Sur les rives d’un lac du New Jersey, deux excentriques se rencontrent et sympathisent. L’un est Albert Einstein ; l’autre est un vagabond en rupture avec la société.
À ce confident de hasard, Einstein expose son dilemme. Pacifiste militant, il connaît les conséquences terrifiantes de ses travaux théoriques et craint qu’Hitler et les nazis ne fabriquent la première bombe atomique. Devrait-il renier ses convictions et prévenir Roosevelt, afin que l’Amérique gagne la course à l’arme fatale ? Quel parti prendre alors que le FBI commence à le soupçonner, lui, l’Allemand, le sympathisant de gauche… le traître peut-être ?
Dans cette comédie intelligente et grave, drôle parfois, Eric-Emmanuel Schmitt imagine le conflit moral d’un homme de génie, inventeur malgré lui de la machine à détruire le monde.
Eric-Emmanuel Schmitt is a Franco-Belgian playwright, short story writer and novelist, as well as a film director. His plays have been staged in over fifty countries all over the world.
مآساة النوايا الحسنة فكرة مهمة وواقعية تتناول مسئولية العلماء الأخلاقية, والعلم بين الخير والشر ومدى ارتباط العلم بالقوة والسلطة وتورطه في الأذى بدلا من المنفعة لكن المسرحية مباشرة وبعض الحوار مجرد مقولات على لسان الشخصيات وكأنه توثيق لآراء وأفعال أينشتين فترة ما قبل وبعد إلقاء القنبلة النووية
به: ف. د. روزولت رئیس جمهور ایالات متحده کاخ سفید واشنگتن دیسی
عالیجناب بعضی از کارهای اخیر ای. فرمی و ال. ژیلارد که به صورت دستنویس به من داده شده است، این انتظار را در من به وجود آورد که عنصر اورانیوم ممکن است در آیندهٔ نزدیک به صورت یک چشمهٔ مهم انرژی درآید. به نظر میرسد که پارهای از جنبههای این وضع نیاز به مراقبت و در صورت لزوم اقدام سریع از طرف دولت دارد. در نتیجه، گمان میکنم وظیفه دارم توجه شما را به واقعیتها و توصیههای زیر جلب کنم.
در طی چهار ماه اخیر، کارهای ژولیو در فرانسه و همچنین فرمی و ژیلارد در آمریکا، این امکان را به وجود آورده است که بتوان واکنشهای زنجیرهای را در تودهای بزرگ از اورانیوم ایجاد کرد. این واکنش باعث تولید مقدار زیادی انرژی و عناصر جدید رادیوممانند خواهد شد. اکنون دستیابی به آن در آیندهٔ نزدیک تقریباً حتمی به نظر میرسد.
این پدیدهٔ جدید همچنین میتواند برای ساخت بمب به کار گرفته شود و ممکن است، اگرچه اطمینان کمتری در این مورد وجود دارد که بتوان بمبهای بسیار پرقدرتی از این نوع ساخت. یک بمب از این نوع که با کشتی حمل و یا در یک بندر منفجر شود، میتواند به سادگی تمام بندر و حتی سرزمینهای مجاور را نابود کند. البته ممکن است که این بمبها برای حمل از طریق هوا بسیار سنگین باشند.
منابع اورانیوم ایالات متحده محدود هستند و کیفیت مطلوبی ندارند. بعضی سنگ معدنهای خوب اورانیوم در کانادا و چکسلواکی وجود دارد ولی مهمترین منبع آن، کنگوی بلژیک است.
با در نظر گرفتن این وضع، ممکن است مناسب بدانید که تماس دائمی بین دولت و گروهی از فیزیکدانان که در آمریکا، در زمینهٔ واکنش زنجیرهای کار میکنند، برقرار شود. یک راه عملی برای دستیابی به این هدف آن است که این کار را بر عهدهٔ شخصی بگذارید که از اعتماد شما برخوردار است و شاید به طور غیر رسمی در خدمت شما باشد. مسئولیت او میتواند شامل موارد زیر باشد:
الف) برقراری ارتباط با بخشهای مختلف دولت، اطلاعرسانی به آنها درباره تحولات جدید و ارائهٔ توصیه برای اقدامات دولت، با توجه خاص به مسئلهٔ تدارک مطمئن سنگ معدن اورانیوم برای ایالات متحده.
