Jump to ratings and reviews
Rate this book

مرد بالشی

Rate this book
A writer in a totalitarian state is interrogated about the gruesome content of his short stories and their similarities to a number of child-murders that are happening in his town.

160 pages, Paperback

First published January 1, 2003

120 people are currently reading
12538 people want to read

About the author

Martin McDonagh

34 books870 followers
While still in his twenties, the Anglo-Irish playwright Martin McDonagh filled houses in New York and London, was showered with the theatre world's most prestigious accolades, and electrified audiences with his cunningly crafted and outrageous tragicomedies.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
9,657 (53%)
4 stars
5,326 (29%)
3 stars
1,931 (10%)
2 stars
620 (3%)
1 star
399 (2%)
Displaying 1 - 30 of 1,379 reviews
Profile Image for HaMiT.
270 reviews59 followers
June 21, 2021
این یکی از اون آثار هنریه که بعد از تموم شدنش زبونتون بند میاد، هر از گاهی یه به نقطه خیره می‌شید و باورتون نمی‌شه یه نفر توی کله‌اش مغزی داره که همچین چیزایی ازش میاد بیرون
نمی‌دونم به طور هولناکی خارق‌العاده‌اس یا به طور خارق‌العاده‌ای هولناکه
My expectations were high but HOLY FUCK!

از این به بعد همیشه به این فکر می‌کنم که مک‌دونا چطوری توی صد صفحه چندتا داستان کوتاه داره که یکی از یکی بهترن و شخصیت مرد بالشی که قرار نیست به این راحتیا از ذهن خواننده پاک شه
آپلود عکس
Profile Image for Dream.M.
1,037 reviews647 followers
October 5, 2020
برگ برام نمونده بعد از خوندن این نمایشنامه.
عالی و تکان دهنده،
از خرده داستان های داخلش میشه ده تا کتاب مستقل نوشت و فیلم ساخت.
واقعا نمیدونم دیگه چجوری بگم چقدر ازش لذت بردم و کیف کردم.
...........
چند روز پیش تلوزیون داشت قصه های مجید نشون میداد، بعد مجید یک انشا نوشت درباره اینکه " چه کسانی بیشترین خدمت رو به جامعه میکنند" ( همچین چیزی). مجید هم درباره مرده شور ها نوشت.
ناظم مدرسه مجید رو کتک زد بخاطر این انشا و ازش پرسید تو کتابای صادق هدایت رو میخونی؟ ( دنبال تاثیر هدایت روی مجید بود و ربطش میداد به مرده شور و مرگ) بعدشم که مجید تصمیم گرفت دیگه هیچی ننویسه.
من خودمم نوجوان بودم خانواده اجازه نمیداد بوف کور و دنیای سوفی بخونم چون میگفتن پوچ‌گرا میشی و تشویق میکنه به خودکشی . بعد خوندنشون واقعا منتظر همچین تاثیری بودم جدی.
همینطور درباره ناتور دشت.
اینکه تعریف کردم چه ربطی به نمایشنامه داره؟
ربطش اینه که نمایشنامه مرد بالشی علاوه بر همه پیامهایی که میده، به تاثیر یک اثر روی مخاطب و برداشت اون از اثر هم اشاره میکنه و خالق اثر رو مسول میدونه نسبت به برداشت مخاطب.
از این زاویه، نوشتن یا گفتن خیلی کار ترسناکی میشه. و اگر بخواییم تا این حد وسواس داشته باشیم چاره ای جز خودسانسوری، یا دیگر سانسوری نمی‌مونه.
Profile Image for Mohammad Hrabal.
447 reviews300 followers
April 22, 2023
اولین نمایشنامه‌ای بود که از مارتین مک دونا خواندم و بسیار لذت بردم؛ حتما بقیه نمایشنامه‌های مارتین را در لیستم می‌گذارم. البته همه‌ی فیلم‌های خودش و برادرش جان مایکل را دیده‌ام و به شما هم توصیه می‌کنم حتما سراغ سینمای مارتین و جان مایکل بروید و لذت ببرید.
*********************************************************************
مایکل: چرا آخرش رو مثل زندگی واقعی با یه پایان خوش تموم نکردی؟
کاتوریان: هیچ پایان خوشی تو زندگی واقعی وجود نداره. صفحه‌ی ۸۲ کتاب
مایکل: … من عاشق خوابیدنم فکر می‌کنی تو بهشت هم خوابیدن هست؟ بهتره باشه وگرنه عمراً بهشت نمی‌رم. صفحه‌ی ۸۷ کتاب
چیزی که مرد بالشی را برجسته می‌کند غریزه‌ی خام و حیاتی بشر است که فانتزی می‌سازد، برای تفریح و سرگرمی دروغ می‌گوید، اطلاعات نادرست می‌دهد، از یک ماهی کوچک برای فریفتن و به دام انداختن ماهی بزرگ‌تر استفاده می‌کند، و نقش شهرزاد قصه‌گو را برای تماشاچیان واقعی و خیالی بازی می‌کند. برای آقای مک دونا، این غریزه مثل سایر غرایز برای نیازهای پایه بشری، مهم و اساسی است. زندگی کوتاه و بی‌رحم است ولی داستان‌ها باعث سرگرمی و نشاط هستند. به‌علاوه‌ی اینکه، آن‌ها شانس باقی ماندن را برای همیشه دارند. مقاله‌ی موخره از بن برنتلی، نیویورک تایمز، آوریل ۲۰۰۵. صفحه‌ی ۱۴۳ کتاب
Profile Image for Roya Arbabi.
92 reviews73 followers
March 24, 2023
شاهکار
شاهکار به تمام معنا
نمایشنامه‌ای که قطعاً تا مدت‌ها صحنه‌ها و تصاویرش توی ذهنم خواهد ماند
Profile Image for Sean Barrs .
1,121 reviews47.9k followers
April 3, 2017
Good theatre suspends you in reality. Good theatre captures a moment in time that could be now. And The Pillowman does this superbly. This is, indeed, a deeply disturbing play, chiefly because it could be real.

It all begins with some dark stories. A writer has written some brutal pieces about child murder and butchery. Someone has read his work and has decided to carry out the deeds within them. The writer, Katurian, has been brought in for questioning. The opening scene is reminiscent of Kafka’s The Trial. The protagonist is being investigated and put on trial for events he has no understanding of. Kafkaesque is a word that is on the tip of the performers tongue all through the scene, but it never is actually spoken despite the blatant allusions: it doesn’t quite need to be said. This effect is later removed as the situation becomes clearer.

What replaces it is a relationship straight out of Of Mice and Men. Katurian has a younger brother, one who is strikingly similar to Lenny. His concept of right and wrong is vague, though pure of heart; he will do anything he is told to do. The two brothers have a darker past, an abusive childhood that has bound them together out of survival and mutual affection. The investigators of the crime are certain it was one, or perhaps both, of them that carried out the killings. The questions begin as does the torture, though central to Katurian’s mind is what’s going to happen to his writing if he is found guilty.

“It isn't about being or not being dead, it's about what you leave behind”

description

So the play questions the legacy of writing, and the responsibly of its content. Who is to blame in such a situation? Can the writer be held accountable for someone else’s obsessions and misconceptions over his work? This play may all sound terribly bleak, but running through it is a string of irony and self-reflexive moments. The characters draw attention to their own stupidity and the limitedness from the position in which they operate; thus, tragedy is infused with dark comedy making the play a true enjoyment to watch.

