«من هم باستان شناس شدم» را تانیا گیرشمن نوشته. کتابی با چاپی تمیز و سر و شکلی مرتب، و البته قیمت بالا. یک بار در یکی از کتابفروشیهای تهران ورق زدمش ولی نخریدم. بعد پشیمان شدم اما دوست مهربانی که آن روز همراهم بود کتاب را خرید و برایم فرستاد. گیرشمنها (رومن و تانیا) را احتمالا خیلیها به خصوص تاریخخواندهها و باستانشناسان بشناسند. زیگورات چغازنبیل و خیلی از تاریخ چند هزارساله سرزمین را تانیا و شوهرش طی کاوشهایی که ۳۵ سال طول کشید از زیر خاک بیرون آوردهاند. تانیا روسی الاصل فرانسوی که دندانپزشکی خوانده بوده در سفرهای باستانشناسی شوهرش رومن گیرشمن او را همراهی میکند و کم کم خودش یک پا باستان شناس میشود. او البته در کنار باستانشناسی، علم پزشکی و دندانپزشکی خود را هم به کار میگیرد، اوضاع کارگاهها را سامان میدهد و با خلاقیت و ابتکار عملهایی که میزند راهگشای بسیاری از موانع کار میشود. خیلی از اشیائی که از زیر خاک در میآورند را تانیاست که شکل و نظم میدهد، تمیزشان میکند، قطعات شکسته را به هم وصل میکند و با دقت سعی میکند شکل اولیهشان را درآورد. تانیا بسیار فعال بوده و کارهای مختلفی را به عهده داشته چون کارگاههای حفاری به ویژه کارگاههای شوش و چغازنبیل علاوه بر کارگران بسیاری که برای حفاری کار میکردند، و آشپز و نانوا و راننده و سایرین، دسته دسته هم برای بازدید این حفاریها و اشیاء باستانی مهمانان داخلی خارجی سرزده و یا با هماهنگی قبلی میآمدند و اینها مجبور بودند از این مهمانان با امکانات اندکی که داشتند پذیرایی هم بکنند و گاه تا چند روز میزبانشان باشند. در این بین اگر وقتی پیدا میکرده به تایپ کردن دستنوشتههای همسرش و یا نوشتن نامه میپرداخته و یا به یکی از کارکنان آنجا فرانسه یاد میداده. چند نمونه از کارها و مشغولیات تانیا را اینجا آوردهام:
«همسرم و همکارانش هر شب یافتههایشان را با خود به منزل، نزد من، میآوردند. این سفالینهها و همه اشیا را باید میشستیم و بعد پاک میکردیم. قسمتهای شکسته را میچسباندیم و من طرح هر کدام از آن ها را بر روی برگه مخصوص هر یک میکشیدم و طبقه بندی و شماره گذاری میکردم.» ص ۶۹
«روزی شوهرم در مشتش چند قطعه عاج کوچک برایم آورد که به صورت چهارگوش و سه گوش یا به شکل حیوانات اهلی بودند.[...] دستور داده بود حفاریها را همانجا متوقف کنند و خواست با او به محل بروم تا ببینم آیا این امکان وجود دارد که بفهمیم این قطعات از کجا آمدهاند؟ من چاقو و قلمموی خود را برداشتم و به راه افتادم. روی زمین نشستم و سعی میکردم با نوک چاقو طوری خاک را جابه جا کنم که به عاجها آسیبی وارد نشود. پس از یک ساعت توانسته بودم آن قدر از این قطعات عاج دربیاورم که به طرز قرار گرفتن آنها و طرح نقشمایه پی ببرم. نشستن بر روی زانوها کار دشواری بود بنابراین گفتم یک قطعه بزرگ از توده خاک را که عاجها در آن بودند برش بدهند و به خانه منتقل کنند [...] چند روز بعد توانستم طرح نقشمایه را بیابم و آن را بازسازی کنم. در این نقش بزهای کوهی شاخدار در این سو و آن سوی درخت زندگی ایستادهاند و میوههایی از درخت آویزان هستند که بدون تردید باید خرما باشند.» ص ۲۹۱
