سیدحسن حسینی شاعر، نویسنده، محقق و مترجم بود. کتابهای بیدل سپهری و سبک هندی، مشت در نمای درشت دو نمونه از پژوهشگری، برادهها و مقالات مثالی برای نویسندگی متفکرانه و عالمانهٔ او، گنجشک و جبرئیل، سفرنامهٔ گردباد و نوشداروی طرح ژنریک نمونههایی از شیوهٔ شعرهای اوست. او شاعری تجربهگرا و همواره مبتکر بود. تسلطش بر زبان عربی و انگلیسی او را بیواسطه با جریانهای ادبی و هنری سایر کشورها آشنا میکرد؛ شعر و آینه و حمام روح دو نمونه از ترجمههای سیدحسن حسینی است. در دههٔ هفتاد به پژوهش در حوزهٔ زبانشناسی با تمرکز روی سبک زبانی قرآن و شعر حافظ پرداخت که نتیجهٔ آن تحقیقات وسیعی با عنوان «سبک قرآن و زبان حافظ» است که بهزودی به چاپ خواهد رسید. سیدحسن حسینی در اول فروردین سال ۱۳۳۵ در محلهٔ سلسبیل تهران به دنیا آمد و در بامداد نهم فروردین سال ۱۳۸۳ بدرود حیات گفت.
دکتر سید حسن حسینی (زاده ١ فروردین ۱۳۳۵ تهران – درگذشته ۹ فروردین ۱۳۸۳) شاعر، مترجم، نویسنده و پژوهشگر معاصر ایرانی بود.
از سال ۱۳۵۲ نوشتن و سرودن را در مطبوعاتِ قبل از انقلاب علی الخصوص مجلهٔ فردوسی آغاز کرد. در سال ۱۳۵۸، حوزهٔ اندیشه و هنر اسلامی را که به همراه استاد محمد رضا حکیمی، آقایان رخ صفت، تهرانی و آیت ا... امامی کاشانی، راهاندازی کرد که مسئولیت بخش ادبیات و شعر را به همراه قیصر امین پور بر عهده داشت. در دورهٔ آموزشی سربازی بود که جنگ شروع شد. بعد از اتمام دورهیآموزشی، با اینکه رَسته بهداری داشت، مسئولیت رادیو ارتش را به عهده گرفت تا چند سال بعد از آزادی خرمشهر، در رادیو ارتش ماند اما وقتی دید جنگ تمام شدنی نیست، به حوزههنری باز برگشت. در سال ۱۳۶۶ در اثر اختلافاتی که با مدیر وقت حوزههنری (حجه الاسلام محمدعلی زم) داشت، دسته جمعی استعفا کرده و به تدریس در دانشگاه الزهرا و دانشگاه آزاد روی آورد. او از سال ۱۳۷۸ در واحد ویرایش رادیو تا زمان مرگش حضور داشت. سال ۱۳۷۹ مجموعهیکامل غزلیات بیدل دهلوی را که نزدیک به سه هزار غزل را در بر میگیرد خواند. حوزه فعالیتهای دکتر حسینی شامل شعر، تحقیق، ترجمه و تألیف میباشد. او سالهای آخر عمرش را به سبکشناسی قرآن و زبانشناسی حافظ مشغول بود و در ۹ فروردین ۱۳۸۳ بر اثر سکته قلبی، درگذشت. در چهارمین همایش چهرههای ماندگار در سال ۱۳۸۳، از دکتر حسینی تقدیر شد
در سالهای اولی که بختِ شاگردی استاد مرتضی امیری اسفندقه را داشتم، زمانی که ایشان علاقهیِ وافرِ من به شعر و شخصیتِ مرحوم دکتر سیدحسن حسینی را دیدند، لطفی کردند که هنوز حلاوتش در ذهنِ و ضمیرِ من مانده است، نسخهای از کتابی منتشر نشده از یادداشتها و مقالات مرحوم حسینی را به من دادند، کتابی که شاعر و پژوهشگر خوب آقای سعید یوسفینیا گرد آورده بود : اقیانوس آرام
کتاب در سال ۱۳۹۲ با برخی جرح و تعدیلات (مثلا حذف نامهای افراد که سید با بدی از آنها در خاطرات خود نام برده بود) با عنوان سکانس کلمات منتشر شد و تا الان فقط دو چاپ از آن منتشر شده است، و متاسفانه آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفته
کتاب از پنج بخش تشکیل شده: یادداشتها و مقالات، روایتگونهها، ترجمهها، کوتهنوشتها و خاطرات و یادداشتها بی هیچ اغراقی به غیر از بخشی از قسمتهای بخش اول و دوم تمام کتاب خواندنیست و ارزش این را دارد که بارها و بارها خوانده شود، نثر سید منحصر به فرد و از طنز گزنده خاصی برخوردار است.
