدن! و همه ي اين رفتارها به انتخاب خود ما از ما سر ميزنن.چرا رفتار ميكنيم؟ تا به يكي از اين پنج هدف برسيم: ١-عشق و احساس تعلق ٢-قدرت ٣-تفريح ٤-آزادي ٥-بقا و زنده ماندن به عبارتي تمام اونچه كه داريم تو زندگيمون انجام ميديم براي رسيدن به يكي از ٥ مورد بالاس! و در اين كتاب به تفصيل شرح ميده كه چجوري همين پنج مورد دارن زندگي مارو ميچرخونن و اصلا تمام تيپ هاي شخصيتي با كم و زياد شدن نياز به هركدوم از اين پنج مورد به وجود ميان و ما با توجه به اينكه كدام يكي از نيازهامون زياد تره و به اصطلاح ظرف اون نيازمون خالي تره،ممكنه حال بدي پيدا كنيم.با شناختن ظرف خالي نيازمون ميتونيم اونو پر كنيم و دوباره به حال خوب برسيم.حال ما وقتي خوبه كه تمام اين پنج ظرفمون حداقل از نيمه پر تر باشن....
همهی رفتارهای مهم ما از جنس انتخاب هستند. حتی افسردگی یا اندوه هم یک رفتار انتخابی هستند؛ رفتاری که هر چند ناآگاهانه، اما بر اساس تحلیل منافع و دستاوردها و هزینهها، اتخاذ و انتخاب میشود. به همین علت، افسردگی کردن در مقایسه با اصطلاح افسرده بودن، دقیقتر است.
انسان بیش از هر چیز، موجودی اجتماعی می باشد که به عشق و وابستگی نیاز دارد و پس از نیاز به زندهماندن و بقا به عنوان پایهایترین نیاز انسان، تعلقات و روابط شخصی، مهمترین عامل شادی و ناشادی ما محسوب میشوند.
گلاسر معتقد است که در بلندمدت، تنها مشکل جدی که میتواند در زندگی انسان وجود داشته باشد و باقی بماند، مشکل «رابطه» است: رابطه با دوستان، نزدیکان، شغل و محیط اطراف
به همین علت، اگر انسانها میخواهند زندگی سالمتری داشته باشند، باید برای مدیریت و بهبود روابط خود وقت بگذارند.
تا زمانی که باور داریم که می توانیم دیگران را کنترل کنیم یا دیگران می توانند ما را کنترل کنند احساس ناخشنودی و فلاکت همیشه ادامه خواهد داشت از متن کتاب تئوری انتخاب
ولیام گلسر، مهندس شیمی یِ اَسبق، روانپزشکِ سابق و مرحوم (بسالِ 1392)، بنیانگذار بساطِ "واقعیت درمانی" در شلوغ بازارِ علمِ روانشناسی در اواخرِ دهه شصتِ میلادی است
وی معتقد است که استفاده از "تئوری انتخاب" بجایِ روشِ "کنترلِ بیرونی" که متاسفانه سکه یِ رایجِ تعاملاتِ انسانی ما بوده و هست، حتما کار میکند و خوب هم کار میکند. یک مثال ساده از این فعل،فاعل و مفعولِ تئوریِ کنترلِ بیرونی بودن را میتوان بصورتِ حرف، فعل و یا فکری در زندگیِ همین امروزمان ببینیم، آنگاه که حاکمیت ها شهروندان ، معلمین دانش آموزان و والدین فرزندان را بر بنیانِ "تئوری کنترلِ بیرونی" وادار به انجامِ کاری کرده یا از انجامِ آن نهی میکنند که به زبانِ خودمان میشود زورانیدنِ فرد بجایِ مجال دادن برای اینکه بخواهد و انتخاب کند هر آنچه را که ما میخواهیم و این یعنی اینکه، نه تنها فرد را کنترل نمیکنیم بلکه حتی، این نوعی مدیریتِ طرفِ مقابل هم محسوب نمی شود و بالذات بر مبنایِ انتخاب او استوار است وَصَدالبته که در غیر این صورت و به شهادتِ تجربه، این "غلط رفتاری" ابتدائاََ فعل، فکر یا خواسته یِ ما و بتدریج خودِ ما را نیز از "دنیایِ مطلوب" او طرد و نهایتا خارج میسازد و این یعنی پسرفتِ در آن رابطه هر چه و با هر که باشد، حال یا مدیرش باشیم در موسسه ای خصوصی یا معلمش بگاهِ تحصیلِ دبستانی و یا خطیرتَر و حیاتی تَر از همه، مادر، پدر یا همسرش در ثانیه ثانیه یِ 365روزِ زندگی اَش
