یافتن و خواندن کتابِ کته کلویتس، در این روزهایی که گذشت گویی زیستن در کنار او بود؛ این طراحِ بی همتای دوران ها. این زنِ ستیهنده و بلند پرواز که آن بالا در آن آشیانِ دست نیافتنیِ برساخته از وجود خویش از پیمانی که با هنر خویش بست هیچگاه دست برنداشت. آن هنرمند که حتا در سالیانِ پایان عمر با دژخیمانِ فاشیست هیچ گاه سازگار نشد و نان را به عفونتِ ستایشگری از جبار آلوده نکرد و شگفتا چه لذتی است خواندن این رنج ها اگرچه سراسر اندوه چه بسا به سبب نبودِ ارتباطِ ما با جهان هنر که نیاز به شرحش نیست بس که عیان است، کلویتش این جواهرِ هنرمندان ناشناخته مانده است ولی دستِ کم خواندن روش زیست و شیوه ی هنرش بس نکته ها بیاموزد ما را که مسائل او را در دوران خودمان به شکلی تازه تر از نو از سر می گذرانیم و باید بتوانیم که تاب بیاورم و راه را باز کنیم که هنر جان می بخشد و زندگی را بازمی نماید. آن هنرِ برآمده از جان های والا و گرانمایه که تیغ است بر تنِ دروغ زنان و انسان خواران از همین تبار هنر کلویتس با همه ی دلالت اش به زندگی و مرگ سپاس از اویی که مرا راه گشود برای یافتن این متنِ سراسر شور و عشق و هنر و بی قراری. بی راه نیست که بگویم این روزها همه در خیال از نگاهِ کته کلویتس گویی جهان را بازمی دیدیم و این توانایی هنر در دیگرگونه دیدن هاست که بودنش را لازم ترین کرده است در این روزهای اندوهان که آدمها مشغول خوردن یکدیگرند و مردانِ بی نشان در معدن زغال سنگ طبس جان شان را برای پروار شدنِ سفله گان بالنشین به مفت باخته اند. ننگ و نفرین بر جملگی ما باد که با دروغ سازش کرده ایم
سوم مهرگان یکهزاروچهارصدوسه خورشیدی پسینِ سه شنبه سه و بیست و پنج دقیقه