سکانس کلمات را بخوانید تا به خلوت شاعری بیقرار و در عین حال نابغه وارد شوید.
«شاعر به نیابت از دیگران خنجر میخورد، آه میکشد، عقدهها را میگشاید و رشتههای به ناحق گسسته را ترمیم میکند. "واحلل عقده من لسانی" دیباچه دعاهای اوست. خاموشان، زبان سوختهها، بغض در گلو شکستهها، پشتِ خاکریزِ زبانِ تو لبی به دعا و دشنام تازه میکنند. پس تو در تهذیبِ زبانِ خویش بکوش. این پرچمِ سرخ را افراشتهتر دار تا گلولههای سنگینِ سکوت که از مقابل میآیند در آستانه صدای یکپارچه منهدم شوند. بازار افترا گرم است»
«میگویند تو که دم از علی (ع) میزنی مثل علی هستی؟ میگویم: من که خانهام در گودهای جنوب شهر است، آیا حق ندارم قله دماوند را دوست داشته باشم؟!»
۱. یادداشتها و مقالات؛ ۲. روایتگونهها؛ ۳. ترجمهها؛ ۴. کوتهنوشتها؛ ۵. خاطرات و یادداشتها.
غالب نوشتههایی که تحت عنوان مقاله در این کتاب آمده و موضوعی علمی را در پیش گرفته، چندان پرمایه نیست و نکتههای شایانتوجهی از آنها دستگیر خواننده نمیشود. نوشتههای علمی استوار حسینی را باید در کارهای تحقیقیاش سراغ گرفت. درواقع، ارزش و جذابیت این کتاب بیش از هر چیز مرهون نوشتههای شخصی و یادداشتها و خاطرات او است؛ از نوشتهی شورانگیز آغاز کتاب با عنوان «فارسی، زبان اهل بهشت» گرفته تا «مغولزدگان» و «بینظری» و «چهلسالگی» و «یادداشتهای ارغوانی». دیدگاههای ناب او در میان تأملاتش و نیز دلزدگیهای گهگاهیاش از زندگی و امتداد کسالتآور آن، بهزیبایی در یادداشتهای دلنشین و اثرگذارش بازتابیده است. نثر سختهی او باطراوت و پویا و گاه طنازانه است. با خواندن نوشتههایش، در جاهایی میتوان از صمیم دل اندوهگین شد و در جاهایی از بذلهگوییهای ظریفانهاش قاهقاه خندید.