با توجه به تخصصی بودن مسئله یِ ارزش دِهی یِ مقایسه ای یِ "تئوری انتخاب" و و مَشیِ واقعیت درمانی، از افاضاتِ زیاده خودداری کرده و فقط عرض میکنم کتابِ خوش خوان، حال خوب کُن، مِثال بنیاد و البته با ترجمه یِ بسیار گُزیده سَبک و روانی بود، عارضم به حضورتان، نخوانید حیف میشود، یاد گرفتنی ها بسیار دارد برای خوب تَر زیستن
دکتر علی صاحبی، نماینده موسسه واقعیت درمانی گلاسر در ایران، دوره هایِ زیادی در بابِ واقعیت درمانی برگزار کرده و به عنوان نمونه، یک : فیلم از او را با هم به تماشا مینشینیم
I'm a big proponent and advocate of this theory, employing it daily in my psychotherapy practice and personal life. However, the book is tedious, repetitive, and unnecessarily lengthy for a relatively simple concept. The author is self-aggrandizing and insists that this is a catch-all/cure-all, which it is most certainly not. He discusses multiple examples of how he used the theory with his therapy clients, including a hypothetical one based on a fictional character from The Bridges of Madison County. Wouldn't you know it, the fictional therapy was splendid and highly successful! Finally, I had increasingly poor tolerance for his turning feelings and states of being into verbs to fit the criteria. You're not "depressed," you are "depressing" or choosing to depress. Similarly, you are "anxietying," "paranoiding," and, I sh*t you not, "heart-diseasing." Summary: great theory, bad book.
این کتاب بیشتر به این نکته اشاره میکنه که، آره یک سری مشکلات همیشه هست که بیرون اتفاق میفته و خارج از کنترل ما هست و ما نمیتونیم خیلی اوقات کاری براش بکنیم، مثلا نمیتونیم گذشته رو عوض کنیم یا نمیتونیم رفتار بقیه کنترل کنیم. گلسر نمیگه که هربلایی سر ما میاد باید خودمون رو به خاطر انتخابهایی که کردیم مقصر بدونیم، بلکه میگه قبول کنیم که نمیتونیم خیلی مسائل که به دیگران مربوط میشه رو کنترل کنیم پس چه بهتر که بعد از یک مدت کوتاه انتخاب سوگواری، به کنترل درونی برگردیم و انتخابی بهتر برای بهبود وضعیت خودمون داشته باشیم.
پ.ن: میتونست تعداد صفحات کمتری داشته باشه. به دویست صفحه آخر که میرسید بیشتر تکرار مکررات بود.
خلاصهی کتاب را که بخوانید دستتان میآید که داستان چیست: خروج از کنترل بیرونی. همین. بعد آمده همین دیدگاهِ عقبافتاده یا پیش پاافتاده را بههمهچیز تعمیم داده. افتضاح.
