در کتاب «ساجی» جنگ تحمیلی با یک نگاه انساندوستانه، روایت میشود. نسرین باقرزاده، راوی این کتاب، هرگز فکرش را هم نمیکردکه روزی جنگ وارد خانهاش شود.او بدون سلاح میخواهد از کیان و خانوادهاش دفاع کند و بسیاری از اقوامش شهید میشوند. وقتی همه چیزش را از دست میدهد، همچنان در پایان کتاب به بازسازی خرمشهر امید دارد.
اغلب ما از وقایع سال ۶۶ چیزی نشنیدهایم، چون روایت رسمی از جنگ کار چندانی با آن ندارد. روایت رسمی بعد از رسیدن به اوج جنگ حینِ عملیات کربلای ۵ در زمستان ۶۵، بحث پایان جنگ را پیش میکشد و ما را پرتاب میکند به سال ۶۷. آن هم نه روایتی معمولی از آن سال، بلکه وصلهپینهشدهی تکهپارههای حاصل از پردازش جستهگریختهی برخی مسائل کنترل شده که به کار بحث پیرامون قرارداد ۵۹۸ بیاید.
ما بعد از کربلای ۵ جنگ را لمس نمیکنیم. انگار اتفاقی نیفتاده و همه فقط در حال گفتوگو پیرامون پایان جنگ هستند. کمتر پیش آمده کسی دستمان را بگیرد و توی اهواز آن سال بگرداند. سال آخر جنگ، سال فراموش شده جنگ است زیرا جزو فتوحات رسمی ما محسوب نمیشود.
ما عادت کردهایم که تنها از پیروزیهای «تعریف» شده نظامی بشنویم، بنابراین بخش بزرگی از ناملایمات و شکستها را از حافظه پاک کردهایم؛ نکند چینی نازک روایت رسمی از جنگ ترکی بردارد. شش دتنگ حواسمان جمع است تا نکند خراشی به این روایت بیفتد و مردم در معرض قضاوت پیرامون جنگ قرار بگیرند. از همه بیشتر هم «واقعیت» را دشمن خودمان میپنداریم. تکانههای واقعیت چنان وحشتناک است که میدانیم یک لرز آن، تمام این چینی ترد را خرد خواهد کرد. بنابراین راهبرد اصلیمان در برابر جنگ، شده «سانسور» بخشهای ناخوشایندی که ذهنیت رسمی از جنگ را مخدوش میکند. که خب در عمل مجبور شدهایم اغلب واقعیتهای جنگ را سانسور کنیم!
اگر شما هم نگران چینی زیبای روایت رسمی از جنگ هستید، توصیه میکنم هیچگاه سمت کتاب «ساجی» نروید.
این کتاب از همان فصول ابتدایی بنا را بر روایت واقعیت میگذارد، نه تکرار مکررات حرفهای رسمی. البته که بخشی از واقعیت را میگوید، منتها آن بخشها را با جسارت میگوید و ذلیلانه عقب نمینشیند. نمیترسد تصویری از خانوادههای سپاهیان خرمشهری بدهد که امروز مقبول حاکمیت نیست. حین سخن گفتن از حجاب، همان حرفهای کلیشهای غیرقابلباور همیشگی را بلغور نمیکند. از ارتباطات گسترده جنوبیها درون خانوادههای بزرگ چشم نمیپوشد و نمیخواهد به خواننده القا کند که همه مدافعان ایران اسلامی از همان ابتدا «در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشودهاند». سوالها و پرسشهای ذهنیاش را سانسور نمیکند. تردیدها را مخفی نمیکند. شکهای همسر یک سپاهی ردهبالای خرمشهری را جار میزند. بر دربهدری و آوارگی سرپوش نمیگذارد. ناکارآمدی، درگیری و هرج و مرج عرصه عمومی را کنار تنهایی، سرخوردگی، یأس و کلافگی شخصی در هر بحرانِ پشت بحران روایت میکند. تصویرهای ماجرای سینما رکس آبادان را پیش چشم ما قرار میدهد. دردسر رقص اطرافیان راوی در عروسی ابتدای انقلاب را مفصل واگویه میکند. غربت واژگانی چون «ولایت» و «نفس اماره» و چیزهای مشابه نزد ذهن ساده همسر یک پاسدار را آشکار میسازد. از واگویه جذبه خاک خجالت نمیکشد و آن را تهدیدی برای دینداری مدافعان نمیداند. خلاصه آن که با همه وجود سمت واقعیت میرود و از سیلیهای پیدرپی آن نمیهراسد.
واقعیت هرچقدر هم سهمگین، برای این کتاب از هر شعاری خواستنیتر است. وسط طوفانهای سهمگین واقعیت است که رشادت های پاسداران چون نگینی میدرخشد. این همه درد که در این کتاب هست، عشق پاک جوانان دهه شصت را به خدا، امام حسین(ع)، انقلاب و امام مانند الماسی در برابر چشمان مخاطب قرار میدهد. تیغ تیز واقعیت جنگ، همه زنگهای ریا و عافیتطلبی و نانبهنرخروزخوری و جانمازآبکشی را میزداید تا آینهای صاف و صیقلی در برابر جنگ ایران و عراق قرار بدهد. آینهای که خوانندگان مختلف از طیفهای گوناگون بتوانند گذشته را در آن ببینند. این که واقعیتها را انکار بکنند یا نه، به خودشان مربوط است ولی آینه کار خودش را میکند و دست از آینگی بر نمیدارد. نگریستن در چنین آینهای است که میتواند شکوه آزادسازی خرمشهر را به مخاطب نشان بدهد. تلألو فداکاریهای پاسداران در جنگ را این آینه باز میتاباند. در این آینه هول و هراسِ زیستن زیر بمباران سال آخر جنگ لمسکردنی میشود. خوانندهای که تولد ساجی زیبا را در چنان شرایط سختی به چشم دیده و سپس بالیدنش را و شادی پدر و مادرش را دنبال کرده، نمیتواند از زیر آوارِ ذهنی ناشی از بمباران سال آخر جنگ فرار بکند. بمب یقهاش را میگیرد و سرش را به طاق واقعیت سیاه تجاوز میکوبد. وقتی در چند ثانیه همه چیز کنفیکون میشود و مخاطب همراه مادر از پی ساجیِ زیبا در بیمارستان میدود، نفرت از دشمنان خونخوار جمهوری اسلامی رهایش نمیکند. چه کتاب را ببندد بهر لحظهای نفس کشیدن، چه تندتند بخواند تا زودتر از سر وقایع بگذرد، صدای ضجه و داد و فغان در گوشش خواهد پیچید.
کار از کار گذشته و واقعیت از توی کتاب ساجی بیرون آمده و یقهاش را چسبیده است. دیگر به این راحتی رهایش نمیکند. تا روی سینهاش ننشیند و نفسش را نبرد، یا گوشهای از ذهنش جا خوش نکند و مدتها به فکر وا نداردش، اجازه نمیدهد به زندگی پیشین بازگردد. خواننده با این کتاب بزرگ میشود، دست خودش هم نیست.
