Jean-Paul Charles Aymard Sartre was a French philosopher, playwright, novelist, screenwriter, political activist, biographer, and literary critic, considered a leading figure in 20th-century French philosophy and Marxism. Sartre was one of the key figures in the philosophy of existentialism (and phenomenology). His work has influenced sociology, critical theory, post-colonial theory, and literary studies. He was awarded the 1964 Nobel Prize in Literature despite attempting to refuse it, saying that he always declined official honors and that "a writer should not allow himself to be turned into an institution." Sartre held an open relationship with prominent feminist and fellow existentialist philosopher Simone de Beauvoir. Together, Sartre and de Beauvoir challenged the cultural and social assumptions and expectations of their upbringings, which they considered bourgeois, in both lifestyles and thought. The conflict between oppressive, spiritually destructive conformity (mauvaise foi, literally, 'bad faith') and an "authentic" way of "being" became the dominant theme of Sartre's early work, a theme embodied in his principal philosophical work Being and Nothingness (L'Être et le Néant, 1943). Sartre's introduction to his philosophy is his work Existentialism Is a Humanism (L'existentialisme est un humanisme, 1946), originally presented as a lecture.
از عنوان شاهکار استفاده نمی کنم (راستش اخیرا نسبت به این واژه حساسیت پیدا کردم) ولی باید بگویم کنم که خیــــــــــــلی دلچسب بود نمی توانم هیجان خودم را نسبت به این اثر کتمان کنم.....هیجان نه...شاید پالتی از رنگ های تحسین، شگفتی، خیرگی وسکوت سارتر در این نمایشنامه، به واقع هنرمندانه، پیوستگی گردش ِ روزگار را، نشان می دهد این اثر کلاژی ست از نفرت، انتقام، عشق، خشونت، دروغ ، حقیقت و... که یک نویسنده توانمند ، این همه را هوشمندانه کنار یکدیگر چیده است و این تکرار ِشاید دردناک تاریخ است که رندانه، از میان سطر سطر اتفاقات و گفت و گوهایش، عبور میکند و اوج این چرخش ِ مدام زمانه را که انگار قراری برسکون نداشته و ندارد، در پایان، در یک شکوهِ خسته می بینیم، در نقطه ای که هرچند در آن سرانجام ِ درخشان ِ ماجرا، چندان دور از انتظار هم نیست اما هرگزاز اشتیاق ِ پیگیری سرنوشت شخصصیتهای "چرخ دنده ها" نمی کاهد باید اعتراف کنم که لکنت واژه های من، بیش از آن است که به شرح گوشه و کنار "چرخ دنده ها" ی "سارتر " بپردازد، همین قدر بگویم که داستان درباره ناکجا آبادی ست (اسم هیچ مکان و هیچ تاریخی در سراسر کتاب قید نمی شود و این بی نشانی، آیا نشان از هوشمندی سارتر ندارد؟) که کارگران نفت ِ آن دست به اعتصاب زده اند و در پی آن دادگاهی برای محاکمه دیکتاتور برپا می شود و الباقی ماجرا در تمام طول نمایشنامه، نرم نرم ، جریان دادگاه و حوادث گذشته، مثل دو خط موازی بی آن که ذره ای خواننده را سر در گم کند، پیش می رود ، دو خط موازی که ناچار باید به یکدیگر برسند و رویدادها سرانجام این دو را در نقطه ای از زمان به هم گره می زنند... جز این چه می توانم بگویم که یکی از بهترین هایی بود که خواندم، روایتی که ناگهان در پایانش آن کلام را به ذهنم دواند که ...عجب صبری خدا دارد...
و یک تشکر بزرگ هم تقدیم به دوست گرامی خانم @رویا که چندی قبل ، مطلب پر مایه ایشان تشویقم کرد به خواندن این کتاب
Li este livro há n anos. Creio que o que reti da leitura foi o efeito esponja da política organizada sobre a vontade individual. Porém não estou lá muito certa!? Bem...sei que gostei! Quanto ao resto o mais seguro será dizer que de momento "eu só sei que nada sei"!!! ;)
The description of power by Sartre: as much to tell you it is not very beautiful. We are talking above all here about corruption and individual ambition, far from the author's socialism but on the other hand, an extraordinary moment of literature to taste! Good reading!
!It Has Been Always This Way and It Will Continue This Way
Spoiler Alert!
