من ثانیهای نیست که بدون فکر رسوایی زندگی کرده باشم. الان که همه زندگیم توسط دوربینها ضبط میشود! یکبار با خودم گفتم آیا بعد از آزادی میتوانم بوسهای را عاشقانه با کسی تقسیم کنم؟ به خودم جواب دادم که: ابدا! چون مطمئن نیستم توی اتاق خوابم دوربینی که یک سرش به بازجوها برسد، وجود نداشته باشد. پس رسوایی بیخ گوشم است. بیخ گوشمان است!
کتابهای سپیده قلیان کاری رو میکنه که ادبیات توسری خوردۀ ارشادی قیچی شدۀ ترسوی محافظه کار امروز داخل ایران از انجامش عاجزه: از زندگی هایی خبر میده که کتمان شده ن؛ هول و وحشت زندان رو اونطوری که یه زندانی تجربه میکنه نشون میده؛ خوشی های زندان رو حتا، نشون میده و روایت میکنه. اصولاً از زندان و تجربۀ زندانی بودن و زندانی های دیگه طوری میگه که گویی داره از خونۀ خودش میگه؛ البته لفظ «خونه» رو اینجا لزوماً با بار معنایی مثبت استفاده نمیکنم؛ بلکه منظورم جاییه که تو بهش تعلق داری؛ شاید درش احساس امنیت هم نکنی، منتها مال اونجایی؛ دست کم تا یه مدت نسبتاً طولانی ای که حدود چند سال باشه مال اونجایی و با آدمهاش دمخور. سپیده قلیان مؤثر و تکان دهنده مینویسه و توصیف میکنه: این تأثیر و گیرایی و نفوذ نمیدونم از کجا میاد؛ از کلمه ها؟ از اینکه ناشی از تجربۀ دست اوله؟ از اینکه داره چیزی رو تعریف میکنه که به هر حال گریه در آره؟ شاید همه ش با هم. اما به هر حال سپیده قلیان داره تجربۀ زندگی رو در لبه هاش بیان میکنه؛ داره چیزهایی رو میگه که معمولاً و هر روزه باهاشون روبرو نمیشیم؛ که اگه یه درصد هم میشیم خودمون رو میزنیم به ندیدن و نشنیدن؛ از سقط جنین در سخت ترین و بدترین شرایط میگه؛ از وحشت غیرت پدر و برادر میگه، که شاید حتا بیشتر از وحشت از بازجو و شکنجه گره؛ از عذاب زن بودن در این آب و خاک و در عین حال شکوه تجربۀ زنانگی میگه. به نام های آشنای زیادی برمیخوریم در کتاب؛ مریم اکبری منفرد- نرگس محمدی- سپیده کاشانی- هومن جوکار- نیلوفربیانی و و و. اسمهایی که امروز برای ما ایرانی ها شناخته شده تر از هر سلبریتی ای هستن شاید. منتها این نامهای آشنا چیزی فراتر از یه هشتگ میشن؛ تجربه های رو در رو و نزدیکی رو که از هریک داشته برای ما تعریف میکنه و مینویسه؛ و البته در کنار اینها زنان گمنامی هم هستن که اتفاقاً رنجهاشون بزرگ تر و سنگین تره؛ منتها جز در صفحات همین کتاب، جای دیگه ای ازشون نمیشنویم. سپیده قلیان انسان بزرگیه: و حتا اگر شرافت و شجاعت عظیمش برای کنش های سیاسی مؤثر و راهگشا هم نبود، همین دو تا کتابی که تا الان نوشته کافی بود برای جاودانه کردن نام و یادش در ذهن های روشنِ معطوف به آینده.
در میان بازداشتیهای اعتراضات کارگران مجتمع نیشکر هفتتپه، یک فعال مدنی و خبرنگار هم وجود داشت که بعدها بخاطر صراحت لهجه و شهامتش در اعتراض، تبدیل به شخصیتی آیکنیک در اعتراضات مدنی شد، سپیده قلیان. سپیده بخاطر همان پرونده و سپس پروندههای دیگری که برایش باز کردند، چندین سال را در زندانهای سپیدار اهواز، اوین و زندان بوشهر گذرانده است و هنوز در بند است.