ب) سرعت بخشیدن به کارهای تجربی با فراهم کردن اعتبارات لازم برای کارهایی که اکنون در محدودهٔ بودجهٔ آزمایشگاهها انجام میشود. برای تأمین این اعتبارات، شخص مورد اعتماد شما میتواند با اشخاص بخش خصوصی نیز که مایل به کمک در اجرای این کارها هستند، تماس برقرار کند. همچنین شاید بتوان همکاری آزمایشگاههای صنعتی را که تجهیزات مورد نیاز را دارند، جلب کرد.
اطلاع دارم که آلمان فروش اورانیوم از معادن چکسلواکی را پس از تصرف این کشور متوقف کرده است. اینکه آلمان زود به این اقدام دست زده، ممکن است با این موضوع ارتباط داشته باشد که پسر معاون وزارت خارجه آلمان، فون وایسکر در انستیتوی قیصر ویلیهم در برلین کار میکند و بعضی از کارهای دانشمندان آمریکایی در مورد اورانیوم در آنجا تکرار میشود.
تقریبا میتونم بگم اکثر نمایشنامههای اشمیل رو خوندم این کتاب هم با سبکی خلاقانه به بررسی معنای زندگی و تاثیر جنگ، استفاده از سلاحهای کشنده، خیانت یا جهاد و ... پرداخته بود . البته در قالب یک مکالمه بین اینشتین و یک ولگرد! مکالمههاشون واقعا تاثیرگذار و جاللب بود. بلاخره اینشتین خیانت کرد یا خدمت؟ . دنیا رو کسایی که بدی میکنن نابود نمیکنن، کسایی که بیتفاوت تماشا میکنن، نابود میکنند.
دوستانِ گرانقدر، این کتاب در موردِ آشناییِ «اینشتین» و یک پیرمردِ دوره گرد است که همصحبتیِ آنها همیشه کنارِ ساحل اتفاق می افتد و گفتگو میانِ آنها حولِ محورِ جنگ و مخالفتِ اینشتین با جنگ و کشتار و ساختِ سلاح توسط به اصطلاح انسانهایست که معنایِ میهن دوستی را خوب درک نکرده اند و کشتارِ دیگران را به نام میهن پرستی کاری درست قلمداد میکنند ----------------------------------- جملاتِ انتخاب شده از این کتاب +++++++++++++++ اینشتین: دو چیز بی نهایته: جهانِ هستی و حماقتِ انسان... ولی با اینحال، در موردِ جهانِ هستی، هنوز کاملاً مطمئن نیستم ******************* اینشتین: زندگی شبیهِ دوچرخه سواریه، اگه نمیخوای تعادلت رو از دست بدی، باید به جلو رفتن ادامه بدی ******************* اینشتین: من اصلاً استعدادِ بی خیالی رو ندارم.. دنیا رو کسانی که بدی میکنن، نابود نمیکنن. دنیا رو کسانی که بی تفاوت نگاه میکنن، نابود میکنن ******************* اینشتین: ماجراهایِ احساسی، خطرناکتر از جنگ هستن.. تو نبرد آدم یکبار بیشتر کشته نمیشه، ولی تو عشق، چندبار ******************* اینشتین: من کسی رو که از رژه رفتن با ضرباتِ یه موزیکِ وحشتناک لذت میبره، تحقیر میکنم. اون آدم اشتباهی صاحبِ یه مغزِ بزرگ شده، فقط ستونِ فقرات واسش کافیه.. آدما نباید آدمایِ دیگرو بکشن ******************* اینشتین: چرا باید در مقابلِ چیزی که اجتناب ناپذیره عقب نشینی کرد؟ آدمهایِ در حالِ مرگ دو نوع هستن، شورشیا و راضیا، اونایی که آخرین فریاد رو میزنن، اونایی که آه رو میکشن... من آخرین آه رو میکشم ******************* اینشتین: در زندگیم، سه حقارتِ بزرگ رو شناختم: بیماری، پیری و نادانی.. خوشبختانه، چیزی فراتر از این سه وجود دارد دوره گرد: چه چیزی؟ اینشتین: مرگ ******************* اینشتین: در طولِ عمرم، خودم رو وقفِ حقیقت کردم، نظریه های انسانی رو توسعه دادم، نقشه هایِ دقیق و سخاوتمندانه رو تصویر کردم، در حالی که تقدیر با اصرارِ بی رحمانه، نتایجِ منفیِ اونها رو چندین برابر کرده ******************* دوره گرد: از اونجایی که پیش بینیِ تمام عواقبِ کارهایِ آدم غیرممکنه، آدمِ عاقل خودش رو به تماشایِ جدیِ اطرافش محدود میکنه ******************* اینشتین: از اونجایی که ما تو هیچی تفاهم نداریم، همیشه کلی چیز واسه به هم گفتن داریم.. آدما عاشقِ اهدافِ مسخره هستن: ثروت، قدرت، تجمل و افتخار ******************* اینشتین: چیزی که ابلهانه ست، اهمیتِ زیادی داره.. زیرا بلاهت شانسِ بیشتری برای باور شدن و تکرار شدن داره، تا جایی که تبدیل به چیزی عادی بشه و رنگِ حقیقت به خودش بگیره.. شکافتنِ اتم، آسونتر از تعصبه ----------------------------------- امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، مفید بوده باشه «پیروز باشید و ایرانی»
از اریک اشمیت دو کتاب نوای اسرار آمیز و زمانی که یک اثر هنری بودم ، ر قبلا خوندم و هردو تا حدی تونستن نظرم رو جلب کنن. اما نمایشنامه خیانت اینشتین رو اصلا دوست نداشتم. خیلی همه چیز برام رو بود و دیالوگ ها از نظر من در سطح باقی مونده بودن . هیچ چیزی منو به فکر ننداخت چون همه چیز از زبان کاراکترها گفته شد. دو ستاره به موضوع جذاب نمایشنامه و لحن طنزش دادم .