L'Engrenage یا چرخ دنده ها یک سال پس از جنگ جهانی دوم در 1946 توسط سارتر نوشته شد. هرچند که این کتاب سالهای پیش نوشته شده است ولی تشابهات زیادی با دنیای امروز دارد. اتفاقاتی که در کتاب روی میدهد، دارای ترتیب زمانی نیست و دائما راوی داستان، زمان وقوع و محل وقوع داستان تغییر میکند. اگرچه این کتاب به عنوان یک فیلمنامه و یا نمایشنامه نوشته شده است، ولی اجرای واقعی آن بر روی صحنه کاری بس دشوار است؛ چرا که به کرات محل وقوع داستان ناگهانی تغییر میکند. به هر حال صحنه ی اصلی در دادگاه واقع میشود. جایی که شاهدان مختلفی در حال شهادت علیه رهبر انقلابیون و خودکامه ی قدیم است. خود سارتر در گفت و گویی بیان کرده بود که چرا داستان در محل های مختلفی و از دیدگاه های مختلفی بیان میشود. سارتر میگوید که در کشوری کوچک که نفت خیز است و غنی، مساله در مورد شخصی نیست که رهبری انقلاب را برعهده میگیرد. مساله این نیست که یک شخص چقدر مهربان باشد، چقدر پاک باشد و صادق در سوسیالیسم، بلکه در کشوری که توسط قدرت های بیگانه احاطه شده است و تا حددی توسط آنان هدایت میشود، هر قدرتی که بر سر کار بیاید، آن قدرت فاسد است. آنان که قدرت را در دست دارند، اگرچه این امر حتا مخالف میل باطنی آنان باشد، بازهم گناه کارند و آلوده. و اگر نخواهند زیر بار این آلودگی قرار بگیرند، همچون لوسین خواهند مرد.
داستان از جایی شروع میشود که مردی با سرنگونی دیکتاتور قبلی به قدرت می رسد. چه داستان آشنایی، نه ؟ چرا انقلاب کرد؟ چون رهبر قدیم به منافع مردمش پایبند نبود و نمی گذاشت مردم از صنعت نفت بهره ببرند و این نفت را در اختیار کشور های خارجی قرار داده بود. ژان که جالب است یک دست او از مچ فلج است :) با کمک مردم شورش کرده و دولت قدیم را سرنگون میکند و خود کاخ را در دست میگیرد. وقتی به قدرت میرسد، تنها شیوه و روش قبل را ناخواسته ادامه میدهد. مشروب می نوشد و سعی میکند فراموش کند. درد مردم را ظاهر سازی میکند و تنها سعی میکند انقلاب خود را حفظ کند. اما دوباره مردمش انقلاب میکند، اورا دستگیر، محاکمه و می کشند. اما رهبر جدید نیز دوباره همان روش قدیم را پیش میگیرد و برای فراموش کردن درد های جامعه ی خویش و آمال و آرزوهای نهانی اش، شرب خمر میکند. این همان چرخدنده است. چرخ دنده ها برای چرخیدن به هم دیگر وابسته اند. اگر یکی نباشد دیگری از حرکت می استد. در کشوری که با قدرت های برتر احاطه شده است، در واقع دارد با نیروی آنان می چرخد و برای ادامه ی حیاتش به آنان نیاز دارد، اگر یکی از آنها متوقف شود، کار کشور تمام است. کشور قدرتی برای خود ندارد و برای مردمانش تنها فقر و بدبختی حاصل میکند. هر چه که باشد این چرخ دنده ها به چرخش خود ادامه خواهند داد.