سیدحسن حسینی را در بسیاری از نهادهای رسمی کشور، شخصیتی انقلابیِ دوآتشه معرفی میکنند؛ تاجاییکه آدم گمان میبرد که وی نیز از آن خشکعقیدههای منفعتجو و شاعرِ درباریِ انقلاب بوده است. با خواندن یادداشتهای شخصی وی در این کتاب، بهروشنی دانسته میشود که چنین نبوده است. حسینی مذهبی و معتقد و انقلابی است؛ اما به هیچچیز متعصبانه نمینگرد و در نوشتههایش سرسپردهی هیچکس و هیچچیز، بهجز علی(ع)، نیست. برخلاف تصور بعضی، به انقلاب و جمهوری اسلامی و بیعدالتیهایش بهتندی میتازد و ریاکاریها و نابسامانیها را با دلی دردکشیده و مغموم به باد انتقاد میگیرد:
ـ امروز اگر بگویم خدا از ضمیر ملت ایران حذف شده، راست گفتهام و جداً با خدا دشمنی نکردهام. بازارِ ریا چنان گرم است که خدا دراینمیان تبخیر شده است! (۴۱۸)
آنچه از یادداشتهایش برمیآید، گذرانِ پرمشقت زندگی او است ازطریق کار فرهنگی و شاعری و معلمی و استادی دانشگاه. فشار اقتصادی و خرجِ زن وبچه، شاعر باذوق را زیر منگنهای بیرحم میگذاشته؛ اما تابآوری کمنظیر او سبب میشده همچنان ادامه دهد و لطمهای به کیفیت کارهای فرهنگیاش وارد نشود:
ـ در میان قشر معلمان، معلم ادبیات، نگونبختتر از دیگران است؛ چون کالایش رونق ندارد و جنسش را در پستوهای تدریس خصوصی، خریدار چندانی نیست! بُرد نسبی با معلمان ریاضی، زبان و علوم تجربی است و ماشینهای تدریسی که برای تستزنی برنامهریزی شدهاند. آنکه با فردوسی و مولانا و حافظ و سعدی و بیدل و صائب سروکار دارد، یعنی با مایههای افتخار زبان فارسی، باید در لجنزار تنگِ تهیدستی و فقر غوطهور باشد! (۳۴۳)
ـ ای معلم! ای کالای بیعرضهی ارزان! ای عَرضهی فراوان با مقتضیات کم! همچنان سقوط کن! و همانطور که آموزش گرفتهای، ’اندرون از طعام خالی دار‘ تا نور معرفت، خانهی اجارهایات را چراغان کند! دندانِ حرص را بکن! صرفهجو باش! اسراف نکن! مصرفزده مباش و در همهچیز صرفهجویی کن؛ حتی در اکسیژن هوا! طنابی بردار و خودت را از اولین گیره بیاویز تا پیکر آونگت بیلاخ رسا و مجسمی باشد در چشم زعمای قوم و تن تکیدهازتحقیرت، حوالتی باشد به هرچه نابدترِ آنها که بهنام تو شعار میدهند و بهکام خویش از خونبهای تو، یعنی ثمن بخسِ یوسفِ علم، مالیات میستانند! (۳۴۴)
نشستوبرخاستهای وی با سرشناسانی چون قیصر امینپور،سهیل محمودی، موسی بیدج، مهرداد اوستا و سلمان هراتی از لابهلای پارهای از نوشتهها، اطلاعات جالبتوجهی را بهدست میدهد. اما بهباور من، اوجِ دلنشینی مطلبهای این مجموعه «یادداشتهای ارغوانی» است و لحن احساسی و گیرای حسینی در دردِدلهایش با شخصیتی بهنام ارغوان. ظاهراً روشن نیست ارغوان که بوده است. آیا واقعاً چنین شخصیتی در زندگی شاعر بوده یا اینکه ارغوان صرفاً فردی است برساختهی ذهن خیالباف او و مخاطب خیالینِ دلگرفتگیهایش؟ هیچ روشن نیست. در جاهایی واقعاً چنین مینماید که شخصی با این اسمورسم وجود دارد و در جاهایی اعتبار این گمان کمرنگ میشود. درهرحال، اینهمه دلسپردگی و این مایه احساس و دلنازکیهای شاعرانه و دلانگیز، حیرتآور است:
ـ ارغوان قطرهی اشکی است بر گونهی زندگی من! (۳۴۹) ـ ارغوان، بگذار با احتیاط در کنار هم بنشینیم. یک جهان تلنگر در کمین حضورِ بلورینِ این لحظههای ناب نشسته است! (۳۴۹) ـ ارغوان من، بخند و از تالار مروارید پرده بردار! این بیرحمانهترین خواهش عالم است. هیچکس به ریختن خون خویش اینگونه تشنه نیست که من هستم! (۳۵۰) ـ ارغوانا، دوست دارم لحظهای که میمیرم، رو به هستی کنم و بگویم: ببخشید زحمت دادیم. (۳۵۲) ـ چشم تو را باید با چشم تو توصیف و تفسیر کرد. این همان روش تفسیر آیهبهآیه است! (۳۵۲) ـ ارغوان من، گلها روی تخت باد همآغوشی میکنند و ماهیها در بستر نرمِ آب. همخوابگی در خرمن آتش اما سهم انسان است! (۳۵۳)
در فصل کوتهنوشتها، شمهای از طنازی حسینی عیان میشود. این بخش شامل دو قسمت است: یکی «برادهها» که عنوان اثری مستقل از او نیز هست و دیگری «فرهنگ خودمانی». «برادهها» شامل کاریکلماتورهایی شوخطبعانه است و در «فرهنگ خودمانی»، برای مفاهیم گونهگون، تعریفهایی طنزآمیز بهدست داده شده است.
