خانوادهی صدر عجیبند. رفتار آنها و کاراکترشان آن تکهی واقعبین ذهن آدم را - که همان تکهی بدبیناش است - به چالش میکشد و دربارهی حجم نفوذ شر در جهان پیرامونش به شک میاندازد. آنها خوباند و بر خوب بودن اصرار دارند. همانطور که اصرار دارند و برایش مدرک دارند که آقای صدر زنده است، جایی در لیبی، و روزی بر خواهد گشت. از این اصرار آنها، از این پافشاریشان بر امید و برای امید خوشم میآید. خوشم هم نیاید تحت تاثیر قرارم میدهد. بارها شده خواستهام صراحت و زمختی به خرج بدهم و بگویم چرا؟ به چی امید دارید؟ ولی هر بار که خانم خلیلی، خانم آقا موسی، با آن صدای خیلی متین آرام ازم میپرسد «خانواده خوبن؟» و هر بار در متنی یا یادداشتی که نوشتهام یکیشان با مداد و محتاطانه «بود»ها و «داشت»های مرا درباره امام موسی صدر به «هست» و «دارد» تغییر میدهد، کم میآورم. در برابر تراکم ایمان و فشار امیدواری آنها، کم میآورم. ایمان و امید از آن چیزهایی است که آدم در برابرشان کم میآورد. خلع سلاح میشود. مثل رویارویی با آدمی است که از مرگ نمیهراسد
یکی می گفت این کتاب یک پازل هفت تکه است از امام موسی.آری موافقم امام موسی صدر آنقدر بزرگ است و آنقدر ناشناخته که هرکس به اندازه وسعش از او تکه ای کنده و حالا حبیبه جعفریان آن تکه ها را کنار هم گذاشته است. ولی این پازل هنوز ناقص است.امام موسی یک پازل هزار تکه است که فقط هفت تکه اش را در این کتاب جمع کرده اند .تکه های دیگر پازل را باید پیدا کرد.بخش بزرگی از این پازل دست مصطفی چمران است.بخش کوچکتری دست صادق طباطبایی و بخش های دیگرش را باید از هزاران شیعه لبنانی گرفت که امام موسی برایشان حکم پدر را داشته است.
تجربه ی نوینی بود در یک همنشینی و مصاحبت خیالی با امام موسی صدر. حقا مطالعه این کتاب، به خاطر توانایی نویسنده اش از یک سو و مطالب و موضاعات و محتوا از سویی دیگر، مانند یک سفر خیالی به روزگار و محله ی امام موسی است. خواندن این کتاب خواننده را با ابعادی کم گفته شده یا پنهان از وجود امام موسی، آشنا میکند. آنهم عمدتا به روایتی زنانه و احساس گونه. و به قلمی اینچنین. توصیه میشود. بسیار.
بندهی خدا، امام موسی صدر. حتی بعد از مرگ فجیع قذافی هم باز خبری از سرنوشتش نشد. خدا رحمتش کنه. قلم حبیبه جعفریان یک موقعی برام شگفتانگیز بود. الان هی دچار تردید میشم و این تردید موقع خوندن کتاب اذیت میکنه.
استادی داشتم که میگفت «خوب بودن برای دیگران رو از خانواده شروع کن» و زندگی امام موسی صدر این جمله را بهکمال برایم معنا کرد. آقای صدر کسی است که همه از او در امان بودند مگر خو گرفتگان به ظلم. حیف که قدر ایشان در زمان حضورشان دانسته نشد، همانطور که حالا قدر اندیشههایشان آنطور که باید، دانسته نمیشود. نهایتاً هم اینکه این کتاب کمک بسیاری کرد به اینکه امام را از نگاه صمیمانهتر و متفاوتتری ببینم.