ایران را نگاه کنید! نفت خیز نیست؟ پول نفت کجا می رود؟ یارانه میشود ؟ مردم اهواز را نگاه کنید... فیلمی دیدم همین چند روز پیش از مناطقی در اهواز که وضع بهداشت و زندگی در حد صفر بود! در حالی که در بستری از طلای سیاه زندگی میکنند. مردم سعی میکنند فراموش کنند. سعی میکنند اینهارا نبینند که زندگی کنند. دولتمردان و رجال سیاسی از بزرگترینشان تا کوچکترین آنها فاس داند و هیچ راهی نیست. همین بوده است و همین خواهد ماند. بلی ما خوبیم! هفتاد درصد زنان حجاب را دوست دارند :) نود درصد مردم طرفدار نظام هستند و حضور پرشورشان در انتخابات نشان دهنده ی همین است :) یکی از قوی ترین قدرت های منطقه هستیم :) مرگ بر تروریسم :) .. همه چیز آرومه، ما چقد خوشحالیم.... یادم رفت از زندانیان سیاسی هم بگم :) اونا هم حالشون خوبه .. مجری تلوزیون هم که گفت خوب است بستر های مناسبی برای حضور زنان در ورزشگاه ها فراهم بشه، حالش خوبه سلام میرسونه! ا اصلا هم ممنوع التصویر نشده... دموکراسی داره همه جا موج میزنه. انقلاب ایران هم انفجار نور بود :دی اصلا هم از خون جوانان وطن لاله ندمیده... زیاد حرف زدم برم سراغ کتاب دوباره :
ژان دستش را در درگیری خیابانی از دست داده و حالا یک دستش فلج است. همه جا خشونت می بیند. یا قدرت و یا خشونت این چیزی است که برای حفظ انقلاب خود نیاز دارد. (آتش به اختیار است :)) به سوسیالیسم عمیقا اعتقاد دارد و اصلا برای مردم است که انقلاب کرده است. لوسین بر خلاف ژان شخصی بسیار صلح طلب است. تحصیل کرده و مخالف خشونت. هلنا معشوقه ی لوسین است. سوزان دوست هلنا است. روابط در این کتاب بسیار پیچیده است. روابط دوستانه تبدیل به روابط عاشقانه می شود. ژان هلنا را دوست دارد و هلنا نیز ژان را، اما بعد از مرگ لوسین است که در دادگاه به عشق او اعتراف میکند. و تنها عشق پاک را لوسین دارد که تنها به هلنا عشق می ورزد. لوسین همچون مسیحایی بود که برای آزادی مردمش جان خود را داد و وقتی فهمید روزی بلاخره این مردم به آزادی خود می رسند و لبخند از دنیا رفت.
بخش هایی از کتاب
من تو را از روز اول دوست داشتم ، تو را بیشتر از خودم دوست داشتم .
پاکی یک تجمل است . تو فقط به این دلیل می توانستی این حق را به خودت بدهی ، چون من در نزدیکی تو بودم و چون من دست هایم را آلوده می کردم .
هیچ پیروزی ای به قیمت زندگی حتی یک انسان نمی ارزد .
حرف آخر: کتاب را بسیار دوست داشتم و شیوه ی نگارش کتاب برایم تازگی داشت. کتاب تاثیر گذاری بود و باعث شد که برای حتا شده دقایقی از تمامی صاحبان قدرت و مردمان بدبخت در این سیستم همیشه ثابت، حالم بهم بخورد. ترجمه ی کتاب: واقعا جناب قاسم صنعوی ترجمه کرده بود؟؟؟؟ شاید موقع ترجمه استاد خسته بوده :) از ایشون کتاب خیلی خونده بودم ولی متاسفانه این کتاب ترجمه اش بر خلاف انتظارم افتضاح بود. نشر پارسه ویراستار هم دارد ؟ این همه غلط تایپی و نگارشی در یک کتاب صد و پنجاه صفحه ای؟؟؟ طرح جلد کتاب رو دوست داشتم بسیار زیبا و حرفه ای بود.