بخشی از برادهها:
ـ تبسم، انقلابی در کشور لبها است و اخم، کودتایی در پهنهی پیشانی. ـ افزایش لبخندهای درحالِگردش از نرخ دلهای متورم میکاهد. ـ لبخندِ برنامهریزیشده از اختراعات سیاستمداران است و لبخند بیریا از ابتکارات عاشقان. ـ شعر نمیتواند و نباید به توقعات عموم مردم باج دهد. حتی شعر عامیانه نمیتواند عوامانه باشد. گرچه دیر، بالاخره فهمیدم که با ماشین عروس نمیشود مسافرکشی کرد!
تکههایی از «فرهنگ خودمانی»:
آلمان متحد: «نازی»آباد! شورای امنیت: جنایتی که کراوات میزند! یلدا: اطنابِ مشکی! گندم: «درب خروجی» بهشت! آدم نشئه: درعینِحال! سازمان ملل: نظارت بر کشتار! موعظه: توزیع عادلانهی خمیازه! طنز: خندهی اخمو! ریا: اکران عمومی تقوا! گردهافشانی: همخوابگی روی تختِ باد! سراب: راهحلی در بیابان! نسیم: طوفانی که پشت کنکور ماند!
در پایان، بخشی از نثر درخشان «فارسی، زبان اهل بهشت» را از این شاعرِ «انسان» نقل میکنم؛ شاعری که آثارش همیشه مرا به احترامی عمیق دربرابر روحِ بلندش واداشته است:
ـ فارسی برای من بسیار والاتر و بالاتر از تعریفهای زبانشناسان از پدیدهی زبان است: وسیلهی ارتباط با دیگران و بیان خواستهها وناخواستهها! چهقدر این عبارت، در تطبیق بر زبان فارسی، پوچ و مفلوک و بیسروپا است! [...] بهفارسی میاندیشم، بهفارسی فریاد میزنم و حتی بهفارسی سکوت میکنم. سکوتِ من سرشار از عباراتِ جنینی و هنوززادهنشدهی فارسی است! یک بار، برای همیشه، به یکی از ادبای عرب گفتم: عربی زبانِ دین من است و فارسی زبان تدیّن من؛ زبانِ هستی من و زبانی که بهعشق آن زندگی میکنم و بهعشق آن میمیرم. مفاهیم قرآنی و نهجالبلاغهای و ادبیات عرب (که اینهمه دوستشان دارم) نیز طی فرایندی غیرقابلتوصیف، ابتدا خلعت فارسی میپوشند و سپس بر اریکهی جانم تکیهی جاودانه میزنند. [...] هروقت میخواهم خودم را استتار کنم و هرگاه میلم بر آن است که «دیگران» نفهمند، به عربی، انگلیسی یا ترکی پناهنده میشوم و هرگاه میخواهم بهتمامی خودم باشم و روحم را بیواسطه بر ’همگان‘ عرضه دارم، سر بر آستان زبان فارسی مینهم. مثل بچهای که چنگ در آغوش و سینههای پُرشیر مادرش میزند، خودم را به زبان مادریام میچسبانم و به تن گرم و بامحبت و تپندهاش تمام هستیام را میفشارم. بالاتر از همه اینکه ’تو‘ی تاریخیام را بهزبان فارسی میبینم و حس میکنم و بهتعبیر میکشم. واقعاً دلم برای کسانی که فارسی، زبان مادری آنها نیست، میسوزد وقتیکه در مولانا غوطه میخورم و بر حافظ میتنم و در بیدل شناوری میکنم. آنچه بر شکوه مقدس این زبان گهگاه خدشهای وارد میکند، سخت