بخش هایی از کتاب:
همان روزها نوار کاستی به بازار آمده بود که خوانندهای مرثیهای برای بازماندگان قربانیان سینما رکس آبادان میخواند. ابتدای ترانه صدای داد و فریاد و جیغ مرد و زن و بچه با صدای جلزوولز آتش میآمد و یک نفر فریاد میزد: «آتیش... آتیش... وای خدا آتیش!» بعد خواننده میخواند: فاجعه رکس آبادانو نمیشه از یاد برد کدوم کافری دلش نسوخت و غصه نخورد مادری ز دوری دخترش می گفت: دخترم، دخترم، دخترم نوگل و نوعروس داماد کجاست؟ خاک عالم به سرم پسرم، پسرم
چند تا از همکلاسیهایم را دعوت کرده بودم... نوار رقص بندری و عربی خودشان را گذاشتند داخل ضبط صوت و رفتند وسط. آنهایی که کنار ایستاده بودند دست میزدند و کل میکشیدند. تازه داشت مراسم شبیه عروسی میشد که صدای فریاد بهمن درآمد: «مامان... عمه... من چی گفتم؟ ساکت باشین. به خدا اگه خاموشش نکنین، میرم!» با سر و صدای بهمن همکلاسیها ساکت شدند و گوشهای کز کردند. آقابزرگ صیغه محرمیت بین ما خواند. همکلاسیهایم با سگرمههای توی هم بشقابها و کارد و چنگال جلوی مهمانها میگذاشتند و دیسهای میوه و شیرینی دور میگرداندند. کمی بعد، زنعمو گفت: «بهمن با دوستاش رفت سپاه.» همکلاسیها از خداخواسته دوباره نوار عربی را گذاشتند توی ضبط صوت.
نوشته بود: «صبر داشته باش. این روزها هم تمام میشود. با بقیه با مهربانی رفتار کن و مواظب نفس امارهات باش. وقتت را بیهوده تلف نکن. از کتابهای خودم و کتابهایی که داییاسماعیل آورده بخوان.» نامه که تمام شد، مانده بودم نفس اماره چی هست و چهطور باید مواظب آن باشم. کاغذی آوردم و من هم نامه عاشقانه برای بهمن نوشتم.
دور هم مینشستیم. پتویی روی سرمان میکشیدیم. چراغ فانوس را وسط میگذاشتیم. یک مفاتیح بیشتر ندشاتیم. با نور کم فانوس، که پتپت میکرد، نوبتی دعای توسل میخواندیم. وقتی نوبت کبری میرسید، گریههایمان با خنده قاتی میشد. کبری میخواست مثل خانمجلسهایها دعا بخواند. صدایش را میانداخت ته گلویش و تودماغی و با سوز میخواند. ما خندهمان میگرفت. به روی خودمان نمیآوردیم. اما بالاخره یکی وسط دعا پقی میزد زیر خنده و بقیه، که در حال انفجار بودند، خندههایشان را رها میکردند. آن وقت از شدت خنده پخش میشدیم روی زمین و دست و پا میزدیم.
به حبابهزهرا نگاه میکردم و فکر میکردم چهطور میشود کسی اینقدر آرام باشد. مراسم چهلم دخترش باشد و دختر کوچکش را بفرستد جای او و یادبود شهید علی و محمد جهانآرا را برگزار کند و با این همه در تبوتاب عروسی پسرش هم باشد.
مردی با چند جعبهشیرینی از قنادی آمد بیرون. در یکی از جعبهها را باز کرد و شیرینی را گرفت طرف علی و صدایش را بچگانه کرد و گفت: «بردار عموجون. شیرینی آزادی خرمشهره.» پرسیدم: «آقا شما خرمشهری هستید؟» مرد با تعجب نگاهمان کرد و گفت: «نه خانوم. من تهرونیام. ایرونیام. خرمشهر مال همهمونه.» مرد میخندید. اما من نمیتوانستم بخندم.
هیچوقت نمیتوانستم توی روضهها گریه کنم. چون مذهبی نبودم. البته از وقتی با بهمن ازدواج کردم او، مثل معلم، دلسوزانه، خیلی چیزها به من آموخت. آن شب بهمن نبود. اما صدا و روضهاش در گوشم بود. به بچههایم نگاه میکردم و یاد شام غریبان و عصر عاشورا میافتادم.
گهواره ساجده گوشه اتاق بود. فکر میکردم طفلکم توی آن خوابیده. حتی صدای «آب... آب...» گفتنش توی گوشم بود. روروئکش هنوز جلوی در هال بود. چند دقیقه قبل از بمباران سوار آن روروئک بود و تا جلوی پلهها رفته بود؛ طوری که اگر نگرفته بودمش، با سر پرت شده بود پایین.
یک آن همه چیز از چشمم افتاد. از بهمن بدم آمد. حس کردم ساجده فدای او و راهش شد؛ فدای خرمشهر، فدای آبادان، فدای هدف و آرمانهای بهمن. از جنگ نفرت داشتم. دلم میخواست از اهواز بروم. دست بچههایم را بگیرم و سربهنیست به جایی بروم که دست بهمن به ما نرسد.
قبری را برای بهمن خالی کرده بودند. تابوت را باز کردند و گلها را با احترام توی قبر گذاشتند. رویا و میترا و رعنا خودشان را کشتند. من پایین قبر نشسته بودم و به قبر خالی و گلهای سفید و صورتی گلایل نگاه میکردم. زیر لب خدا را شکر میکردم که به جای بهمن آن گلها دفن شدند. اصلاً طاقت نداشتم. واقعاً اگر بهمن را آن تو میگذاشتند من زنده میماندم؟ آخر بهمن بلندقد و بلندبالا چهطور توی آن قبر کوچک و تنگ جا میشد؟
کتاب به سختی پیش میرفت، چند بار هم غر زدم که چرا اینطوری است، ولی انگار قرار بود اجر و پاداش این صبر را در ادامه بگیرم. از صفحات ۵۰ به بعد بود که دیگر خواندن کتاب به اراده خودم نبود، دست خودم نبود وقتی زندگی «ننین» را از زبان خودش و با قلم بهناز ضرابیزاده میخواندم، در چسبندگی زندگی گیر کرده بودم. دست خودم نبود وقتی وسط خیابان ایستاده بودم و ماشینها از چپ و راستم رد میشدند، داشتم تندتند ماجراهای مربوط به «ساجده» را میخواندم و نمیتوانستم قدم از قدم بردارم.
وقتی کتاب تمام شد از خودم پرسیدم، «ما وقتی کتاب میخوانیم دنبال چی میگردیم؟» در واقع حسی که این کتاب از همان اوایل تا خط آخر به من منتقل کرد، این سوال را برایم ایجاد کرد. سوالی که از همان ابتدا جوابش را داشتم ولی باز هم از خودم پرسیدم تا مطمئن شوم آن چیزی که دنبالش باید باشم همین چیزی است که در این کتاب جریان دارد. آنچیزی که در این کتاب وجود دارد زندگی است، بدون روتوش! چسبندگی زندگی در این کتاب و روایت آن به قدری بالاست که بعید میدانم کسی بتواند از دست آن خلاص شود.
«نسرین باقرزاده» راوی کتاب «ساجی» روایتی تکاندهنده از زندگی در روزهای جنگ را بدون روتوش با تمام خوشیها و غمهایش برایمان بازگو کرده، او حتی از خوشی یک بستنی پِتی خوردن هم مخاطبش و بهتر است بگوییم تاریخ را محروم نکرده چه رسد به اینکه وقتی از خاطرات خوش لب کارون با صدای آقاسی یاد میکند، ولی از آن سو توقع دارد وقتی پای غم و غصههایش به ماجرا باز میشود هم با او باشیم.