مبدئيا كدا عنوان القصة غلط المفروض يكون قصة دفاع عن الطاغية او المبررات التي جعلته طاغية... او ازاي اخليك تكره الطاغية بس تتعاطف معاه وتحبه في الاخر
سيناريو القصة والسرد جيد جدا ، ثورة قامت علي الوصي علي العرش لاسباب الفقر والظلم وان الوصي مقامش بتأميم البترول لصالح الشعب من المستعمر الذي يأخذ كل عائد حقول البترول
قائد الثورة جون اجيرا يصبح الرئيس وبعد فترة قليلة اصبح مثل الوصي علي العرش واسوء ، نفس الفقر والظلم ، قيد حرية الصحافة لدرجة انه سجن زميله في الثورة حتي مات في السجن ، سجن واعتقال ، ووصل لقمة جبروته فحرق عشر قري للفلاحين لأنهم رفضوا تنفيذ قراراته الزراعية ، واخيرا لم يؤمم حقول البترول
فقامت ثورة عليه ، والقصة عبارة عن محاكمة جون الذي اصبح طاغية ، كل ده تمام ، لكن في اخر القصة عندما يدافع عن نفسه الطاغية، تشعر بأن نهاية القصة تسوق مبررات لطغيانه وظلمه وانه فعل كل ذلك لصالح الثورة والشعب بس محدش كان عارف الحقيقة ولم يعطيه احد فرصة او وقت يا عيني
لدرجة انه زوجة الصحفي الذي قتله تسامحه وتحبه كمان ، كدا يبقي تهريج ويبقي الكلام الاهبل بتاع حط نفسك مكانه وان الشعب مش شايف الموضوع الا من زاوية واحدة من وحرقة دم والله وتبرير اوفر
وخلصت القصة انهم خلصوا من جون وان اللي بعديه عمل زيه واللي بعديه ودايرة مبتقفلش عشان نعذرهم كلهم وعشان احباط بقي من اي ثورة
أوريل في قصته العبقرية مزرعة الحيوان كان بردو بيوضح ده ان رفيق الثورة خان واصبح شبيه لمن قاموا بثورة ضده ولكن لم يبرر ولم يدافع ولم تشعر بتعاطف نحو من خان.
چرخدنده داستان یک دادگاه خیالی ست برای محکوم کردن عملکرد رهبر یک انقلاب خیالی بعد از پیروزی و برای ما که کمتر از نیم قرن از انقلاب در کشورمون میگذره بسیار ملموس! ویژگی فلش بک های داستان اینه که خصوصیات شخصیتی افراد بسته به راوی،دائما تغییر میکنه.که خوب باعث جذابیت روایت میشه. نمی دونم چرا ژان مردم را لایق توضیح دادن درباره ی عملکردش و مشکلات پیش رو و شیوه ای که قراره اونارو حل کنه،نمیدونه. قسمت هایی از متن : احمق های بی نوا! شما خواستار یک تغییر سیاست هستید، اما در واقع جز تغییر آدم ها چیزی نصیبتون نمیشه. (به فرانسوا):تو هم سیاست منو تکرار خواهی کرد. تو هم راه منو پیش میگیری، این کارو میکنی، مطمئن باش ؛ چون راه دیگه ای وجود نداره.فکر می کنی لازم باشه به تو ثابت کنم؟ نه،این خود تو هستی که به خودت ثابت میکنی، خیلی ساده، تا سه ماه یا شش ماه دیگه. * [ژان خطاب به لوسین دوست و همراهش که عقیده داشت "پیروزی هر چند که بزرگ باشه، ارزش از دست دادن حتی یک انسان رو هم نداره"] ژان :فکر میکنی من دلم نمیخواست که پاک باقی بمونم. اما اگه من هم میخواستم مثل تو باشم ،هنوز هم حکومت قبلی سر کار بود. پاکی، یک جنس لوکسه.تو میتونستی این کارو بکنی، چون من کنارت بودم.
از روی تعریف یکی دو نفر از دوستانِ اینجا، کتاب رو خریدم اما چند بار صفحات اولش رو خوندم و جذبم نکرد. (فکر کنم مشکل از ترجمه و ویرایش نسخهای بود که من دارم.) منتها باز به خاطر همون تعریفها، کتاب رو ادامه دادم و از یه جایی، یکهو برام جذاب شد؛ خیلی جذاب! و تا آخر خوندم و بسیار دوستش داشتم.
به نظرم بهترین توصیف از نمایشنامه چرخدنده رو باید از زبان خود سارتر در مقدمه کتاب پذیرفت: "من کشوری را در نظر گرفتم که در آنجا واقعا کاری نمیتوان کرد. مثلا کشوری کوچک اما غنی از نفت که یکپارچه زیر یوغ بیگانه روزگار میگذراند. و مردی را فرض کردم که در شرایطی انسانی با خواسته های انقلابی که واقعا هم قصد تحقق بخشیدن آنها را دارد در این کشور به قدرت میرسد. ولی دست آخر برخلاف تمام آن آمال و افکار و خواسته های انقلابی خود همان سیاست وابسته گذشته را دنبال میکند. زیرا در همسایگی اش کشوری نیرومند وجود دارد و هرگز هم نتوانسته است تمام رشته های وابستگی اش را با این کشور قطع کند." داستان چرخدنده برای ما آشناست. وابستگی به نفت، واژگونی یک حکومت و آمدن حکومتی شبیه به همان؛ غیر ممکن بودن هرگونه تحول واقعی و جدی در کشور برای ما و حتی خاورمیانه قصه و داستان نیست، واقعیت است. به همین دلیل هم شاید بتوان گفت چرخدنده زندگی ماست!