دانستن از آدم های بزرگ و مشهور جذاب است به ویژه اگر از لایه های درونی زندگی آنها یا به قول این کتاب روایت خصوصی از زندگی آنها باشد اما آیا هر روایت خصوصی ارزش شنیدن دارد؟ تکرار مکرر دل گویه های فرزندان با پدر ربوده شده شان و دل تنگی هایشان در فقدان او و این که چه سختی ها کشیده اند یا چه احترام ها دیده اند چقدر می تواند جذاب یا مفید و به دردبخور باشد؟ این که بابا اول طالبی را برداشت و بعد که دید انجیر داریم طالبی را گذاشت و انجیر را برداشت و خودش برد شست یا تکرار این که بین مردان عرب رسم نبود به زنانشان اینگونه برخورد کنند ولی او این گونه بود شاید سرگرم کننده باشد و در وهله اول کمی شناخت خودمانی تر از سید موسی به آدم بدهد ولی نهایتا چه؟ وقتی می دانیم زندگی این مرد خیلی بیشتر از اینها حرف برای گفتن داشته اما به این حرف های گاه خاله زنکی اکتفا شده است و به احتمال زیاد به عمد این روش انتخاب شده است آدم دچار سردرگمی می شود یا خانواده موسی صدر آنقدر پرت بوده اند که از پدرشان بیش از این چیزی ندیده اند یا نویسنده نتوانسته یا نخواسته است برگ های زرینی رو کند نویسنده در مقدمه کتاب شرح سفر خود به لبنان و هزینه ها و زحماتی که برای تهیه این کتاب صرف شده را شرح می دهد اما خواننده در نهایت با خواندن این کتاب حتی یک شمای کلی از زندگی موسی صدر نمی یابد می دانم که قصد نویسنده هم این نبوده است اما روش نویسنده کتاب را به مجموعه ای از چند قطعه ادبی در رثای پدر خوب و بزرگوار تقلیل داده است و این چیز خوشایندی نیست
سیزده هزار و صد و سی و هشت روز از ربودن امام موسی صدر در لیبی می گذرد....مردی که مانند همه ی انسان ها عادی بود ولی عادی زندگی نمی کرد. یعنی هست...نمی کند....نمی دانم این مفقود الاثر بودن خوب است یا نه. یک انتظار ابدی...واقعا چرا اگر کسی باور دارد که این مرد زنده است، کاری نمی کند. منظورم فقط به خانواده شان نیست. هر کسی که می گوید شاید سید موسی زنده باشد، چگونه می تواند به زندگی عادی خود ادامه دهد. مشکل این است که فقط همین یک نفر هم نیست. جایی شنیدم که فقط هفت هزار نفر در سال های دفاع مقدس همچنان مفقودالاثرند و هنوز چشم خانواده ای و حتی چشم ملتی به انتظار است...انشاالله که بر می گردند...
"...آدمی مثل آقا موسی را خدا گاهی علاقه اش می کشد خلق کند."
سید موسی صدر به روایتِ نزدیکانش. روایت های غریبی است. به نظرم شیوهی روایتگری، متناسب با هر شخصیت (به قولِ نویسنده: کاراکتر) است. شاید بهتر باشد واژهی کاراکتر را به کار ببرم. کاراکترِ صدری (فرزند اول) و حورا صدر (دخترِ اول) به دلِ من بسیار نشست. صدری فرزندِ اول است، هنگامی که حدود بیست و چند سالش بوده پدرش را ندیده، از نبودن پدر شکایت می کند، اما نه از این که فقط نیست، از اینکه نیست تا با او دعوا کند، از این که نیست تا پدر را به خاطرِ «خود-نشناساندن» تخطئه کند. رابطهی پدری و پسریِ امام موسی صدر و صدری، برایِ من جالب، جذاب، گیرا و البته محلِ تامل بود. روایتِ حورا نیز، به سببِ اهمیتِ مقامِ «زن» در اندیشهی امام موسی صدر، دلنشین بود. روایت های خواهر های امام، با نمک و دوست داشتنی بود. به نظرِ من از مزیت های کتاب این بود که در جاهایی، اسطوره زدایی میکرد. به این مهم، روایتِ صدری خیلی کمک میکرد. معمولاً ما، هنگامی کسی نیست، چنان بزرگش میکنیم که هر کس سراغِ او میخواهد برود، به محضِ مواجهه، باید خیلی او را بشکند. تا حدودی، این روایت ها، که از نزدیکانِ امام است، کمک میکند تا «امام را معصوم ندانیم». به خلافِ رویهی اسطوره ساز –و سپس اسطوره پرستِ ما- اگر کسی میخواهد امام موسی صدر را بشناسد، لازم است اندیشه های ایشان را بشناسد. کتاب های ایشان –که نوشته ها و سخنرانی های ایشان است- در دسترس است. شاید مقامِ خوبی برای تاسف خوردن باشد؛ چون میدانم روی امام موسی صدر آن قدر ها مانور نداده اند. تنها مانورِ موجود از ایشان، ربوده شدن است. اما باید از نزدیک ببینید و بخوانید، و ببینید چه مانورها دارد. به طرزی کاملاً ظالمانه، چون دو یا سه غلط املایی داشت، طوری که در ذوق میزد، یه ستاره را دریغ کردم.