If you get the chance, I highly recommend watching a version of this after reading it.
Profile Image for Shaghayegh.
183 reviews374 followers
May 10, 2023
کاتوریان متهمی هست که هیچ ایده‌ای نداره چرا سر از اداره‌ی پلیس درآورده و قرار هست اعدام بشه. توپولسکی(کارآگاه) و اریل(پلیس) با پرسیدن سوالات جهت‌دار و به وجود آوردن فضای متشنجی که رگه‌هایی از طنز هم درش هست با بمباران سوال و جواب‌های از پیش تعیین شده، کاتوریان رو گیج می‌کنن. طوری که ممکن هست به جرم نکرده هم اعتراف کنه، اما تاثیری هم داره؟
شرایطش در همون چند صفحه‌ای اول به محاکمه‌ی کافکا یا حتی دعوت به مراسم گردن‌زنی ناباکوف شباهت داره. موقعیتی پر از اضطراب، تشویش و نگرانی که هر چقدر می‌گذره می‌فهمی حتی اگه در ابتدا شوخی‌ هم بوده کم کم داره جدی میشه!
زیر سوال بردن تک تک جملات ساده‌ی کاتوریان از دلایل محکمی هست که تو زندگی واقعی اگه وسعمون برسه و عدالتی هم برقرار باشه (که نیست) ترجیح می‌دیم که با وکیلمون صحبت کنن. چون احتمال ميره گوز رو به شقیقه ربط بدن و حرفامون رو بر علیه‌مون استفاده کنن.

این نمایشنامه تلخ، تاریک، غافلگیرکننده، حاوی صحنه‌های دل‌خراش و طناز هست! داستان‌هایی که در طی نمایشنامه گفته میشه قابلیت این رو دارن که در مجموعه داستان‌های کوتاهی گردآوری بشن و چه بسا که امتیازات بالایی هم دریافت می‌کنن.
یه اجرای خوبی هم ازش تو فیسبوک دیدم که لینکش رو براتون‌‌ میذارم.
https://m.facebook.com/leftfieldtheat...
و تا یادم نرفته بگم که شخصیت مایکل هم تشابهات جالبی با لنی موش‌ها و آدم‌ها از جان استاین بک داشت.
اگر دوست دارین زیر مشت و لگد له بشین و در آخر بلند شین و بگین زورت تا همین حد بود، خوندنش رو پیشنهاد می‌کنم😁
خلاصه که ناجور لذت بردم و خوشحالم سیاه‌ترین چیز ممکن رو تو روشن‌ترین روز سال (یعنی تولدم) هدیه گرفتم.

پ.ن: بعد از آشنایی با داوید مارتین و مارتین مک دونا، به این نتیجه رسیدم که مارتین اسم درخوری برام هست!
Profile Image for Chia.
42 reviews76 followers
October 29, 2018
بینظیر، تاریک ، هولناک و غم انگیز

نویسنده ای که حیوانات سلاخی شده رو تمیز میکنه با برادری که گاهی تو درک بغضی چیزها کنده! این دو در حال بازجویی شدن در حکومتی خودکامه توسط دو بازجوی سادیستیک هستند در رابطه با مضامین ترسناک داستان های کوتاه نویسنده و شباهتش با قتل تعدادی از کودکان که در شهر رخ می دهند.

نمایشنامه به شدت جذاب و لذت بخش بود برام.
مارتین مک دونایی که چند فیلم کارگردانی کرده و نوشته مثل :
In Bruges
Seven Psychopaths
Three Billboards Outside Ebbing, Missouri
برام شناخته شده بود اما هیچ کاری ازش نخونده بودم
مارتین مک دونا همچنین در سال ۲۰۰۵ جایزه ی اسکار بهترین فیلم کوتاه رو برای فیلم Six Shooter بدست آورد.

با این سوابق انتظار کار خوبی رو داشتم اما نه تا این حد عالی.
بدون شک الان یکی از دوستاران نمایشنامه های مک دونا هستم.

طنز سیاه این کار و جزئیات وحشتاور جنایت هاش تو یه نمایشنامه برام تازگی داشت.
داستان های گنجانده شده در قالب این کار حیرت انگیز بودن.
دقیقا مثل خوندن چندین رمان با جزئیات کافی بود فقط در ۱۱۱ صفحه!
Profile Image for Javad Azadi.
193 reviews84 followers
November 24, 2024
منی که به نمایشنامه های هرچند متوسط رو به پایین اریک امانوئل اشمیت، به صورت کاملا دلی و حسی، 5 ستاره میدم، باید به این نمایشنامه یه 6 7 تا ستاره ای بدم حداقل!

مرد بالشی لطیف‌ترین کابوسی بود که خوندم و به چشم دل، متصور شدم. مرد بالشی از جنس کمدی و خنده ای بود که یک عمر، از مشکلات هولناک زندگی ام ساختم. مرد بالشی یه نمایشنامه نبود، مرد بالشی یک دنیا قصه بود و شخصیت اصلی‌اش، کاتوریان، قصه‌گویی بود که قصه گ��تن رو عالی بلد بود.

من عاشق کمدی ام، مخصوصا وقتی چاشنی تراژدی و سیاهی به خودش بگیره. کمدی خوب رو یکی از فاخرترین و بهترین جلوه‌های آگاهی و بلوغ ذهنی انسان در تمام تاریخ تمدن میدونم. نمایشنامه مرد بالشی، اثبات دوباره‌ای بود بر این باورم، خوشحالم که خوندمش.
Profile Image for رزی - Woman, Life, Liberty.
338 reviews122 followers
July 2, 2021

فقط خسته شدم از همه‌ی اونایی که دوروبرم تو این اداره واسه توجیه رفتار گند خودشون، بچگی گندشونو بهانه می‌کنن. بابای من یه الکلی وحشی بود، منم یه الکلی وحشی‌ام؟ آره هستم، ولی این انتخاب شخصی خودمه. آزادانه قبولش کردم.


فعلا در حالت «وای برگاااام»واری قرار دارم و نمی‌تونم ریویو بنویسم...
Profile Image for سـارا.
294 reviews229 followers
September 5, 2021
چقدر خوب بود چقدر چقدر!!! :))) یه ایده‌ی خارق‌العاده با کلی داستان کوتاه وسط یک نمایشنامه ۱۰۷ صفحه‌ای و حقیقتا یکی از یکی بهتر.
انگار مک دونا نمایشنامه‌هاشو دقیقا مطابق سلیقه‌ی من نوشته :)) خشن، خلاقانه، ساختارشکن و عجیب!
Profile Image for Parastoo Khalili.
202 reviews454 followers
May 24, 2021
من براي دسته بندي كتاب‌هايي كه دوسشون دارم دوتا كلمه به كار ميبرم، يكيش قشنگ و ديگري افتضاح!

اين كتاب افتضاح بود، افتضاح 5ستاره اي، افتضاح دردناك، افتضاح واقعي.
به قدري تمام كلمه‌ها و صحبت‌هاي كاتوريان و كاراگاه‌ها واقعي و دردناك بود كه بعد از خوندن چند صفحه كتاب رو مي‌بستم تا اين موضوع رو هضم كنم.

