Jump to ratings and reviews
Rate this book

داستان ملال‌انگیز

Rate this book
Novela napsaná v roce 1889.
Studie duše starého umírajícího profesora medicíny.


A Dreary Story/ A Boring Story

Obálku a vazbu navrhl a ilustracemi vyzdobil Stanislav Kolíbal.

Přeložil Vladimír Pravda z ruského originálu 'Skučnaja istorija', který vyšel v sebraných spisech A. P. Čechova v nakladatelství GIChL v Moskvě roku 1955.

Doslov napsal Jaroslav Hulák.

108 pages, Paperback

Published April 1, 2014

25 people are currently reading
796 people want to read

About the author

Anton Chekhov

5,890 books9,760 followers
Dramas, such as The Seagull (1896, revised 1898), and including "A Dreary Story" (1889) of Russian writer Anton Pavlovich Chekhov, also Chekov, concern the inability of humans to communicate.

Born ( Антон Павлович Чехов ) in the small southern seaport of Taganrog, the son of a grocer. His grandfather, a serf, bought his own freedom and that of his three sons in 1841. He also taught to read. A cloth merchant fathered Yevgenia Morozova, his mother.

"When I think back on my childhood," Chekhov recalled, "it all seems quite gloomy to me." Tyranny of his father, religious fanaticism, and long nights in the store, open from five in the morning till midnight, shadowed his early years. He attended a school for Greek boys in Taganrog from 1867 to 1868 and then Taganrog grammar school. Bankruptcy of his father compelled the family to move to Moscow. At the age of 16 years in 1876, independent Chekhov for some time alone in his native town supported through private tutoring.

In 1879, Chekhov left grammar school and entered the university medical school at Moscow. In the school, he began to publish hundreds of short comics to support his mother, sisters and brothers. Nicholas Leikin published him at this period and owned Oskolki (splinters), the journal of Saint Petersburg. His subjected silly social situations, marital problems, and farcical encounters among husbands, wives, mistresses, and lust; even after his marriage, Chekhov, the shy author, knew not much of whims of young women.

Nenunzhaya pobeda , first novel of Chekhov, set in 1882 in Hungary, parodied the novels of the popular Mór Jókai. People also mocked ideological optimism of Jókai as a politician.

Chekhov graduated in 1884 and practiced medicine. He worked from 1885 in Peterburskaia gazeta.

In 1886, Chekhov met H.S. Suvorin, who invited him, a regular contributor, to work for Novoe vremya, the daily paper of Saint Petersburg. He gained a wide fame before 1886. He authored The Shooting Party , his second full-length novel, later translated into English. Agatha Christie used its characters and atmosphere in later her mystery novel The Murder of Roger Ackroyd . First book of Chekhov in 1886 succeeded, and he gradually committed full time. The refusal of the author to join the ranks of social critics arose the wrath of liberal and radical intelligentsia, who criticized him for dealing with serious social and moral questions but avoiding giving answers. Such leaders as Leo Tolstoy and Nikolai Leskov, however, defended him. "I'm not a liberal, or a conservative, or a gradualist, or a monk, or an indifferentist. I should like to be a free artist and that's all..." Chekhov said in 1888.

The failure of The Wood Demon , play in 1889, and problems with novel made Chekhov to withdraw from literature for a period. In 1890, he traveled across Siberia to Sakhalin, remote prison island. He conducted a detailed census of ten thousand convicts and settlers, condemned to live on that harsh island. Chekhov expected to use the results of his research for his doctoral dissertation. Hard conditions on the island probably also weakened his own physical condition. From this journey came his famous travel book.

Chekhov practiced medicine until 1892. During these years, Chechov developed his concept of the dispassionate, non-judgmental author. He outlined his program in a letter to his brother Aleksandr: "1. Absence of lengthy verbiage of political-social-economic nature; 2. total objectivity; 3. truthful descriptions of persons and objects; 4. extreme brevity; 5. audacity and originality; flee the stereotype; 6. compassion." Because he objected that the paper conducted against Alfred Dreyfus, his friendship with Suvorin ended