O Autor Jean-Paul Charles Aymard Sartre (Paris, 21 de junho de 1905 — Paris, 15 de abril de 1980) foi um filósofo, escritor e crítico francês, conhecido como representante do existencialismo. Acreditava que os intelectuais têm de desempenhar um papel ativo na sociedade. Era um artista militante, e apoiou causas políticas de esquerda com a sua vida e a sua obra.
Repeliu as distinções e as funções problemáticas e, por estes motivos, se recusou a receber o Nobel de Literatura de 1964. Sua filosofia dizia que no caso humano (e só no caso humano) a existência precede a essência, pois o homem primeiro existe, depois se define, enquanto todas as outras coisas são o que são, sem se definir, e por isso sem ter uma "essência" que suceda à existência. Ele também é conhecido por seu relacionamento aberto que durou cerca de 51 anos (até sua morte) com a filósofa e escritora francesa Simone de Beauvoir.
Desta reflexão, poderíamos dar tantos exemplos por esse mundo fora, o Iraque, o Afeganistão, a Síria, a Angola, e talvez seja este o retrato que Jea-Paul nos fornece sobre as grandes Nações que “invadem” as pequenas nações, ricas em ouro negro.
História Jean Aguerra, que foi aclamado líder do país por liderar uma revolução que ocorreu sete anos antes. É acusado de traidor e de tirano pelo povo e por todos os seus companheiros porque não cumpriu com os desígnios pelos quais havia sido eleito. Todos querem vê-lo morto, mas alguns, os mais próximos dele, preferem julgá-lo primeiro, tentam perceber porque ele não cumpriu as promessas feitas, porque se tornou um homem rude, ditador e mau para o seu povo. Sete anos antes: O povo está descontente, sofre a rodos nas plataformas petrolíferas, sem condições de trabalho, com salários que mal dá para comer, decidem fazer greve, mas o braço de ferro entre trabalhadores e patronato não correu muito bem e o povo decide formar uma comissão de trabalhadores, cujo líder era Jean Aguerra. O povo uniu-se, revoltou-se e apoderou-se do poder, pretendiam uma assembleia constituinte e pretendiam nacionalizar os poços petrolíferos. Todos os trabalhadores eram unânimes nestas premissas, inclusive Jean Aguerra.
Mas, as empresas que exploram o petróleo não pertencem ao povo, nem tão pouco ao país onde os poços estão situados geograficamente, mas sim a uma nação, a uma grande nação que concessionou os poços petrolíferos por dezenas de anos. Esta grande nação não quer saber qual o partido que está no governo, nem quem é o seu representante, não intrefere na política interna.
O regente foi deposto e o seu sucessor Jean Aguerra, aguentou 7 anos, mas o povo sentiu-se traído por este não cumprir o prometido e resolveu julgá-lo e enforcá-lo. A comissão colocou outro sucessor, que logo após ser empossado recebeu a visita do embaixador da grande nação. O embaixador da grande nação apenas faz saber ao líder que o seu país é amigo deste e do seu povo, que não pretende travar guerras, contudo, nem pensem em nacionalizar os poços petrolíferos, senão serão invadidos e o povo dizimado. Desta obra podemos inferir várias coisas: 1º Quem manda é quem tem o poder, o dinheiro, as armas, as pessoas são meros instrumentos ao serviço do poder. 2º Os que estão na oposição, quando se instalam no poder, fazem o mesmo que os seus antecessores, não porque assim o querem, mas sim porque os interesses instalados, condiciona as pessoas, e consequentemente as políticas, os governantes, sejam eles de direita ou de esquerda, são meros instrumentos ao serviço das grandes nações.
Vemos na história vários exemplos de países invadidos pelos EUA porque quiseram fazer diferente, ousaram ser donos dos seus poços petrolíferos, ousaram enfrentar a grande nação e foram dizimados. A história repete-se até quando?