کتاب تئوری انتخاب کتاب ویلیام گلاسر روانشناسی شخصیت با دید واقع گرایانه می باشد که اساس تئوری بر این اصل استوار است که تمامی انسانها به سبب وجود پنج نیاز ژنتیک: بقا، عشق و احساس تعلق خاطر، قدرت، آزادی و تفریح، برانگیخته میشوند. سالها بود روانشناسان، ریشه رفتار انسانها را در محیط آنها جستجو میکردند: آن کارمند من را عصبانی کرد و من فریاد زدم! همسرم، از من حمایت کرد و من انگیزه بیشتر پیدا کردم. شرایط اقتصادی نامساعد است و من امید برای فعالیت اقتصادی ندارم و … همه جملات بالا در یک ویژگی مشترک هستند: اتفاقی در دنیای بیرون رخ داده و روح و ذهن و جسم ما را تحت تأثیر خود قرار داده است. همین دیدگاه بود که روانشناسان را به سمت مکانیزمهای «تشویق و تنبیه» هدایت کرد. شرطی کردن رفتارها (تشویق رفتار درست و تنبیه رفتار نادرست) در همین نگرش ریشه دارد. به این بخش از دانش روانشناسی که اثر عوامل بیرونی بر روی رفتار انسانها را بررسی میکند روانشناسی برون نگر (External Psychology) گفته میشود. حوزه دیگری از روانشناسی وجود دارد که شاید بتوان گفت ویلیام گلاسر با کتاب خود درباره «نظریه انتخاب» یا Choice Theory پایه گذار آن است. در این نگرش جدید، منشاء رفتارها و احساسات و انگیزه های انسانها رویدادهای درونی در نظر گرفته میشود. بر خلاف مازلو که معتقد بود نیازها «سلسله مراتب» دارند و تا یکی از آنها اشباع نشود، نیاز دیگر در وجود ما سر بر نمی دارد، گلاسر معتقد است که اولویت نیازها برای هر کسی متفاوت است. هستند کسانی که برای عشق خود، از جان میگذرند (اولویت نیاز ارتباطی به نیاز زنده ماندن) و هستند کسانی که برای به دست آوردن قدرت نزدیکان خویش را به قتل میرسانند (اولویت داشتن نیاز به قدرت در مقایسه با نیازهای ارتباطی). این نیازها و اولویتهای آنان، ریشه انتخابهای مهم زندگی ما را تشکیل میدهند. هم چنین ،گلاسر ده اصل مهم را به عنوان Ten Axioms of Choice Theory مطرح میکند و به بحث در مورد هر یک از آنها می پردازد. در این قسمت به عناوین این ده اصل اشاره میکنیم اصل اول – ما مالک هیچکس نیستیم و نمیتوانیم رفتارهای دیگران را «کنترل» کنیم. ما فقط میتوانیم رفتارهای خودمان را کنترل کنیم. اصل دوم – تنها چیزی که میتوانیم به دیگران بدهیم «اطلاعات» است. اصل سوم – تنها مشکلات روانی که در بلندمدت با انسانها همراه میمانند، «مشکلات عاطفی» است. اصل چهارم – مشکلات عاطفی، بخشی از «زندگی حال حاضر» ما هستند. اصل پنجم – امروز ما را آنچه در گذشته روی داده میسازد، اما نمیتوان در گذشته ماند. تنها کاری که از دست ما بر می آید، ارضاء نیازهای پایه ای در حال حاضر و تلاش برای ارضاء بهتر آنها در آینده است. اصل ششم – ما در ذهن خود تصویری ذهنی از دنیای بیرون داریم که میتوان آن را «دنیای کیفی» نامید و ارضای نیازها یعنی واقعیت بخشیدن به این «دنیای کیفی». اصل هفتم-تنها چیزی که وجود دارد «رفتار ما» است. اصل هشتم – هر رفتار چهار مولفه دارد: حرکت، فکر، احساس و فیزیولوژی اصل نهم – رفتارها انتخاب میشوند اما از میان چهار المان حرکت، فکر، احساس و فیزیولوژی، ما فقط بر روی «حرکت» و «فکر» کنترل داریم. اصل دهم – رفتارها را با «افعال» نامگذاری میکنیم و در نامگذاری عموماً به بخشی از رفتار که برای ما به شکل ساده تری قابل تشخیص و تمایز است، توجه میکنیم. م.نصیری
برای دستیابی به یک رابطه خوب، اکثر ما حاضریم رنج زیادی تحمل کنیم، چرا که اهمیت رابطه برای ما بیش از رنج بردن است. برای ایجاد، نگهداری و بهبود رابطه ها، حاضریم خود را درگیر کارهای ناخوشایند طولانی مدت کنیم، چرا که معتقدیم در نهایت به آدم هایی که به آن ها احتیاج داریم نزدیک تر می شویم و احساس بهتری خواهیم داشت. گاهی نیز بدون ضمانت برخورداری از یک رابطه بهتر، اکثر ما حاضریم لذت و خوش گذرانی خود را به تاخیر بیندازیم یا درد و رنجی را تحمل کنیم فقط به این امید که با ایجاد این رابطه، در آینده احساس بهتر و رنج کم تری را تجربه کنیم.
فارغ از خیلی جاها که باهاش موافق نیستم یا حداقل محیط و اجتماع رو خیلی دخیل میدونم درباره به کاربردن تئوری انتخاب و کنار گذاشتن کنترل بیرونی؛
تا حالا به مسئولیتی که انتخاب کردن به دنبال داره فکر کردید؟ تا حالا به اینکه چقدر انتخاب میکنیم فکر کردید؟ یا چقدر مسئولیت پذیریم؟ یا چقدر ناخودآگاه در بَند بودنو، کنترل شدنو ترجیح میدیم که از مسئولیت انتخاب رها بشیم؟ 🙁
Some words are better left unsaid, and some books are better left unwritten. Choice Theory is a textbook example of such literature. The content is not unlike most people’s lower intestines: stinky, and loaded with danger. I’m at a complete lack of words for describing just how disgusting this capitalistic gospel of opportunism really is, but I will try my best.