"آرزوی من اینه که یکروزی بشر از شر خشونت و وحشت خلاص بشه." این آرزوی اینشتینه، اینشتینِ صلحطلب. اینشتین با ارائهی نظریهی نسبیت احساس گناه میکنه، از کشف بمب اتمی، گرچه نقش مستقیمی درش نداشته. نمایشنامهی قشنگی بود، بهجز بعضی جاها که شعارگونه بودن. من نسخه متنی و اجرای صوتی از فیدیبو رو باهم پیش بردم، که اجرای صوتیش قشنگه.
* دو کتابی که از قبل شروع جنگ درحال خوانشش بودم، مرتبط با جنگ بودن و این تصادف جالبی نیست، مثل به واقعیت پیوستن خیال و داستانه. هرچند که داستانها واقعی و تاریخی باشن و آدمهایی قبل از ما شرایطی خیلی بدتر هم تجربه کردهند. اما خوندنشون کجا و تجربهشون کجا.
خیانت انیشتین/ اریک امانوئل اشمیت/ ترجمه ی شهلا حائری/ نشر قطره/ 110 صفحه/ چاپ ششم/ تاریخ اتمام کتاب: سه شنبه 3 مرداد 1396 نمایشنامه مکالماتی بین آلبرت انیشتین و یک ولگرد است که گاهی یک مامور مخفی نیز به داستان وارد شده که مسئولیتش زیر نظر گرفتن انیشتین است. نمایشنامه در زمان جنگ جهانی دوم است که انیشتین به آمریکا آمده که از دست هیتلر در امان باشد و از صلح طلبی حمایت می کند. مکالمه ای جذاب بین انیشتین و ولگرد در باب وطن پرستی شکل می گیرد. انیشتین وطن پرستی را یک بیماری بچگانه و آبله مرغان بشریت می داند و در مقابل او ولگرد و همینطور مامور مخفی که انیشتین را می پاید، اعتقاد شدید به وطن پرستی و برتر بودن ملت خود دارند و جنگ را هم عار نمی دانند. انیشتین می گوید که انسان ها نباید همدیگر را بکشند و وظیفه ی دولت این است که با مذاکرات مسائل خود را حل کند و این ضعف دولت است که بخواهد مردمان را به جان هم بیندازد. واقعا هم جنگ وحشتناک و مسخره است. دو دولت با هم مشکل دارند و به جایش مردمان این دولت ها باید در میدان رزم همدیگر را بکشند در حالی که این مشکل با مذاکرات قابل حل بوده و در این بین هزاران نفر کشته شده اند. من نمی گویم که انسان عِرق ملی نداشته باشد اما این دلیل بر نفرت از دیگر کشورها نیست. اگر شما با سیاست کشوری مشکل دارید دلیل بر بد بودن مردمان آن کشور نیست و مشت نمونه ی خروار نیست. یکی از دیالوگ های محبوب من در کتاب: "ولگرد: من آدم ها رو همون طوری که هستن قبول می کنم، شما میخواین عوض شون کنین. انیشتین: درسته. امروز مسئله ی انرژی اتمی نیست، مشکل قلب انسان هاست. باید اول قلب ها رو خلع سلاح کرد و بعد ارتش رو." این مکالمه بعد از حمله ی اتمی به هیروشیما بین ولگرد و انیشتین شکل می گیرد که انیشتین ناراحت و آشفته از روند دنیاست که علم در خدمت نابودی انسان های دیگر قرار گرفته است و انسان ها با هم متحد نیستند و انسانیت در حال از بین رفتن است... . این دیالوگ من را به یاد مونولوگ شاهکار انتهای فیلم the great dictator با بازی محشر چارلی چاپلین انداخت که بر ضد ماشینی شدن دنیا و از بین رفتن مهربانی در قلب انسان ها سخنرانی بسیار کوبنده و تاثیرگذاری ارائه می دهد و خلاصه ی حرف هر دو در این جمله ی دالایی لاما آورده شده است: "سیاره ما دیگر به آدم های موفق نیاز ندارد! این سیاره به شدت نیازمند افراد صلح جو، درمانگر، ناجی،قصه گو و عاشق است."
