داستان مرز پنهان از زندگی دختری تنها با پسرش شروع میشود که در گوشهای از پایینشهر در خانهی پیرزنی تنها زندگی میکنند. اسم این دختر رهاست، رها به تنهایی بار مشکلات زندگی خود و پسر مریضش را به دوش میکشد، او بعد از گذشت چند سال هنوز نتوانسته گذشتهی خودش را فراموش کند و با گذشتهاش کنار بیاید و این فراموش نکردن باعث میشود تا گذشتهی خودش را دوره کند. رها در گذشته این دختر تنها و ترسیده نیست، رها دختر یک خانوادهی پولدار و مرفه است، خانوادهای که همه چیز را در آزادی دادن به فرزندانشان و رفع نیازهای مالی آنها میدانند. بدون آنکه بدانند خانه به گرما و توجه نیاز دارد. رها به خاطر کمبودهایش در خانه تبدیل به دختری شده که عاشق جلب توجه کردن و مرکز توجه بودن است، این آزادی و دوری رها از خانواده باعث اتفاقات جبران ناپذیری میشود.