One way to think about Choice Theory is that it bears some resemblance to what I would imagine it’d be like to be the victim of an abusive relationship filled with domestic violence. You know, you meet this guy who at first seems fairly interesting and charming. You enter the relationship with enthusiasm and joy, but you quickly realize that something isn’t right. That’s what this book is like. I went in with optimism, hoping to be inspired to make a change for the better, but was instead launched into an endless pit of anger, hatred, frustration, and despair. But what’s more important is that I, by finding and reading this book, believe myself to have identified the origins of the reprehensible mass psychosis that is now called the ”low arousal approach”. More on that later.
The main idea of the book is somewhat intriguing, albeit predictable. As you no doubt have already guessed, the premise is that we choose much of what we think, how we react, what choices we make in life, and even how we feel. Sure, I can accept the premise. It’s common sense if nothing else. However, the way the author of this abomination of a book puts it is downright apalling and absurd. An adequate example of this is his use of verbs. Instead of ”being afraid”, the author will write ”afraiding”, indicating that you choose to be afraid. It could be true in some cases, and in many others I’m sure that there are ways of dealing with said fear that will yield more favorable results than listening to the screaming voice of the amygdala. Yet he doesn’t stop there, and in at least one instance he uses the expression ”PTSDing”. Yes, you read that right, PTSDing. As if post traumatic stress disorder is something you choose. As if phobias are something you choose (see: phobicing). As if arthritis is something you… yeah, you get the point. I’m by no means a medical expert, but I have a hard time believing that arthritis is something you choose.
He also doesn’t really seem to have understood what depression is. Presented in the book is a theory saying that depression is not a neurochemical phenomenon, but rather *drumroll* something you choose. I recently had a discussion about this with the elusive Professor Fractal, and we ended up both agreeing that it can be true for some people in some situations, but this guy is clearly of another opinion. The first anecdotal example he gives has to do with a client who was dumped by his wife. It had been a week and he could barely get out of bed, but he mustered the energy needed to drag his sorry ass to William Glasser (I just remembered that this is the name of the author… because of the William Glasser institute he makes recurring references to). The therapist told him that he needed to tell her what he felt by means of writing a letter or a text message. Wow, what a genius. Didn’t see that one coming! Glasser says that it wouldn’t be particurlarly useful if he wrote the letter, explaining that it has to be the client’s own words. They would review it together before the guy sent it. The woman who is now his ex-wife took it to heart and what do you think Glasser suggests then? Yes, you guessed it, she too should pay a substantial fee to come see him in his study. So now we have both parts of the once married couple paying for his services.
Examples like these are used liberally, many of which will have others come in to pay for his therapy. There’s no lack of praise from his customers, and it doesn’t take long for the reader to see where this is going. Glasser seems to suffer from delusions of grandeur; as if he believes himself to be the second coming of Jesus or something. The gospel of Captain Obvious is here to stay, as are his disciples, and if only more people could accept Choice Theory into their lives, the world would become akin to the paradise once lost due to the workings of a talking snake and a magical fruit. He keeps coming back to this time after time. We can see that this is more of an entrepreneur than an enlightened visionary.
There’s more. What I will now describe may not be something the less vigilant among us will pay attention to, but here it is. Glasser avails himself of the big 5 psychometric trait theory (recently popularized by Jordan Peterson), but he doesn’t call it as such. In fact, he doesn’t even mention the theory. Rather, he uses his own words to describe the traits, perhaps as a way to make it seem as though this is his own creation. One example is what he calls ”the need for power”. Someone with a high need for power will not be willing to compromise and cooperate – they want to have things their own way, and will do nothing to meet the needs of others. On the contrary, someone with a low need for power is the opposite of that, and is not shy to do these things, finding solace in having relationships work as well as they can, even if it means giving up a lot. This is trait agreeableness. As if that wasn’t enough, Glasser doesn’t even make a single reference to one Friedrich Nietzsche (The Will to Power, anyone?), which I think is intellectually detestable. Again, this is a sign of a lack of humility on behalf of the author, who above all else would like for the reader to think of the concepts as Glasser’s own. There was also ”need for freedom”, the lower end of which I think would roughly correspond to a combination of low trait openness and a high level of conscientiousness (see: conservatives), and I won’t waste more space in describing the other ones.