اگر قرار باشد میان ۱۲جلد گالینگور قطع وزیری سخنرانیها و مکتوبات امام موسی صدر -که متأسفانه تا کنون به فارسی منتشر نشده است.- یا ۷روایت خصوصی قطع جیبی با قطر نیم سانتیمتر یکی را انتخاب کنم، انتخابم دومی است. راستش مدتی است به حقایق مکتوب بدبین شدهام. گیرم من معدن حقایق مکتوب یا مثلا حامل قرآن. «لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» را چه می خواهم بکنم؟ گویی بخشی از حقایق باید به چیز دیگری ترجمه شود. هر صاحب مصحفی پیامبر نیست. اگر نه سی.دی جامع الأحادیث نور از هر علامهای عالمتر است. نگاه پیامبر، لبخندش، از پا افتادنش، شکایتش، دعایش، طرز نشستنش، نحوهی گام برداشتنش، امیدش، استئصالش، خندههای بلند بلندش، گریههای بیقرارش، بازیاش با بچهها، شوخیاش با بزرگترها، جهادش، خشمش، مدارایش و تار و پود و لحظه لحظهی زندگیاش تنزلات حقیقت است. راستش مدتی است از تنزلات کلامی حقیقت خستهام. حقیقت باید به چیزی از جنس انسان تنزل یابد تا منِ کورباطن فرزند دنیای مدرن بتوانم لمسش کنم، تماشایش کنم، ببویمش، با او تکلم کنم، با او دعوا کنم، برایش ناز کنم، از او کتک بخورم، انتظارش را بکشم، از برخوردم با او پشیمان شوم، درس بگیرم، اشکش بلرزاندم، دلتنگش شوم و چیزهایی از این جنس. شناسنامه و کارنامه و صحیفهی سخنرانیهای پدر به کار یتیم نمیآید. یتیم کسی را میخواهد که برایش پدری کند. امام صدر برای یتیمان آل محمد پدری کرد. انتخابم ۷روایت خصوصی است چون روایت تنزلات انسانی حقیقت است و این به طبع دنیازده و چشمان کور من خوشتر میآید.
آشفته است و بلاتكليف. معلوم نيست قرار است چكار كند يا حتي چكار ميخواسته بكند و بايد بعد از خواندن كتاب چه چيزي كف دستمان بماند. چيزي از انتخاب هاي نويسنده سردرنمي آورم. چرا اين آدم ها و چرا به اين ترتيب و چرا هركدام از يك زاويه. چرا بايد مصاحبه ي خواهرها دسته جمعي باشد و بعد روايت ام غياث دوست خانوادگي اي كه حرف خاصي هم براي گفتن ندارد يك فصل جداگانه و مستقل داشته باشد. با اين حال روايت هاي اول شخص بهترند و معلوم تر. معلوم است كه دست حبيبه در نوشتن اينها بازتر است و آنجا كه عين متن مصاحبه پياده شده هيچ ��بري نيست. پايان بندي روايت خواهرها و ام غياث به هرچيزي شبيه است جز پايان. اصلا معلوم نيست چرا آنجا بايد تمام شوند. "هفت روايت خصوصي" نااميد كننده است و ناراحت كننده. كاش اسم حبيبه پاي اين كتاب نبود. كتاب سازي سپيده باوران بد، توهين آميز و هول هولكي است.
بعضی وقت ها تولتیپ ها باعث می شوند که آدم نتواند پنج ندهد! وگرنه نیّتم چهار بود...
"اگر واقعا فکر می کنی پدرت زنده است چطور می توانی بنشینی؟ بخوابی؟ چطور می توانی هر روز کیفت را دستت بگیری و بروی دفترت کار کنی؟ چرا نمی روی توی خیابان فریاد بزنی؟ چرا نمی دوی؟ چرا نشسته ای؟؟"
خواندن این کتاب و مصادف شدن پایانش با همصحبت شدن با یکی از دانشجویان لبنانی دانشگاه باعث شد این جملات بالا در ذهنم بولد شوند. کتابی که تهیه شده بسیار جالب و خوب است اما این کتاب راجع به امام موسی نیست. راجع به خانواده اش هست. و این یک روایت جالب از خانواده نیست، روایتی هست خیلی تلخ.. از همان ابتدای کتاب، بعد از خواندن مقدمه با توجه به حرف ها و گپ و گفت هایی که این روز ها راجع به امام دارم منتظر یک حرکت بودم. اما این حرکت حتی در این کتاب هم پیدا نشد. برایم درد آور بود وقتی دوست لبنانی ام گفت "امل"ـی ها از خداشان هست که امام هیچ وقت برنگردد. یا وقتی گفت در لبنان هیچ کس دیگر به فکر امام نیست به جز خواهرش رباب خانم.. پرسیدم خانواده اش چطور؟ گفت حضورشان در جامعه کمرنگ است، خیلی کمرنگ. بعد به حوراء خانم نگاه کردم که در تهران چنین حرکتی را انجام داده اند و باز به فکر فرو رفتم یا شاید هم غصه خوردم، نمیدانم. مهم نیست.