شکنجهام میدهد: سیاست! کاش همهی سیاستمداران دنیا برای خودشان زبان خاصی اختراع م��کردند و دروغها و دورنگیهایشان را به همان زبانِ خاص، اینسوی و آنسوی میپراکندند! فارسی معصومتر از آن است که اینهمه دروغ را بیدریغ بر گردهی ظریف و دلنشینش بار کنند! دوست دارم بهفارسی فقط ’راست‘ و ’حقیقت‘ بیان شود و دروغها و کذبها را ارزانیِ زبانهای زمخت دیگر میطلبم و روا دارم. [...] حتی اگر حدیث جعلی باشد، من یقین دارم که فارسی، زبان مردمان اهل بهشت است. هر فارسیزبانی که جیرهی جهنم باشد، ابتدا این زبان را از او میگیرند و سپس روانهی دیار نار و سعیرش میکنند! اولین علامت و نشانهی خسران، ’خلعِ زبان فارسی شدن‘ است. فارسی زبان آشتیها است که به همبستری ضمیرهای بیدار و زنده منتهی میشود. ضمایر ’من‘ و ’تو‘ زیر رواق زمردین این زبان، به هم دست آشتی میدهند و یکدیگر را عاشقانه و اهورایی در آغوش میکشند. هرم نفس ’من‘ در چکاد گُرگرفتن، فارسی است که در گوش فارسینیوشِ ’تو‘ غوغا میکند. ’من‘ و ’تو‘ بهفارسی همخوابه میشوند و عصمت این همخوابگی را به ادبیات لایزال فارسی عرضه میکنند و میافزایند. [...] وقتی نبودم، به این زبان یادم کن و به این زبان جای خالی مرا برای همهی آنها که مَحرماند، بهتوصیف درآور. اینک چون گویی شفاف از حقیقت و افسانه، بر سطح صیقلی این زبانِ آینهکردار، بیمحابا پهلوبهپهلو شو و در حفرهی یاد من که تا همیشه به فارسی گشوده خواهد بود، فروغلت تا در دیدار مجدد، پسِ پشتِ همهی ابدیتها، بهفارسی برایت دست تکان دهم و بهفارسی تو را به ذرهذرهی وجودم بخوانم. من و تو بیشک بهزبان آسمانیِ فارسی محشور خواهیم شد. (۲۳تا۲۵)
سکانس کلمات، سیدحسن حسینی، چاپ اول، تهران: نشر نی، ۱۳۹۲
از زمانِ درگذشتِ شاعر توانا و پژوهشگرِ بی همتا دکتر سید حسن حسینی تاکنون و تا آینده، بی شک «سکانس کلمات» جذاب ترین و جارو جنجال برانگیزترین کتابی است که از زنده یاد حسینی منتشر شده و خواهد شد. تردیدی نیست که این کتاب برای عاشقان سید حسن حسینی و هواداران دیرینش شگفت انگیز است. اما برای دیگران چطور؟ همه که از زمره ی عاشقان نیستند. البته بخش هایی مثلِ بخشِ «فرهنگ خودمانی»، بخشی از «ترجمه ها»، تعدادی از مقاله ها _از جمله «صدای شکفتن گل» و _... بی شک برای همه ی دوستداران ادب و هنر خواندنی اند. اما اگر از منظری گسترده تر و عام تر بخواهیم به موضوع بنگریم انتشار بخشی از این یادداشت ها هم از لحاظ کیفیت و قوتِ نگارش، هم از نظرِ ضرورتِ انتشار و هم با توجه به مسئله ی حریم خصوصیِ مؤلف، جای تردید و علامت سؤال دارند.