I’m open to the possibility that this book was intended as some sort of torture device. When describing the ”needs”, he repeats himself so much that you wonder if you’re slowly going insane, or if he’s actually writing at the level of an insecure and troubled teenager trying to make his way through high school. It’s either that, or he assumes that the reader really is dumb as a rock. Glasser even suggests that people (such as criminals) should take courses that force them to read his stupid book. See? Torture! Yes, I know what you're thinking, "what you're describing is brain washing, not torture". Yet I maintain that in order for something to qualify as indoctrinating, it has to be convincing, which this decroded piece of garbage is not.
Now, I mentioned something about the low arousal approach at the introduction of this vehement outpouring of miscontent. The method, which has to be explained to people who don’t work in teaching professions or are otherwise employed in a school setting, roughly says that you should never do anything to aggravate a student/child. You should instead give them a choice, and should never make them feel as if they are forced to do anything they don’t want. According to the pioneer of the Swedish pedagogic psychosis Bo Hejlskov Elvén (who in turn bases it on the bullshit of some other guy), kids who can behave, will behave. He also says that if you are under the age of 15 or something like that, you will never learn a thing from punishments, reproach, and negative feedback. This is possibly the origin of such a ludicrous outlook on developmental psychology. Glasser says all the things Elvén says, including the thing about punishment never doing much good for anyone. He says that the reason middle schoolers dislike learning and school more so than lower grade students do is because more is demanded of them in terms of coercion.
Right, coercion. That is the only good thing about the book that I can currently think of. The word coercion. I didn’t know what it meant before, but now I do (it means to communicate in a way that pushes people to do stuff they really don’t want to, like persuation without conviction). I also learned the word ”rancorous”, which by the way is a great description of the guano that the readers of this book have to put in their brains. Thus, my vocabulary has improved by a couple of words compared to before I read it.
I have to get back to a loose end that until now has remained unconnected, namely Glasser’s view on depression. The client has to change what he wants, since he still can’t have his wife back, so Glasser tells him that there is surely someone out there who is better for him. The client accepts the proposal and eventually finds a new wife and has never been happier. This is what the author uses to demonstrate that depression is not a matter of neurotransmitters, but one of choice. First of all, feeling down for a week is not necessarily the same thing as depression. It’s too soon to say. Everyone suffers defeat every now and then, and some people will need a little time off to put themselves back together, but most will eventually bounce back again. It is the people who do not, even after months, who will clinically be regarded as depressed. Some of these will need antidepressants, such as SSRI’s, and others can claw their way through it by proceeding in the best of possible ways. Glasser says (if I remember this correctly) that he has never prescribed antidepressants to a single client. I don’t necessarily disagree with refraining from doing so, since most would agree that it’s better to surmount your issues without the need of medication if it is at all possible. However, it isn’t always so. It is his notion of depression merely being a choice, and always a choice, that bugs the living bajesus out of me.
What else is there to say that I have not already? I don’t know (well, I do...), but this book is clearly intended for the mentally challenged. It’s worse than the Bible, and while the ideas are not in and of themselves repugnant, the delusional author pieces it together in a disastruous way that is comparable to the great flood of the Old Testament. The impact on the reader is almost equivalent, and he/she is left with an acrid sense of bitterness; a rancorous indignity and anger that may require professional help. My bullshit-o-meter reached previously unfathomable heights, and I do not recommend this book to anyone. While some say that all clouds have a silver lining, no such thing can be found here, not in these parts. On the other hand, it may be good to have Choice Theory lying around if you run out of toilet paper.
همه رفتارها از درون ما برانگیخته می شوند و همگی معطوف به هدفی هستند که آن هم ارضاء یکی از ۵ نیاز اساسی ماست، یعنی نیاز به عشق و احساس تعلق، نیاز به قدرت، نیاز به تفریح، نیاز به آزادی و نهایتاً نیاز به بقاء و زنده ماندن. اگر فردی ناکام در برآورده سازی نیازها، دست به رفتاری نادرست در جهت آن بزند، بیماری و اختلال تلقی می شود، چرا که این عمل مشکل را حل نمی کند. تئوری انتخاب مبتی بر روان شناسی کنترل درونی است و اعتقاد دارد که گذشته بر زندگی اکنون ما اثر می گذارد، اما تعیین کننده رفتار کنونی ما نیست؛ بلکه میزان مسئولیت پذیری، به رسمیت شناختن و احترام به واقعیت موجود و همینطور شیوه ارضاء نیاز هاست که رفتار کنونی ما را می تواند تعیین کند.