کتاب دلنشین و شیرینی بود. یک نمونه ی کامل برای سبک زندگی. با خواندن این کتاب شما به یک شمای کلی از سبک زندگی خاندان صدر می رسید و می فهمید چرا اینقدر با بقیه تفاوت دارند. روایت ها هر کدام جالب و جذاب بودند. بهترین و بدترین که نه، ولی شیرین ترینشان روایت خواهر ها بود و تلخ ترینشان روایت صدرالدین..
تشکر می کنم از کسی که این کتاب رو به من معرفی کردن. برای خریدنش رفتیم توی خرابه های دانشگاه:/ هر روایت هزار تومان:))
هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر، روایت امام موسی صدر از زاویه دید جذاب اعضای خانواده و دوستانش است. حبیبه جعفریان در این کتاب، به بخشهای از زندگی این اسطوره پرداخته که در پرتوی فعالیتهای درخشانش کمتر دیده شده. این کتاب در واقع شامل هشت روایت است که روتیت صفر، روایت ملیحه صدر، فرزند کوچک سید موسی است که با عنوان روایتِ بعد نوشته شده است. روایت های بعدی مربوط به پروین خلیلی همسر ایشان،صدرالدین صدر و حورا پسر و دختر ارشد امام موسی و علی آقا و خواهران ایشان و در نهایت روایت فاطمه صدرعاملی خواهرزاده و ام غیاث دوست خانوادگی شان است. روایت ها همه از یک زاویه دید نوشته نشده اند. روایت پروین خلیلی سوم شخص و روایت خواهران به شکل مصاحبهای چند نفر است. هرچند که به نظر من روایت پروین خلیلی کاملا قابلیت نوشته شدن از زبان اول شخص را داشت و چه بسا اثر گذارتر میشد. روایت صدرالدین و حورا، بین روایتهای کتاب بیش از بقیه بر من اثر داشت، حتی با این دو روایت گریستم. حال و هوای روابط پدر و پسری صدرالدین و این فاصلهای که میان پدری اسطورهای و پسری که همیشه درگیر این سوال است که آیا میتوانسته مانند پدر باشد یا نه، خواننده را به دنبال خود میکشد. روایت حورا و فاطمه و امغیاث نیز زیبایی ظرافت و ملاطفت سید موسی صدر را در ارتباطش با زنان و دختران را به تصویر میکشد. روایت خواهران و علی آقا بیشتر به روابط خانوادگی او قبل از ازدواج و به ویژه رفتار پدر بزرگوارشان پرداخته. روایت پروین خانم اما، روایت فداکاریهای بیچشم داشت زنی است که حتی خودش هم از عمق فداکاریاش نیز باخبر نیست. در واقع تنها روایت کتاب که به نظرم باید بسیار بهتر و عمیقتر و احتمالا راوی اول شخص به آن پرداخته میشد که نشده و به نظر من حق مطلب را نتوانسته ادا کند. قلم روان و شیوای حبیبه جعفریان ما را در کتاب با خود همراه میکند و میتوان این کتاب کم حجم را یک نفس خواند. این کتاب توسط نشر سپیده باوران چاپ شده است.