نسرین باقرزاده در خاطراتش بارها از علاقهاش به زندگی میگوید، همان چیزی که ما هم به آن علاقه داریم، همان چیزی که اگر کسی بگوید به آن علاقه ندارد حتما به عقلش شک میکنید. او تظاهر نمیکند، دلبستگیاش به زندگی را نشان میدهد، او عاشق دورهمی است، عاشق خنده و تفریح است، خانه عمویش را بیشتر از هرجایی دوست دارد، خانهای که آشپزخانهاش همیشه بوی غذا میدهد، او جوانی کردن را دوست دارد و در سراسر متن این را میبینیم، ولی دست تقدیر، بسیاری از زنان و دختران این سرزمین را از آنچه دوست داشتند جدا کرد.
راوی در این کتاب دست خواننده را میگیرد و بدون رودربایستی و تعارف میبرد وسط زندگیاش، ابایی ندارد از این که مثلا بگوید چطور باورهایی داشته یا چطور به دنیا نگاه میکرده و همینها باعث میشود که روایت کتاب به جان بنشیند. نسرین باقرزاده تلاش نمیکند خودش را به خاطر اینکه همسر شهید است طور دیگری نشان دهد، او بابت اینکه اطلاعات مذهبی و حتی سیاسی از اتفاقات روز ندارد، خودش را سانسور نمیکند و تلاشی برای دیگرگونه نشان دادن خود ندارد. او بابت اینکه اطلاعاتش از مفاهمی مذهبی کم است خجالت نمیکشد و حتی در جایی از کتاب آن را راحت بیان میکند. همه این نکات صفا و صمیمیت متن را بالا میبرد و خواننده به صداقت او اعتماد میکند.
او وقتی زیر بمباران نوزادش (ساجی) را بر اثر موج انفجار از دست میدهد و فقط طالب یک زندگی آرام است که همسرش کنارش باشد و با هم بچههایشان را بزرگ کنند، در واقع همان چیزی را میخواهد که دیگران نیز میخواهند و تجمیع همه اینها سبب میشود ما شاهد روایتی باشیم که باید آن را زندگی نامید، زندگی زیر سایه جنگ. روایتی که بوی دلبستگی به زندگی در سراسر آن پیچیده و خواننده ذره ذره در آن فرو میرود، وقتی به خود میآید خودش را احاطه شده با ذرات زندگی نسرین باقرزاده و اطرافیانش میبیند.
روایت این کتاب را باید از نابترین روایتهای زنانه از جنگ دانست، روایتی جزئی همراه با شادابی و امید به زندگی، که اصلیترین خصوصیت زنانگی نیز هست. نسرین باقرزاده در این کتاب از خرمشهری حرف میزند که برای همه ما عزیز است، از سقوط شهری حرف میزند که یاد آن روزها حتی برای آنهایی که آن روزها را ندیدند نیز همراه با درد است و از آزادسازی خونینشهری میگوید که سالگردش همیشه در ذهن و خاطرمان هست و نوای «ممد نبودی ببینی…» در آن روز همه را به خرداد سال ۶۱ پرت میکند. برای من که تجربه خواندن کارهای مختلفی مرتبط با خرمشهر داشتم این کتاب بهترین کتابی بود که در این زمینه خواندم؛ روایتی واقعی و صادقانه، بدون غلو و درشتنمایی و خودمحوری راوی در روایت، تمام آن چیزهایی است که در روایت ساجی توجه هر خوانندهای را به خود جلب میکند و او را با روایت همراه.
تصویر او از مبارزان و مدافعان خرمشهر، انسانهایی در ابعاد زمینی است، که قدسی بودن در فعل آنها است و به خودی خود مقدس نیستند و البته کتاب در صدد مقدسنمایی نیست، برای همین شخصیت شهید بهمن باقری، همسر راوی، انسانی در دسترس و دارای جنبههای انسانی است.
باید گفت «ساجی» کتابی رو به بالا است، هیچ افولی ندارد، همواره بالارونده و پیشرو است و این ویژگی راوی این کتاب است، راوی صادقی که تلاش میکند خودش باشد و تلاشی برای اینکه طور دیگری باشد، نمیکند؛ آنطور که مرسوم روایتهای غالب از جنگ است.
«ساجی» روایتی چسبناک از زندگی است، چسبناک مثل خود زندگی!
"ساجی"، سومین کتاب بهناز ضرابیزاده با موضوع دفاع مقدس است که مثل دو کتاب دیگر او، دختر شینا و گلستان یازدهم، توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. دختر شینا، که مقام معظم رهبری روی آن تقریظ نوشتند ،خاطرات قدمخیر محمدی همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی و کتاب گلستان یازدهم، خاطرات زهرا پناهی، همسر سردار شهید علی چیت سازیان است. بهناز ضرابیزاده این بار به سراغ نسرین باقرزاده همسر شهید بهمن باقری، فرمانده مخابرات سپاه خرمشهر، رفته است. نسرین باقرزاده، که خود زاده خرمشهر است در این کتاب به روایت زندگی خودش از کودکی تا زمان شهادت همسرش میپردازد؛ از حال و هوای قبل از انقلاب گرفته تا تشکیل جمهوری اسلامی و شروع جنگ تحمیلی.تاثیراتی که انقلاب بر زندگی آنها داشت، قصهی عاشق شدن و ازدواجش، همچنین دورانی که به واسطهی حملهی صدام به خرمشهر، همراه سایر اقوام مجبور به ترک شهر شدند و دوران زندگی با همسرش که بر اثر شرایط آن زمان گاهی در آبادان و اهواز بودند و گاهی در شیراز و قم. او به خوبی به توصیف خرمشهر و آبادان و فضاي آنها پرداخته است، به طوری که شما به خوبی میتوانید تمام اتفاقها و مکانها را تجسم کنید. گاهی واقعاً حس می کنید در آن شرایط قرار گرفتهاید و اصلاً تجسم آن فضا برای شما سخت نخواهد بود. «از توی کوچه پسکوچهها میدویدیم و بوی شط دنبالمان. یاد عصرهایی افتادم که لب آب غلغله بود و بساط بلال و قهوه و چای عربی و فلافل و سمبوسه و پشمک تا نزدیک صبح پهن بود؛ اما حالا کف خیابان، به جای کاکل بلال، پر بود کاكل نخلهای سوخته. دلم برای شبهای تابستان تنگ شد؛ صفهای طولانی قایقسواری، نور چراغهای رنگارنگ کشتی و لنج که میافتاد در آب، خنکی شط، سرخوشی مردم،...چه شبها که تا دیروقت مینشستیم روی سکوهای سیمانی اسکله. پاها را آویزان میکردیم و تخمه میشکستیم و گوش میسپردیم به ساز و آوازی که از گوشه و کنار به گوش میرسید و با ترانه آقاسی رِنگ میگرفتیم.»