این کتاب رو به خاطر ترجمه خانم داریوش و البته مقدمه کتاب آنگونه که من زیستم گرفتم،مقدمه این کتاب هم از چگونگی آغاز به کار نشر مطالعات زنان توضیح جالب و کوتاهی داره. اما عجب،داستان انقلابی شاید در آمریکای لاتین و رهبری فاسد(شبیه تروخیو یا دیکتاتور کتاب خزان خودکامه مارکز) که البته فاسد شد و یک داستان تَکراری که در ایران راحت اتفاق افتاده. انگار همه در چرخدنده قدرت فاسد میشوند.
اولین شرط انسان بودن این است : امتناع از شرکت مستقیم و غیرمستقیم در هر نوع عمل زور و خشونت آمیز .
یا كسانی دستهایشان آلوده میشود و چه كسانی با دستهای پاك باقی میمانند؟ آن كس كه وارد عرصه عمل میشود، خواسته یا ناخواسته آلوده میشود و تنها آنان كه هیچ كاری نمیكنند، میتوانند بعدها به پاكی خود ببالند...
من يحكم من ؟ هل يكون الحاكم المستبد مجبر أحيانا على إتخاذ قرارات ظالمة فقط لأنها في مصلحة الدولة رغم أن رعاياه لا يعلمون من يصنع الطاغية؟ وهل يمكن للقرارات الظالمة التي يتخذها أن تصب في مصلحة الشعب فعلا رغم انها في ظاهرها موجهة ضده. حين تحدث ثورة على طاغية ما ويأتي الرئيس الثوري الجديد هل سيتغير الوضع ام أنه سيسير على خطى الطاغية الذي٣ سبقه ويتحول مع الوقت هو الاخر إلى طاغية مستبد. هل تتغير السياسات بتغير الحكام فعلا أم انها تستمر رغم تغير الوجوه؟
أيها المغفلون الغلابى، تظنون أنكم ستغيرون السياسة لكن كل ما ستحصلون عليه هو استبدال أشخاص بأشخاص..
——————————————————
تثير تلك المسرحية الكثير من التساؤلات بالنسبة للثورة.. هل هي ضرورية؟ وإن كانت كذلك ففي أي وقت يجب القيام بها؟ كيف يتشكل مجلس ثوري؟ من يترأسه؟ مطالب الثورة؟
چان أجيرا هو زعيم الثورة ال��ي أطاحت بالنظام، ثم رئيسًا منتخبًا. يتم الثورة عليه بعد 6 سنوات من حكمه ويتم محاكمته محاكمة ثورية، تُستعرض فيها بداية الثورة ووصلاً للحكم وماذا حدث في تلك الأثناء في ظل غضب عارم من العمال والمواطنين.. تتوالى الأحداث ويشهد كل شاهد بما رأى أثناء فترة الحكم من أصدقاء قدامى. تتوالى الإفادات والمفاجآت وتتضح أشياء لم تكن واضحة.. ولكن المصير لن يتغير لأن دورة الزمن لابد أن تتغير.
تعتبر تلك أول مسرحية يكتبها سارتر عام 1964 ويعد بيانًا لفلسفته في الطغيان والسياسة والحكم ووضعية الإنسان.
يطرح سارتر فى هذا الكتاب فكرة الطاغية الانسان الذى فى سبيل الدفاع عن وطنه قد يتطرف فى حمايته حد التضحية بالشعب، عملا بمبدأ الغاية تبرر الوسيلة. ناسفا كل قواعد الديمقراطية الغربية المزعومة ،متبنيا وجهة نظر شديدة التطرف تجعل من الطاغية بشر فى زمرة القديسين والشهداء على كثرة جرائمه، مع محاولة فى إيجاد المبررات النفسية لذلك .
"الخلاصة اللى سارتر عايز يقولها: ان ما يحدث فى الثورات هو مجرد اختيار ممثلين جدد لأداء نفس المسرحية.. فلا مكان فى العالم لأصحاب الأحلام الوردية ....عزيزى سارتر الرسالة وصلت ."
من این نمایشنامه رو خیلی دوست داشتم با اینکه اونقدر وجوهات اگزیستنسیالیستی که موردعلاقهی من هستند تو این نمایشنامه جلوه نداشت. نمایشنامه دربارهی یه انقلاب تو یه کشور کوچک نفتخیزه! و همچنین تبعاتی که یه انقلاب تو اون کشور داره... کسایی که دوست دارن مزرعه حیوانات و سرگذشت ندیمه رو بخونن و با شرایط کشور خودمون تطبیقش بدن قطعاً از این نمایشنامه لذت میبرند.