با احترام به نویسنده و ناشر خوبش اما واقعا انتظارم از کتاب این نبود اگر خوب نگاه کنید اجزاء خوبی دارد که شما را راضی نگه میدارد ولی کتاب به عنوان یک کل اصلا راضیکننده نیست انسجام نداره و هر روایت منفصل از کتاب است و حرفهای تکراری در آن بسیار است قرار است تصویر امام موسی صدر را در پایان کتاب ببینید که البته میبینید ولی به شدت تار و شبحگون که خب حتما برای خوانندهای که تصویری از این شخصیت دینی و سیاسی ندارد کافی و راضیکننده نیست ضمنا باید یادآوری کنم که روایت اول کتاب که راوی آن دختر کووچک امام موسی صدر است به شدت از همه روایتها به خاطر زاویه دید راوی جذابتر بود
به نظر من حتما برای نزدیک شدن به شخصیت بزرگان علاوه بر مطالعه عملکرد و تاثیراتشون در جامعه باید نحوه تربیت و روابط انسانی و نحوه برخوردش در زندگی شخصی هم مورد توجه قرار بگیره که این کتاب از طریق خانواده-برادران و خواهران و نزدیکان تلاشی در این زمینه کرده هرچند جزئی... خوندنش خالی از لطف نیست.
در حال حاضر هیچ چیزی نمیتوانم راجع به کتاب بگویم... هرچه از کلمات عالی و فوق العاده استفاده کنم مطمئنا نمیشود توصیفش کرد,لذت آمیخته با افسوسی در صفحه صفحه ی این کتاب بود...
لذتی که امام جزئی از زندگی ابن افراد بوده, و افسوسی که حتی انها هم سال هاست که دیگر از وجود ایشان نمیتوانند بهره مند شوند... و البته شگفتی ای که حتی افرادی هستند که در نبودشان نیز وجودشان حس میشود...
پی نوشت: ممنونم از دوست خوبم بابت پیشنهاد خوبش و همینطور اینکه کتابش برای مدت مدیدی پیش من بود!!
کتاب بسیار بسیار خوبی بود برای شناخت امام موسی صدر و خانواده ایشون. خانواده ای که هنوز منتظر بازگشت سفر رفتشون هستند. متن کتاب هم خیلی خوب بود. مخصوصا روایت صدرالدین صدر بزرگترین پسر خانواده به اختصار نیمه پنهانی بود از زبان تمام اعضای خانواده یعنی فرزندان، همسر، خواهران، برادر، و نزدیکان.
کیفم کوچیک بود و کتابی که داشتم میخوندم توش جا نمیشد، عجله هم داشتم. سریع و اتفاقی، از بین کتابهای کوچکم این رو برداشتم و تو اتوبوس خوندمش و بسیار گریستم...
خوانش دوم-با گروه کتابخوانی جالبه هیچی از یادداشتی که اینجا نوشتم یادم نبود اما بازم حسم به سید صدر (پدر امام موسی صدر) همین بود و بازم شخصیت اول بودن برام. نقصها و کمبودهای کتاب مثل نامنظم بودن روایت بیشتر تو ذوق میزد. کتابی بود که در زمان چاپش خوب بود و برای سنین اوایل جوانی جذابه. *** این سید عزیز... ولی سید صدر - پدر آقا موسی - عزیزتر بود، اصلا از چنان پدری چنان پسری انتظار میرود.
اما کتاب با وجود نکات تربیتی و عبرتآموز، سید موسی بودن و سید موسی شدن را دست نیافتنی میکند. سید موسایی که خوب بود از همان بچگی و همه کارش حساب کتاب داشت و ناگهان رفت و قرار است روزی برگردد...
منهای روایت چهارمش... �� اینکه صدر هرجا که بنشیند، صدر است...چه لابلای این صدو چهل پنجاه شصت صفحه، چه کنج ناکجاهایی که یقین، با او آباد شده اند...راستی اسم فرزندانش هم کم واصف خودش نیستند ها...صد و هفتاد صفحه است انگار :) صد و هفتاد و شش! امیدوارم بعد این همه سال چشم هاش هنوز همان ها باشند که فکر میکنم. گو، هرقدر هم که بخواهند، قد رعناش، خم شده باشد..
برای منی که از سید موسی صدر خیلی خیلی کم میدونستم جالب بود با توجه به مصاحبهها و حرف های این کتاب شخصیت فوقالعاده ای داشته و چقدر عجیب، دردناک و سخت هست گم شدن یک شخص اونم شخصی به این مهمی و انتظاری که بیش از ۳۰ سال گذشته و هنوز امید به زنده بودن فرد گمشده دارند
کتاب با یک مقدمه عالی و دو روایت قابل قبول که درک خوبی از شخصیت سید موسی و همچنین شرایط زمانی و مکانی زندگیش به ما میده شروع میشه ، هرچند که امام تاثیرگذار تر از اونیه که بخوایم براش زمان و مکان مخصوصی قائل بشیم. تا اینجا حتی کتاب میتونه گونه های خواننده رو خیسِ اشک کنه از عظمت این خانواده! اما شروع روایت صدری به نظرم ریتم رو کند و مطالب تکراری رو زیاد میکنه و دست خواننده رو خالی میذاره! به نظرم کتاب تا اواخر روایت پنج( خواهرها )یه مقدار کسل کنندس( که البته فک کنم دلیلش برمیگرده به اشخاص مصاحبه شونده )، ولی شروع روایت ششم دوباره خواننده رو به اوج میبره و غرق در لذت میکنه و این تا پایان کتاب با من بود. چینش روایات هم خوب و هوشمندانه بود.