قسمتی از کتاب: "زندگی در ظاهر هیچ معنایی نداره، ولی با این حال غیرممکنه که معنایی نداشته باشه"
این نمایشنامه به صورت گفتگو های اینشتین با فردی بی خانمان است که در جریان بمب اتمی هیروشیما رخ می دهد، اشمیت از سخنان خود اینشتین در جریان مکالمات استفاده کرده است.
نمیدونم چون سطح توقعم از اشمیت بالا رفته، زیاد منو جذب نکرد یا چی. طنزِ جالبی داشت ولی در کل اونقدر آش دهن سوزی نبود. درگیری انیشتین با خودش رو دوست داشتم... اینکه خودش رو قضاوت میکرد و از سرِ ناامیدی صرفا اون نیمهی خالی لیوانِ وجودشو میدید جالب بود... فرض کن جایزه نوبل فیزیک رو ببری و همه تو رو نابغه بدونن، ولی خودتو به عنوان کسی ببینی که با تراشههای مدادش زمین رو آلوده میکنه😅
جداً اشمیت آدم ُ عاشق نمایشنامه خوانی میکنه. دومین اثری بود که ازش میخوندم٬ همون لحن با چاشنی طنز و تمسخر زیر پوستی٬ موضوع جذّابی که دوباره بخش اعظمی از بشریت ُ به چالش میکشه.
اوّلاش ُ دوست نداشتم ولی طوفان میانهی کتاب به بعد٬ همهی چیزهایی که به نظرم ضعف بودُ با خود برد.
× پُر از جملاتی که باید نقل قول بشن.
+ بله ابلهانهس! + ابلهانهس پس اهمیتی ندارد + چیزی که ابلهانهس٬ اهمیت زیادی داره٬ زیرا بلاهت شانس بیشتری برای باور شدن و تکرار شدن داره٬ تا جایی که تبدیل به چیزی عادی بشه و رنگ حقیقت به خود بگیره. شکافتن اتم آسونتره از تعصبه.
اینشین: اول باید احساسات ملی گرایی رو از بین برد، چون این مثلا عشق به خودی ها منجر به نفرت از سایرین می شه. دوم اینکه باید جوان ها را متقاعد کرد که سربازی نرن. بهتر نیست که از این وقت و پول استفاده کنیم برای تربیت مغزهایی که زندگی براشون محترم و با ارزشه؟ سوم این که باید صنعتی که مخفیانه از ملی گرایی حمایت می کنه نابود شه. در این مورد معتقدم که نباید نصفه نیمه عمل کرد.پایان کامل، خلع سلاح دایمی. باید حکومت ها از استقلالشون و از قدرت نظامی شون به نفع جامعه ی ملل چشم پوشی کنن. در صورت بروز اختلاف از حکم دادگاه بین المللی تبعیت کنن. آینده ی ما در گرو دولت جهانی است. دراین صورت بشریت همونی میشه که آرزوش و رو داریم. و یک روز، یک روز دوردست شاید، ولی یک روز نورانی، جنگ به کل از بین خواهد رفت و حتی کلمه اش، به جای این که کسی رو به وحشت بینداندازه، تنها یادآور دیوانگی باورنکردنی اجدادمون خواهد شد.