بالهای بایگانی زنده یاد سید حسن حسینی که منتشر شد دیگر عزمم را جزم کردم یادداشتی در همین حوالی بنویسم و گلایه های «تنها طرف آفتاب را گرفت» را هم در آن آفتابی کنم
نمی دانم اگر فردا روز، از خلاف آمد عادت، به فرض محال، به فرض قحط الرجال، زد و من نیز شاعر یا منتقد نام آوری شدم، وانگهی پیش از ریزش و آویزش نهاییِ آرد و الک خویش از دنیا رفتم؛ آیا دوستانِ عزیز و خانواده گرامی ام همین مچاله شده های دورِ تخت و تاخورده های زیرِ فرش و پنهان شده های داخلِ صندوقچه ام را کتاب می کنند و با عنوانِ «منتشر نشده های فلانی» یا «آخرین تاملاتش» می دهند به خوردِ ملت؟ آیا رازها و حرف های خصوصی من نیز مورد تمسخر و شوخی غریبه ها واقع می شود؟ آیا شعرهای ناتمامِ من، یا شعرهای تمرینی و ضعیفم که خودم کنارشان گذاشته ام مورد نقد و بررسی جامعه ادبی و تاریخ ادبیات قرار خواهد گرفت؟ آیا ورودِ افرادِ متفرقه به حریمِ خصوصی من بلامانع اعلام می شود؟
«انواع و اقسام تهمتها را در محیطهای گوناگون شنیدهام:
تودهای است!
حزباللهی است!
بیخط است!
اهل حق است!
علی اللهی است!
چپگراست!
مرتجع است!
و افترا... انواع و اقسامش را شنیدهام. همیشه این شعر [طاهره] صفارزاده آرامم میبخشد:
و افترا مسیر کثیفی بود
که کوردلان
در آن به تفرج میرفتند!»
این بخشی از واگویهها و خاطرات مرحوم سیدحسن حسینی است. شاعری که ۱۵ سال از درگذشتش میگذرد و هنوز ناشناخته مانده است. انگار که او در عروجی خودخواسته در روزهای ابتدایی فروردین جان به جانآفرین تسلیم کرد تا کسی یادی از او نکند و بیشتر ناشناس بماند. روزهایی که روزنامهها و رسانهها نیز در حالت تعطیلی هستند و یاد او نیز در این تعطیلی فراموش میشود.
شاعر، استاد دانشگاه، منتقد ادبی و مترجم تنها عناوینی برای این چهره شعر پس از انقلاب است که بیش از همه انسانی وارسته بود. برای ساکنان کوچه ادبیات پس از انقلاب اسلامی «سید» و «قیصر» دو نام همواره با هم و جدانشدنیاند. چهرههایی که حسرت آنها تا همیشه بر دل همه خواهد ماند؛ چه آنهایی که وجودشان را درک کردند و چه آنهایی که فقط نام و رسم و اثرشان را لمس کردهاند. بسیاری «قیصر» را چهره جمالی شعر پس از انقلاب و «سید» را چهره جلالی آن میدانند و جوش و خروشهای شاعرانه او را اینطور تعبیر میکنند.
چهرهای که مبارزه برای رهایی و آزادی را در روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دنبال میکرده و در مرور خاطراتش با آن مواجه میشویم: «از دیگر همرشتهایها عقبم. آنها واحد تغذیه آزمایشگاهی را گذراندهاند و من ماندهام با موشهایی که باید روی آنها تاثیرات سوء تغذیه بررسی شود. من از دیگران عقب ماندهام چون در شانزده آذر ماه ۱۳۵۳ در تظاهرات شرکت داشتهام و یک ترم محرومیت از درس، ضمیمه پرونده تحصیلی من است... شانزده آذر ۱۳۵۳ دانشگاه مشهد و خوابگاه پسران بچهمسلمانهای اهل نماز و روزه و ورزش و «چپی»ها... در اعتصاب شریکند. برای اولین بار در عمرم شعار میدهم؛ بیاختیار و با صدایی که دورگه است و از هیجان و خجالت میلرزد: «برای شادی روح شهدای شانزده آذر صلوات!»بعضیها صلوات میفرستند و بعضی دیگر رو بر میگردانند. دانشجوی کمحرفی که تازه سبیل گذاشته و از مدتها پیش عینک میزند، دم میگیرد: «اتحاد، مبارزه، پیروزی!» از شعارش بوی مخالفت با صلوات را میشنوم، اما همه دم میگیریم. شعار با لبهایمان غریبی میکند. دلمان نمیآید شعار ندهیم اما به دلمان هم نمیچسبد.»