«در زیگورات [...] پس از خالی کردن یکی از اتاقها پی بردند که دری چوبی [۳۵۰۰ ساله] در محل اصلی خود باقی مانده و راه عبور به طرف خروجی را مسدود کرده است؛ ولی متوجه شدند که به محض دست زدن به در، تبدیل به غبار خواهد شد. [...] آنها دنبال من آمدند. من همه ظرفیت مغزم را به کار انداختم تا ببینم چه کار میتوانم بکنم. یادم آمد ما نوعی چسب آمریکایی در بساط داریم که به صورت دانههای بلوری است. معمولا آن را در استون حل میکردیم و بر روی استخوانها میپاشیدیم تا استخوانها سفت شوند. اگر این چسب برای استخوانها کاربرد داشت یقینا برای چوب هم مناسب بود. سعی کردم آن را امتحان کنم. ابتدا باید مقداری استون میخریدیم. اتوموبیل را به دزفول و سپس به اهواز فرستادیم. استون پیدا نشد. ژرژ را به شرکت نفت آبادان فرستادیم و او استون را به بهای گزافی خرید. نخستیم آزمایش را با تلمبه حشرهکش انجام دادیم. نتیجه منفی بود. چسب دهانه تلمبه را مسدود میکرد. باید چیزی قویتر از این تلمبه در اختیار میداشتیم. فکر کردم و پرسشی برایم مطرح شد: ما چرخهای کامیون را با استفاده از موتور خودش باد می کنیم،آیا میتوانم از این وسیله دمیدن قدرتمند در کار خود استفاده کنم؟ برای این کار نیاز به لوله دراز داشتیم. در دزفول یک لوله ده متری پیدا کردند. ژرژ کامیون را تا آنجا که میسر بود به نزدیک معبد آورد. لوله را به موتور و به پمپ بستیم. خوشبختانه درست کار کرد. بدین ترتیب من تمام سطح بیرونی در را که از زیر خاک درآمده بود چسب پاشیدم و گذاشتم خشک شود. فردای آن روز چوب در محکم و سفت شده بود.» ص ۲۹۱-۲۹۲
اولش فکر کردم باقی جاهایی که علامت زده بودم را هم اینجا بنویسم بعد دیدم لطفی ندارد اینجا بخوانید. خود کتاب بسیار خواندنی است و به ویژه اواخرش جذابتر هم میشود چون جزئیات بیشتری را گیرشمن ثبت کرده. یادداشت های تانیا گیرشمن علاوه بر مراحل کاوشهای باستانشناسی، گزارش دست اولی از روزمره فعالیتهای کارگاه، کارگران و خانوادههایشان، روستاییان، و افراد طبقات مختلف که در رفت و آمد به کارگاهها بودند و یا برای بازدید میآمدند است. از خورد و خوراک و بهداشت و حیوانات منطقه تا خردهرذالتهایی که در هر قشر و طبقه پیدا میشود، و البته پر از لحظات مفرح. ترجمه کتاب کار فیروزه دیلمقانی است و بسیار روان است. ناشر: بنیاد فرهنگ کاشان، ۱۳۸۸ http://blog.maryammomeni.com/
» اگر گیرشمن و همکاران او، گاه محروم از ابتدایی ترین امکانات گذران زندگی، این کاوشها را، با تحمل سختی هایی که بخشی از آنها در کتاب حاضر آمده است، انجام نمی دادند ما امروز چه داشتیم؟
و مهمتر اینکه با آنچه گیرشمن و همکاران او از زیر هزاران خروار خاک بیرون آوردند و سهم ما شد چه کردیم؟
آیا همه صندوقهایی را که یافته های درون آنها سهم دولت ایران بوده و در فاصله ی سالهای 1311 تا 1346 به مسوولان ایرانی تحویل شده، گشوده ایم؟
نه! بسیاری از صندوقها همچنان در انبارهای موزه ملی ایران گشوده نشده مانده اند و هیچ بعید نیست که برخی اشیای درون آم صندوقها نابود شده باشند!»
بخشی از یادداشت حسین محلوجی، مدیر بنیاد فرهنگ کاشان و ناشر کتاب
صفحه 10
»من وارد ایران شده بودم. ایران اسرار آمیز و دوردست، سرزمین شهرزاد، علاءالدین و چراغ جادو. آیا می توانستم شاهزاده خانمهای پرنیان پوش و غرق در جواهر و سنگهای قیمتی و سواران با اسبهای زربفت مجهز به شمشیرهای جواهرنشان را، که در کودکی خوابشان را دیده بودم، ببینم؟»
صفحه 37
»در قطاری که ما را از مارسی به پاریس می برد نمی توانستم چشم از مناظر سبز حاشیه راهها بردارم.چشم اندازهای راههای میان شهرها در ایران، جز چند واحه و چند باغ، بقیه خشک و بی آب و علف است و چیزی که دیده می شود کوههای لخت و زمین ریگزار و صحراست. دلم برای فضاهای سبز تنگ شده بود، همچنین برای صداهای ناقوسها.