صفحه۱۰۵ به خاطر توصیفها و توضیحات دقیق زمانی و مکانی کتاب از حالت زندگینامه خارج شده و به رمان بیشتر نزدیک است و این مسئله میتواند برای کسانی که به جزئیات و توضیحات دقیق علاقهمند هستند لذت بخش باشد چون بُعد روایی- داستانی کتاب بسیار قوی و جذاب است. گفتوگوها با همان لهجهی شیرین جنوبی نوشته شده که باعث زیبایی چندین برابر روایت شده است. به خاطر روند جزء به جزء توصیف شهر و شیوه زندگی مردم از زمان قبل از انقلاب تا زمان جنگ، خواننده خیلی خوب میتواند بلایی که در آن زمان بر اثر جنگ بر سر زندگی مردم آمده و ویران شدن آن را به خوبی حس کند. به دلیل تعدد شخصیتها و نسبتهای فامیلی مختلفی که در داستان وجود دارد شاید بد نباشد خواننده همان ابتدا یک شجرهنامه بنویسد چون با جلو رفتن داستان احتمال اینکه در تشخیص نسبت افراد باهم گیج شود، خیلی زیاد است. جذابیت و کشش کتاب وقتی که روایت زندگی خانم باقرزاده به شروع جنگ تحمیلی میرسد چندین برابر می شود. از آن موقعی که رژیم بعث شروع به زدن خرمشهر با خمسهخمسه می کند به عنوان خواننده مدام نگران حال راوی داستان هستید که مبادا خانهی آنها مورد اصابت موشک قرار بگیرد یا به آن حمله شود و با خود فکر میکنید که تازه این حال و هوای شما به عنوان خواننده است! ديگر بر کسانی که تک تک آن لحظه ها و صحنه ها را به چشم خود دیدهاند، چه گذشته است! «-ننه، نونو گرفتُم. همی که رفتُم بقالیِ آقا حاجی یه دفعه دیدُم زمین و زمان داره آتیش میباره. تش افتاد رو بقالی. همهجا با خاک یکسان شد. همهجا ویرون شد. جسم نازنین عزیزامون بود که رو زمین افتاده بود. خاک تو چشمام بود. هیچجا رو نمیدیدُم. همیجور رودرود خوندم و اومدُم. آخ ننه...هنوز بوی گوشت سوخته تو دماغمه.»صفحه۹۹ مردمی که جنگ اول وارد خانه و شهر آنها شده بود و بعد خبرش بهشان رسید، حالا باید تمام زندگی و سرمایه خود را رها میکردند و بیدرنگ به شهری دیگر میرفتند تا مبادا زیر آوار خانه خود بمانند. تازه عروسانی که حتی فرصت نکرده بودند خانه خود را بچینند. فرصت نکرده بودند شبی کنار شریک زندگیشان در خانه خود آرام بگیرند و زندگی متاهلی را تجربه کنند، حالا با چیزی فرای تصور خود رو به رو شده بودند . معرکهای که هیچکس تصوری از چگونگی پایان آن نداشت. همه کسانی که جان خود را در دست گرفته بودند و از آن معرکه فرار میکردند حتی فکر نمیکردند که قرار است هشت سال در برابر این حمله و جنگی که به آنها تحمیل شده بود دفاع و مقاومت کنند. مردانی که خانوادههای خود را برای در امان ماندن از قساوت قلب دشمن بعثی به شهرهای دیگر فرستاده و خود مانده بودند تا از شهری که تمام رویاها و آیندهنگریهای مادران، زنان و دخترانشان در آن جا مانده بود با جان خود محافظت کنند و نوعروسان که با آرزوی تمام شدن جنگ در نقطهای دیگر گوش به زنگ بودند.
«- ننه، شما شب عروسی شهریار نبودین. مو بودُم تا عاقد عقدشون کرد. ایی بچه با همو لباس دومادی رفت خرمشهر. هرچی گفتمش امشب عروسیته، بمون پیش زن جوونت، قبول نکرد. گفت مو باید برم یه سیلی بزنم در گوش ایی بعثیا و برگردم.» صفحه ۱۱۵
ما شاید عکسها و فیلمهای زیادی در رابطه با جنگ تحمیلی دیده باشیم یا کتابها و مطالب مختلفی در مورد اتفاقات و جنایتهایی که در آن دوران رخ داده، خوانده باشیم ولی باز ذهن ما به تصور آن اتفاقها عادت نمیکند. هنوز هنگام روبهرو شدن با آن شوکه میشویم مخصوصا اگر از نسل بعد از انقلاب و جنگ باشیم. ترس و هراس آن مادر و زن خرمشهری که شوهرشان برای دفاع در شهر مانده است. حس مردم جنگزده جنوبی که به شهرهای دیگر پناه بردهاند در حالی که تمام زندگی و دارایی شان زیر بمباران دشمن مانده است. آرزوهایی که در شهر مانده و عزیزی که میجنگد برای محافظت از شهری که فقط زادگاه و وطن نیست. تمام زندگی و آرمان اوست. همچون تکهای از جان، همچون عضوی از خانواده. «ناگهان وسط جاده منفجر شد؛ طوری که جلو را نمیدیدیم. چند هواپیما در ارتفاع پایین پرواز میکردند و مردم و ماشینها را به رگبار میبستند. کمی جلوتر آمبولانس را دیدیم. داشت میسوخت. آتش از کاپوت و پنجرهها و سقفش و زبانه میکشید. می گفتند زنی در حال زایمان بوده و آمبولانس میرفته طرف بیمارستان طالقانی. زن تکه تکه و در دم شهید شده بود. آنهایی که از نزدیک حادثه را دیده بودند تعریف می کردند زن بیچاره شکمش پاره شده و نوزاد از شکمش درآمده و پرت شده روی آسفالت جاده. طفلی نوزاد زنده بوده و گریه میکرده. فقط چند دقیقه در این دنیا بوده. شاید چند ثانیه! و روی آسفالت داغ جاده جان داده بود.» صفحه ۱۰۹
ساجی، روایت زندگی دختری نوجوان و نازپرورده، که بعد از ازدواجش، شما میتوانید سیر تکاملی شخصیتی او را شاهد باشید. که همسفری و زندگی با یک رزمنده، چطور آرام آرام باعث شکلگیری شخصیت او میشود و از او زنی صبور و مادری فداکار را میسازد. که بزنگاههای زندگی متاهلیاش پشتیبان و تکیهگاه همسرش بوده است. قصهی زنانی است که تلاش میکنند همچنان با عشق زندگی کنند و برای شوهر و فرزندانشان زندگی بسازند. محافظت از تمام دارایی خود، چیزی که دشمن بعد از جان عزیزانشان بمباران کرده است. قصه صبوری، مادری و همسریِ زنانی که همچون مردان خود مجاهدت کردند برای حفظ وطن، همچون فرزند خود. زنانی که عزیزی را فدا کردند تا عزیز دیگری حفظ شود. از عشقی گذشتند كه از آن سیر نشده بودند. همچون کوه استوار ماندند تا مردانشان همچون سرو باقی بمانند. تا خیالشان را به آنها تکیه دهند و از اين آسوده باشد که مجاهد دیگری هست تا از عشق، زندگی و فرزندشان محافظت کند. همچون آنها که محافظ وطن ماندند و فدا شدند. «قبری را برای بهمن خالی کرده بودند. تابوت خود باز کردند و گلها را با احترام توی قبر گذاشتند. من پایین قبر نشسته بودند و به قبر خالی و گل های سفید و صورتی گلایل نگاه میکردم. زیر لب خدا را شکر میکردم که به جای بهمن گلها دفن شدند. اصلاً طاقت نداشتم. واقعا اگر بهمن را آن تو میگذاشتند من زنده میماندم؟ آخر بهمن بلندقد و بلندبالا چطور توی آن قبر کوچک و تنگ جا میشد؟» صفحه ۲۹۵