و اينجا يادي ميكنم از جمله ي دوستم:
چيه اين انسان؟‎
Profile Image for Armin Ahmadianzadeh.
97 reviews52 followers
February 19, 2025
خیلی نمی‌خوام زیاده‌گویی کنم!
عجب نمایشنامه‌ای، عجببببب نمایشنامه‌ایییییی!!!
خرده‌روایت‌هایی اندر روایت اصلی، خرده‌روایت‌هایی که هر کدوم به‌تنهایی واقعا خوب بودن.
خیلی عجیب بود برام کلا اتفاقات نمایشنامه، و به‌خوبی تک‌تک خرده‌روایت‌ها داخل روایت اصلی ذوب شده بودن و خواننده رو با خودشون غرق می‌کردن، غرق توی دریای سیاهی و حتی گاها کمدی سیاه انسانی!
وجود عناصر روان‌شناختی قوی و الهام گرفتن از نظریات فروید هم به‌نظر بسیار جالب میومد.
خلاصه که لذت بردم شدیدا!
بیشتر از این نمی‌تونم واقعا چیزی بگم، جز اینکه قراره از این نویسنده خیلی بیشتر بخونم.
امتیاز من: ۵ از ۵
Profile Image for Mohammad.
40 reviews40 followers
February 19, 2025
چه کرده این مک دونا! بعد ملکه زیبای لینین دومین بار شگفت زده ام کرد. این اثر به نظرم یه سروگردن از قبلی بالاتر بود. خشونت اینبار بیشتر و با جراحی های حساب شده روانشناسی و همراه با غافلگیری های به جا و لذتبخش. خرده داستانهای نمایشنامه همه جای کتابو بی وقفه خوندنی کرده.
اما چرا ۴ ستاره دادم؟ راستش یه ستاره رو نه از مک دونا که از حال خودم کم کردم. جناب مک دونا با حال و هوای این روزهام ظرفیت این حجم سیاهی رو نداشتم. ببخشید حق تو ۵ ستاره بود...کاسه من کوچیک بود.
Profile Image for Amir .
592 reviews38 followers
June 21, 2015
یکی از سخت‌ترین کارها ستاره دادن به اثری هست که از یه طرف می‌دونی اثر معمولی‌ای نیست و از طرف دیگه اون‌قدری که باید جذبت نکرده. واسه همین این‌بار می‌خوام یه روش جدید انتخاب کنم. اول مرور رو می‌نویسم بعد تصمیم می‌گیرم که چند ستاره بدم
.
مرد بالشی اثر هوش‌مندانه‌ای هست. نبوغ نویسنده رو تو تک تک جمله‌های نمایش میشه حس کرد. چیزی که هم نقطه‌ی قوت کتاب هست و هم البته نقطه‌ی ضعف اون. نمایش با یه بازجویی شروع میشه. بازجویی از نویسنده‌ای که داره داستان‌های خشونت‌باری در مورد بچه‌ها می‌نویسه و اتفاقا تو همون شهر بچه‌هایی به همون روش کشته میشن. شروع جذاب‌تری از این سراغ دارید؟

اما چیزی که از همون اول نمایش‌نامه مدام اذیتم می‌کرد "یک‌دست بودن" صدای شخصیت‌ها بود. جنس کلمه‌های انتخاب شده برای شخصیت‌ها اون قدر شبیه هم و خام [از نظر شخصیت‌پردازی] بود که فقط می‌تونستی از معنی جمله‌ها بفهمی که این جمله مال کی هست. در حالی که ما سه تا شخصیت اصلی داشتیم که یکی نویسنده بود و دو تای دیگه پلیس که تازه یکی‌شون قرار بوده پلیس بده باشه و اون‌یکی پلیس خوبه. شاید این وسط فقط بتونیم برای برادر نویسنده توی دبالوگاش تشخصی قایل بشیم. در کل زبان نمایش پخته نیست و اذیت می‌کنه.

طنز نمایش قابل احترام و واقعا دوست‌داشتنی هست و صدالبته پر از آدرنالین
...
جدای از این‌ها "نویسنده" [مک‌دونا] توی داستان کلی داستانک هم جا داده که همه به نوعی جالب و عجیب هستن. حتی یکی از بحث‌هایی که می‌تونه بین دوست دارهای این نمایش دربگیره می‌تونه این باشه که از کدوم داستانک بیشتر خوش‌شون اومده [برای من قصه‌ی خوک سبز]. راستش همین داستانک‌ها هم برام آینه‌ی دق شده بود و با این‌که خیلی دوست‌شون داشتم جوری پاشون از گلیم نمایش درازتر بود که مدام می‌گفتم خوب چرا این‌جا؟ چرا توی یه داستان کوتاه نه؟ چرا توی یه نمایش؟

مرد بالشی با این‌که اثری هست که به شدت میشه تاویل و تفسیرش کرد ولی به نظرم قوی‌ترین سطح اون مال همین سطح رویی و عریان هست که تماشاگرا باهاش مواجه میشن. هر تفسیری بیشتر از اون‌چه خود متن توی برخورد اول میگه اون برش و حلاوت اصلی برخورد اول رو می‌گیره. اثر با این‌که کار قوی‌ و [بیش از حد] حساب‌شده‌ای هست، چاره‌ای ندارم جز این‌که سه و نیم ستاره‌ی متمایل به سه بدم بهش. آره ستاره دادن به روش [بیش از حد] حساب‌شده تنها راه ستاره دادن به این کتابه...
Profile Image for antimemoir.
54 reviews35 followers
August 16, 2022
⚠️ هشدار: این نامه حاوی صحنه‌های دلخراش است.

مارتین مکدونای لعنتی،

گفته بودی که "اولین وظیفهٔ یک قصه‌گو، این است که قصه بگوید"؛ یا شاید هم نوشته بودی که "تنها وظیفهٔ یک قصه‌گو، این است که قصه بگوید." نُه نمایشنامه‌ٔ خشنِ لعنتیت را خوانده‌م و اقرار می‌کنم که تو یک فاکینگْ قصه‌گوی عصبانی هستی. خب راستش من هم عصبانی هستم؛ یعنی در واقع دلیل آنکه نه نمایشنامهٔ خشنِ لعنتیت را پشت‌ْبند خواندم همین بود که من یک مالیخولیاییِ خیلی عصبانی هستم. مدت‌هاست چیزی ننوشته‌ام. نوشتن قراری می‌خواهد که من محجورانه باخته‌مش. تو اما مجابم می‌کنی که برایت قصه بگویم، حتی اگر یاوه و هذیانی بیش نباشد؛ که وظیفه یک قصه‌گو قصه گفتن است. بیا اسمِ این قصه را مثلا بگذاریم لوکوموتیورانِ میرانشهر.

یکی بود، یکی نبود. روزی روزگاری لوکوموتیورانِ قصهٔ ما به میرانشهر فراخوانده شد. او می‌دانست هیچ لوکوموتیورانی حاضر به راندن هیچ قطاری در میرانشهر نشده، با این‌حال این دعوت را از سر مهربانی پذیرفت. میرانشهر با اندوهِ مهاجرانش نفرین شده بود. مهاجرانی که رنجِ نامهربانیِ میرانشهر و مردمانش را تاب نیاورده، همه‌چیز را رها کرده و به غربتی کوچیده بودند. نفرینِ گریبانگیرِ میرانشهر، پایستگیِ غم بود. در میرانشهر دیگر غمی از بین نمی‌رفت و بوجود نمی‌آمد، تنها از فردی به فرد دیگر و از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌شد. مردی که غم نان داشت چاره را ارعابِ مردی دیگر و سرقت از او می‌یافت و بعد مرد مال‌باخته‌ که حالا غم حقارت داشت، با متلکی جنسی به زنی تنها آرام می‌گرفت و زن را به غم درماندگی دچار می‌کرد. میرانشهر اما شب‌های شوم‌تری داشت. مرد و زن که به خانه باز می‌گشتند، غمِ سنگین و شومِ هر روزهٔ خود را بر سر کودکانشان هوار می‌کردند. کودکانِ معصومِ میرانشهر ولی هیچ از رسومِ این پایستگیِ غم سر در نمی‌آوردند، غم را در دل خود نگاه داشته و شب‌به‌شب افسرده‌تر می‌شدند.