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
309 (23%)
4 stars
527 (40%)
3 stars
365 (28%)
2 stars
77 (5%)
1 star
16 (1%)
Displaying 1 - 30 of 217 reviews
Profile Image for Maziyar Yf.
814 reviews631 followers
January 16, 2021
داستانی که جناب چخوف روایت کرده داستان یک زندگی معمولی ایست ، انسانی که منتظر فرا رسیدن مرگ خود است دچار شک و تردید در تمامی جنبه های زندگی خود شده و این تردید زندگی او را به کل نابود کرده است .
قهرمان داستان چخوف نمونه انسانی ایست که به مقصد خود نرسیده ، زندگی او از بیرون پر معنی به نظر می رسد اما در داخل پوچ و تهی ایست .
درپایان نیکلای استپانویچ جناب چخوف یک انسان سرخورده و دلمُرده است که اسیر یک زندگی خسته کننده و ملال آور و اسیر عادت شده ، او هیچ دستاوردی نداشته و هیچ کس او را به خاطر نخواهد آورد .
Profile Image for Mahya.
12 reviews68 followers
October 1, 2019
"هنگامی که انسان فاقد آن چیزی باشد که والاتر و نیرومندتر از همه ی تاثیرات بیرونی است.یک سرما خوردگی کافیست تا توازن زندگی اش را از دست بدهد و رفته رفته هر پرنده ای را جغد و هر صدایی را پارس یک سگ بشنود."
از متن کتاب
Profile Image for Ali Karimnejad.
346 reviews226 followers
December 18, 2020
4.5

به من بگو چه می‌خواهی تا بگویم که هستی

"در این نشستنم بر یک تخت غریبه و در تلاشم برای شناخت خویشتن، در همه افکار، احساسات و ذهنیت‌هایی که درباره همه چیز دارم، هیچ وجه اشتراکی وجود ندارد که بتواند همه اینها را در یک کل واحد گرد آورد. جای یک چیز اصلی، یک چیز بسیار مهم در همه خواسته‌هایم، و در میلم به زندگی خالی است... من مغلوب شده‌ام"


داستان ملال‌انگیز، راجع به کشاکش‌ها و آشوب‌های درونی مردی به "نیکلای استپانویچ" هستش که در زندگی حرفه‌ایش به عنوان یک پزشک و یک استاد دانشگاه به سطوح بسیار عالی موفقیت دست پیدا کرده اما اخیرا متوجه شده به بیماری مهلکی دچار شده و لاجرم بزودی خواهد مرد.

شهرت، نشان‌های افتخار و موفقیت‌های کاری که مدت مدیدی مثل یک پرده در جلوی چشم نیکلای قرار گرفته بود و در آینه اون‌ها، نیکلای شصت و دو ساله خودش رو مردی خوشبخت احساس می‌کرد، حالا با فرا رسیدن مرگ بی‌ارزش شده و از جلوی چشمهاش کنار رفته و اون رو در مقابله با سوالات اساسی راجع به زندگیش تنها گذاشته. غافل از اینکه با به تعویق انداختن این پرسش‌ها و رسوب تدریجی ایام بر روح و قلب آدمی، جواب دادن به این پرسش‌ها مشکل و مشکل‌تر می‌شه به طوری که حالا نیکلای استپانوویچ ما برای یافتن پاسخ سوالهاش، در تنهایی خودش گم شده و نسبت به همه کس و همه چیز بدبین و بی‌تفاوت شده اما افسوس که وقتی باقی نمونده.

کتاب تماما بر احولات نیکلای استپانوویچ تمرکز داره و ریتم کتاب کند و حتی شاید کمی ملال‌آور(!) بنظر برسه. اما اگر خواننده به تعمق در احوالات انسانها علاقه داشته باشه، باید گفت از این جهت کتابی فوق‌العادست. یک نکته مثبت دیگه کتاب، از نظر من، پایان‌بندی کتاب بود. زمانی که نیکلای استپانویچ آنچنان در تنهایی خودش وامونده و اونقدر درمانده شده که قادر نیست به تنها کسی که واقعا دوستش داره (کاتیا) کمکی بکنه و در مقابل اون همه گریه و خواهش، در کمال عجز میگه: "کاتیا، هیچ چیزی به عقلم نمی‌رسد. فعلا بیا صبحانه بخوریم. برای گریه کردن وقت زیاد هست! چند ماهی بیشتر از عمر من باقی نمانده".
یعنی اوج انفعال و بی‌معنایی فردی که تا اینقدر از بیرون موفق و سرشناس بنظر می‌رسه اما به مثابه ستاره‌ای که عمرش به پایان رسیده باشه، در خودش فرو ریخته و خاموش شده. پایانی سرد و تراژیک برای یک زندگی ملال‌انگیز.
Profile Image for Negar Afsharmanesh.
388 reviews71 followers
February 29, 2024
چخوف این کتاب رو تحت تاثیر مرگ برادرش نوشته. زندگی یک پروفسور و استاد دانشگاه رو بازگو میکنه در دورانی که با توجه به بیماری ای که داره و در کتاب توضیح میده که ۶ ماه دیگه میمیره، زندگی اون دورانش رو تعریف میکنه که میل به ارتباط برقرار کردن با دیگران رو نداره و خودشو نسبت به دنیای اطرافش بیگانه میبینه.
Profile Image for Ehsan'Shokraie'.
763 reviews221 followers
January 12, 2020
حکایت غمبار