زنانی در آنسوی دیوار:
سپیده بخش زیادی از دوران محکومیتش را در زندانهای سپیدار و بوشهر در میان زندانیان عادی گذرانده است و به نظرم همین باعث شده است که او با وجود در بند بودن، هنوز با مردم عادی جامعه (نه فضای نخبگانیترِ زندانیان سیاسی) در تماس باشد، و شاهد دردهای مضاعف به حاشیهرفتهترین زنان جامعهاش باشد. لذا، وقتی که او در کتاب اولش دست بر قلم میبرد، به جای اینکه راوی افکار و یا حتی مشقتهای خودش باشد، راوی شکنجهها، دردها، حسرتها و بیپناهی این زنان است و زندانی بودنشان را حتی در دنیای بیرون به تصویر میکشد. سپیده، با قلم جسور و در عین حال ساده و صادقش، به اعماق ترسهای این زنان و حتی خودش، به مثابه یک انسان و نه یک فعال مدنی، نفوذ میکند و تلاش میکند تا مخاطب را به درون دهان هیولا ببرد.
سپیده در کتابهایش روایت میکند، پس سپیده هست. سپیده از سایهها میگوید، و نشان میدهد که آنها چیزی فراتر از سایه هستند، و آنها را مبدل به انسانهایی از جنس گوشت و استخوان میکند. سپیده حتی در همین کتابش (کتاب دوم)، وقتی به سراغ زندانیان سیاسی میرود و قرار میشود که آنها را روایت کند، هیچ کاری با نگاه یا فعالیتها و سوابق سیاسی آنها ندارد، بلکه آنها را بعنوان انسانی در بند با همه شورها و امیدها، ترس و خوشیهاشان میبیند. او قویاً یادمان میاندازد که برخلاف آنچه در اخبار میخوانیم، زندانیان سیاسی تنها در چند خط خبر در مورد مدت محکومیت و اتهامهای ادعاییشان خلاصه نمیشوند. زندانی سیاسی هم مثل همه انسانهای این بیرون، دلش با یک شیرینی گرم میگیرد و با یک کاسه عدسی، تنهاییهاش را پر میکند.
دفترچه راهنمای شیرینیپزی یا تاریخچه پنهان زندان زنان:
کتاب دوم سپیده، ساختار پیچیدهتری از کتاب اول دارد. در اینجا متن کتاب، روایتگرِ تجارب سپیده و مواجههاش با آدمها مختلف و فضاهای مختلف است. در کنار آن، دستورپخت شیرینیها و همچنین توضیحات مختصری در مورد زندانیها هم در پاورقیها آمدهاند، در واقع بخشی از روایت، در پاورقیها پیش میرود.
همانطور که سپیده روایت میکند، بخشی از مشغولیت او در دوران محکومیت، به پخت شیرینیهای مختلف میگذرد. و او از رهگذر این کار، با آدمهای مختلف آشنا میشود و ما را به بهانههای همین شیرینیها، به دنیای دیگر زندانیها میبرد. اما آیا شیرینی پختن بهانه است؟ و چرا باید در بخش زیادی از یک کتاب حبسیه، دستور دقیق پخت شیرینیها آورده بشود؟
در یک پادکست رادیو فردا، تقی رحمانی میگفت که حضور زنانهی نرگس محمدی در جمع فعالین سیاسی، موجب زندگی بخشیدن به آن جمعهای عبوس و خاک مردانه شده بود. به نظرم، شیرینیپزی سپیده را نیز باید از این جنس دید. سپیده، با آن شور و گرمایی که در ویدیوهاش سراغ داریم و کاری به ظرافت و آرامی پختن شیرینی، در واقع روحی زنانه و نوعی سرزندگی به دیوارهای خشک و سایهزدهی زندان میپاشد. سپیده با این کار، زندگی را به بودگیِ خود و دیگر زندانیان اضافه میکند. آدمها دیگر فقط به دردها و ترسهای خود خلاصه نمیشوند، بلکه این بار با اشتیاق و هیجانشان در مواجهه با شیرینیها به یادمان آورده میشوند. و این، وجهی بشدت انسانی به آنها میبخشد. و همین موقع است که لحظهای به خود میآیی و میبینی که مدتیست داری به این فکر میکنی که این آدمها چرا باید در آنسوی دیوار، در اسارت زندگی کنند.