فقط اینم بگم شاید جالب باشه، به صورت ناخواسته اتمام این کتاب درست مصادف شد با تاریخ آخرین سفر امام موسی عزیز، سحر بیست و ششم ماه رمضان...!
اصلاحیه :این اصلاحیه رو دارم حدود یک هفته بعد از نوشتن ری ویو بالا اضافه میکنم! بالا گفته بودم روایت صدری به بعد و روایت خواهرها مخصوصا کسل کننده بود، ولی الان میبینم همون روایتا چقد تو تصویر ذهنیم از سید موسی صدر تاثیرگذار بودن و الان واسم برجسته شدن! چهار ستاره هم کمه به نظر بنده، پنج ستاره میدم!
روایت هایی از نزدیکان امام موسی صدر در مورد ایشان و شرح زندگی و خلقیاتشون. همسر، فرزندان و خواهران و برادران و دوستان در این روایت ها در مورد ایشان سخن گفته اند. چقدر جای خالی ایشون و امثالشون در جامعه حس میشه فضای خانواده پدری و خودشان نمونه بارز اسلام حقیقیست که خیلی ازش دوریم...
هفت روایت خصوصی، نه آنقدری که نشود با خانواده خواند، از زندگی امام موسی صدر عزیز، به قدری برای من شیرین و زنده بوده که یاد امام عزیز را مجدد برای من زندهتر کرد. این کتاب که با یک ماجراهایی به قلم خانم جعفریان نوشته شده، هفت روایت از نزدیکان امام موسی صدر، مانند دختر و پسر و برادر و خواهران و دوستان او است. شاید نکته خاصی از امام برای مخاطبی که در آثار دیگر ایشان را دنبال کرده، نداشته باشد اما آنچه که بیشتر در این کتاب برجسته است و مخاطب با آن مواجه است، خانواده امام موسی صدر است! برخی روایتها ممکن است در خلال گفتن از امام، از دیگران هم باشد که این نیز میتواند وجه تازه و مغفولی از نگاه به امام باشد. آشنایی با خانواده بزرگ و محترم صدر همان وجه تازه و مغفول است.
۷ روایت کوتاه اما دلنشین از زندگی و روابط خانوادگی امام موسی صدر از زبان همسر،فرزندان، خواهران و ...! بی شک از آن دسته از کتاب هایی است که ته نشین می شود در وجودمان و به فکر وادارمان می کند. به تعبیر اولین خط از کتاب: «آدمی مثل آقا موسی را خدا گاهی علاقه اش می کشد خلق کند، آدمی که هم خوب می فهمد، هم خوب بیان می کند، هم منطق قوی دارد» از امام موسی صدر زیاد خوانده ام اما هنوز ندانسته هایم بیشتر است. جهان فکری ام را با مختصات افکار و اندیشه هایشان تنظیم کرده ام و هربار ضرورت وجود چنین آدمی را در دنیای امروز بیشتر حس کرده ام اما با هفت روایت خصوصی دلتنگشان شدم.
روزی که این کتاب را خواندم..اطلاعاتم درباره امام وسی صدر زیاد نبود با اولین حکایت شیفت شخصیت امام موسی صدر شدم..حس میکردم این شخصیت قابل لمس هست وقتی کتاب تمام شد .حس سردرگمی داشتم..حسی که انگار باید میرفتم دنبال امام موسی صدر
کتاب خیلی قشنگیه .با اینکه حجمش کمه اما با بخش های مهمی از زندگی امام موسی صدر اشنا میشوید
هفت تا روایت خیلی ساده و صمیمی از اعضای خانواده و نزدیکان امام موسی صدر. بدون سانسور و تغییر عبارات. دوستش داشتم. مخصوصا روایت پروین خانم، همسرشان و همچنین خواهرشون فاطمه خانم(همسر شهید آیت الله محمدباقر صدر)