نیازی به گذر از سطر اول نیست تا که دریابی حکایت غمبار شاهکاری از داستان نویسی چخوف است..طلیعه عصر طلایی داستان پردازی چخوف..

شاهکار چخوف چیزی نیست جز زندگی واقعی,در حقیقی ترین شکل آن..شاهکار چخوف همواره آشناست برای تمام کسانی که زندگی کرده اند..و چه شاهکاری بالاتر از این...که زندگی واقعی را از ذهن بر کاغذ منقوش کرد..
Profile Image for Alireza.
198 reviews42 followers
November 28, 2023
یه روزهایی توی زندگی هستش که آدم دلش میخواد غر بزنه، دوست داره از زمین و زمان ایراد بگیره
یا اصلا یه وقتایی هست آدم ممکنه یه نگاه به گذشته‌ش بندازه و ببینه با اینکه به نظر بقیه خیلی زندگی موفق و فوق‌العاده‌ای داشته، از نگاه خودش اونجوری که دلش میخواسته زندگی نکرده و همه‌ی سعی و تلاش‌ها و بدوبدوهایی که توی عمرش انجام داده برای خودش بی‌معنی میشه.
فکر میکنم همه‌ی ما این حس‌ها رو توی یه برهه‌هایی از زندگی تجربه کردیم. حالا فرض کنیم این شخص یک فرد مسن باشه که از نظر بقیه چیزی کم و کسر نداره توی زندگیش، خانواده، شغل مناسب، جایگاه اجتماعی مناسب و پس‌انداز نسبتا خوب. این آدم ممکنه یه روز از خواب بیدار بشه و با خودش فکر کنه که این چه زندگی بود من داشتم و یا این همه زحمت و تلاش برای چی!
به نظرم این داستان میتونه یه برش از زندگی هرکدوم از ما یا اطرفیان ما باشه

اسم کتاب آماده‌م کرده بود که یه داستان ملال‌آور رو بخونم ولی خب اصلا اونطوری نبود و به نظرم داستان خوبی بود
پانوشت: واقعا بین همه ملیت‌ها، طنزی که نویسنده‌های روسی دارند خیلی با ذائقه ایرانی جماعت چفت و جور میشه. یه جورایی مثل زندگی واقعی میمونه که وسط هزارتا بدبختی و ناراحتی یهو یه سوژه خنده‌دار پیش میاد که آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه
Author 1 book313 followers
January 29, 2019
داستان روایتی از روزهای پایانی عمر یک پروفسور است. او در این روزها وقتی به چیزهایی که به دست آورده نگاه می کند گاهی احساس رضایت می کند و گاهی احساس خسران. مرتبه ی علمی خوبی دارد و در جامعه از احترام زیادی برخوردار است اما فقیر است. دخترش دارد به دام یک مرد دغل می افتد و زنش را هم مثل روزهای اول دوست نمی دارد. هنگامی که دوستش مرده، سرپرستی دختر دوستش را به عهده گرفته و این دختر هم که یک هنرمند ناکام است، پروفسور از همه بیشتر با او احساس راحتی می کند و گویی به او عشق می ورزد و دختر هم که در روزهای روایت داستان زن جوانی می باشد پروفسور را دوست می دارد.
به نظرم پروفسور در این کتاب خود چخوف است. چخوفی که هم پزشک بود هم نمایشنامه نویس و در جای جای کتاب نظراتش درباره ی علم و هنر به چشم می خورد. این کتاب یک داستان ملال انگیز نیست، بلکه داستانی از یک زندگی ملال انگیز است.
Profile Image for Ilgar Adeli.
99 reviews13 followers
July 3, 2023
چخوف اینطوریه که میگی یه صفحه بخونم یهو میبینی کتاب تموم شد و تو میمونی و فکر هایی که بعد کتاب به سراغت میان.
Profile Image for Mohajerino.
130 reviews42 followers
July 13, 2021
میگویند فلاسفه وخردمندان واقعی به همه چیز بی اعتنایند.این حرف درستی نیست،
بی اعتنایی یعنی فلج روح،
یعنی مرگ پیش از موعد.
ص102