من خیلی علاقهمند به خاطره خوندن نیستم، در نتیجه چندان هم خاطره نخوندم و با سبک و سیاق کتابهای خاطره آشنا نیستم. شاید بعضی نظراتم ناشی از نگاه داستانی به یک کتاب غیرداستانی باشه. به هر حال این رو به بزرگواری خودتون ببخشید. ساجی دقیقا خاطرات همسر شهید باقری هست. اگر میخواین با خود شهید آشنا بشین، گزینه چندان کاملی نیست. ساجی خاطرات مردمان جنگزده است. فضایی که شاید خیلیهامون ازش خاطره داشته باشیم. با خوندن این کتاب، یادمون میآد یا اگر سن و سالمون کفاف نمیده شاید بفهمیم چرا خیلی چیزها در ایران عوض شد. جنگ اثر عمیقی داره، اثری که در کوتاه مدت به شدت زندگی مردم رو دگرگون میکنه ولی مدتها طول میکشه تا اثراتش از بین بره و گاهی کلا مسیر زندگی یک ملت رو، خوب یا بد، چه بخوایم چه نخوایم، تغییر میده. به نظرم «زندگی در جنگ بدون روتوش» توصیف خوبی از کتاب باشه. نگارش جذاب و پرکشش بود، حتی اندوه رو اونقدر خوب منتقل میکرد که اشک ناخواسته به چشم می اومد.(خیلی احساساتی نیستم!) مبالغه و غلو در وصف افراد نبود، درسته که نسرین، با نگاه زنانه و پُر محبت خودش به اطرافیانش، اونها رو توصیف میکرد، با این همه، از شهید و اطرافیانش قدیسان بدون خطا و مادرزاد معصوم نمیساخت. شهید هم بچهگی شیطنت میکرد، شهید هم در اعمالش خطا داشت، با این همه اونقدر رشد کرد تا به علو درجات رسید. این چیزی هست که این کتاب رو ارزشمند میکنه، اینکه بدونی شهدا هم مثل ما بودند، اما مثل ما نماندند. این یعنی امید برای حرکت به سوی کمال. برخلاف کتبی که جوری از شهید مینویسند که انگار از مادر معصوم زاده شده و از نسل و نژاد متفاوتی هستند و ما راهی به سمت شبیه او شدن نداریم. همسر شهید هم یک انسان به قول خودش نه چندان مذهبی بود که به واسطه همسرش و آنچه بر او گذشت، مسیری متفاوت رو طی کرد. افراد کتاب آدمهای عادی بودند، آدمهایی که جنگ اونها رو رشد داد، تغییر داد و از اونها انسانهایی متفاوت ساخت. و همه اینها به کتاب ارزش میده. اما نقدهایی که به کتاب دارم، شاید بیشتر به خاطر نگاه داستانی من هست. من خاطرهخوان حرفهای نیستم، لذا ممکن خطا به نقدم وارد باشه. اولین حرفم اینه که چرا غالب داستان برای کتاب انتخاب نشد؟ این همه جزئیات و فضاسازی، واقعا قابلیت داستان شدن رو داشت، حتی گریزی به داستان شدن زده بود ولی در نهایت، داستان نبود.(نمیفهمم چه عیبی داره خاطرات افراد بزرگ، در غالب داستان نوشته بشه؟) یک مشکلی که در کتاب داشتم مقادیر زیادی جزئیات بود که نمیفهمیدم برای چی هستند؟ مثلا اون آب خوردن دنیای بچهگی؟ جالب بود، جذاب بود، ولی هیچ اثری در شخصیتسازی قهرمان ماجرا نداشت. نمیفهمیدی چرا گفته شده(از این موارد زیاد بود) شاید در غالب داستانی میشد از این جزئیات بینهایت جذاب ولی بیربط به اصل ماجرا، استفاده مفیدتر کرد. مشکل اینجا بود که روش بیان خیلیهاشون حتی به فضا سازی کمک نمیکرد و حتی در خدمت هدف کتاب هم نبود. مورد دیگه تعداد بسیار زیاد شخصیتهایی بود که اغلب برای آدم در حد اسم باقی میموندند. حتی اشخاصی که ارتباط با اونها زیاد بود، هیچ مشخصه یا ویژگی خاصی ازشون در ذهن نمیموند که آدم بخواد بگه فلان شخصیت کتاب اینگونه بود!(شاید در خاطرهگویی معقول باشه، نمیدونم، ولی در داستان یک عیبه) در نتیجه اسمها و نسبت ها رو آدم اغلب فراموش میکرد، مگر افرادی که ماجرای خیلی خاصی در کتاب داشتند.این فراموش کردن و هی برگشتن و دنبال نسبت و خط و ربط افراد گشتن، برای من آزاردهنده بود. به نظرم خیلی بیشتر میشد در تحول نسرین عمیق شد. اما نشده بود. ما نفهمیدیم کی و چطور نسرین به اصول مقید شد(یک اشاره گذرا) و چطور این همه قوی شد. روایت بیشتر به بیان اتفاقات میگذشت، نمیگم اصلا تغییر نسرین مشخص نبود، ولی باید خیلی بیشتر بهش پرداخته میشد. در نهایت کتاب خوب و پُرکششی بود، دوست داشتم داستان مادربزرگ و مادر نسرین واقعا در قالب یه داستان تعریف میشد، قابلیتش رو داشت. اون فضای خاص جنگ و مشکلات و در عین حال ادامه داشتن زندگی، به خوبی قابل مشاهده بود. اینکه اون آدمهایی که اینقدر فداکاری کردن، قبل از شروع بحران، در روزهای آرام زندگی، مثل ما آدمهای معمولی بودند، اما وقتی زمانش فرا رسید، چه زن چه مرد ، فداکارانه، هرچه در توانشون بود رو انجام دادند، برای من خیلی امیدبخش بود. آدمهایی که حداقلهای بینش رو نداشتند اما زمانش که رسید به مراحل بالای درک و معرفت رسیدن. هرچند که روند این سیر و تحول به روشنی بیان نشده بود، اما قابل مشاهده بود. در مجموع، اگر اهل خاطره خواندن هستید و اگر تحمل اندوه زنانه رو دارید، و دوست دارید دنیا رو از دریچه یک زن، مادر، همسر و ... ببینید ، این کتاب رو به شما توصیه میکنم.
شاید اگر مادر نبودم و وسط خواندن کتاب، بچه شیر نمیدادم ، این یادداشت جور دیگری شروع میشد. اما الان ترجیح میدهم اول درباره نام کتاب بنویسم. نسرین باقرزاده (راوی کتاب) مادر دوتا ساجده شد.... همین یک جمله گویای هزاران حرف نگفته است. این اتفاق، بهای عشق او به همسرش بود. عشقی که بخاطرش حاضر نشد با بچههایش امن و آسایش تهران ماندن را برای خود بخرد و ترجیح داد با شوهرش باشد ولو زیر بمباران و گلوله باران....