دیری نپایید که لوکوموتیورانِ مهربان، نفرینِ واقعیِ میرانشهر را با گوشت و خون تجربه کرد؛ گوشت و خونی پاشیده بر پنجرهٔ لوکوموتیو. همان روزِ اولِ کاری، پسر بچه‌ای به ناگه جلوی قطارِ در حالِ حرکت پرید و به آنی و لحظه‌ای همهٔ غم‌ها و دردهایش به حافظه‌‌ٔ لوکوموتیوران منتقل شد. لوکوموتیوران، حال در حافظه‌‌ٔ خود، پسرک را می‌دید که شبی بدن نحیف خود را از زیر مشت و لگد پدرِ جبّارش جمع و جور می‌کند یا شبی دیگر با ضجّه، مادر سَگدِلش را التماس می‌کند که ببخشدش و از خانه بیرونش نکند. پَر کشیدنِ این معصومیتِ افسرده و درمانده، اشک‌های لوکوموتیوران را بر گونه‌هایش جاری کرد. سال‌ها گذشت و کودکی پس از کودک دیگر تنِ سردِ قطار را به آغوش کشید و لوکوموتیوران با دسترسی به حافظه‌ٔ هرکدام افسرده‌تر شد و اشک‌ ریخت و اشک ریخت و اشک ریخت. کودکانِ میرانشهر به قطارِ لوکوموتیوران لقب «پَرْ درْ بهشت» داده بودند. آن‌ها دریافته بودند که لوکوموتیورانِ مهربان دوستِ وفادارِ آن‌هاست و در صورت دیدن کودکی روی سکو، برای کمینه کردن دردِ تصادف، سرعت قطار را تا جای ممکن بالا می‌برد. تنها یک پرش به موقع کافی بود تا به آنی در بهشت باشی.

نامردمانِ میرانشهر اما خوش‌تر بودند. تو گویی غمِ شهر گم شده بود. با خود می‌گفتند که آن بچه‌ها نفرینی بوده‌اند لابد؛ که حال دیگر آن تخم‌سگ‌ها رفته‌اند و نفرینِ غم هم از این شهر رفته. هیچ‌کس بویی نبرده بود که لوکوموتیورانِ مهربان، همهٔ غم و غصه‌های کودکان را به خود جذب کرده و در میان اشک‌های خو�� در حالِ غرق شدن است. لوکوموتیورانِ میرانشهر هفت و سه چهارم ثانیه قبل از مرگش، وقتی غرقه در اشک‌هایی که تمامِ واگن‌های قطار را پر کرده بود نفس‌های آخر را می‌کشید، به این فکر کرد که تمامِ غمِ میرانشهر روی قلبش سنگینی می‌کند و در عین حال در این قطار تنهای تنهاست؛ پس اینجا دیگر امکان انتقال غم به کسی میسر نیست و این یعنی شکستنِ نفرینِ میرانشهر. و این یعنی کودکانِ دوباره خندان... لحظاتی پس از مرگِ لوکوموتیورانِ میرانشهر، قطار از ریل خارج شد و تصادف کرد. سیلِ اشک‌های لوکوموتیوران، سرتاسر میرانشهر را فرا گرفت و هر زن و مرد را به کام مرگ فرو برد. پایان.

دوس��‌دار تو،
ایمان

برگرفته از کانال تلگرام پادداشت:
https://t.me/AntiMemoir/39
Profile Image for Sana.
316 reviews162 followers
February 7, 2024
فوق العاده بود 👌👌
Profile Image for Seyed Hashemi.
217 reviews95 followers
October 28, 2024
باید نوشت، چه به نام چه به ننگ!

اینم الان دیدم اینجا نذاشتم.

0- دلتنگم برای دست به قلم[کیبورد] شدن و نوشتن (امسال هم مثل پارسال همین حس رو دارم؛ علت: دانشگاه). نوشتنِ بدون قید و بندهای از پیش تعیین شده!
دانشگاه است دیگر؛ یک شاقولی، یک کسی، یک جایی بر سردرِ آن کوفته است که پس از آن تمام جسم‌ها رو قالب می‌زند. راهِ گریزی ازش نیست، اما نباید حبس شد در جهانش، حالِ دلم با جهانِ اهلِ انضباط صاف نیست؛ با اینکه به ضرورتِ جهان‌شان وافقم.
اما آیا گریزی از امورِ ضروری هست؟ "آرزویی دلکش است اما دریغ..."
تمام.

1- هرچقدر از متفاوت بودن تجربه مطالعه/دیدنِ این نمایشنامه از مک‌دونا بگویم، حق مطلب ادا نمی‌شود. اصلا داریم این میزان از اختصار و داستان‌گویی؟ حقا که در "داستان‌گویی" قلمِ مک‌دونا از بهترین قلم‌هایی که تا الان خوانده‌ام. تاریکیِ جهانش به بی‌پَرْتو بودنِ جهانِ آندری‌یِف است، اما آندری‌یِف داستان‌سرا نیست و در جای دیگری باید سراغ خوشیِ قلمش بود. اما مک‌دونا داستان می‌گوید، "چه به نام چه به ننگ".
اصلا گویی این نمایشنامه دچار سندرومِ درام و داستان بی‌قرار است. این تکه از متنِ من را کسانی می‌فهمند که نمایشنامه را خوانده‌اند(اگه هنوز داری این متن رو می‌خونی باخت دادی، بلند شو بی‌زحمت برو نمایشنامه رو بخون، هشدااار! داستان وحشتناک تلخی داره، و اجرای تئاتری که دوتا کارگردان داشت و پیام دهکردی و علی سرابی توش درخشان بودن و نوید محمدزاده معمولی بود رو ببین، بعدا بیا. اگه این کار رو کردی من به هدفم از نوشتن این متن رسیدم...)
خلاصه داشتم از یک بیماری حرف می‌زدم، یک سندروم، یک وضعیت غیرطبیعیِ تکرارشونده در این نمایشنامه. قدم به قدم، لحظه به لحظه و فراز به فرازِ این متن، مالامال از داستان بود؛ هرکدام با قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها و آنتاگونیسم‌ها و درام‌های خودش. لزوما منظورم اون داستان کوتاه‌های کاتوریان نیست که تک‌تک‌شون پتانسیل یک اثر بلند مستقل را دارند، منظورم داستانِ تک‌تک کاراکترهاست. داستان زندگیِ اِریِل خودش جهانی داره و عجب کارکردی هم در نمایش داشت. اصلا خودِ توپولسکی و داستانی که گفت.
‌"اشاره‌های لعنتیِ" داستانش هم عالی بود، ولی همین تاکید مک‌دونا بر اینکه باید "داستان گفت" و لزوما نباید دنبال "اشاره به چیزی" بود(نمادپردازی شاذ)، جدا از نکته مهمی که در نقدِ ادبی دارد(همان‌که اپسیلونی بَلَدَش نیستم)، به نظرم وجه آیرونیک و کناییِ جذابی دارد. یعنی خلاصه منظورم اینکه: "به 'دَر' نگفتم این رو، اصلا اشاره‌ای نداشتم، ولی خودمون می‌دونیم که 'دیوار' باید بشنوه این رو!". به بیانٍ اُخری، بازم خودِ مک‌دونا به چیزی اشاره داره به نظرم :)))
حالا همه‌ی این درام‌ها و داستان‌های متکثر و پیشینه کاراکترها رو قرار بده کنار "داستانِ زندگیِ مک‌دونا". اصلا مولف، اثر و تمام جوانب این کار آمیخته به داستان است. چجوری می‌شه اینجوری باشه؟ اصلا عجیبه. خودِ مک‌دونا هم واقعا داستانِ زندگیِ عجیبی داشته...

2- چقدر یک اجرای تئاترِ خوب، خوبه. جدا از نقدهایی که به اجرای معروف و موجود از این نمایش به فارسی وارده، مثل تپق‌زدن‌های زیادِ احمد مهرانفر، حذف برخی شخصیت‌ها و جایگزینی نقاشی بجای بخش‌هایی از نمایش که خودشون می‌تونستن اجرا داشته باشن و چند نقدِ دیگر که با توجه به برخی محدودیت‌ها موجه است، واقعا اجرای فارسی از این نمایش به کارگردانیِ محمد یعقوبی و آیدا کیخانی خوب بود.
حالا باید یه جستی زد و دید آیا به زبان اهل آن طرفِ آب اجراهای خوبی از این گوهری موجود است یا خیر؟ صدی نود موجود است، پس باید یافت!