در خوانش بعدی، توضیح میدم چطور کتابی بود
چون قرار یکبار دیگه بخونمش.
⁦( ◜‿◝ )
Profile Image for Amin.
418 reviews440 followers
December 22, 2021
حرف نهایی روایتی را که رو به سوی ملال دارد، چخوف از زبان پیرمرد در اواخر کتاب می‌زند: "به او نگاه می‌کنم و شرم‌زده می‌شوم که از او خوش‌بخت‌ترم. من اندکی پیش از مرگ، در غروب عمر خود بود که متوجه فقدان آن چیزی شدم که رفقای فیلسوف ما اسمش را ایده کلی می‌گذارند. ولی روح این دختر بینوا در تمام عمر سرپناه و آسایش نداشته و نخواهد داشت؛ در تمام عمر!"

بر این اساس، تمام داستان روایت کشف پیرمرد از مواجهه با این واقعیت ترسناک است؛ فهم لحظه‌ای اگزیستانسیال. به یکباره درمی‌یابد رشته‌ای کلی که می‌توانسته تمام تجربیات زندگی‌اش را به هم پیوند دهد، در سراسر زندگی ناموجود بوده و فقدان آن نه تنها داستان زندگی‌اش را ملال‌انگیز کرده بوده، بلکه باعث حس خسران در پایان عمر شده است.

به راستی، یافتن چنین ایده‌ای کلی و روشن‌گر برای زندگی اگر زودتر در اندیشه پیرمرد ظهور کرده بود موجد حس خوش‌بختی بود، یا این خاصیت دوران پیری و نگریستن به تجربه‌های زندگی است؟

