أثار انتحار دريسكول خيال أونيل. لماذا ينتحر مثل هذا الشخص الذي تميز بتفوقه البدني والذي كان يعيش في ظل انسجام تام مع فكرته المحدودة عن العالم؟ وكانت الإجابة على هذا السؤال هي الخطوة "الأولى في كتابة مسرحية "القرد الكثير الشعر.
American playwright Eugene Gladstone O'Neill authored Mourning Becomes Electra in 1931 among his works; he won the Nobel Prize of 1936 for literature, and people awarded him his fourth Pulitzer Prize for Long Day's Journey into Night, produced in 1956.
He won his Nobel Prize "for the power, honesty and deep-felt emotions of his dramatic works, which embody an original concept of tragedy." More than any other dramatist, O'Neill introduced the dramatic realism that Russian playwright Anton Chekhov, Norwegian playwright Henrik Ibsen, and Swedish playwright August Strindberg pioneered to Americans and first used true American vernacular in his speeches.
His plays involve characters, who, engaging in depraved behavior, inhabit the fringes of society, where they struggle to maintain their hopes and aspirations but ultimately slide into disillusionment and despair. O'Neill wrote Ah, Wilderness!, his only comedy: all his other plays involve some degree of tragedy and personal pessimism.
باعث افتخارمه که اعلام کنم خرید این کتاب از شهر کتاب بوستان به مبلغ ۱۵ هزارتومن، و ۱۰ هزارتومن ارزونتر از قیمت روز بازار، اولین دستاورد مالی من در سال ۱۴۰۰ است. این رو به فال نیک گرفته و از خوشحالی، همونجا خودمو به یک بستنی قیفی سنتی_انبه مهمون کردم و ۱۰ تومن رو خوردم. ................ وقتی داشتم این نمایشنامه رو میخوندم، به این فکر کردم که آدما، توی هر موقعیت و شکلی که باشن، دلشون میخواد خاص، منحصر بفرد و موثر باشن. دلشون میخواد حداقل گاهی وقتا، مرکز ثقل جهان باشن . چرخ دنیا بدون اونها نچرخه ، کشتی زندگی بدون اونها حرکت نکنه . برای همینم میان برای خودشون هویت تعریف میکنن. بعضیا هویت خودشون رو به کاری که میکنن گره میزنن وبعضیا هویتشون وابسته به گروهها و جوامعیه که عضوشن . ولی چی میشه اگه یکی دچار بحران هویت بشه؟ جایگاهی که اینقدر بهش اتکا کرده بود فرو بریزه و احساس کنه هیچی نیست؟ احتمالا اون موقع دچار خشم میشه . خشم خیلی زیاد نسبت به کسی یا چیزی که اونو دچار بحران کرده. حالا اگه اون آدم که دچار بحران شده ، دست به شورش بزنه ، ولی یه شورش اشتباهی، اونوقت چه اتفاقاتی میوفته؟ ..... اولش فکر میکردم این کتاب ضد کاپیتالیسم عه، ولی رفته رفته فهمیدم این یه داستان درباره خشمه. درباره آدمی که تنهایی دست به شورش میزنه. چیزی که توی این نمایشنامه برام جذابه این بود که شخصیت اصلی تا وقتی بک شخصیت تک بعدی بود، یعنی دنیا رو فقط از چشم خودش میدید، حتی جایگاه خودش از دید دیگران رو هم از زاویه دید خودش تفسیر میکرد، آدم خوشحال و راضیی بود . ولی به محض اینکه متوجه شد از دید مردم دیگه، چیز دیگری عه، و شناختش دو بعدی شد، زندگیش تغییر کرد و دیگه خوشحال که نبود هیچ، تبدیل به خشم و انفجار شد.
پیشتر، نوشته بودم چقدر مفصل درباره گوریل پشمالو و حواشیاش. البته موقع زدن دکمهی ارسال اینترنت گوشیام که در خانهی قدیمی درست و حسابی آنتن نمیداد قطع شد و نوشتهام پاک. انقدر بیحوصله شدم که پنجره را بستم و دیگر چیزی ننوشتم. اما حالا خودم را مجبور کردهام تا بیایم و کمی دیگر دربارهاش بنویسم تا رسمِ ریویونویسیام خراب نشود.