نسرین و بهمن، دخترعمو و پسرعمو بودند و از سالها قبل از ازدواج، دل در گرو هم داشتند. البته که هرکدام در دل خود و بدون نمود رفتاری بیرونی و علنی. ساجی، روایت زندگی نسرین از کودکی او تا شهادت همسرش است. عشق پاک و همسرانه نسرین و بهمن ( شهید بهمن باقری) آنقدر صادقانه، سادهو با زیبایی در بین کلمات و جملات و افکار و تصمیم ها به تصویر کشیده شده است که ما پابهپای نسرین، دلمان از دوری بهمن شور می افتد و با برگشتن او بعد مدتی چشم انتظاری تلخ، دلمان فرو میریزد. ساجی برای مخاطب، فقط خواندن از زبان نسرین نیست، زندگی درون رگ های نسرین است. از یک سوم آغازین کتاب که عبور می کنیم، انگار این خود ماییم که داریم خاطرات را زندگی می کنیم. به همان اندازه که انگار خود ما قهرمان قصه ایم؛ می خندیم، ذوق می کنیم، گریه می کنیم، کلافه می شویم، می جنگیم، صبر می کنیم، میسوزیم، می ایستیم، ضجه میزنیم و هر آنچه او از سر میگذراند را ما یک به یک می چشیم.
ساجی، روایت زنانه ای از عشق و جنگ است. رد لطافت و زنانگی این نگاه در تک تک خاطراتی که جزء به جزء از کودکی راوی شروع شده و به تلخی و شیرینی، ناامنی و دلهره، تنهایی و هجران، شوق و وصال، از دست دادن و سوگواری و در نهایت به خلق تصویر یک زندگی تمام عیار می انجامد، وجود دارد.
فصل به فصل که با کتاب جلو می رویم، ناخودآگاه در حال مرور و مقایسه زندگی قبل و بعد جنگ مردم آبادان هم هستیم، آن هم از زاویه دید یک نفر از همین مردم، کف کف جامعه. کلیدواژه های اتفاقات تلخ و شیرین تاریخ ایران مثل آتش سوزی سینما رکس و پیروزی انقلاب هم در ساجی به چشم می خورد. نسرین باقرزاده با سخاوت مثال زدنی، تجربه زیسته خودش را با تمام سختی های مرورکردنش، برای مخاطب بازگو کرده است. پر بیراه نیست اگر بگوییم ساجی از لحاظ آشنایی با فرهنگ و رسوم مردم آبادان و خرمشهر هم کتاب قابل توجهی است. و در پایان، نه فقط برای مرور جنگ و مردم جنگ زده، که برای مرور عشق و نقش زنان پشت همسران حماسه آفرینشان در ایام جنگ، ساجی را بخوانید.
داغ شدن جریانِ خاطرهنگاری از همسران و خانوادهی شهدا در سالهای اخیر، علاوه بر تمام خوبیهایی که در مسیر تقویت ادبیات مقاومت کشورمان داشت و نوع جدیدی از تاریخ شفاهی را که با استقبال بسیار خوب مخاطبین هم همراه شد، به اهالی کتاب ارائه کرد، نوعی از سهلانگاریِ ادبی را هم با خود همراه کرد؛ یعنی همراهی مردم از این نوع کتابها سبب شد تا توجه به کمیت، بر کیفیت اولویت بگیرد و کتابهای زیادی از خاطرات خانوادهی شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم منتشر شود که از کیفیت مطلوب برای ارائه به مخاطب برخوردار نبودند و صرفا قرار بود «بازار گرمکُن» باشند. برخی از اهالی بازار کتاب، افزایش تعداد عناوین در این حوزه از یکسو و گرایش به تدوین خاطرات همهی شهدای جنگ تحمیلی – بدون توجه به ظرفیتهای ادبی و دراماتیک روایت زندگی آنها – از سوی دیگر را عامل این ماجرا میدانستند. «ساجی» اما یک مثال نقض برای این ادعاست؛ کتاب ساده و بیحاشیهای که به روایت خاطرات همسر شهید «بهمن باقری»، از رزمندگان خرمشهر میپردازد و به دلیل تسلط نویسنده و تدوینگر کتاب – که سابقه درخشانی در حوزهی ادبیات شفاهی دفاع مقدس دارد – این روزها تبدیل به یکی از کتابهای پرفروش و پرمخاطب در بازارِ راکد کتاب ایران شده است. ساجی خیلی غافلگیرانه شروع میشود؛ از جایی که در چند صفحه، مخاطب با یک ماجرای عجیب روبرو میشود: چندین اتفاق و حادثهی پشت سرهم که نهایتا به زندگی روایِ اصلی کتاب متصل میشود و مخاطب متوجه میشود خانم نسرین باقرزاده، فرزندِ همسر دومِ مادرش است. همین شروعِ غیرمنتظره که با قلمِ روایتگر بهتاز ضرابیزاده نگارش شده، خاطراتِ این همسر شهید را به یک رمانِ ماجراجویانه تبدیل میکند که قلابِ پیگیری را در ذهن مخاطب میاندازد و او را حدود 300 صفحه با خود میکشاند. حدود یک سوم از کتاب – یعنی صد صفحهی ابتدایی – به روایت زندگی راوی و نحوهی آشنایی او با شهید باقری میگذرد و مخاطب با تعاملات خانوادگی هر دو طرف آشنا میشود؛ اینکه خانوادهی خانم باقرزاده از ثرومتمندان منطقه بودهاند و چندان پایبندی عمیقی به احکام دینی نداشتهاند و در طرف مقابل، تقید خانوادهی عمو علی (که عموی واقعی او نبود؛ بلکه برادر همسر اول مادرش بود) به دستورات شرعی و محرم و نامحرم که جزو مذهبیهای ریشهدار آن منطقه بودند. این تفاوت فرهنگی، هم نوعی از شوخی و فکاهی را وارد کتاب کرده – مانند جایی که بهمن دربارهی کنترل نفس اماره به همسرش توصیه میکند – و هم نمایشگر وضعیت واقعی دوران دفاع مقدس است؛ زمانی که تمام مردم ایران فارغ از گرایشهای سیاسی، فرهنگی و حتی عقیدتی که داشتند، با مسالهی جنگ روبرو شدند و تهاجم رژیم بعث عراق به کشورمان که با رشادت رزمندگان روبرو شد، یک عرصهی رشد عمومی را رقم زد. اما اوج داستان، روایت آغاز جنگ و حضور شهید باقری در جبهه است؛ جایی که «تازه عروس» که در رویاهای زندگی شیرین بوده و اصلا خیالی به جز یک زندگی آرام و عاشقانه در کنار همسرش نداشته، ناگهان با یک واقعیتِ دردناک روبرو میشود: برای امنیت خاک و ناموسِ کشور، باید هزینه داد؛ هزینهای که با کمرنگ شدن حضورِ همسر در خانه در همان روزهای نخست زندگی مشترک آغاز میشود. توصیف راوی از آغاز جنگ و حملهی بعثیها به خرمشهر، بسیار دقیق، جزئی و به همین دلیل، تکاندهنده است؛ خانوادههایی که سراسیمه تمام زندگی را رها کردند و رفتند، زنهایی که بدون دیدن شورهشان مجبور به مهاجرت شدند و وضعیت نامناسب پشتیبانی جنگ که با عدم همراهی رئیسجمهور