رگه‌های امپرسیونیستی را در همین اثر می‌توان در اندیشه چخوف یافت. یعنی برخلاف تفکر رئالیستی رایج در اندیشه نویسندگان روس، اینجا نه با خود واقعیت، بلکه با تاثیر آن بر ذهنیت شخصیت اصلی داستان مواجه هستیم که گاه در لحظاتی رخ می‌نماید، امّا همین لحظات خط اصلی داستان را تعیین می‌کند.
Profile Image for Sarah Far.
166 reviews484 followers
May 13, 2019
داستان رو (تئاتر صوتی) و با کارگردانی میکائیل شهرستانی گوش دادم. فوق العاده بود.
میکائیل شهرستانی به حق نوشته های آنتوان چخوف رو به خوبی کارگردانی و بازی میکنه و انتخاب بازیگرانی که بی نظیرن!
داستانهای آنتوان چخوف هم که بحثی نیست جز اینکه بگم مث همیشه عالی بود.
Profile Image for sAmAnE.
1,367 reviews153 followers
August 1, 2024
چخوف در دانشگاه مسکو،پزشکی خوانده و در ابتدا داستان‌هایش را برای کاستن از فقر خانواده‌اش می‌نوشته.او بعد از چاپ دو مجموعه داستانش در سال‌های ۱۸۸۶ و ۱۸۸۷ تصمیم گرفت که حرفه‌ی پزشکی را کنار بگذارد و خود را وقف ادبیات کند.او تلاش کرد در مسکو کتابخانه و قرائتخانه و... راه بیندازد و در تأسیس درمانگاه‌ها و چندین مدرسه نقش مهمی داشته.او در نامه‌ای برای #گورکی نوشته: «اگر هرکس بر تکه زمین کوچک خود هر کاری که از دستش بر می‌آمد می‌کرد، جهانمان چه شگفت‌انگیز می‌شد!» به گفته‌ی خواهرش او بیش از هزار دهقان بیمار را ظرف یک سال مجانی در خانه اش معالجه کرد.اگرچه چخوف در نوشتن داستا‌ن‌های کوتاه موفق‌تر بوده ولی توانسته جلوه‌ای از زیبایی هنرمندانه را منتقل کند که از نویسندگان بسیاری که گمان می‌کردند می‌دانند نثر زیبا و غنی چیست برتر باشد. او برای این‌کار تمام کلماتش را در همان نور کم و دقیقا همان مایه‌ی خاکستری نگاه می‌داشت،رنگی بین رنگ یک نرده‌ی کهنه و یک ابر کم‌ارتفاع. تنوع فضاهای او،برق نکته‌سنجی جذاب او،صرفه‌جویی عمیقا هنرمندانه‌اش در شخصیت‌پردازی،جزئیات زنده و روشن و محو تدریجی زندگی انسانی از جمله ویژگی‌های آثار چخوف هستند که به خوبی در همین کتاب #داستان_ملال_انگیز نمود دارد.
متن بالا خلاصه ای از کتاب #درسگفتارهای_ادبیات_روس است که از قسمتی که در مورد چخوف نوشته بود انتخاب کردم.
.
داستان ملال‌انگیز یک داستان کوتاه از استادی بی‌اندازه تند و باشور و احساس است که در طی زمان آن شور و هیجانش تحلیل رفته و درگیر روزمرگی‌ شده. او بسیار با استعداد و توانمند در جذب دانشجویانش است ولی به شدت سختگیر! او استاد دانشکده‌ی پزشکی است و معتقده علم مهم‌ترین، زیباترین و لازم‌ترین چیز در زندگی بشر است و اینکه علم همیشه والاترین جلوه‌ی عشق بوده و خواهد بود.او دخترخوانده‌ای به نام کاتیا دارد که...
#داستان_ملال_انگیز #آنتوان_چخوف ترجمه #آبتین_گلکار
Profile Image for Atena.
25 reviews3 followers
September 15, 2019
من این کتاب رو خیلی دوست دارم ودلیلش هم داستان بسیار جذابیه که طوری نوشته شده که من که پونزده سالمه هم تونستم با احساسات یک پیرمرد دم مرگ ارتباط برقرار کنم .خیلی خیلی پیشنهاد میشه.میتونید از همین الان شصت هفتاد سالگی تون رو تجربه کنید بلکه وقتی رسیدید به اون سن خیلی شوکه نشید.
Profile Image for Eghbal.
56 reviews39 followers
October 18, 2019
مکالمه ای ملال انگیز برای داستانی ملال انگیز
----------------------------------------

[چخوف در حال پاک کردن عینک گِردش خطاب به تالستوی]
!! جون جدم نیستی در حدم

: [تالستوی دستی به ریش طویل خود میکشد]
لعنت بر تو ای شِبه اجنبی بیگانه پرست . لااقل زورم رسید ایوان ایلیچ را به کام مرگ کشاندم .. تو چه کردی که اینگونه به خود میبالی و مرا دیس میکنی ؟

: [چخوف]
بُرووووو مرد حسابی اگه نیکلای استپانوویچم مثل ایوان ایلیچ تو بُزدل بود که خودمو دار میزدم.

: [تالستوی]
هر گاه توانستی کتابی گُنده بنویسی ؛ آنوقت بیا و با ما کَل کَل کن .

: [چخوف]
شما گُنده نویس . شما شاخ اصن . ولمون کن عامو
طرف میمیره بعد میره تو نور . بالیووده مگه ؟
نه شروع بلدی ، نه پایان بلدی، از خودت موعظه ام که میکنی . اندازه هیکل مام کتاب مینویسه پیر خرفت وراج
:// کوتاه و جذاب بنویس . عین خودوم


: [تالستوی که خونش به جوش آمده و کم آورده ]
!!! ایشالا خون ریزی مغزی بنمایی راحت شویم از دستت ای سیبیل قشنگ


پ ن : سپاس از یگانه اختر تابناک گودریدز از باب معرفی که دُرُست بعد ایوان ایلیچ بخوانیمش . دم سربازی چسبیدیم به مرگ ولش نمیکنیم
Profile Image for Armin Ahmadianzadeh.
97 reviews52 followers
September 15, 2024
یه‌خواننده از یه‌داستان کوتاه بیشتر از این چی‌‌ می‌تونه بخواد؟!