نمایشنامه که شروع میشد، حس میکردی قراره درباره تضادهای طبقاتی بشنوی، درباره انسانی که تغییر شکل داده به یک میمون و کار میکنه و کار. اما هرچی جلو میرفت میدیدی که همچین دغدغهای، نمیتونه تنها چیزی باشه که نمایش داره ازش حرف میزنه. اولا خیلی مارکسیستی به نظر میومد ولی وقتی جلو میرفتی مي دیدی بیشتر ازینکه بخواد درباره مارکسیسم و جنبشهای کارگری باشه، درباره انسانه. انسانی که انقدر دور و پرت افتاده که حتا وارد سازوکارهای سوسیالیستی هم نمیتونه بشه. مشکلش چیز دیگهایه. چیزی خیلی بزرگتر. انقدر از همه چیز دور شده که تبدیل شده به خشمی خالص. خشمی که هیچ راهی برای فروکش کردنش وجود نداره جز قربانی شدن. جز از بین رفتن. کی بود که میگفت که جواب بعضی از سوالات مرگه؟ هیچی مث مرگ صورت سوال رو پاک نمیکنه. آدمِ این نمایش همون گوریلی شده بود که از خشم هیچی رو نمیدید. نه مبارزه نه آینده نه این که چی میخواد. فکر میکرد میتونه با قدرت بالاخره برسه به جایی که باید، ولی حتا قدرت هم جواب اون نبود. اون دیگه چیزی نبود جز خشم. خشمی که با له شدنش سرانجام گرفت و وقتی له شد دیگه چیزی ازش باقی نمونده بود.
این دومین نمایشنامهای بود که از اونیل میخوندم و متأسفانه به دلم ننشست. میدونم اونیل نمایشنامهنویس قهاریه و زبردسته و غیره اما من نه امپراتور جونز رو دوست داشتم نه این نمایشنامه رو. البته بیشترش برمیگرده به سلایق من. مثلاً من دوست دارم نمایشنامه صحنههای محدود و مکانهای کمتعدادی داشته باشه... در واقع به نظرم چیزی که نمایشنامه و فیلمنامه رو از رمان و سریال جدا میکنه موجز بودنش در تمام سطوحه و تا جایی که تو این دوتا دیدم اونیل هر صحنهاش تو یه مکان جدید اتفاق میافته. چیز دیگهای که به سلیقهی من خوش نمیاد اینه که اثر حرفش رو اقلاً در یکی از سطوح فریاد بزنه مخصوصاً در بحثهای سیاسی و فلسفی. مطمئناً لایههای زیرین دیگهای از لحاظ جامعهشناسی داره اما من از رک بودن اثر خوشم نمیاد. شاید از اونیل باز هم چیزی بخونم و شاید زمان دیگهای از اونیل خوشم بیاد.
داستان گوریل پشمالو در مورد فردی به نام« ینک » هست که در آتشکده یک کشتی کار میکنه و تحت تاثیر این شغل سخت دچار توهمات عجیبی هست که خودش رو همه کاره و پایه و اساس کشتی می بینه و به عبارتی با وجود سختی های فراوونی که حین کار میکشه ولی امپراطوری بزرگی از خودش تو وهم و خیال و فکرش ساخته تا اینکه روزی دختری مرفه اونو گوریل پشمالو خطاب میکنه و ساختار فکری « ینک » رو به هم می ریزه ...... نمایشنامه تأمل برانگیز و زیبایی بود که صوتیش و با صدای « کامیار محبی » گوش دادم که صدای آقای محبی انصافا خیلی به شخصیت گوریل پشمالو میاد و پیشنهاد میکنم حتما گوش بدید .
▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄.
در قسمتی از نمایشنامه « ینک » به گوریلی در باغ وحش میگه : آره آره منم همین حال بهم دس میدهد ولی تو خوش اقبال تری حالیته؟ تو اینو میدونی که از قماش اونا نیسی. اما من نه من از قماش اونام و میون اونام ولی دلم تنهاس . حالیته؟ اونا از من نیسن مسئله اینه میفهمی که؟ فرک کردن ( فکر کردن ) خیلی سخته... دستی به پیشانی اش میکشد و چهره اش از درد منقبض میشود گوریل با بی صبری خرناس میکشد. ( ینک )اندیشمندانه ادامه میدهد چیزی که میخوام بگم اینه شماها میتونین اینجا بشینین و تو عالم خودتون با یاد جنگلای سبز و دارو درختاش خوش باشین این جوری تو عالم خودتون سیروسیاحت میکنین اون وخ میتونین به ریش بقیه بخندین شما تو دنیای خودتونین و بقیه رو نمیبینین ولی من چی؟ نه گذشته ای و نه آینده ای فقط باید به دم راضی باشم اینم که ازم فرار میکنه آره تو وضعت از من خیلی بهتره نه میتونی فرک ( فکر ) کنی نهم میتونی حرف بزنی مگه نه؟ ولی من میتونم قمپز در آرم که هم حرف میزنم و هم فرک ( فکر ) میکنم ،این تو ذاتمه و مشکل کارم از اینجا شروع میشه. میدونی چیه؟ افتادم میون زمین و آسمون و هی جون میکنم بلکه یه جوری از زندگی سر در بیارم ولی شدم عین چوب دوسرخلا. از زمین و آسمون میزنن تو سرم شاید جهنم یعنی این نه؟ ولی تو همه کاره ای تو وضعت میزونه . آره ، تو تنها کسی هسی که مال این دنیایی گردن کلفت خوش اقبال .می دونی به خاطر همینم هس که گذاشتنت تو این قفس. آره حرف دلمو خوب میفهمی. اگه آدم بخواد حرفشو بزنه یا بهش فرک ( فکر ) کنه از چنگ آدم در میره یه چیزی هس که ناپیداس ، اون ته ته ها پشت سر آدم... من و تو اینو خوب میدونیم آره آخه مگه هر دومون از یه قماش نیسیم؟
نمیدونم مشکل از منه یا چی، ولی من خیلی از متنهارو نه تنها با عقل و منطق، بلکه با حس و احساس و شهودم قصاوت میکنم. چونکه گوریل پشمالو از خیلی جنبهها، چیز خاصی برای ارائه نداشت؛ از فرم گرفته تا ایده و پرداخت، همگی نسبتا معمولی و تا حدودی تکراری بود. اما چه چیز گوریل پشمالو برام خاص بود و موجب تحریک احساساتم شد؟
گوریل پشمالو از اون نمایشنامههایی بود که به معنای واقعی کلمه درد داشت. درد این نمایشنامه تا استخوان مخاطبش رو میسوزونه (البته مخاطبی که واقعا چنین دردایی رو تجربه کرده باشه). چه دردهایی؟ فقر، جبر، اختلاف کهکشانیِ طبقاتی و در نهایت، شکستِ طغیانِ انسان آگاهی یافته نسبت به این نظام بیرحم. شکستی که مضحکه اما بینهایت تأثربرانگیز.
یوجین اونیل یکی از نویسندههایی که سعادت داشتم باهاش آشنا بشم امسال. کتاب گوریل پشمالو رو فکر کنم حدود دو ماه پیش از یه دوستی که باریستا کافه بود قرض گرفتم البته خودش پیشنهاد داد و بعد از عید یادم انداخت که همچین کتابی رو در انتظار خوندن دارم :دی البته اسم یوجین اونیل رو توی نوشتههای وودی آلن دیده بودم چون بهش اشاره کرده بود بخاطر همین ترغیب شدم که بلخره شروعش کنم. اوایل کتاب یه مقدمهای از مترجم داره (نسخهای که دست من هست خیلی قدیمیه, مال سال ۱۳۷۰) نویسنده اشاره کرده که مخاطبی که نمایشنامه رو میخونه نمیخواد قبول کنه که ینک خود اونه. اینو خوندم احتمال دادم شاید شخصیت ینک جوری باشه که بتونم خودمو توش ببینم و تصمیم گرفتم که باخودم روراست باشم، ولی حقیقتا نه. ینک یه شخصیت ساده و زرد داره. به احتمال زیاد کسی که آگاهی بالایی داشته باشه الان توی جامعه میدونه که فرق طبقاتی بیداد میکنه و واقعا هیچ خوشبختی و من میتونم و ما میتونیمی برای طبقهی فقیر جامعه وجود نداره (تو کشور ما حداقل). نمایشنامه دارک بود واقعا، اون دوست باریستا بهم پیشنهاد داد که نمایشش هم از یوتیوب ببینم و خودمم هم موقع خوندن دوست داشتم بعدش حتما یه تصویر ازش داشته باشم. خوندن نمایشنامه تجربهی خوبی بود. احتمالا نمایشنامهی دیگای که دارم ازش رو هم یه زودی بخونم تا قلمش کاملا دستم بیاد. ۱۴۰۴.۱.۲۶ ۲.۲۲
As an Indian, I grew up with a spiritual theatre tradition which was non-realistic and stylised, played on a bare arena stage (Kathakali, Koothu, Koodiyattam are some examples of our traditional stage) and at the same time, a secular theatre which was very realistic and played on a proscenium stage: so I never linked the two together as different species of the same animal. It was only when avant- garde and expressionistic theatre developed popularity in the early eighties that I realised drama could be much much more than the "social-interest" plays I had seen till then.
Ever since I read The Emperor Jones, I have been entranced by O'Neill's grip of the medium - how he could take the play beyond the narrow confines of the traditional stage. He does this by stressing the non-realism of the medium. The limitations of the traditional stage thus becomes its strengths. This play is no different.
