احمدرضا احمدی (۱۳۱۹-۱۴۰۲) شاعر و نویسندهٔ بزرگ ایرانی در دو دههٔ آخر عمرش رمانهایی نوشت که با جهانِ خاصِ شعری او مترادف میشوند. رمانهایی که در رابطهٔ تنگاتنگ با نسیان، زوال، خاطره و سبکی تحمل ناپذیر هستی قرار دارند.
رمانِ مسافرخانه، بندر، بارانداز یکی از مهمترین رمانهای او در این سبک و سیاق است که روایتی مقطع و مه آلود میسازد از روزگارِ شاعری جوان در شهری کوچک. شاعر برای کار به شهر آمده و در مسافرخانهای مستقر است. مسافرخانهای که آدمهایی خاص و عجیب دارد و شاعر با دختری آشنا میشود که قرار است داستان را با هم پیش برند اما… بسیاری علیه شاعر هستند از جمله صاحبِ مسافرخانه. او را خوش ندارند و او برنمی تابند پس باید کاری کرد. باید راهی بندر شد. احمدرضا احمدی داستان خود را در فصلهای کوتاه تقسیم کرده و با نثر ساده و خاصش فضایی میسازد که بیانگر ذهنِ مدرن اوست نسبت به آدمها و اشیا. این ذهن تفسیرگر نیست بلکه توصیفهای قاطع و صریحی دارد و وقایع را چنان که میبیند روایت میکند. سرعت روایت بالاست و هیچ مکثی وجود ندارد.
مسافرخانه، بندر، بارانداز را میتوان مانیفست احمدرضا احمدی دربارهٔ رهایی دانست. تکههایی منسجم از هجومِ دیگران و تن ندادن به یأسِ روزمرهشان. روایتی دربارهٔ شکوهِ تنهایی.
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.
داستان با شخصیتهایی بینام و صرفن با یک صفت که معمولن حرفهشونه میگذره: شاعر، صاحب مسافرخانه، آشپز سوسیالیست، رهبر ارکستر و... و قصهی شاعر و راوی داستانه که پا به مسافرخانهای در یک بندر گذاشته و قراره پیش صاحب مسافرخانه کار کنه. منطق روایی کتاب یک سر جداست از حالات کلاسیک و کاملن تنه به منطق شعر میزنه. با پاراگرافهایی روبروییم که عباراتی توش تکرار و تکرار میشن و گاهی با همون چیزی به پایان میرسن که شروع شدن؛ عنصر خیال هم که به وفور در متن جاریه. نکتهی اذیت کن متن اینه که انگار نویسنده نخواسته یا نتونسته از ضمایر متصل هم استفاده کنه و همین خیلی مخل خوندنش شده و خوانش متن رو رسمی و خشک و بعضن مصنوعی کرده. مثلن بجای ازتون خداحافظی میکنم نوشته: من از شما خداحافظی میکنم. نه «من» حذف شده و نه «شما» از حالت منفصل به متصل تبدیل شده. علی ایحال اینها همه حٙرفه و کسی که با جغرافیای ذهنی احمدرضا احمدی پیوند داشته باشه، هر اثری از آقای شاعر رو میخونه و به مثابه قطعهای از پازل دنیاش بهش نگاه میکنه.
كتاب سختي بود براي خوندن...سرشار از ديالوگ هاي شعر گونه، انگار كه ٢٣٠ صفحه شعر خونده باشي، اونم شعر موج نو... با همه ي احترام و علاقه م به احمدرضا احمدي، احمدي شاعر رو بيشتر ميپسندم.
یک روایت شاعرانهی قصهگون که شاید به جرأت بشه گفت نوشتن همچو چیزی تنها از احمدرضای احمدی نازنین برمیاد. با جهتگیریهای درست. تعلیقهای خوشایند میان فصلهای کتاب که درابتدا چند روایت متفاوت از هم در زمانهای متفاوت تصور میشود اما نهایتا با استادی تمام، پایان روایتها در جایگاه نوعی علت و معلول تعلیقساز، به همدیگر گره میخورده.
بخش هایی از کتاب : پزشکان👨🏻⚕️عاشق دختران وزنان زیبا هستند چون دردوره دانشکده پزشکی با همکلاسی های زشت 🧟♀️خود ازدواج میکننداین زنان زشت تاپایان عمر روی دستشان میمانندباید بارودربایستی عمری راباآنان سپری کنند فقط وجود بچه آنهارابهم پیوند زده است 🤭😂 - [x] همیشه جنگ ها وانقلاب ها زمانی رخ میدهد که مردمان دراوج خوشبختی هستند در کل کتاب سخت ونامفهومیه ولی یه جذبه خاصی داره که باعث میشه تا آخرش بخونی
در باران راه میرفتیم، هر دو خیس خیس شده بودیم. من غمگین بودم. وقتی به مسافرخانه رسیدیم، هر کدام به اتاق خودمان رفتیم؛ من در زیرزمین و دختر در طبقه هفتم، در طبقه صاحب مسافرخانه و زنی که همیشه سایهاش را در پشت پرده دیده بودم.