او شاعری از دیار صلوات بود. او همواره همین بود و دلش هم نمیخواست خلاف این عمل کند یا حتی ژست مخالف بگیرد. وقتی تکنگاری او از نماز را در روایت «سجده» میخوانیم متوجه نگاه عمیق او به نماز و اعمال آن میشویم. او حتی وقتی غرق در رندی زبان شعر حافظ است هم به این منزل نزدیک میشود و کلامش را به آستان فاتح بدر و خیبر میرساند، جایی که آخرین نقطه اتکای روح سید است: «از شحنه نجف مدد میطلبم تا صحنه روحم دگرگون شود. آفتابِ مروتی که اگر بر دنیا نمیتابید، دنیا با همه خورشیدهایش از ازل تا ابد یک روز نحسِ طولانی بیش نبود.» توصیفی که شاید بعد از او هم کسی نتوانسته از مولای متقیان داشته باشد که خودْ امیرکلام بود. اصلا به همین خاطر است که او وقتی در دفاع از حقوق معلمان قلم میزند، تازیانه کلمات را بر سر مسببان این وضع وارد میآورد تازیانهاش هم نوش است و به همین دلیل باشد که او را با برچسبهایی که خودش به آنها اشاره میکند(در ابتدای همین آمده)، قضاوت میکنند. «پیشتر گفته بودم معلمی یعنی نفاق بهعلاوه خرج زن و بچه! حالا خرج زن و بچه هم متنفی است و برای این قشر تحقیر شده تا مغز استخوان، نوعی نفاق ناگزیر و ظاهرالصلاح باقی مانده و دیگر هیچ! معلم باید به سیگارفروش میادین شهر و درآمد آبرومندانهاش حسرت بخورد و دلش تا فیلتر بسوزد...»، «همهچیز در این دیار، بالا میرود و گران میشود، الا نرخ تعلیم و بهای معلم! صنف تا سرحدِ خواری صبورَ معلم، برای سیاستگذاران مملکتی، که در آن فرهنگ و علم به پشیزی نمیارزد، مانند اره است! این است که حیران ماندهاند و نمیدانند چگونه اعلام کنند که بابا ما اصلا محصل و دانشجو و معلم نمیخواهیم!» او در حالی که اینچنین با تیغ واژگان که دستانش به شدت با آنها آشنا است، علیه وضع موجود زمانه خویش میشورد اما در متنی که با عنوان «دستها» از او برجای مانده، بر این باور است «بیا در روزگاری که دستها لجنمالی دستهای دیگر را بیشتر دوست دارند، با هم باشیم و مومنانه یکدیگر را بشوییم.» به همین خاطر است که سید را نباید در یک متن خلاصه کرد و بهتر است از زوایای مختلف به تماشای او نشست تا اگر او را تیغ به دست میبینیم آن را نیز در ادامه سجدهها و توجهش به شاه نجف ببینیم. به عبارتی تیغ کشیدن او نیز علوی است و ریشه در سیادت او دارد.
اما سید هم از اتهامات و افتراها بینصیب نبود و در ابتدای همین متن دیدیم که او نیز از برچسبهایی که طی سالیان مختلف به او زدند گلایه داشته است. انگار این رسم است هرکه سر به آستان جریانی نسایید را برچسبباران کنیم و مرام او را در نظر نگیریم و فقط خط و خطوطش را آن هم بر اساس موهومات قضاوت کنیم. به همین خاطر است که پانزده سال پس از مرگ او نیز هنوز ناشناس مانده و گمان میکنم در آسمان مشهورتر از زمین باشد. نگاهش به «آزادی» را در «اقیانوس ناآرام» باید تماشا کرد و مقایسهای که برای تفهیم حرفش میکند را که به شدت دلنشین و علمی است، باید آرام آرام سر کشید.