The thread of the narrative is very thin. Yank, a moronic and ape-like seaman who is a chieftain of sorts below deck among his fellow wage-slaves, has a moment of truth when the philanthropist daughter of the steel magnate who owns the ship he works in, calls him a "Hairy Ape". This is not done in insult, however - the girl, a shallow socialite, is just overwhelmed by the hell-like atmosphere in the engine room where the men are stoking coal: and Yank's huge voice, foul language and aggressive behaviour doesn't help. However, it makes him fixated on the girl in a love-hate relationship and he proceeds on a mission to destroy her world. What follows is a descent into bestiality in the depths of the soul - thought not in the way one imagines it would be.
The play, done in relatively short scenes, shifts in time and space drastically. At all times, the playwright makes it clear that the settings should not be realistic. The play alternates between dark and light, above and below, inside and outside: showing Yank's struggled to grow from the "Ape" he is afraid that he may be (he sits like Rodin's thinker at each milestone of his degradation). The hell-like atmosphere of the ship bowels and the jail is so well-etched that I could actually build the scene in my mind. The chorus of the background players is masterfully planned - first the shouts of the sailors, then the curses of the jailbirds and finally, the chattering of the monkeys. And the end is typical O'Neill, where all pretense to reality is abandoned and we may be pardoned for imagining a fantasy conclusion.
Though not as impressive as The Emperor Jones, this play is nevertheless very powerful and would have a huge impact on the audience if properly staged.
هویت گمشده انسان پس از دوران کاپیتالست مورد بحث کتاب هست. انسانی که احساس تعلقی در کلیسا نمی یابد، جنبش های مدرن سیاسی مثل سوسیالیست هم چاره ساز نیست. روابط متقابل انسانی درستی هم نمی تواند برقرار کند.. و سرگشتگی و بی هویتیش جز با مرگ آرام نمیگیرد. هر چند که مفاهیم خوبی رو بیان کرده بود، منتها صراحت نویسنده رو نپسندیدم. انگار که محتوا به فرم چیره بود. و این تو ذوق من زد. در نهایت قابل توجه و خوب بود.
American Drama দেখে ভেবেছিলাম অল্প সময়ের ভেতর শেষ করে ফেলব। যেহেতু American ইংরেজির সাথে পরিচয় মোটামুটি ভালো। কিন্তু Western জাতীয় কথা বার্তা (বিশেষ করে Peaky Blinders এর Arthur Shelby টাইপ আরকি) আর শব্দের ভেতর অক্ষরের Elision এর জন্য মোটামুটি ধরণের সময় লেগে গেলো। যদিও নাটকটা উপভোগ করার মতো।
নাটক মূলতঃ তিনটি Universal ধারণার উপর জোর দিয়ে রচিত। যেগুলোকে সাধারণত থিম বলে। প্রথমতঃ শিল্পায়ন দ্বিতীয়ঃ শ্রেনী বিন্যাস তৃতীয়ঃ অন্তর্ভুক্তি
নাটকে লেখক Eugene O'Neill খুব সুন্দরভাবে এসব বিষয়কে একসাথে মিশ্রণের মাধ্যমে তুলে ধরেছেন। তিনি দেখিয়েছেন কিভাবে Industrialisation মানুষকে যন্ত্রতে রূপান্তর করেছিলো। কিভাবে আজকের যন্ত্রের দ্বারা করা কাজ গুলো মানুষকে দিয়ে করানো হতো। কিভাবে সে-সময় Class প্রথা চালু হয়েছিলো। আর ক্লাস প্রথার কারণে কীভাবে সবাই সব রকম সুবিধা ভোগ করতে পারতোনা। আর সবচেয়ে আকর্ষনীয় বিষয় হচ্ছে Belong করা। কে কোথায় belong করে? যে শ্রেনী বিন্যাস চালু হয়েছিলো সেটাতে কোন জায়গায় কার অবস্থান! কে-ই বা নির্ধারণ করবে সেটা? কোনটাই বা গ্রহনযোগ্য হবে?