اجمل ما يمكن أن تخرج منه لدى قراءة كتاب معيّن، أن تتفاجأ في أمر كنت تفكر فيه ولم تجد جواباً عليه، فيعطيك الكتاب جواباً على تساؤلك، أو أن يطلعك الكتاب على أمر لم تتنبّه وتتفكر فيه سابقاً.... تاريخ حياة طاغية، من أجمل روايات سارتر التي تجعلك تعيد النظر في ما بنيت عليه لتحكم في الأشخاص ذوي النفوذ
اگر به دنبال یک داستان کوتاه ولی تماما درگیر کننده بگردید با فرض اینکه سارتر رو شناختی ازش ندارید داستان خوبی هست و می تونم پیشنهاد کنم حتما با فیدی پلاس بخونیدش چون ریشه ی خیلی از موارد سیاسی را درون این جلسه قضاوت دادگاه خواهید متوجه شد
ریتم خوب و قصهی جذاب باعث شد که کتاب رو یکنفس بخونم تاکید زیادی روی روابط شخصی افراد بود که بهنظرم جالب بود. اون هم در کاری با چنین مضمون سیاسی شنیدن از روابط شخصی افراد کمتر انتظار میره. اشارههای خیلی ریزی به مسائل اجتماعی توی کار بود که بهنظرم خیلی جزئی بودن و فکرکنم هدف نویسنده بیارزش نشون دادنشون در مقایسه با مسالهی اصلی و سلطهی کشورهای قدرتمند بود.. منتها با شدت سلب مسئولیتی که از «جبار» و ملتش داشت خیلی موافق نبودم. چیزی که من از کتاب برداشت کردم سلب مسئولیت تمام و کمال از ملت و دولت در کشورهای کمقدرت بود. طوری که هیچ مسئولیتی رو متوجهشون نمیکرد و اونها رو قربانی تمام و کمال معرفی میکرد. قطعاً نقش ما در تعیین سرنوشتمون خیلی خیلی خیلی کمرنگه. اما اینطور سلب مسئولیت، هم از مردم و هم از دولت، چیزی نبود که من بپسندم و شاید یکجوری تندرفتن بود بهنظرم. نکتهی قابل ذکر آخر هم بهنظرم خالی بودن کار از هرگونه شعاردادن مستقیم بود. نویسنده در هیچجایی بهطور مستقیم مانیفست نمیده اما خط فکری و نظراتش در سطر سطر کتاب واضح و روشنه. و این همون چیزیه که من از ادبیات انتظار دارم.
لم اقرأ من قبل، ولا اعتقد اني سأقرأ مسرحية كهذه، من الصفحة الاولى التي قرأت بها هذه المسرحية دخلت اجواء هذه المسرحية، السيناريو اخّاذ وفريد من نوعه، الحوارات جوهرية وعميقة، الاشخاص حقيقيون وواقعيون ومن هذه "الطبقة الثورية الحاكمة" كأنه يختصر تاريخ دول ويوحدها بمسرحيته هذه التي تُسمى (الإشتباك) لكن المترجم اختار ان يكون عنوان هذه المسرحية تاريخ حياة طاغية.
اعتبر هذا النتاج الأدبي هو عبارة عن سيناريو سياسي واخلاقي وفلسفي ومن النتاج الذي لابُد أن يُقرأ ويُدَرَّس بِعُمق ويُحَلل على مستوى ادبي عال. هذه هي حياة الحُكّام الطغاة وهذا هو واقعها المرير
سارتر در «چرخدنده» این سوال اساسی را مطرح میکند که در رهبری انقلابی و رهبری سیاسی ، چه کس یا کسانی دستهایشان آلوده میشود و چه کسانی با دستهای پاک باقی میمانند ؟ جواب او این است: آن کس که وارد عرصه عمل میشود ، خواسته یا ناخواسته آلوده میشود و تنها آنان که هیچ کاری نمیکنند ، میتوانند بعدها به پاکی خود ببالند ...
بالنسبة إلي يعتبر هذا العمل الرائع من افضل ما قرأته، فهو يجسد واقعا ملموسا، واحداثا حدثت في عالمنا الحالي، حيث انه يحاول من خلال كتابه ذلك ان يشرح لنا لماذا ينقلب حال قائد الثورة الي طاغية.