سپاس ایزد را که مرا بر انجام این کار یاری فرمود اینگونه کارها کوشش بسیار و جستجوی فراوان میخواهد نسخههای خطی این کتاب در گوشه و کنار بیشمارست من به چندتای آنها دسترسی پیدا کردم به کمک آنها با آشنائی که از علوم ادب و شعر حاصل کرده بودن بکار جمع و تصحیح و تحقیق پرداختم و تا آنجا که وسائل داشتم کوتاهی نکردم وبحمدالله این نسخه در صحت و ترتیب و احتوا بسی بهتر از نسخههای خطی در آمده...
اهلی شیرازی یکی از شاعرای قرن نهم هجری بود که به خاطر غزلها و اشعار عاشقانهاش شهرت داشته. حالا به حق هم بخوایم بگیم زیادی عاشق بوده و شعراش برا این مضمون خیلی مناسب بودند.
دل اگر کوه شود عاشق جانباز تو را به فغان آید اگر بشوند آواز تو را سرو نازی تو و در کشتنم از عشوه گری می کنی ناز که قربان شوم این ناز تورا آه از این درد که از چشم رقیبان حسود سیر دیدن نتوان نرگس غماز تورا تا تو ای آهوی مشکین شده یی همدم دل دم ببستم که کسی پی نبرد راز تورا نکند عیب تو از خانه خرابی اهلی هر که بیند نظری خانه بر انداز تورا
از که نالم که فغان از دل ریش است مرا هر بلایی که بود از دل خویش است مرا شربت وصل تو بی زخم فراقی نبود لذت نوش پس از تلخی نیش است مرا من که بیگانه ام از خویش و محبت سوزم چه غم از محنت بیگانه و خویش است مرا مگرم کعبه امید پس از مرگ دهند کاین ره دور و درازی است که پیش است مرا سجده روی نکو اهلی اگر بد کیشی است بت پرستم چه غم از ملت و کیش است مرا
گر نامه بینامِ خوشت بوسد زبان خامه را آن رو سیاهی بس بود تا روز محشر نامه را دلدادهٔ نام توام از هرکه نامت بشنوم بر مژده نام خوشت هم جان دهم هم جامه را من کشتهٔ خط توام کم ران به خون من قلم سرخی به خون من مده منقار زاغ خامه را از یک نظر در کوی تو صد شیخ صنعان بتپرست رسوای عالم میکند عشق تو صد علّامه را اهلی سخن کوتاه کن افسانهگویی تا به کی؟ هنگام خواب القصه شد بر هم زن این هنگامه را
هرچند بیخم میکَنی، وصلت گرم خرم کند بازم نهال زندگی پا در زمین محکم کند شد با من مجنون صفت آهوی چشمت آشنا این آشنایی آخرم بیگانه از عالم کند مخمور غم را دردسر از پند خلق افزون شود ساقی سر خم برگشا تا درد سرها کم کند ای غافل از عشق بتان کز خورد و خواب آسودهای حیوانصفت میبینمت عشقت مگر آدم کند زخم دل عشاق را خاک لحد مرهم بود خاکش به سر هر دل که او زخم ترا مرهم کند ترک دل و جان ای صنم اهلی به عشقت کرده است او مانده است و ترک دین گر بت تویی آن هم کند
منم آنکه مست و بیخود ز غم تو لاله رویم همه عشق و درد و داغم همه شوق و آرزویم تو بهار عاشقانی بخدا اگر نباشی نه بهار باغ بینم نه گل و سمن ببویم