একটা পরিপূর্ণ জিবনের প্যাকেজ মাত্র কয়েকমাসের ঘটনা বর্ণনার দ্বারা কত সুন্দর করে একে দিয়েছেন অ'নিল সাহেব। পড়ার সময় The Godfather ট্রিলোজির কথা মনে হচ্ছিলো। কত সুন্দর, কত নির্মল, কত ক্ষমতাশালী থেকে আস্তে আস্তে কীভাবে হাহাকারের দিকে চলে গেলো গল্প, জীবন।
এরকম গল্প পড়লে বার বার মনে হয় কেন আমি মানুষের কথা শুনব? কেন অন্য কারোর আইডিওলজির উপর নির্ভর করে আমার জীবন চালাতে হবে? যদি Yank, Mildred এর কথা না শুনতো, যদি সেটাকে গুরুত্ব না দিতো তাহলে হয়তো এরকম পরিণতি হতোনা। হয়তো।
একটা দেশ সবদিক থেকে বা সবাইকে একসাথে নিয়ে কখোনোই এগোতে পারেনা বা এগোই না। তেমনই একটা শ্রেনীবিন্যাসের গল্প। ভালো লেগেছে ডায়লগ গুলো আর Yank এর রুঢ়তা এবং ছোট সমাজের বা working লেভেলের মানুষ হবার পরও তার যে জায়গাটা বেশি Aristocrat সমাজ গঠনের ক্ষেত্রে সেটা বুঝাতে চাওয়ার আকাঙ্ক্ষা-কে।আবারও বলবো নাটকটা উপভোগ করার মতো। গল্পে নিমজ্জিত হবার মতো একটা নাটক। Eugene O'Neill এর স্পেশালিটিই এখানে।
یادمه چند ماه پیش استاد طراحی صحنهمون گفت از اونیل بخونید خیلی خوب جزئیات توصیف میکنه و کمکتون میکنه با همین هدف رفتم سراغش و گوریل پشمالو اولین نمایشنامه ای که از اونیل خوندم و عجب نمایشنامه جذابی بود
موضوع نمایشنامه در مورد ینک کارگری که درموتورخانه کشتی کار میکنه و در ابتدای نمایشنامه ما میبینیم که ینک خودش رو متعلق به کشتی میدونه و فکر میکنه همه کاره کشتی و از جنس فولاده وقتی که با میلدرد که از طبقه بالای اجتماع هست روبرو میشه و میلدرد به اون میگه گوریل پشمالو شرایط تغییر میکنه و...
نمایشنامه نقدی به فاصله طبقاتی داره و این بیشتر از همه تو صحنه پنجم دیده میشه که طبقه ثروتمند چقدر راحت از کنار ینک رد میشن و به اون بی توجهی میکنن در کل همه اتفاقات نمایشنامه به جا و درسته به خصوص اون مونولوگ و جمله پایانی ینک که باعث شد بعد از مدت ها با تموم شدن ی کتاب زل بزنم به دیوار و فکر کنم،ممکنه انقدر که من دوسش داشتم براتون جذاب نباشه اما قول میدم ازش بدتون هم نمیاد!
اونیل از اون دسته نمایشنامه نویس هاییه که توی دستور صحنه اش از توصیف های داستانی استفاده می کنه و حتی جزئی تری ن چیزها رو هم بیان می کنه. چیزی که توی این کار دوست داشتم جدای از بحث نقد جامعه شناختی اش پرداخت شخصیت از طریق حدیث نفس های فراوانش بود. به خصوص جاهایی که مردد می شد توی تصمیم گیری و اونجا بود که درونیاتش و نوع تفکرش رو بروز می داد و البته این دورافتادگی از اجتماع و این حجم از تحقیر بود که باعث شده بود ینک به این میزان انزوا برسه. به خصوص پایان بندی کاملا تراژیکش و اون استهاله و گونه ای از مسخ که در انتها توی این شخصیت اتفاق افتاده بود طوری که دیگه چیزی که بود رو به فراموشی سپرده و چیزی که ازش می خواستن-چه هم قطارها،چه مردم، چه جامعه ی طبقاتی- رو پذیرفته بود.
"گوریل پشمالو" سعی داشت اختلاف طبقات اجتماعی و انسانِ در جستجوی جایگاه و هویت واقعی رو نشون بده ولی بهنظرم زیادی بولد و آشکار بود. احساس میکنم نویسنده سعی داشت مطمئن بشه که حتما مخاطبش پوینت اصلی نمایشنامه رو متوجه شده برای همین، مدام تأکید میکرد و تمام عناصر نمایشنامه رو فقط روی همین یک نقطه بنا کرده بود و این باعث شده بود که سایر ابعاد نمایشنامه و کرکترها اصلا به چشم نیاد و ابراز نشه. برام جزو اون آثاری بود که میدونم ارزشمنده ولی نمیتونم دوسش داشته باشم.