سید حسن حسینی شیفته زبان فارسی است و او آنقدر این زبان را دوست دارد که آن را زبان «مردمانِ اهلِ بهشت» میداند و به همین مناسبت بیراه نیست اگر بگوییم او «شاعر مردمان اهل بهشت» است. سید آرزو میکند: «آنچه بر شکوه مقدس این زبان، گهگاه خدشهای وارد میکند، سخت شکنجهام میدهد: سیاست! کاش همه سیاستمداران دنیا برای خودشان زبان خاصی اختراع میکردند و دروغها و دورنگیهایشان را به همان زبان خاص، این سوی و آنسوی میپراکندند! فارسی معصومتر از آن است که این همه «دروغ» را بیدریغ برگرده ظریف و دلنشینش بار کنند!» او تاکید میکند: «به فارسی میاندیشم، به فارسی فریاد میزنم و حتی به فارسی سکوت میکنم. سکوت من سرشار از عباراتِ جنینی و هنوز زاده نشده فارسی است!»
هرقدر فکر میکنم میبینم که نمیتوان تصویر درستی از سیدحسن حسینی نشان داد مگر اینکه بیعجله (که رسم رسانه عجله کردن و درنگ نکردن است) گوش به سخن سید شعر انقلاب بدهیم. او را باید با «سکانس کلمات» در «گنجشک و جبرئیل» به تماشا نشست و با «نوشداری طرح ژنریک» «حمام روح» گرفت تا بتوان دقیقتر این چهره جلالی شعر پس از انقلاب را درک کرد. باید جذب «برادهها»یش شد تا بتوان فهمیدش ولی انگار که خودش هم پیش از مرگش میدانسته که چنین نخواهد شد زیرا در یکی از قطعات «سکانس کلمات» مینویسد: «روزی هم که مُرد هیچکس نفهمید او چند ساله بود که به دنیا آمد!!!»
سید حسن حسینی، نامی که به احترامش باید تمامقد ایستاد و کلاه از سر برداشت سید حسن حسینی، شاعری که کلمات را به رقص میکِشاند و غیورانه و جسورانه شَتَکِشان میکرد بر سر خشکمغزها و بیتفاوتها و روشنفکرها و تمام کوفیمسلکهای ادبیات و انقلاب سکانس کلمات، شرح پریشانی شاعر بزرگیست که زود ـ خیلی زود ـ از پیش ما رفت سکانس کلمات، شرح دردهاییست که سید در امتداد زندگی چهلوچندسالۀ خود قلم سید در این کتاب (که نوعی زندگینامۀ خودنوشت محسوب میشود) بینظیر است، بینظیر؛ آنقدر که آدم آرزو میکند کاش سید بیشتر از آنکه شعر بگوید، برایمان متن و نثر و داستان مینوشت
سکانس کلمات رو بعد از بیدل، سپهری و سبک هندی خوندم و خب از نویسندهای که اون کتاب عالی رو نوشته انتظار مقالات خوبی رو هم داشتم، ولی خب تیرم به سنگ خورد. البته که ایراد از نویسنده نیست. من تصورم از سکانس کلمات این بود که گلچین شده نوشتههای مرحوم حسینی باشه ولی اینطور که از مقدمه متوجه شدم، در واقع نوشتههای منتشر نشده اون مرحومه و همین از قوت مقالهها و نوشتههای دیگه کم کرده، چرا که شاید خود اون مرحوم هم به علت سطح پایین یکسری نوشتهها نمیخواسته منتشر بشن ولی خب بعد از فوتش شدن! اما بخش آخر کتاب که موسوم بود به یادداشتهای ارغوانی، به نظر من بهترین بخش بود. هرچند این بخش نه اطلاعات ادبی خاصی داره و زیبایی خاصی، ولی از اونجایی که یادداشتهای روزانه ایشون بود، سید حسین حسینی به بیواسطهترین حالت ممکن خودش و امور روزمرهای که برش میگذشته رو روی صفحه کاغذ آورده و از این لحاظ برای من جالب و زیبا بود. در کل اگه وقت میخواید لذت صرف ببرید و یکسری تیکههای ادبی بخونید کتاب خوبیه ولی اگه میخواید چیز یاد بگیرید، نه!
سید حسن حسینی با طنز اخمو ای که داشت بسیار به بیداری انسان کمک خواهد کرد و این کتاب از هر نظر کامل است و باید خوانده شود برای کسانی که غلاقه مند به ادبیات با رشته های سیاسی و مخالف با عادی بودن است