3-نیم ستاره بماند برای داستانِ مشاهده یک اجرای بهتر از این نمایشنامه. همون که بالا گفتم.

4- اینکه قلمِ مک‌دونا خالی از هر نوع تکلف و سخت‌بودن است ولی داستان‌ش چنین چندلایه و درگیرکننده است خیلی برایم جذاب بود. یعنی انقدر روان و سریع کتاب را می‌خوانی که گویی متن یک اتوماسیون دولتی است که تو به عنوان یک بوروکراتِ میانسالِ دولتی برای بار هزارم در زندگی‌ات داری آن را می‌خوانی، همانقدر ساده و روان است برایت. ولی وقتی مکث می‌کنی و به بلایی که این قلم بر سرت آورده است فکر می‌کنی، برقِ سه فاز از سرت می‌پرد. غم‌انگیز است که کسانی را می‌بینی که چنین می‌نویسند. نه که حسودی باشه‌ها، صرفا یه غبطهٔ ساده است.


∞- هنوز نمایشنامه رو نخوندی و داری متنِ مرورِ من رو می‌خوانی؟ مرسی که کلا توجه نمی‌کنی به چیزایی که می‌نویسم!
Profile Image for Peiman.
652 reviews201 followers
July 14, 2024
یک نویسنده در اتاقی با یک پلیس و یک کارآگاه در حالی داره حرف میزنه و در واقع بازجویی میشه که اصلا نمیدونه برای چی دستگیر شده تا اینکه متوجه میشه تنها نیست و برادرش که عقل درست و حسابی هم نداره در اتاق مجاور دستگیر شده و کم‌کم با بازجویی و شکنجه و صحبت با برادرش ماجرا براش روشن میشه، هر توضیح اضافه‌ای باعث لو رفتن داستان میشه پس چیز دیگه‌ای نمی‌گم. نمایشنامه با خشن‌ترین و بی‌پرده‌ترین لحن ممکن این قضیه رو بیان می‌کنه که دنیا جای وحشتناکیه، خیلی وحشتناک حتی برای بچه‌ها. توی نمایشنامه چندین داستان کوتاه نقل میشه که هر کدوم به تنهایی می‌تونه یک کتاب عالی بشه.ه
Profile Image for Arghavan-紫荆.
330 reviews77 followers
August 25, 2023
اوه. اوه نه.
راستش، واقعا نه.
قبل ازینکه هرچیزی بگم توی این ریویو، باید صادقانه بگم که فهم و دانش من از نمایشنامه واقعا بسیار ناچیزه و یه خواننده‌ی خیلی عام محسوب می‌شم.

هم قبل از خوندن کتاب و هم بعدش، داشتم ریویوهارو نگاه میکردم و واقعا کم پیش میاد کتابی اینهمهههه ریویوهای پنج ستاره داشته باشه، یعنی درواقع هر آدم خفنی که توی گودریدز میشناسم بهش پنج ستاره داده و از طنز سیاه دیوانه‌وار خشن و رُک و ترسناک داستان حرف زده. و خب همه‌ی اینها واقعی بودن، یه داستان بسیار دلخراش و تاریک داریم، ازونها که همه در آخر می‌میرن و حتی آدم خوبه هم بده و مامانت هم بده و پلیس هم بده و خدا هم بده. یه چنین چیزی معمولا باعث میشه ذوق کنم و عاشق اون کتاب یا فیلم یا هرچی بشم.

ولی اینجا، برای من، نه. اصلا پنج ستاره‌ی درخشان به یاد موندنی نیست.
خودم دوست دارم بشینم و عمیق و موشکافانه بررسی کنم که دقیقا چی باعث میشه اثری که انقدر شاهکاره برای خیلی‌ها رو باهاش ارتباط نگیرم.
ازینجا شروع کنیم که خوندن صد صفحه ناقابل برام سه روز طول کشید و در آخر فقط برای اینکه تموم بشه خوندمش، احساس میکنم اون المنت "کمدی سیاه" توی داستان بیش از حد استفاده شده بود، یعنی درحد دو-سه بار اگر باشه منو متعجب و میخکوب میکنه ولی وقتی هر خط و صفحه داریم با مرگ و خفه کردن و کشتن و بریدن بچه‌ها مثل نقل و نبات برخورد می‌کنیم برای من دیگه خاصیت تازه بودنش رو از دست میده و تکراری میشه.
چیز دیگه‌ای که وجود داشت لحن خیلی یک‌دست همه‌ی شخصیت‌ها بود، اون دیالوگ‌های کوفتی رو من کوفتی نمیتونستم تشخیص بدم کدوم شخصیت کوفتی‌ گفته اگه اسم کوفتیشون رو نمیخوندم، هیچ تمایزی بین لحن پلیس و کارآگاه که توی موضع قدرته و کسی که قراره اعدامش کنن و تحت فشاره نبود و خوندنش اذیت‌کننده بود.
و یچیز دیگه درباره داستان‌هایی که توی داستان بودن، قبول دارم هرکدوم تک‌تک یه ایده ناب تازه بودن ولی همه درکنار هم توی بستر یه داستان دیگه مثل این بودن که یه خورشت قورمه‌سبزی باشه که وسطش یه لازانیا باشه که لای لازانیا پیتزا باشه که پیتزاهه با کوفته درست شده باشه که وسط کوفته یه سوشی باشه که.... (نمیدونم چرا همه چیزو به غذا ربط میدم). ولی منظورم اینه که برای من بیش از حد بود
Too much of a good thing is no more a good thing.
بازم میگم اول هر جمله‌م که "برای من" اینجوری بود و میدونم که توی زمان متفاوتی با شخصیت و درک متفاوتی وقتی خونده میشه همینا چقدر میتونه شاهکار باشه.
فعلا تا همینجا میتونم دلیل پیدا کنم که چرا چیزی که خیلی قرار بود دوستش داشته باشم رو اصلا دوست نداشتم.

باید یه پلیس و کارآگاه پیدا کنیم و مک‌دونا رو بیاریم بشینه و "کاتوریان" وجودش رو بیدار کنه و توضیح بده چرا یه نمایشنامه نوشته که توش بچه‌های کوفتی به روش‌های کوفتی ترتیبشون داده میشه؟؟؟
Profile Image for صان.
429 reviews465 followers
April 12, 2020
ریویو دوم، سال ۲۰۲۰
چهار سال پیش فیلم‌تئاتر این نمایش رو به کارگردانی محمد یعقوبی دیده بودم و خیلی از نمایش و متن خوشم اومده بود.
امسال، جز عوامل بازتولید این کار به کارگردانی علی سرابی بودم و ۶۰ بار این نمایش رو نگاه کردم و نظرم به کلی عوض شد.
به نظرم این متن، ضعیف‌ترین متن مکدوناست و درواقع با متنی طرفیم که یه سری داستان کوتاه رو به جای درامِ درست و حسابی
داره به خورد تماشاگر می‌ده. اوکی، این چیز عجیبی نیست، تو این دوره زمونه نیازی نیست که نمایش حتما درام داشته باشه، اما من
خیلی طرفدار این نوع نمایش‌ها نیستم. البته اجرای طولانی و خسته‌کننده علی سرابی از این نمایش هم حتما توی نظر من تاثیر گذاشته،
اما توی این ریویو می‌خوام سعی کنم از اجرا حرف نزنم و فقط به متن بپردازم.
شخصیت‌های این نمایش، تقریبا هدف خاصی ندارن -چه چیزی خسته‌کننده‌تر از اینه که یه سری آدم بی‌هدف رو ببینی که دارن هی حرف می‌زنن و با قصه تعریف کردن وقت‌تلف می‌کنن؟-
خب، شاید بگید طرف رو می‌خوان بکشن و طرف نمی‌خواد داستان‌هاش از بین بره. اوکی. این کافیه، ولی نه برای کل زمان نمایش. هرچی جلو می‌ره خواسته اصلی کاراکتر نه پیشرفت خاصی می‌‌کنه، نه عوض می‌شه، فقط یه سری داستان می‌گه، پیش داستان‌هاش با داداشش رو تعریف می‌کنه، دیالوگ‌های بامزه‌ی مکدونایی می‌گه، خشونت رو در ��استان‌ها به نهایت می‌رسونه و بعد یکم هنرنمایی‌های پی‌رنگی تزریق می‌شه به متن و تموم. نمایش تموم شد. چرا می‌گم هنرنمایی، چون چرخش داستانی یا به قول خود کاتوریان، پیچش داستانی‌ای که آخرش ماجرا می‌بینیم یه چیزیه مربوط به پیش‌داستان‌ها و ربطی به موقعیت حال حاضر شخصیت‌ها نداره و فهمیدنش فقط یه معما رو حل می‌کنه و چندان توی موقعیت تاثیر گذار نیست. البته همه این ها خیلی حرفه‌ای تو نمایشنامه قرار گرفتن برای همین خیلی اذیت‌کننده نیستن.