همین الان خوندن این کتاب رو تموم کردم و با بغضی در گلو و چشمانی پر از اشک می نویسم. بغضم از ستم بی حدی است که در حق زنان، و در کل در حق «زن» در ایران شده، در حق «زندگی», در حق «آزادی». ولی اشکم به خاطر اینه که این کتاب بی نهایت منو تحت تاثیر قرار داد. از خودم می پرسم مگر میشه زنانی مثل سپیده و تمام شخصیت های فراتر از واقعی که در کتاب توصیف کرده واقعی باشند؟ مگر میشه این همه قهرمان، اون هم قهرمان زن، توی یه گُله جا جمع باشند؟ چطور ممکنه اینا اینقدر مو به مو «زن، زندگی، آزادی» رو زندگی کنند؟ فکر می کنم سپیده قلیان با نوشتن این کتاب، یک تنه بخش بزرگی از تاریخ ناگفته از زنان رو جبران کرده. افزون بر اون، چنان دستور پخت های شیرینی و کیک رو بامزه با اتفاقات تلخ زندان آمیخته و چنان مخاطب رو وارد قصه و قصه رو وارد زندگی روزمره ی مخاطب می کنه که آدم حس میکنه همین چند دقیقه پیش با زندانی ها سرود خونده و شیرینی پخته و با تنی کبود و لبخندی بر لب نشسته داره باهاشون شیرینی میخوره. در مورد این کتاب خیلی میشه نوشت، اما بدونید با این که خیلی کوتاهه، چند نوبت باید از خوندنش دست بکشید، و بعد بهش برگردید. دوست دارم یک بار دیگه این کتاب رو بخونم.
سپیده قلیان یکی از قهرمانهای منه. برام نماد جسارت و شجاعته و بسیار دوستش دارم و براش احترام قائلم. این کتاب دومین کتابیه که ازش منتشر میشه. از داخل زندان. کتاب مجموعهای از خاطراتش از همبندیهاشه که با دستورهای پخت شیرینی ترکیب شده. ایدهی خیلی خیلی خیلی جالب. کتاب تا نیمههاش خیلی تحت تاثیرم قرار داد. اشکم رو درآورد و کاملا متصلم کرد به فضا. ولی از نیمه به بعد (از بخش رقص سایهها) ، لحن کتاب تغییر کرد و ارتباط من هم باهاش خیلی کمتر شد. البته در نیمهی دوم، همچنان قصههاش از همبندیانش رو دوست داشتم و ترسیم فضای زندان بوشهر خنج میکشید روی قلبم. صرفا احساس میکردم از واژهها، خیلی بیرویه داره استفاده میکنه برای وصف زندانیا. کمی از سلیقهی من منفک بود. برای خوندن کتاب، تحمل طولانی لازم دارین. کتاب خیلی خیلی دردناکه.
من اهل آشپزی نیستم. فقط یکبار تجربهی شیرینیپزی دارم. کتاب ولی وسوسهم کرد که لگیمات درست کنم و گوش فیل و مادلن. خواهم کرد. امیدوارم سپیده قلیان باز هم بنویسه. امیدوارم هیچوقت نوشتن رو متوقف نکنه. امیدوارم خودش و تمام زنها (و چند مردی) که در این کتاب ازشون نوشته، هرچی زودتر از اون جهنم بیرون بیان. امیدوارم نوشتههاش تغییری ایجاد کنن. امیدوارم شرایط غیرانسانی زندان بوشهر کنفیکون بشه. امیدوارم هیچ زندانی سیاسی و سیستماتیکی باقی نمونه و کرامت انسانی هیچ کسی دیگه مورد تعرض قرار نگیره. و امیدوارم مجازات کوفتی اعدام، از صحنهی روزگار حذف بشه.