چخوف واقعا نابغه داستان‌کوتاه نویسی بود. هر چیزی که بخواید این کتاب داشت. فلسفه‌های گوناگون، بعد روانشناختی غنی، اوضاع اجتماعی روسیه زمان نوشته شدت کتاب(اشاره به‌وضعیت تئاتر، هنر، تحصیل و علم جوانان و ...)

این کتاب من رو تا حدی یاد مرگ ایوان ایلیچ هم انداخت با اینکه محتوا و هدف متفاوتی داشتن ولی تم یکسانی داشتن. مرگ!

با فردی ۶۲ ساله که بسیار سرشناس و موفق هستش طرف هستیم که قراره ۶ ماه دیگه بمیره. مواجهه نیکالای استپانویچ با ملال، حس تهی بودن، پوچ بودن همه افتخارات و آوازه‌ها، نرسیدن به‌معنای کلی زندگی و خیلی چیزای دیگه باعث شد تا این داستان کوتاه فوق‌العاده به‌یکی از داستان‌ کوتاه‌های موردعلاقه من تبدیل بشه.

به‌شخصه قلم و سبک چخوف رو خیلی زیاد دوس دارم و باهاش ارتباط می‌گیرم.

نقد چخوف در باب علم و افراد به‌ظاهر متفکر و روشن‌فکر هم جالب هستش. بعضی مفاهیم عینا در اتاق شماره ۶ هم وجود داشتن.

ترجمه استاد گلکار هم که نیازی به تعریف و تمجید من نداره انقدر که زیبا و چشم‌نواز هست.🤍

امتیاز من ۴.۵ از ۵ هستش.
Profile Image for Raha.
106 reviews42 followers
February 16, 2019
در یک روزِ کمی تا قسمتی ابری پا به این جهانِ فانی می گذاریم، راه رفتن، غذا خوردن و ابراز احساسات کردن را یاد میگیریم به مدرسه می رویم، دوست پیدا میکنیم، در مدرسه چیزهایی که به ما کمک کنند تا زندگی را ادامه دهیم و کمتر آزار ببینیم یاد نمیگیریم، لذت بردن از مسیر رویاها و آمال مان را یاد نمیگیریم و همیشه در حالِ دویدن هستیم غافل از اینکه به این سوال جوابی داشته باشیم: به کجا چنین شتابان؟؟
درنهایت روزی برحسب اتفاق زمین میخوریم وقتی زمین خوردیم به زمین و زمان و باعث و بانی زمین خوردنمان فحش میدهیم و بیشتر و بیشتر بزرگ میشویم. هر لحظه که می گذرد، نسبت به لحظه قبل، روحِ ما به آتشفشانی که بعد سالها ناچار به غیرفعال شدن است، نزدیک تر میشود، تا اینکه بعد چند سال روحِ لطیف جایِ خود را به روحِ یخ زده و بی تفاوت نسبت به اتفاقات پیرامونمان می دهد.

هنوز تلنگر هایِ بیرحم زندگانی کافی نیست؛ در اویل جوانی متوجه قدرت پول میشویم!!وقتی که اتفاقی فردی را میبینیم و عاشقش میشویم و سرنوشت بی رحمانه تصمیم میگیرد به ما درسِ بزرگی یاد بدهد، تلنگر مهیبی که سبب میشود عشق خود را از دست بدهیم :|
بعد آن عشق حقیقی مان در چهره هر آدمی که می بینیم به دنبال ردپایی از آن"شخصِ خاصِ خودمان"هستیم. در نهایت با فردی که فکر میکنیم بیشتر شبیه آن"شخصِ خاصِ خودمان"است ازدواج میکنیم و خواسته یا ناخواسته صاحب فرزند میشویم. فرزندمان بزرگ میشود وَ یک سرگذشت ملال انگیز دیگر به سرگذشت ملال ِ انگیز خودمان اضافه میشود وَ این سیر باطل و بیهوده همچنان تا زمانی که حتی یک جنبنده روی این کره خاکی باشد، ادامه خواهد یافت....
بله این است سرگذشت ِملال انگیز ما انسانها....
Profile Image for Sajjad.
44 reviews32 followers
May 16, 2024
به جز چندین داستان کوتاه پراکنده از چخوف، اولین اثری بود که از این نویسنده خواندم و متاسفانه برام جذاب نبود و واقعا ملال انگیز جلو می‌رفت و کشش داستانی اصلا نداشت و تنها بخش هایی که مربوط به زندگی کاتیا و ارتباطش با نیکلای جالب بود و از لحاظ مضمون و مقصود، شبیه کتاب به مرگ ایوان ایلیچ تولستوی بود.
Profile Image for Ali Book World.
489 reviews248 followers
March 3, 2023
از دید من ، خیلی پراحساس بود... بخصوص فصل آخرش
Profile Image for Katia N.
710 reviews1,111 followers
May 15, 2020
It is appeared to be the favourite Chekhov's story of Thomas Mann:

"If references are to be made and praises bestowed, then I must certainly mention A Tedious Tale, for it is my favorite among all Chekhov’s stories, an outstandingly fascinating work which for gentleness, sadness, and strangeness has no equal in the literary world. It is an astonishing production; if for no other reason, because this tale, allegedly “tedious’ yet actually overwhelming, is put into the mouth of an old man by a young man of thirty with the utmost sympathy and understanding."

This is the one of the most famous quotes from the story:

"Every feeling and every thought lives an isolated existence in my mind; and the most experienced analyst will not discover in my judgments on science, the theatre, literature, etc., etc., what people call a central idea, or the God of living men. And if that is lacking, there is nothing but the void…It is not in the least surprising therefore that the last months of my life have been darkened by thoughts and feelings worthy of a slave and a barbarian and that indifference is now my portion. For if something higher and stronger than all external circumstances does not inform the life of a man, then indeed a common cold is enough to disturb his equilibrium; and all his pessimism or optimism together with his great and little thoughts are merely symptoms and nothing else. I am defeated. Why, then, should I continue to think or to argue? No, I shall simply sit and wait for what is coming in silence.

And just a few notes from me. First of all, the argument still persist whether this view expressed by the character was the view by Chekhov. Chekhov said categorically no. But many critics and the readers still think it is the case about "the central idea" or its lack there of in his work. I think the argument is misplaced. It is always interesting though how much of the author's thought and personality is expressed in his work and how straightforward is to see it.

And another thought. For me, this was not the core of the story. For me the core was how helpless one could become in spite of the superfluously successful life. And how then one is incapable of emotionally giving. Emptiness could be tragic.

Profile Image for Faranaj.
144 reviews5 followers
October 2, 2023
هر کس همان چیزی‌ست که از زندگی می‌خواهد.
Profile Image for ablomof.
108 reviews51 followers
December 31, 2016
بی‌هیچ دلیلی به گریه می‌افتم و سرم را زیر بالش پنهان می‌کنم. در این زمان می‌ترسم کسی وارد شود، می‌ترسم که ناگهان بمیرم، از اشک‌هایم خجالت می‌کشم و کلاً اتفاق تحمل‌ناپذیری در درونم می‌افتد. احساس می‌کنم بیش از این نه می‌توانم چراغم را ببینم، نه کتاب‌هایم را، نه سایه‌های کف اتاق را. نمی توانم صداها را تحمل کنم. نیرویی نامرئی و غیرقابل درک مرا با خشونت از آپارتمانم بیرون می‌راند. از جا می‌پرم، شتابزده لباس می‌پوشم و با احتیاط، بدون این‌که اهل خانه متوجه بشوند، بیرون می‌روم. کجا باید بروم؟
Profile Image for Mahsa H.
40 reviews20 followers
August 10, 2022
معمولی بود. نمیدونم من چرا از چخوف خوشم نیومده با اینکه همه تعریف می‌کنن. دوئل و چند تا داستان کوتاه هم ازش خوندم اصلا جذبم نکرد.
Profile Image for Sarvenaz.
129 reviews5 followers
March 4, 2023
نمیدونم در وصف زیبایی قلم چخوف چی بگم🥲
کتاب خیلی قشنگی بود
فصل پنجم و ششم💔🥲