حرف من اینه که نسبت به نمایشنامه‌های دیگه‌ی مکدونا، این اثر خیلی معمولیه و برای من فقط یه سری داستان کوتاهه که کاتوریان روایت می‌کنه و یه موقعیت کلی که بازپرسی هست و یه پایان جالب. و اتفاقی که برای من به عنوان خواننده می‌افته اینه که وسط‌های نمایش حوصله‌ام سر می‌ره.

خیلی جالبه که نظرم دقیقا ۱۸۰ درجه عوض شده درباره این متن :))))
ببینم چهار سال دیگه نظرم چی خواهد بود! :-)


اولین ریویو، سال ۲۰۱۶
مارتین مک دونا دنیایی رو میسازه که نزدیک ترین چیز به دنیای ماست. البته با چاشنی فانتزی.
دنیایی که ادمای توش هرکاری میکنن تا خودشونو به چیزی که میخان برسونن.
دنیایی که هیچ چیز توش مطلق نیست،
هر خوشی میتونه تبدیل بشه به ناخوشی و هر تراژدی میتونه تبدیل بشه به یک چیز خوب.
اینا چیزایی هست که از مکدونا خیلی خوشحالم میکنه. خوب یاد گرفته زندگی رو این ادم.

تو این نمایش، که یکی از بهترین کاراش هست توی نظر من، داستان های کوتاهی روایت میشه. اتفاقات عجیبی میفته. ادماش کارای خوبی میکنن. شکنجه میدن و بازپرسی میکنن و کتک میزنن ولی هرکی برای کارای خودش دلیلای خودشو داره. مکدونا میخاد چی بگه تو این نمایش؟! شاید بگیم هیچی. مث خود کاتوریان که همش اصرار داره که داستاناش هیچ دلیلی ندارن و هر بچه ای که کشته میشه تو داستاناش، فقط یک بچه‌س که کشته میشه و نه میخاد از جامعه بناله نه از هرچی. اما ذهن من دوست داره براش معنا بسازه و نمادگرایی کنه. کسی جلودارم نیست، ولی باید یادم باشه که نظر نویسنده، همیشه با نظر من یکسان نیست. همین مطلق نبودن همیشه تو تمام روایت های مکدونا دیده میشه و اونارو شیرین میکنه.

قسمتای جالبی داشت این نمایش. خیلی هم خوب تموم شد. خیلی شاهکار بود!

پیشنهاد میکنم به شدت خیلی زیادی که حتمن فیلم‌تئاتر مرد بالشی به کارگردانی محمد یعقوبی رو هم ببینید.

با بازی علی سرابی، نویدمحمدزاده و تمام خوبای دیگه!

جای‌گرفته در لیست به شدت توصیه شده ها.
Profile Image for Chadi Raheb.
530 reviews435 followers
May 10, 2019
یک. فضای داستان در داستان کتاب عالی بود
دو. نوع دیالوگ‌ها محشر بود
سه. ترکیب فضای تلخ و سیاه و طنز، معرکه بود
چهار. فکر میکنم بعد از ژولیوس سزار شکسپیر، این بعد از مدتها بهترین نمایشنامه‌ای بود که خوندم. اونم با ولع. در حالیکه حتا نمیخواستم شروعش کنم گفتم یه چند صفحه ای بخونم ببینم چطوره و بعد یک‌نفس خوندم و دیدم عه ساعت سه صبحه و من همچنان دلم میخواست بخونم.
پنج. کتابایی که خودشون مجبورت میکنن به ادامه دادن و اینجور عمیق جذبت کنن رو دوست دارم، کم پیش میاد همچین اتفاقی بیفته، در حد یه آدم بهشون دلبسته میشم، و چقدر کم هستن اینها...
شش. به نظرم وقتشه یه لیست از کتابایی که یک‌نفس خوندیم درست کنیم
Profile Image for Shayan Foroozesh.
55 reviews137 followers
June 21, 2015
One of the best plays I've ever read. especially for its genuine idea of putting shorty short stories in the play. And what terrific stories! The problem is that when I love a piece of literature I get tongue-tied and words fail me. Ugh. I'm going to reread this play some time soon and I'll be back with a thorough review.
Profile Image for Masoud msn.
11 reviews
December 21, 2024
والدین ناتنی: "پس تو میخوای دقیقاً شبیه مسیح بشی، آره؟"
دختر: "بالاخره شما لعنتیا فهميدين"
نامادریش تاجی از سیم خاردار رو تو سر اون فرو می‌کنه چون از تنبلی حوصله‌ی ساختن یه تاج درست و حسابی سیمی رو که راحت روی سر دختر بچه قرار بگیره نداره و در همون حین ناپدریش اونو با یه طناب ضخیم مدام شلاق می زنه بعد از یکی دو ساعت وقتی که دختر بچه به هوش میاد ازش میپرسن: "هنوزم میخوای مثل مسیح بشی؟"
دختر همون طور که گریه میکنه میگه: "بله میخوام"
والدین یک صلیب بزرگ سنگین بر پشت او می گذارند. او با درد فراوان راه میرود. سپس اونا وادارش میکنن صدها بار صلیب چوبی سنگینی رو اطراف اتاق نشیمن با خودش بکشه تا این که زانوهاش خم میشه و ساق پاش میشکنه و نمی تونه هیچ کاری جز خیره شدن به پاهای کوچولوش که کاملاً کج شده بودن بکنه بعد اونا بهش میگن: "هنوزم میخوای مثل مسیح باشی؟"
اون یه لحظه نزدیکه حالش به هم بخوره ولی خیلی سریع به خودش مسلط میشه چون نمی‌خواد ضعف نشون بده به چشماشون نگاه میکنه و میگه "بله می‌خوام"
والدین دست و پای او را با میخ به صلیب می‌کوبند و صلیب را بلند میکنند. اونا دستاشو با میخ به صلیب می‌کوبن بعد پاهاش رو هم خم میکنن و با میخ به صلیب می‌کوبن، بعد صلیب رو رو به دیوار بلند میکنن و اونو اونجا تنها میذارن و مشغول تماشای تلویزیون میشن وقتی همه‌ی برنامه‌های خوب تلویزیون تموم میشه تلویزیون رو خاموش میکنن و نیزه‌ای رو تیز میکنن و بهش میگن "هنوزم میخوای مثل مسیح بشی؟"
دختر کوچولو بغضش رو قورت میده و نفس عمیقی می‌کشه و میگه: "نه من نمیخوام شبیه مسیح بشم. من خود مسیح‌ام..."
Profile Image for Tahmineh Baradaran.
566 reviews137 followers
May 7, 2020
دیروزحوالی تجریش برای نهارمهمان بودم . ساعت هفت ونیم عصر هم تئاترشهرزاد رزرو بدون صندلی نمایش دوساعته "مردبالشی " به کارگردانی علی سرابی را داشتم . بهترین راه اتوبوس تندروتجریش – راه آهن که تقاطع جمهوری پیاده شوی و به خیابان نوفل لوشاتو بروی . اتوبوس سونای گرم همراه با مذاکرات بی پایان بانوان بود که به کمک بادبزن یکساعتی تحملش کردم . باید به فکرابزار " گوش بند " باشم . به هرحال چاره ای دیگرنبود. رسیدم وخودم را ازاتوبوس رهاندم . تئاترشروع شد وبرتشکچه ای روی پله ها نشستم .
داستان نمایش راخوانده بودم وبانوع کارهای نمایشی وسینمایی "مارتین مک دونا " ی ایرلندی تقریبا " آشنا بودم .فیلم زیبا وتلخ وکمدی " In Bruges " ازفیلمهای محبوبم است . نمایشی شایدازنوع کارهای "کافکا ". سیاه ، تلخ ، همراه با طنز. سیاهی دنیا ، مسئولیت نویسنده ، بودن یا نبودن ؟ ، حماقتها ومحدودیتهای نوع بشروبسیاری چیزهای دیگر.نویسنده ای درحال بازجویی شدن ، که داستانهای کوتاهش درطول نمایش روایت میشوند وبه واقعیتهایی مستند میگردند و تودرفضای ابهام میان واقعیت یا خیال شناورمیشوی. همه کاراکترها نقاط تیره ای درزندگیشان دارند .درشرایطی مجبوربه اعتراف میشوند یا بارِآن را در درون خود حمل میکنند . برادرِ نویسنده ، با اینکه عقب افتاده ذهنی است ولی مثل بعضی شخصیتهای تکراری داستانها وفیلمهای این سالها ازنوعی تعقل وتفکرخرد مند برخورداراست و جملات قصاری میگویدکه ازنظرمن "دل ناچسب " است . بازیها وکارگردانی خوب بود . بازی حمیدرضا آذرنگ درنقش برادر عقب افتاده ذهنی راچندان نپسندیدم . نمایشی سخت وانرژی بر است وباید احساسات متنوع و زیادی را به نمایش گذاشت .