یک جمله داره که میگه دنیاروکسانی که بدی میکنن نابودنمیکنن کسانی که بی تفاوت تماشامیکنن نابودش میکنن این میتونه تاییداین مطلب باشه که سکوت به اندازه عمل وچه بسابیشترمیتونه خطرناک باشه. بساری رازقدرتهاودلتمردان ازضعف وسکوت مردم به نشانه تاییدبراعمالشون سو استفاده میکنن وفاجعه افرین میشوندبعبارتی این خودتوده مردم هستن که زبانی میشن برای انجام اعمال قبیحانه توسط دولتها
یه بار دیگه اشتباه کردم و وقتم رو روی کتابهای اشمیت تلف کردم. اگر از سبک کتابهای "جمله-قشنگ" خوشتون میاد، کتاب رو بخونید. یه مانیفست ِ سطحی علیه ِ جنگ بود، که هیچ سر و تهی نمیتونم براش قائل باشم. جملات بعضا اینقدر کلیشه بود، که ادامهی جمله رو قبل از خوندن میدونستم. اشمیت یه نمایشنامهنویس ِ دست ِ چندمه، و کتابهاش (به جز "زمانی که من یک اثر هنری بودم") با "کریستین بوبن" فرقی نمیکنه. از این دو ستاره، یکیش برای شخصیت دورهگرده و طنز ِ باورپذیری که این شخصیت داشت، و یکی دیگهش برای ترجمهی قابل قبول و خوب ِ کتابه.
ماجراهای احساسی خطرناکتر از جنگ هستن، تونبرد ادم یکبار بیشتر کشته نمیشه تو عشق چند بار... انیشتین یک ارمان گراست شما وقتی به آسمون زل میزنید ،مرزها رو میینید؟ وقتی ستاره ها رو تماشا میکنید به نظرتون گذرنامه ،ویزا،بازرسی گمرک و و رنگ پوست معنایی داره؟ و هزار جمله قصار و قشنگ دیگر که مثل همیشه قلم اشمیت را جذابتر به نمایش میگذارد و این بار انیشتین را تکه ای از وجوهش را به نمایش میگذارد.16 مرداد 97،
بشریت همونی میشه که آرزوش رو داریم و یک روز، یک روز دوردست شاید، ولی یک روز نورانی ، جنگ به کل ازبین خواهد رفت و حتی کلمهش ، به جای اینکه کسی رو به وحست بندازه ، تنها یادآور دیوانگی باورنکردنی اجدادمون خواهد شد.
مسرحية تتخيل حوار بين أينشتاين ومتشرد يتحدثون فيه عن الحرب وكره أينشتاين لها ودعوته للسلام ولكن بعدها يشارك في صنع القنبلة الذرية إيمانا منه بضرورة التسلح والحرب لمواجهة المانيا النازية وبعدها يعرب عن ندمه عن مشاركته في صنع اداة ابادة مثل التي ألقيت علي هيروشيما وناجازاكي.. وبالرغم من مساعدته لأمريكا في صنع القنبلة وكرهه لألمانيا ولكن تشك المباحث الفيدرالية في أينشتاين وتتجسس عليه في كل مكان حتي تريد معرفة كل ما يقوله للمتشرد الشر بشري وليس إلهيا، من الآن فصاعدا أصبحت للإنسان الوسائل ليدمر نفسه وكل مظاهر الحياة
اول بگم این کتاب باعث شد از این به بعد اسم اینشتین رو به فارسی درست بنویسم!! نمیدونم طرز تفکر خود اینشتین بود یا طرز تفک اشمیت یا طرز تفکر اینشتین که از ذهن اشمیت میومد بیرون ولی برام جالب بود و رو بعضی از جمله ها باید بیشتر وقت میذاشتم. مفهومش اونقد سنگین بود که حتی معنای سطحی محو میشد! ولی بعد درکش واقعن حس خوبی میداد. یکی از قشنگترین و معقولانه ترین تفکرات نسبت به جنگ. ..."کاش پسرت تو حیاتش قهرمان بود نه تو مرگش"...
من تجاربي القليلة جدا مع المسرح و لكنها قطعا كانت تجربة ممتعة…تتمحور المسرحية حول أينشتاين رجل العلم المهموم بقضايا عصره المضطر لزاما لخيانة مبادئه بعيدا عن شخصية العالم فيه… الحوارت خفيفة و تحتوي على عدة مقولات رائعة صورت جزءا من هواجس الواعين بحقيقة الأمور قبل الحرب العالمية الثانية أثناءها و بعدها. تمت 13/07/2017
اينشتین: من بلد نیستم بیتفاوت باشم. دنیا رو آدمهایی که مرتکب بدی میشن خراب نمیکنن، دنیا رو کسایی از بین میبرن که بدون کوچکترین واکنشی نظاره میکنند. دست رو دست گذاشتن همانقدر خطرناکه که هایل هیتلر گفتن.