"...واسه ما دَم غنیمت بود، واسه اینکه آزاد بودیم؛ حالا به خودم میگم فقط برده هان که حسرت روزای گذشته و غصه های آینده رو میخورن، تا بالاخره یه روز مثل من پیر بشن..." "همچی کارکن انگار راس راسی کارتو دوست داری...اگرم بخوای میتونی بری یه گوشه کز کنی و بمیری." ... چیزی که من از این نمایش درک کردم اینه که ما هممون تا یه جایی یه پا گوریل پشمالوییم؛ مثل چی کار میکنیم، زحمت میکشیم، فکر نکرده به جایگاهی که داریم افتخار میکنیم، یه جورایی کلا سرمون زیر برفه، بعد یه تلنگر کوچیک سرمونو از زیر خروارها برف میکشه بیرون و دیگه نمیدونیم با این حجم از سرگردانی در زندگی چیکار کنیم. خب دیگه از اینجا به بعد ریویو رو نمیدونم چی باید بنویسم، فقط میدونم کتاب خوبی بود. پر از نماد و نشونه، برای کسانی که تعقل میکنند!
Eugene O'Neill's The Hairy Ape works on multiple levels, making strong statements on class welfare and warfare, wanton commercialism, and man's basic need to simply belong. There's plenty of food for thought; symbolism abounds, and O'Neill's modernistic stage directions add an extra dimension of subversive weirdness to the goings-on. But (and I do feel quite odd criticizing a freaking Nobel Prize-winner) I feel this play loses its value as dramatic entertainment amidst its messages and depth. The subject matter great to think about, yet the actual story of the play seems, well, kinda silly.
O'Neill achieves quite a feat in turning the loud and bellicose Yank into a sympathetic figure. The guy's a jerk, and makes no excuses about being a jerk-- a majority of his lines come across as a series of vituperative threats towards the world at large-- yet he endears himself to the audience as he struggles to make sense of his diminutive life in the face of his growing perception of the world that surrounds him. Poor Yank wants to belong, but is continuously struck down by the societal forces that O'Neill presents as harsh and dehumanizing. I'm still on the fence about his death-- good symbolism, curious presentation, a simian deus ex machina?-- but Yank's character arc serves as a fascinating look at a somewhat solipsistic laborer being confronted with his own meaninglessness.
The dialog between Mildred Douglas and her Aunt is great; these two awful people are absolutely awful to each other, and their bitching and sniping plays well for a modern generation raised amongst the comedic miscreants of Seinfeld and It's Always Sunny In Philadelphia. Her character's abrupt exit from the story leaves me wanting, though. Don't get me wrong-- I'm glad the play doesn't fall into the trite melodrama the ratbastard movie version presents-- but after the strong impression she makes in her one full scene, her presence becomes a notable absence as we're introduced to the dull, static characters of the later acts.
These later characters are what give me the most trouble with the play. O'Neill departs from developing traits and personalities for those onstage, rather using them as simple tools to help present his point. The prisoners, the IWW members-- none are given any individuality or personality beyond that needed to move Yank along to his next disappointment. O'Neill gets too caught up in message, and the drama suffers for it, becoming dull and preachy in the final scenes before reaching its odd, ironic conclusion.
Finding a performance of The Hairy Ape to watch is a bit of a difficulty-- most of what is available online seems to be amateur JuCo productions more concerned with their own presentation than showing O'Neill's true intentions. And that movie-- good god, it sucks, and shits all over the message O'Neill's work conveys. So I can't find a way to watch a stage production of The Hairy Ape, which means I'm left with only a half-perspective on what O'Neill intends. I'm willing to believe that the play gains a good bit from being watched and not read, and hopefully I'll be able to bump up the rating after a good viewing.
این اولین نمایشنامه از یوجین اونیل است که میخوانم. نظرات مثبت زیادی درباره ی این نویسنده ی امریکایی شنیده بودم ولی هنوز فرصت نشده بود هیچ کدام از آثار او را بخوانم تا اینکه گوریل پشمالو رو خواندم و باعث شد حتما سراغ بقیه کارهای این نویسنده هم بروم. نمایشنامه گوریل پشمالو به گفته ی خود اونیل در سبک اکسپرسیونیسم نوشته شده و صحنه و اشخاص نمایش در واقع بیان و توصیف چیز دیگری هستند. ینک یا همان گوریل پشمالو میتواند من، شما، یا هر کس دیگری باشد که در دست به تلاش برای شناختن خود دارد و خود را متعلق به جایی یا کاری ببیند.. کارگرهای کشتی نمایانگر آدم های برده و اسیر ماشین شده هستند و شکاف طبقاتی به خوبی در این نمایشنامه دیده میشود.