نمایشنامه راکه قبلا " درروزهای خوش دوری ازکرونا دیده بودم .فرصتی شد برای خواندنش...ترجمه می توانست بهترباشد
Profile Image for Reza Qalandari.
192 reviews6 followers
December 14, 2025
«برام مهم نیست که الان بیان بکشنم. مهم نیست. ولی داستانامو نمی‌کشن. داستانامو نمی‌کشن. تنها چیزی که دارم همینه.»

به‌معنای واقعی کلمه محشر بود‌. که البته شکی نبود همین‌طوره. مارتین مک‌دونا یکی از بهترین نویسندگان دنیاست.
Profile Image for Yegane.
131 reviews292 followers
February 8, 2022
قصه‌ها میتونن خیلی تلخ باشن، اونقدر که تا مدت‌ها بعد، طعم تلخشون رو حس کنی.


تو هم وقتی نوشتی، از توی تاریکی، امید داشتی شاید یه مردبالشی پیدا بشه، پیدا بشه و به روش مردهای بالشی، بچه‌ها رو نجات بده؛ با مردهای سیبی کوچیک، با هدیه‌ی عجیبی که به پاهای بچه‌ای که توی خیابون بهش خوراکی داده و...

کاتوریان کاتوریان کاتوریان، به آرزوت رسیدی؟

کاتوریان عزیزم، تلاشت برای نشون دادنِ گوه بودن زندگی، قابل ستایشه، هر چند گرون واست تموم شد.

زندگیِ زیبا شاید به اندازه‌ی ترک اعتیادش سخت باشه، زیبا فقط نُه سالش بود، و من به این فکر می‌کردم که آینده چه زندگی غیرمنتظره‌ای واسه‌اش پیش‌بینی کرده؟
برای دختر نه ساله‌ای که خیلی خیلی سخت، ترک کرده.

گاهی فکر می‌کردم کاش سال‌ها بعد، قصه‌ی زن موفقی رو بشنوم که از دوران کودکیِ سختش تعریف می‌کنه و اتفاقی اسم و زمان و خاطره رو مطابقت بدم و همین دختر باشه؛ اینجوری سعی می‌کنم وقتی تو چشماش نگاه می‌کنم، خودم رو گول بزنم که شاید یه روز، همه چی قنشگ بشه.

دختر کوچولوی قصه، الآن که ترک کرده بین سی تا زن با مشکل روانی زندگی می‌کنه، و تصور اینکه روزهایی سخت‌تر از این رو داشته می‌تونه معنی واژه‌ی فاجعه باشه.

خودم از یگانه می‌ترسم که اعماق وجودش میگه کاش مردبالشی وجود داشت، میومد و کارش رو انجام می‌داد، ترسناک می‌شم اما نمی‌تونم به اون امید کوچیک، همون کورسوی نوری که خیلی کمرنگ تو تاریکیِ محض وجود داره دلخوش باشم، اون دختر کوچولویی که مامانش ولش کرد و رفت چی میشه؟ و بچه‌های دیگه؟

مرد بالشی، کاش وجود داشتی!
کاش هیچ وقت دود نمی‌شدی بری تو هوا، همون جمله‌ی یه پایان تلخ بهتر از ی�� تلخی بی پایانه...


Profile Image for Sina.
121 reviews127 followers
May 28, 2022
عجب چیز مریضی بود. حقیقتا لذت بردم. مخصوصا از دیالوگا.
Profile Image for Hossein Bayat.
171 reviews32 followers
December 6, 2024
مرد بالشی، هفتمین نمایشنامه‌ایست که از مک‌دونا خوندم. پر طرفدار‌ترین و مشهورترین اثر مارتین مک‌دونای ایرلندی. در ادامه می‌خوام راجع به چند تا نکته که مرد بالشی رو برای من خاص می‌کنه بنویسم. این چند خط چیزی رو اسپویل نمی‌کنن مگر این که هشدار داده باشم.

(۱)
وقتی که کرت کوبین ترک پالی (Polly) رو توی آلبوم نِوِرمایند (Nevermind) نیروانا قرار داد، هیچ وقت فکر نمی‌کرد که توی ادامه قراره چه حاشیه‌هایی برای این ترک ایجاد بشه. مدتی بعد از پخش آلبوم مشخص شد که دو تا مرد در حالی که داشتن به یه دختر تجاوز می‌کردن، متن این آهنگ رو زیر لب زمزمه می‌کردند. این قضیه ضربه احساسی سختی به کرت زد و باعث شد به طور خاص توی جلد آلبوم سوم گروه یعنی این یوترو (In Utero) بهش اشاره کنه. متن پالی انگار کار عکس کرده بود. ماجرای آهنگ پالی برمی‌گشت به داستان دختری که توی دهه هشتاد بعد از شرکت توی یه کنسرت پانک‌راک بهش تجاوز میشه. حالا کوبین مواجه شده بود با این که انگار از اثرش در جهت همون چیزی که کوبین بر علیهش ایستاده استفاده شده. کوبین تنها کسی نیست که توی چنین نقطه حساسی ایستاده. من نمی‌دونم سلنجر وقتی شنیده یه روانی به اسم مارک چمپن، جان لنون محبوب رو به ضرب گلوله کشته و ادعا کرده تحت تأثیر ناطور دشت این کار رو انجام داده، چه احساسی داشته. یا مثلاً وقتی توی وسایل بچه‌ای که توی مدرسه به همکلاسی‌هاش شلیک کرده یه کتاب از استیون کینگ پیدا کردن، استیون کینگ چه احساساتی رو تجربه کرده. همه مولفین، اونقدر عمر نمی‌کنند که با کسایی رو به رو بشن که آثارشون رو انقدر کج فهمیدن. اما این نقطه یه نقطه مهم توی کریر هر مولفیه که به نظرم بعد از رسیدن به بلوغ باهاش رو به رو میشن. این فکر که نکنه از چیزی که می‌نویسم بر علیه اون چیزی که می‌خوام استفاده بشه. من احساس می‌کنم مک‌دونا در ششمین نمایشنامه بلند خودش، در چنین نقطه‌ای ایستاده و درگیر این افکار و شاید احساس گناه شده. کثافت و خشونتِ گاه افسار‌گسیخته‌ای که در آثار پیشین او وجود داشته برای او نوعی احساس گناه ایجاد کرده است. حداقل به نظر من صحنه ابتدایی نمایشنامه و بازخواست نویسنده، نمودی از همین مسأله است و نویسنده به صورت ناهشیار داره خودش رو محاکمه می‌کنه و ما با جدالی طرفیم که طرفین اون بخش‌های مختلف ذهن مک‌دونا هستند. حداقل برای من این احتمال، احتمال جذابی است.

