What do you think?
Rate this book


984 pages, Hardcover
First published January 1, 1220
و گفت: «الست بربکم؟» را
بعضی شنیدند که: «نه من خداام؟»
و بعضی شنیدند که «نه من دوست شماام؟»
و بعضی چنان شنیدند که «نه همه منم؟»
پرسیدند که تو خدای را کجا دیدی؟
گفت: آنجا که خویشتن ندیدم.
و گفت: صوفی تنیست مرده و دلیست نبوده و جانیست سوخته.
و گفت: نماز و روزه بزرگ است؛ لیک کبر و حسد و حرص از دل بیرون کردن نیکوتر است.
و گفت: مردمان سه گروهند؛ یکی ناآزرده با تو آزار دارد و یکی بیازاری بیازارد و یکی که بیازاری نیازارد.
و گفت: آنکسی که نماز کند و روزه دارد، به خلق نزدیک بود و آنکسی که فکرت کند، به خدا.
نقلست که در زندان سیصد کس بودند
چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم.
گفتند چرا خود را نمیدهی ؟
گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت میداریم اگر خواهیم به یک اشارت همه بندها بگشائیم
پس به انگشت اشاره کرد؛ همه بندها از هم فرو ریخت .
ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است اشارتی کرد رخنهها پدید آمد.
گفت: اکنون سر خویش گیرید .
گفتند: تونمیآئی ؟
گفت: ما را با او سری است که جز بر سردار نمیتوان گفت .
دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند ؟
گفت: آزاد کردیم .
گفتند تو چرا نرفتی ؟
گفت: حق را با من عتابی است نرفتم
این خبر به خلیفه رسید گفت: فتنه خواهد ساخت او را بکشید یا چوب زنید تا از این سخن برگردد.
سیصد چوب بزدند
به هر چوبی که میزدند آوازی فصیح میآمد که لاتخف یا ابن منصور
شیخ عبدالجلیل صفار گوید که اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقاد من در حق حسین منصور بود؛ از آنکه تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت، که چنان آواز صریح میشنید و دست او نمیلرزید و همچنان میزد.
پس دیگر بار حسین را ببردند تا بردار کنند صدهزار آدمی گرد آمدند و او چشم گرد میآورد و میگفت: حق حق حق اناالحق.
نقلست که درویشی در آن میان ازو پرسید که عشق چیست ؟
گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی.
آن روزش بکشتند
و دیگر روزش بسوختند
و سوم روزش به باد بردادند
یعنی عشق اینست.