در قسمتی از مقدمه که مصاحبه ی ماری ب. مالت با اونیل است میخوانیم: اونیل به من گفت: جمعیت در تئاتر می نشست و ه حرف های کاملا مغایر با افکار و عادات زندگی روزمره اش گوش میداد؛ با این حال، آنچه را میدید و میشنید می ستود. پرسیدم چرا؟ او در پاسخ گفت: چون این نمایشنامه ها احساس و عاطفه ی تماشاگر را برمی انگیزند، و احساس بیشتر از اندیشه رهبر و راهگشای ماست. احساسات و عواطف انسان غریزی اند. عواطف، معلول تجارب فردی نیستند، بلکه از تجارب کل بشر سیراب میشوند؛ تجاربی که از دیرباز با آدمی بوده اند. عواطف همانند جویبارهایی اند که در اعماق حرکت میکنند، در صورتی که اندیشه ی ما واکنش های سطحی و پیش پا افتاده ی فردی اند. معمولا حقیقت در اعماق جریان دارد؛ پس، از راه برانگیختن عواطف بهتر میتوان حقیقت را به تماشاگر انتقال داد.
راست اش این اولین نمایشنامه ای بود که از جناب اونیل خوندم و واقعا یکی از سوالات ذهنم این بوده که چرا تا به حال با او آشنا نشدم. این نمایشنامه در مورد یک تون تابان(سوخت رسان کشتی)به نام ینک هست؛ او تا وقتی در همون زیر زمین و کنار کوره کشتی زندگی میکنه(در غار خودش بسر میبره)هیچ مشکلی با هویت اش نداره. خودش رو خوب میشناسه، تعریف اش از همه چیز حول فهم و درک خودش از هویت اش هست. و وقتی بر اثر حادثه ای از اون زیر زمین میاد بیرون تمام هویت و باور ها و خلاصه درک اش رو از دست میده (تضاد دنیای بیرون و او)و حالا دیگه هیچی نیست... مساله گم گشتی انسان معاصر، و جامعه ای که چنین فرد رنج دیده ای رو طرد میکنه،اونچه که تو این کتاب برام خیلی جذاب بود پایان بندی بینظیر اونیل بود؛(البته خودمم هم پایان دیگه ای براش متصور نبودم).دور و برم پر از ینک هایی که مجازی و واقعی اشون رو میبینیم اونهایی که هیچ چیزی جز زمان حال براشون نمونده،نه آینده ای ،نه امیدی و نه حتی گذشته ای!هیچ چیز جز همین دم که ان هم با خون و عرق اغشته شده،راه نجات ینک ها چیه؟بنظرم شفقت،مهر و توجهی که جامعه باید به این ارواح زخم خورده داشته باشه... مشتاق شدم از اونیل بیشتر بخونم و.....
ینک: ...همون حرفای قدیمی. همهش حرف و سخنرانی، اینام جیگرشو ندارن! همهش میخوان یه ساعت از کار روزانه کم کنن تا قند تو دلمون آب شه. میخوان صنار به حقوقمون اضافه بشه تا دلمون خوش باشه! روزی سه وعده غذا، با گلکاری جلوی حیاط، حقوق برابر، زن و چندتا بچه، حق رأی، اونوخ یه راس بفرسنمون بهشت، ها؟اَه، مردهشور! فایدۀ اینا چیه؟ اون درد اصلی یه چیز دیگهس. این دیگه اصلاً به شیکم ربطی نداره. یه روز باورم شده بود که فولادم و دنیا تو چنگمه. حالا دیگه فولاد نیستم و تو چنگ دنیام. همهجا تیره و تاره. غلط اندر غلط.
I know, I know, another play for my Representative Plays class, and not your typical O'Neill, but, gosh darn it! It's good. Especially for prisoners. They really empathized with the lead character and had images and understandings of him that I would never have come up with in my own female/on-the-outside perspective. A great example of expressionism and O'Neill's unique way of interspersing techniques and theater forms that is truly pluralistic and thus American.
أنتقلت الحرب من بين الإنسان والآلهة إلى الحرب بين الإنسان ونفسه، ونشبت الصراعات بين كيف يرى كل شخص نفسه، وكيف يراه ويصنفه المجتمع، فيضل بين الصورتين! ولا يعرف من هو؟
دوهفتهست نصف بیشتر زنگ دینی رو میریم توی حیاط. بچههای نقاشی هم بوماشونو میذارن و گلها و آلاچیق رو نقاشی میکنن. ما از این حرف میزنیم که کارگروهی مورچهها چه خوبه. و روزهای آخر یازدهم رو میگذرونیم. + _میمون مودار؟ آدم احساس میکنه باید شیوش کنه. اینم دیالوگ جاموندهای از دوشنبهی یکی مونده به آخر.