کنترل بیرونی تلاشی است برای مجبور ساختن ما در انجام عملی که تمایلی به آن نداریم، در نتیجه این باور را در ما می آفریند که دیگران می توانند وادارمان کنند به گونه ای خاص رفتار و یا احساس کنیم و این امر خود موجب می شود آزادی و اختیارمان صلب شود. اما در تئوری انتخاب که از روان شناسی کنترل درونی پیروی می کند، به این امر توجه دارد که چرا و چگونه دست به انتخاب هایی می زنیم که مسیر زندگی ما را تعیین می کنند. کنترل شدن و کنترل کردن صدمات فراوانی بر احساس شادی و سعادت ما وارد می کنند.
احساس فلاکت در رابطه ی زناشویی، روابط خانوادگی، رابطه با فرزندان و نیز روابط شغلی ، حاصل تلاش برای کنترل دیگری است. اجبار دیگری به انجام کاری که خودش نمی خواهد یا آنکه فردی تلاش کند ما را مجبور به انجام کاری کند که ما نمی خواهیم یا ما و دیگری هر دو تلاش کنیم به مجبور ساختن هم در انجام عملی که میلی به انجام آن نداریم، یا حتی آنکه ما خود را مجبور به کاری بکنیم که برایمان دردناک یا غیر ممکن است. تا زمانی که باور به مالکیت دیگران در هر رابطه ای داشته باشیم، آنها را مجبور به انجام کاری می کنیم که خود دوست ندارند انجام دهند و این یعنی تخریب آن رابطه.
سه باور رایج که شالوده ی روانشناسی کنترل بیرونی هستند: باور اول: من کارهای بی شماری انجام می دهم مثل پاسخ به تلفن، باز کردن درب منزل در پاسخ به زنگ خوردن یا ایستادن پشت چراغ قرمز. به عبارتی من به هر نشانه ی ساده ی بیرونی پاسخ می دهم. باور دوم: من می توانم دیگران را مجبور سازم به انجام کاری که خود مایل نیستند. دیگران نیز فکر ، عمل و یا احساس مرا تعیین کنند. باور سوم: این حق و حتی وظیفه اخلاقی من هست که کسانی که از فرامین و دستوراتم پیروی نمی کنند، تحقیر ، تهدید و یا تنبیه کنم و نیز در مقابل اگر پیروی صورت گرفت، تشویق کنم و یا پاداش دهم. اما در برابر این باور ها باید توجه داشت که پاسخ ما به تلفن به خاطر زنگ زدن نیست، بلکه چون می خواهیم به آن پاسخ می دهیم. اطلاعات نمی توانند ما را به انجام کاری وادارند. ما می توانیم انتخاب بکنیم که اطلاعات را نادیده گرفته و آنگونه که صلاح می دانیم به آنها پاسخ گوییم. ما مثل ماشین طراحی نشده ایم که به رخداد بیرونی به شکلی خاص واکنش نشان دهیم.
ما یک درک منحصر به فرد و خاص از واقعیت داریم تحت عنوان دنیای مطلوب. یک گروه از تصاویر که به بهترین شکل یک یا چند مورد از نیاز های پایه ما را برآورده می کنند. افرادی که بسیار دوست داریم با آنها باشیم، چیزهایی که بسیار دوست داریم داشته باشیم یا تجربه کنیم، ایده ها یا نظام باورهایی که بر بخش بزرگی از رفتار ما حاکمند. ما زمانی احساس بسیار خوبی خواهیم داشت که به گونه ای دست به انتخاب بزنیم تا شخص، چیز یا باوری که در دنیای واقعی ما قرار دارد با دنیای مطلوبمان مطابقت داشت باشد همینطور با هم جور باشند.