(۲)
نکته دیگه‌ای که مرد بالشی رو برای من ارزشمند‌ می‌کرد، داستان‌های فرعی بسیار جذابش بود. به طور خاص داستان مرد بالشی که به شدت متأثرم کرد و جزو جذاب‌ترین داستان فرعی‌هاییه که تا به حال توی یه داستان بهش اشاره شده. این داستان‌های فرعی علاوه بر جذابیت خودشون، فرم نمایشنامه رو هم خیلی جذاب کرده بودن و باعث شدن دست کارگردان توی چگونگی پردازش این داستان‌ها هم باز باشه. (من اجرای ایرانی این نمایش رو دیدم که این بخش‌ها رو اغلب با پخش کردن نقاشی‌های دو بعدی و بدون بازیگر نشون دادن که خوب هم شده بود)

(۳)
احتمالاً راجع به مکانیزم‌های دفاعی شنیدید. به طور خلاصه مکانیزم‌های دفاعی روش‌هایی هستند که ایگو (Ego) از طریق اونها کشمکش‌ها و تعارضات اضطراب‌زای ناهشیار رو مدیریت می‌کنه. ما توی موقعیت‌هایی که نیازها و تمایلات‌مون با ساختار‌های اجتماعی ناسازگار هست و موقعیت‌هایی که دچار ناکامی و در نتیجه اون اضطراب میشیم، چاره‌ای جز توسل به این مکانیزم‌های دفاعی نداریم. این رو گفتم که بگم ما توی شخصیت کاتوریان و اریل هم شاهد استفاده از مکانیزم دفاعی هستیم. یکی از مکانیزم‌های دفاعی پر استفاده از نگاه فروید، والایش است. والایش یعنی ما میل و کشش غریزی خودمون رو به سمت یک رفتار قابل قبول اجتماعی می‌بریم چون می‌دونیم در حالت فعلی توسط جامعه پذیرفته نمیشه.
[داخل کروشه اسپویل دارد: اریل میل خودش به انتقام از تمام کسانی که به بچه‌ها ظلم می‌کنند رو در قالب یک مأمور پلیس وظیفه شناس نشون میده و کاتوریان خشمی که توی خودش داره رو با والایش تبدیل به داستان‌هایی می‌کنه که می‌نویسه]
من فکر می‌کنم مک‌دونا می‌خواد بگه گرچه هر نفر گذشته‌ای لعنتی خودش رو داشته و همه با این گذشته لعنتی و رفتار‌های کثافت‌وار والدین و مراقبت‌های اولیه‌مون درگیریم اما در آخر این ماییم که داریم تصمیم می‌گیریم چه جوری رفتار کنیم.

(۴)
می‌دونم چیزی که در ادامه می‌نویسم بیشتر یه نگاه ذوقی به لحظاتی از نمایشه اما دوست دارم فکری که کردم رو با شما به اشتراک بذارم گرچه می‌دونم که شاید دارم زیاده‌روی می‌کنم. برای من بعضی از قسمت‌های نمایش یادآور نظریه ناهشیار روانکاوی بود. کنار هم قرار گرفتن کاتوریان، اریل و توپولسکی و دیالوگ‌ها و مناسباتی که بین این سه در جریان بود، در بعضی از صحنه‌ها من رو به یاد روابط بین اید (id) ایگو (Ego) و سوپر ایگو (Super Ego) می‌انداخت. به طور خاص توپولسکی در بعضی صحنه‌ها نقش تسهیل‌گر بین روابط کاتوریان و اریل رو ایفا می‌کرد و اریل و کاتوریان که گذشته مشترکی داشتند، به نحو متفاوتی به دنبال پاسخگویی به این گذشته بودند و توپولسکی به مثابه ایگو شرایط صحنه رو مدیریت می‌کرد. احساس می‌کنم با تمام باگ‌هایی که این ایده داره، اگر بیشتر روش فکر کنم و چند بار از اول نمایشنامه رو بررسی کنم می‌تونم به عنوان یه تئوری ذوقی مطرحش کنم :)))))

(۵)
یه جاهایی داشتم فکر می‌کردم یعنی توی دنیای واقعی چنین پدر و مادرهایی مثل داستان دختری که فکر می‌کرد مسیحه یا پدر و مادر خود کاتوریان پیدا میشه یا نه. که به فکرم رسید چه قدر دارم سطحی فکر می‌کنم. خیلی اوقات ما در جایگاه والد و یا والدین ما، غیر عامدانه همین قدر نسبت به ما پلید و ستمگر بودن و ما صرفاً چون آسیبی که از سمت‌شون دیدیم قابل دیدن نیست این داستان‌ها رو نمی‌تونیم تعریف کنیم. خیلی از ما تجربیات وحشتناک طرد‌شدگی، تحقیر و دستکاری‌های روانی رو از طرف والدین خودمون از سر گذروندیم و سالیان سال با این آسیب‌ها زندگی کردیم. پس شاید اونقدرا هم والدین سمگری که مک‌دونا ترسیم کرده دور از خونه‌ها و عکسای آلبوم و یا حتی تصویری که هر روز توی آینه می‌بینیم نباشن.:

(۶)
در نهایت احساس می‌کنم هر چی نوشتم رو باید پاک کنم و مک‌دونا به نویسنده خلاق لعنتیه که داره روانیم می‌کنه با نبوغ خودش و هیچ چیز بیشتری از این وجود نداره...
Profile Image for صَــــنَــــمْــــ.
156 reviews101 followers
January 24, 2023
من همیشه گفتم و میگم آدم‌هایی که تو زندگی رنج کشیدن، کاراکتر جذاب‌تری دارن و خالق بهتری‌ان. انگار که ظهور یک سری از ویژگی‌های آدمی مستلزم تحمل رنج‌های بسیاره. هر کتاب، فیلم، نمایش، شعر، نقاشی، موسیقی‌ و بقیه آثار هنری ارزشمندی که انسان خلق می‌کنه از یک رنج نشات گرفته. چون آدم رنج‌کشیده، احساسات و افکار عمیق‌تر و شاید تاریک‌تری رو تجربه کرده و تونسته درون خودش رو بیشتر کنکاش کنه.


به نظرم مرد بالشی در آخر میخواد همینو بگه. که اگه کاتوریان اون رنج رو تو خونه تحمل نکنه، نمیتونه قلم خوبی داشته باشه. و مایکل قبول می‌کنه که سالها شکنجه بشه تا برادرش بتونه بنویسه و برای مایکل هم بخونتشون. این یه ابراز عشق دارک و عجیبی هم هست در نوع خودش!


هرچند این قضیه یه رویِ دیگه هم داره. مثل توپولسکی و آریل که اونا
هم کودکی خوبی نداشتن اما تبدیل شدن به شکنجه‌گر.


پس صرفِ رنج کشیدن نمیتونه به آدما کاراکتر جذاب بده. رنج کشیدن لازمه اما کافی نیست :)
Displaying 1 - 30 of 1,379 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.