سالها بعد بود که شکوه وسعت فضاهای خالی و چشم انداز برهنه و عاری از سبزه و درخت برای ما معنی پیدا کرد. در این فضاها رنگ سنگها و صخره ها، بسته به ساعتهای روز، در زیر آسمان صاف و فیروزه ای بی پایان تغییر می کند و این برای ذهنی که می تواند چیزی جز صحرا را ببیند چشم انداز بسیار جذابی است.
وسعت و عظمت افقها ما را متوجه کرد که زندگی در این طبیعت قهرآلود چه ارزشی دارد و در مقایسه با آن، زندگی در پاریس به نظر تنگ و محدود جلوه می کرد.» صفحه 56
»پس از صرف ناهار آقایان را به طرف «موزه»مان راهنمایی کردیم،یعنی همه ی اشیایی که طی حفاریها یافته بودیم.از میان آن اشیا می توانم به شمشیر فوق العاده ای از جنس برنز اشاره کنم که گرچه زنگ زده بود، ولی سالم بیرون آمده بود.فرماندار شمشیر را در دست گرفت تا تیزی لبه اش را بیازماید. در یک چشم به هم زدن و در سه حرکت، در برابر بهت و تاسف ما، شمشیر تکه تکه شد.فرماندار زیر لب به یکی از همراهانش گفت:«به چه دلیل این فرنگیها برای این اشیای پوسیده این همه پول تلف می کنند، در حالی که در بازار بسیار زیباتر و نوتر از آنها پیدا می شود؟»
ص 71 در میان کاوش تپه های سیلک
»نمیتوانم بگویم با چه آرامشی محل اقامت اجباری خود را، که کلا فاقد وسایل بهداشتی بود، ترک کردیم. از گمرکچی و مهمان نوازی صمیمانه اش تشکر کردیم. او از ما پرسید: چگونه می توانید به ایران، این کشور عجیب و تحمل ناپذیر بروید؟ در مرز ایران هم اولین پرسشی که از ما شد این بود: چگونه توانستید در افغانستان، این کشور عجیب و تحمل ناپذیر زندگی کنید؟»
در زمان کاوش افغانستان گروه گیرشمن اوت- دسامبر 1936
4.2 star تانیا گریشمان به همراه همسرش رومن گریشمان نزدیک به چهل سال در ایران در مناطق مختلف ( کاشان، نهاوند، شوش، خارک و...) اقدام به حفاری و معرفی تمدن ایران نمودند.... معرفی تمدن ایلامی در سه هزار سال قبل مدیون تلاش های رومن گریشمان است تانیا در این کتاب ضمن بیان تاریخ اجتماعی ایران در اوایل دوره پهلوی اول به خوبی وضعیت مردم ایران در آن دوران را ترسیم می کند و خواننده با خواندن این اثر خود را در ایرانِ یک قرن قبل می بیند و در می یابد که سه نسل قبل از ما چگونه در ایران زندگی می کردند معایب شخصیتی که تانیا از ایرانیان عنوان می کند کاملا منطبق با آن مواردی است که دیگر سفرنامه نویسان و جهانگردان خارجی عنوان می کنند و مبنای بسیاری از رذالت های اخلاقی ایرانیان را می توان در این دوران و گذشته های دورتر، یافت اگرچه تانیا بدون جانبنداری فضایل برخی از مردم را هم عنوان می کند، اما آنچه که خواننده از بیان وضعیت اجتماعی ایران در می یابد ، متوجه می شود که از سال ۱۳۱۰ تا سال ۱۳۵۰ تغییرات شگرفی در جامعه ایران رخ داد در این اث�� خواننده با برخی آثار باستاتی نظیر سیلک کاشان و زیگوزات چغازنبیل و تمدن شکوهمند ایرانی آشنا می شود، تمدنی که سبب افتخار هر ایرانی است
خاطرات و زندگینامهها رو دوست دارم خصوصاً اگر مثل این کتاب نویسنده خوش ذوقی داشته باشند. تعقیب مسیر زندگی تانیا و رومن گیرشمن در ایران و خستگیناپذیر بودنشان، همه فن حریف بودن تانیا (به عنوان یک پزشک، باستان شناس، خیاط، آشپز، همسر و ...)، شخصیت مستقل، طناز و جذاب او، همگی این کتاب را به یکی از بهترینهایی که تا حالا خواندهام تبدیل کردند.