درمان افسردگی بر پایه ی تئوری انتخاب که تحت عنوان واقعیت درمانی خوانده می شود، مبتی بر اصلاح و بهبود روابط کنونی بوده و تقریباً همیشه به روابط گذشته بی توجه است. هیچ دلیلی وجود ندارد که به این خاطر که فروید گذشته نگر با مسائل روانی برخورد می کرده ، ما هم بخواهیم اینگونه عمل کنیم. واکاوی گذشته به ما کمکی نمی کند. باید به حال و آینده پرداخت و با توجه به تئوری انتخاب مسائل را واکاوی کرد و ضمن آن مسئولیت انتخاب ها را پذیرفت. توجه به این نکته مهم است که در واکاوی گذشته، خاطراتی که در زمان هیپنوتیزم یا مصرف دارو به ذهن متبادر می شوند، معتبر نیستند. این امکان وجود دارد که این خاطرات ساخته و پرداخته ی سیستم خلاقیت ذهن ما باشند. کما این که این مسئله در علم نوروساینس هم تأیید شده.
در تئوری انتخاب به جای استفاده از صفات و اسامی برای شکوه و شکایت، از افعال استفاده می کنیم. این امر به ما می آموزد که آنچه شکایت می کنیم، خودمان انتخاب کرده ایم که توجه به آن به ما کمک می کند دست به انتخاب های بهتری بزنیم و بر مشکلات و شکایات بهتر فائق شویم. به جای آنکه طبق معمول به افسردگی کردن ادامه دهیم، با خود چنین نجوا کنیم که چون افزایش حقوق مورد انتظارم را دریافت نکرده ام ، افسرده بودن را انتخاب کرده ام. چگونه قرار است این انتخاب افسردگی کردن به من کمک کند تا با موقعیت بهتر کنار بیایم؟ اگر کمک مؤثری نمی کند، آیا می توانم کار بهتری برای انجام، انتخاب کنم؟ از دلایل انتخاب افسردگی کردن می توان از مهار خشم ، درخواست کمک و اجتناب از انجام کاری که دوست نداریم انجام دهیم، یاد کرد.
تا زمانی که در یک رابطه، محور بحث -دادن- است و نه -گرفتن- شانس زیادی برای حل مشکلات عشق و احساس تعلق وجود خواهد داشت. اما متأسفانه از آنجایی که در روابط عاشقانه اغلب رفتار افراد اینگونه است که محور عملشان بر مبنای این است که خواهان گرفتن باشند، اغلب این روابط با گذشت زمان از کیفیتشان کاسته می شود و رفته رفته تنزل می کند.
اگر بر سر دوراهی قرار گرفته اید و نمی دانی چه کار بکنید، تا جای ممکن هیچ اقدامی نکنید. در این صورت حداقل اوضاع را بدتر نمی کنید. در نهایت زمان این تعارض را در یکی از دو جهت پیش می برد و تصمیم گیری را آسان تر می سازد.
از دیگر باور های تئوری انتخاب در رابطه با عشق و ازدواج می توان تیتروار گفت: ما فقط می توانیم روی تغییر خودمان کار کنیم و هیچ گونه تغییری نمی توانیم دیگران را تغییر دهیم. هیچ چیز نمی تواند آینده یک رابطه را تضمین کند، حتی ازدواج. اگر ازدواج می توانست آینده را قطعی کند، این همه افراد مطلقه در جهان وجود نمی داشت. توجه بیش از حد به آینده، داشته های کنونی ما را از ما خواهد گرفت.
آنچه باید در ارتباط هایمان مبنا قرار دهیم آن است که تنها چیزی که میتوانیم کنترل کنیم خودمان هستیم. تئوری انتخاب معتقد است گذشته ها بر زندگی کنونی ما اثر شگرفی داشته است ولی تعیین کننده رفتار کنونی ما نیست.
Some chapters were great and merited five stars, but overall it had lots that could be trimmed. I fully agree with the theory and hope I can put it to practice more often.
Choice Theory as created by Glasser is really extraordinary. Basically humans choose everything that we do, we are in control directly or indirectly of everything.
Hold up there, then why are so many people depressed and miserable, you ask? Well, a person would not intentionally choose to be miserable, but they may choose behaviors and thoughts that make them so. See, the way Glasser puts it (as I understand it) is to say that humans have 5 needs: 1) Love and belonging, 2) Power 3) Survival 4) Freedom 5) Fun (I did not place them in any order). And we behave in ways to meet those needs. So, perhaps my need for love is lower than my need for freedom, I may jeopardize relationships with people in order to maintain freedom (which could at times also make me loney and unhappy). I may have such a strong need for love and belonging that I allow myself to be in an abusive relationship--as long as the abuser meets that need (the honeymoon period after violence where the abused is told he/she is loved and that the abuse will never happen again).