اگه اهل ادبیات روسیه هستید حتما این کتاب و اتاق شماره ۶ از چخوف رو بخونید.
Profile Image for Mohi Hajihoseini.
66 reviews31 followers
December 13, 2024
کتاب رو از کتابخونه گرفتم و یک نفر تصمیم گرفته بود "من علت این امر را فقط در عقب‌ماندگی ذهن زنان می‌دانم." رو توش با خودکار علامت گذاری کنه. این همه جمله جالب‌! (خنده و گریه توامان)
Profile Image for Melika_ara.
36 reviews10 followers
January 23, 2019
کتاب خوبی بود توصیفاتش در مورد افکار کسی که به مرگش نزدیکه خیلی خوب بود ولی به نظرم آخرش یه کم نصفه تموم شد.دوست داشتم داستان چند صفحه یا حداقل چند خط بیشتر ادامه داشته باشه.
Profile Image for Holly.
42 reviews13 followers
August 15, 2025
شب‌نخوابیدن یعنی اینکه هر لحظه به غیرطبیعی بودنت اعتراف کنی، به همین دلیل بی‌صبرانه منتظر فرا رسیدن صبح و روز روشن می‌مانم، یعنی زمانی که حق دارم نخوابم.

بی‌هیچ دلیلی به گریه می‌افتم و سرم را زیر بالش پنهان می‌کنم. در این زمان می‌ترسم که مبادا کسی وارد شود، می‌ترسم که ناگهان بمیرم، از اشک‌هایم خجالت می‌کشم و کلا اتفاق تحمل‌ناپذیری در درونم می‌افتد. احساس می‌کنم بیش از این نه می‌توانم چراغم را ببینم، نه کتاب‌هایم را، نه سایه‌های کف اتاق را.

فرض کنیم من هزار برابر حالا مشهور هستم، فرض کنیم قهرمانی هستم که میهنم به من افتخار می‌کند، روزنامه‌ها دائما اخبار بیماری‌ام را می‌نویسند، و پست هر روز نامه‌های همدردی دوستان و شاگردان و عموم رو برایم می‌آورد؛ ولی هیچ‌یک از این‌ها مانع نمی‌شود که من روی تختی غریبه، اندوهناک و در تنهایی مطلق، نمیرم... مسلما این تقصیر هیچکس نیست، ولی چه کنم که گناهکارم و نام محبوبم را دوست ندارم. به نظرم می‌رسد که نامم مرا فریب داده‌ است.

می‌گویند فلاسفه و خردمندان واقعی به همه چیز بی‌اعتنایند. این حرف درستی نیست، بی‌اعتنایی یعنی فلج روح، یعنی مرگ پیش از موعد.

از قرار معلوم نام‌های بزرگ به این علت ساخته می‌شوند که برای خودشان حیات مستقلی داشته باشند، مستقل از دارنده‌ی خود نام.


مردادِ سال چهار.
Profile Image for JJ Khodadadi.
451 reviews129 followers
March 29, 2021
دانشمندی فرهیخته و معروف و البته پیر که درگیر بیماری و کلنجار با مرگ است، عاشق تدریس است و دوست دارد جانشینی قابل برای خود پرورش دهد، بسیار وطن پرست است و دل خوشی از آلمان ها ندارد اما در این بین مشکلات مالی جدی دارد...
داستان جذاب و عالی بود
Profile Image for Sheida.
54 reviews11 followers
June 2, 2023
کلمات و احساسات به شیوهء خیلی قشنگی از ذهن به روی کاغذ اومده و همین موضوع کتاب را دوست داشتنی کرد.

آخرین ماه‌های زندگی‌ام، که به انتظار مرگ می‌گذرد، به نظرم بسیار طولانی‌تر از تمام عمرم می‌رسد. قبلا هیچ‌گاه نمی‌توانستم مثل حالا با گذشت آهسته‌ی زمان کنار بیایم. پیش از این وقتی انتظار قطار را می‌کشیدم یا سر جلسه‌ی امتحان بودم، یک ربع ساعت برایم در حکم ابدیت بود، ولی حالا می‌توانم تمام شب بی‌حرکت روی تخت دراز بکشم و با بی‌اعتنایی کامل به این فکر کنم که فردا هم شبی به همین درازی و بی‌فروغی خواهم داشت و پس‌فردا هم…
Profile Image for Eärendilen.
209 reviews63 followers
June 13, 2022
می‌ترسم همین‌قدر مردد باشم واسه گفتن، واسه انجام دادن، و همین‌جوری حسرت به دلم بمونه، یا بی‌تفاوت بشم.

(احتمالا message to take home شما خیلی متفاوت بوده ولی به هر حال.)
Displaying 1 - 30 of 217 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.