یکی از مسائلی که ذهن ینک را به خودش مشغول کرده، مسالهی تعلق داشتن است. او در ابتدای نمایش خود را متعلق به کشتی میداند. خودش را عضوی مفید میبیند که اگر نباشد کشتی حرکت نمیکند و به این قضیه افتخار میکند. او کارگرانی را مسخره میکند که اعتقاد دارند کار کردن در شرایط سختِ کشتی نوعی بردهداریست و خودش را از آنها بالاتر میداند. او، فردیست که به قطعهای ماشینی تبدیل شده، قطعهای که در سیستمِ استعمارِ موجود، معنا و کارایی دارد و وقتی تلاش میکند تا از سیستم خارج شود دچار بحران هویت میشود. حتی نام او نیز مانند صدای برخورد دو تکه فلز است. ینک با روبرو شدن با دختری که او را گوریلی پشمالو میخواند، خشمگین میشود و تصمیم میگیرد تا از او انتقام بگیرد. در صحنهای او و رفیقاش را ميبینیم که به محلهای ثروتمندنشین میروند تا دختر را پیدا کنند، اما دیگران طوری با آنها برخورد میکنند که انگار آنها را نمیبینند. ینک، موجودی است که دیده نمیشود. دعوایی راه میاندازد و توسط پلیس دستگیر میشود و به بازداشتگاه میرود. آنجا با اتحادیه کارگران صنعتی آشنا میشود و تصور میکند که آنها میتوانند برای رسیدن به هدفش به او کمک کنند. ینک مشکلی با سیستمی که در آن کار میکند ندارد و فقط به فکر انتقام گرفتن است. او از تصویرِ فروکاهیدهشدهی خودش میترسد و سعی در کتمان آن دارد، تصویری که توسط آن دختر به زبان آمده. در صحنههای بعدی ینک را میبینیم که در اتحادیه کارگری با اعضای آنجا بحث میکند و حتی آنها نیز او را طرد میکنند زیرا تنها چیزی که او در سر دارد، خشم و تخریب است. تخریب کارخانهی فولادسازیِ پدرِ دختری که به او توهین کرده است. او خودش را در زندانی فولادی میبیند که تنها راه فرار، شکستن و خرد کردنِ آن زندان است. در انتها، ینک که از همه کس و همه جا رانده شده، به باغ وحش میرود و در آنجا مشغول گفتگو با گوریلی می��شود و او را تنها دوست واقعی خود مينامد. اتفاقات اخیر او را ناامید کردهاند و حالا باورش شده که شاید واقعا گوریلی پشمالوست. گوریلی که باید در قفس باشد و شاید قفس، تنها جایی است که به او حس تعلق میدهد.
*** بخشی از مرور نمایشنامه «گوریل پشمالو» که در وبسایت آوانگارد به قلم «سپهر صانعی» منتشر شده است. برای خواندن کامل مطلب به لینک زیر مراجعه فرمایید: https://avangard.ir/article/413
عجیب بود برام. و اما وقتی فکر میکنم چقدر جالب و ملموسه. کارکتر اصلی اولش خیلی اعتماد به نفس داشت، خودشو متعلق به کشتی میدونست و میگفت من فولادم... که این میشه دیدگاهی که خودش از خودش داشت. اما بعد که توسط دیگران تعریف شد و روش اسم گذاشتن، خودشو باخت. سراسر خشم و انتقام شد. به حدی که اسم خودشو فراموش کرده بود و فقط همون اسمی که روش گذاشته بودن و اینکه از دیدگاه بقیه چه کسی و چطوری بود رو بهخاطر داشت.
|تکه کتاب|
از سر تفاخر لباس پوشیده، انگار نگران است چهرهاش بهتنهایی گویای زندگی مرفه او نباشد.
آدمی هنگامی که چیزی دستنیافتنی را آرزو میکند، پیشاپیش شکست را انتخاب میکند. اما تلاش او در این راهْ پیروزیِ اوست!
Hairy-Ape is a terrific drama narrating a story of a defiant Yank whose hubris and bellicose attitude constitute a thin end of the wedge and consequent demise. The story is simultaneously historic and universal since the protagonist stands in my opinion for every-man with one's existential dilemmas and foibles. The tragedy of a soul that struggles to be self-reliant and defiant to one and all and who cannot deal with life's surprises because of terrible misapprehensions speaks to me in many ways than one. The ending is terrific and indelible. The play is a classic as far as I'm concerned.
اولين نمايشنامهای که از اونیل خواندم. توضیح کامل صحنهها و منظور از جنبشها را طوری بیان کرده که به درک بهتر نمایش کمک میکند. محتوای متن اکسپرسیونیسم است و اونیل از عواطف و احساسات (غالبا خشم) استفاده کرده چون معتقد است بیشتر از اندیشه، مخاطب را درگیر میکند. با همین روند در پرده آخر، تراژدی اوج میگیرد و تا مدتی مخاطب را درگیر سرنوشت نقش اول نمایش میکند.