Here's the deal--humans all have different levels of these needs, and we need to be sure that the people in our lives (ie: romantic relationships) have similar needs as we do...or else it might lead to problems. (Can you imagine the relationship where Person A has a low need for Freedom, but a very high need for Love....being with Person B who has a very high need for Freedom and an average need for Love? Recipe for fighting? I think so...) There is no 'right' amount needed (although he speculates that sociopaths may have a far too low need for love) by anyone, but matching up with others may prove useful.
Here's the other big part of choice theory (formerly known as control theory): you can ONLY control your OWN behavior...not the behavior of others. Let that sink in a bit. You can't make other people do what you want them to do. The girl striving to get married can't force her boyfriend to propose any more than the parent (or teacher) can force the child to do school work. We can hope they will do it, but in the end you have to decide if you want to nag and guilt people into doing what you want them to, or if you want to maintain the strong relationship with the person.
Excellent book and a great way to think about human relationships. I'd say you should read it too.
اگه به قفسه روانشناسی کتابها سر بزنید میبینید بخش زیادی از این کتابها تنها راه حلی که میتونن برای زندگی بهتر بدن مثبت اندیشی الکی و جواب گرفتن از کائناته و متاسفانه این کتابها که در دسته شبه علم قرار میگیرن و کاملا رد شدن طرفدار بیشتری دارن تا کتابهای روانشناسی واقعی. این کتاب جزو کتابهای روانشناسیه که کاملا علمی و پایه ای دلیل تمایل ما به کنترل عزیزترین افرادمون و بالعکس رو توضیح میده. در بخش اول نویسنده یک سری تعاریف پایه ای رو توضیح میده و به نشون میده چرا فقط تمایل به کنترل افرادی که خیلی به ما نزدیک هستن رو داریم اما در مورد دوست و آشنا همچین رفتاری نداریم. در بخش دوم هم کنترل بیرونی رو در چهار بخش ازدواج، خانواده، مدرسه و کار توضیح میده و مثالهایی از تئوری انتخاب رو برای حل مشکلات در این چهار مورد ارائه میده. مثالهایی که از مراجعین و تحلیلی که از رفتارهاشون داره خیلی ملموس و قابل درکه و همگی بخشی از این رفتارهارو در زندگیمون داریم که همین باعث میشه بیشتر با مثالها ارتباط برقرار کنیم. در کل به نظرم باید یاد بگیریم فقط کتاب خوندن اهمیت نداره و باید سعی کنیم کتاب خوب بخونیم و به این نکته هم توجه کنیم که روانشناسی هم مثل فیزیک و ریاضی علمه و هر کسی که تو زندگی شخصیش یه سری تجربیاتش رو کتاب کرده و به کل دنیا نسبتش میده کسی نیست که بشه اون رو یک روانشناس و فرد علمی دونست و به نوشته هاش عمل کرد.
در بلندمدت، تنها چیزی که واقعاً به عنوان «مشکل» در زندگی انسانها وجود دارد، مشکل «رابطه» است. رابطه با دوستان، نزدیکان، شغل و محیط اطراف. اگر انسانها میخواهند زندگی سالمتری داشته باشند باید مدیریت روابط خود را بیاموزند و انگیزه های خود را بهتر بشناسند.
Merged review:
تئوری انتخاب در یك تعریف ساده، تئوری انتخاب در مورد انتخابها و چگونگی و چرائی انجام آنهاست. تئوری انتخاب تبیین می كند كه ما به عنوان یك انسان برای دست یافتن به آنچه میخواهیم، چگونه رفتارمان را انتخاب میكنیم. بر اساس این تئوری تمامی آنچه ما انجام میدهیم یك رفتار است و نیز اینكه همه رفتارها عمدی بوده و از درون ما برانگیخته میشوند. این درست برخلاف نظر نظریههایی است كه میگویند ما در دنیایی از كنترل بیرونی به سر میبریم و توسط عوامل بیرونی برانگیحته می شویم. چهار مفهوم بنیادین در تئوری انتخاب عبارتند از: ● نیازها ● خواسته ها یا دنیای مطلوب ● دنیای ادراكی ●رفتار در یك نگاه كلی تئوری انتخاب بر این دیدگاه استوار است كه رفتارهای هر انسان انتخابهای او برای ارضای نیازهایش است.