وقت – ابوالحسن بنیصدر – روبرو شده بود و تعداد شهدای خرمشهر را افزایش میداد. روایت خانم باقرزاده از نگاه حسرتآمیزی که به جعبههای بازنشدهی جهازش در خانهی عموعلی داشته در کنار صحنهی روایت شهادت شهریار و وضعیتی که اعضای خانواده داشتهاند، عمقِ حسرت و آسیب روحیای را که جنایتِ صدام و ارتش بعث برای خانوادههای ایرانی به ارمغان داشت، به نمایش میگذارد و به شدت مخاطب را متاثر میکند. روایتِ مرگ دردناک «ساجی» هم یک روضهی مجسم برای خواننده است که صحنههای حماسهی کربلا و مصائب اهل بیت(ع) در روز عاشورا را تداعی میکند. فصلبندی کتاب هم به مخاطب کمک کرده تا بتواند بین مقاطع مختلف زندگی راوی، تمیز قائل شود و مرحله به مرحله با او همراه شود؛ از روایت زندگی سختی که مادرش در کودکی داشته و پس از آن، اتفاقاتی که برای همسرش پیش میآید و نهایتا زندگی سختی که همراه با کودکانش گذرانده و با پدرِ راوی ازدواج کرده است. همین تقطیعِ درستِ رویدادها، ساجی را از یک روایت تخت و خطی نجات داده و فراز و نشیبهای روایی را با جذابیت ادبیات داستانی به آن اضافه کرده است. مهاجرت به شیراز، منتقل شدن به قم و بازگشت به شیراز، همه مراحل مختلفی هستند که خانم باقرزاده از زندگیِ بدون بهمن در دوران جنگ روایت کرده و خانم ضرابیزاده هم به خوبی، این پستی و بلندیهای زندگی را با عناصر داستانی، تبدیل به یک نثر خواندنی کرده است. قلمِ بهناز ضرابیزاده – که قبلا کتاب بسیار خواندنی و پرفروشِ «دختر شینا» را از او داشتهایم – به دلیل روایت دقیق جزئیات از یکسو و توجه به ترکیب عناصر داستانی با واقعیت روایی از سوی دیگر، «ساجی» را به یک اثر خواندنی تبدیل کرده که حوصلهی مخاطب را سر نمیبرد و یک ماجرای تکراری و غیرهیجانانگیز از یک همسر شهید – مانند چیزی که در بسیاری از کتابها خواندهایم و در بسیاری از فیلمها دیدهایم – به مخاطب ارائه نمیکند؛ مسالهای که برگ برندهی این کتاب است و میتوان آن را عاملی برای استقبال جدی مخاطبین از کتاب دانست. خانم ضرابیزاده حدود چهار سال زمان برای تدوین این کتاب صرف کرده و یک دورهی پژوهش و تحقیق را هم در خرمشهر و آبادان گذرانده است؛ زمانی که خانم باقرزاده به دلیل بازخوانی خاطراتش دچار تالمات روحی شده و تا چند مدت حاضر به ادامهی روند جلساتِ تاریخ شفاهی نبوده است. یکی از نکات ویژهای که در «ساجی» وجود دارد و برخلاف پژوهشهای علمی و تاریخی، مخاطب را از زاویهی واقعی و اجتماعی با مسالهی انقلاب اسلامی روبرو میکند، روایت میدانی راوی از تغییر در بافت فرهنگی و عقیدتی مردم است. زمانی که خانم باقرزاده به همراه شهید باقری به آبادان برمیگردد و به دیدار جمعی از زنان – که قبلا با او در مدرسه همکلاسی بودهاند – میرود، توصیفهای جالبی از تغییر ظاهر و حجاب آنها مطرح میکند که به دنبال تایید این گزاره است که انقلاب اسلامی و ماجرای دفاع مقدس، یک تحول درونی و حقیقی – برخلاف چیزی که رسانههای بیگانه به دنبال القای زوری و غیرواقعی بودن آن دارند – در میان باورهای مردم بود؛ چیزی که در این کتاب به خوبی و با ذکر جرئیات، بیان شده است. در مجموع «ساجی» را میتوان نسخهی تکامل یافتهی «دختر شینا» دانست؛ کتابی که روایت دردهای یک همسرِ شهید را اینبار نه به صورت فردی بلکه به صورت اجتماعی و همراه با توصیف وضعیت فرهنگی جامعه در دوران دفاع مقدس ارائه کرده و به همین دلیل، تاثیرگذاری عمیقی بر مخاطب دارد. این کتاب همچنین به دلیل توصیفات قوی و فرازونشیبهای داستانی فراوانش، میتواند به یکی از پشتوانههای داستانی برای تولید فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی تبدیل شود؛ محصولاتی فرهنگی که میتوانند به عنوان حلقهی وصلِ نسلِ جنگ و نسل جدید عمل کنند و الگوی ایرانی اسلامیِ مقاومت را به جوانان ارائه کنند.
طيلة قراءتي كنتُ صامِدة، لم أبكي. حتَّى بانت ملامح النهاية، فهزَتني جملة الشهيد لزوجته: (أجرُكِ عند مولاتنا الزهراء عليها السلام)، حينها فقط أجهشت بكل ما بِيَّ من ألمٍ وحزنٌ بالبكاء..
خاطره تجربه زیسته انسان در تاریخ است. تجربهای که درک و احساس آن با گذر زمان پدید میآید و نموداری از جریان زندگی در ساحت ذهن بشر است. خاطره اگر بر اساس چارچوب وقوع آن و شیوه درست روایت ارائه شود، صدای رویدادهای پیشین را به امروز و فردا خواهد رساند. رویدادهایی که در تاریخ هر جامعه بستری برای پیشرفت و یا پسرفت خواهند بود. از سویی دیگر تصور زندگی بدون گذشته امری محال است. انسان سالم نمیتواند بیخاطره باشد؛ تعقل در چرایی رویدادها، گفتهها، شنیدهها و اماکن، یادآوری دانستههایی که بنا به دلیلی مبرهن، به قول مولوی در حجاب مانده است.
فصل مشترک تاریخ در همه جوامع بشری تا پیش از عصر روشنگری، تک روایتهای مبتنی بر خواست حاکمیت از سوی یک فرد یا افرادی خاص بوده است. پس از این دوران نگارش تاریخ گسترهای دراز دامن یافت که زوایای مختلف آن از سوی همه مردم نگاشته می شد. از این پس تاریخ شفاهی وجه غیر رسمی تاریخ شد. در این نوع نگارش، مردم میتوانستند زوایای آشکار و نهان فتوحات، شکستها، کشفها و همه آنچه را که خود درک کرده بودند، به عنوان خاطرهای شخصی بیان نمایند.
با بررسی اجمالی آثار منتشره در حوزه خاطرات جنگ در مییابیم که گفتمان گزارشنویسی، تاریخ شفاهی، تاریخ، نثر شاعرانه، جزء نویسی (خرده روایت)، تحلیل و توصیف وضعیت کلان در آنها خلط شده است. یکی از مهمترین دلایل این تنوع نگرش و در نتیجه تكثر نگارش، غلبه یافتن گفتمان خاطرهنویسی بدون آموزش، پژوهش و عدم شناخت اسلوب مشخص نگارش علمی از سوی نویسندگان خاطرات پایداری است.
تنوع نوشته در حوزه نگارش خاطره موضوعاتی مانند کارکرد فرهنگ، ایدئولوژی خودی در شکل گیری هویت شخصی و گروهی را پدید آورده است. چنین آثاری این پرسش را پیش روی پژوهشگر مینهند که تلقی از خویشتن در جامعهای که فرآیندی چند صدایی برای روایت تاریخیاش پیش گرفته چیست؟ آیا تکروایتهای فردی حاضر و ناظر در مقطعی از دوران جنگ میتواند به منزله كلان روایت جنگ به شمار آید؟ مهمترین آسیبهای روایتهای فردی در حوزه ساختمندی روایت چیست؟
برخی از پژوهشگران جامعه شناس که تاریخ تحولات بشر را در ساحتی غیر رسمی نیز دنبال میکردند، قوه درک اجتماعی را به خدمت گرفتند تا آن را در جهت نگارش واقعی تاریخ در آورند. مزیت این نوع نگارش، پرهیز از رسمینویسی معمول تاریخ بود. با گسترش این نوع نگارش دیگر خبری از توجیه اعمال یک خاندان، پادشاهان و افراد غالب مثل فرماندهان نبود، بلکه مجموعه خاطرههای شفاهی افراد بستری مناسب شد تا هویت جمعی نیز شکل بگیرد و مردم خود را در نگارش تاریخ سهیم بدانند.
زایش تکروایتها و جایگیری آن در کلان روایتهای تاریخی، موجب اهمیتبخشی به نقل آنها در محافل رسمی شد. از سویی دیگر جوامع در پی کسب هویت و خوانش خود از روند بروز وقایع بودند. در نتیجه، تاریخ در جوامعی که خاطره نوشته میشد، شکل پویندهای از حضور تودهها ترسیم نمود که خود سازنده تاریخ بودند. «خاطره اثر و نوشتهای است که نویسنده در نتیجه یادآوری ارادی شرح حال و حوادث و رویدادهای سپری شده در زمان و مکان معلوم که ��ه دلیل حضور یا مشاهده و استماع از آنها اطلاع یافته است . پدید میآید و در آن چگونگی وقوع حوادث و رویدادها منعکس شده است». (کمری، ۱۳۸۱: ۵۷). براساس چنین تعریفی میتوان خاطره را جزئی از تاریخ دانست، زیرا تاریخ در سیر تکاملی خویش برای پایداری و ماندگاری به خاطره نیاز دارد، به باور بسیاری از اندیشمندان تاریخ آکنده از گسستها، گسیختگیها، شکافها و بازگشت است. (هال، ۱۳۸۹: ۱۷). پس از دوران روشنگری اروپا، خاطرهنویسی جایگاهی مناسب در ثبت وقایع پیدا کرد. اهمیت خاطرهنویسی به عنوان تاریخ شفاهی مورد وثوق تاریخنویسان قرار گرفت و حتی منتقدان ادبی درباره چگونگی نگارش خاطره قلم فرسایی نمودند (ر.ک: انوشه، ۱۳۸۱: ۵۴۴)
خاطرهنویسی در ایران با گسترش مراودات تجاری دولت صفویه با اروپا شکل منسجمی به خود گرفت (توتونی، ۱۳۷۶: ۳۳). از این دوران تا پیروزی انقلاب اسلامی خاطرهنویسی جایگاه مناسبی نداشت. پس از بروز انقلاب اسلامی تحولی چشمگیر در بسیاری از حوزه های ادبی پدید آمد. مهم ترین دلیل این تحول چشمگیر، دگرگونی نگرشهای آحاد مردم و تلاش برای انتقال مفاهیم برخاسته از خواست و اراده جمعی بوده است. از این دوران به ویژه پس از پایان جنگ عراق و ایران (۱۳۶۷- ۱۳۵۹ش.) خاطرات متعددی منتشر شده است که روایتی فردی از دو رویداد بزرگ اجتماعی است. اهمی�� این خاطرات توجه به اصل شناخت اطلس و جغرافیای روایتهای جنگ بوده است، به گونهای که با خوانش تک روایتها از حوادث جنگ میتوان تصویری دقیق و قریب به عینی آن را از زبان شاهد درگیر در آن رویداد برای درک روایت کلی جنگ دریافت کرد.
این که خاطره گزارشی از کنشها، واکنشها، دیدهها و شنیدههایی است که با گذشت زمان برجسته شده و در حافظه راوی برجای مانده است، نیازمند زبان است. از یک منظر به قول ارسطو هر توصیفی از واقعیات انسانی که به وسیله زبان صورت میگیرد، جنبه تقلیدی دارد؛ اما پرسش این است تقلید با تصرف یا بیتصرف؟ بیتردید محاکات لفظ رونوشتی است از جهان انضمامی جهانی که در دسترس حواس قرار دارد (مکاریک، ۱۳۸۸: ۲۷۹). کاربرد زبان در ادبیات هسته اصلی مباحث امروز نقد ادبی است. اینکه شاعر، نویسنده، راوی و … چگونه از زبان برای بیان نیات خود بهره میگیرند. نکته دیگر این تعریف، روی دادن اتفاق، شاهد عینی بودن راوی و شنیدههای موثق است. همه مواردی که در تعریف خاطره آمده در صورتی عنوان خاطره میگیرد که آثاری از آن در ذهن مانده باشد. تأثیرگذاری خاطره بر ذهن راوی در بستر زبان و متن ظهور مییابد. آنچه در تقسیمبندی دورههای تاریخی به آن تکیه شده است عبارتند از به کارگیری زبان، متن، خیال و تخیل، محاکات، بینامتن. بر اساس همین بسترهای ادبی است که متون بررسی میشود. به عبارتی در حوزه نقد ادبی با توجه به کارکرد متن و دیدگاه نویسنده، حوزه های نقد مشخص میشود.
شاخصه بعدی که خاطره را به متون ادبی نزدیک میسازد، بحثی است که منتقدان قرون شانزدهم و هفدهم میلادی در باب رئالیسم مطرح میکردند. این که واقعیت چیست؟ آیا هدف رئالیسم چیزی جز نمایاندن پدیدهها به همان شکلی است که در واقعیت ظهور یافتهاند؟
در خاطرهنویسی، شخصی که حتی شاهد عینی باشد و در مهمترین جایگاه برای روایت وقوع حادثه هم حضور داشته باشد، از آنجا که منظر (زاویه دید) محدودی دارد، نمیتواند همه جوانب آن را توصیف نماید. آیا او میتواند واقعیت را بگوید؟ یا اینکه او تنها خواهد توانست واقعیتی را بگوید که به زعم خود درست (حقیقت) است؟
از آنجا که غالبا خاطرهنویسی بر جنبههای فردی تکیه دارد، از آن به خاطرات فردی یاد میشود. از سوی دیگر راوی خاطره به برداشتهای خود کاملا اعتماد دارد و حتی مدعی است که روایت وی تنهاترین و آخرین روایت از یک رویداد خاص خواهد بود. البته شاید با این انتقاد روبرو شود که راوی در خاطرات خود تحریف کرده است، در واقع حقیقت را آن چنان که باید نگفته و اگر هم تعمدی در کار نبوده، ذهنیتی را که در پس توصیفش جعل شده بیان کرده است ( فوکو به نقل از کمری، ۱۳۸۳: ۷۶).
جنگ هشت ساله در دهه شصت شمسی جنگی پردامنه از لحاظ وسعت مکانی و دایره زمانی بود. بر این اساس این بخش از تاریخ معاصر کشور ما واجد نظرگاههای متنوع است. به عدد گروههایی که در جنگ شرکت داشتند و یا با نسبتهای گوناگون با آن مواجهه داشتند و یا زندگیشان از آن تاثیر پدیرفته است منظر برای روایت و خاطره از آن واقعه موجود است. وسعت دایره زمانی و مکانی به تکثر این گروهها دامن زده است. همسران شهدا و رزمندگان یکی از گروههای مهم در بازروایت و بیان خاطره از آن برهه هستند. کثرت، مذبح و مسلخ کیفیت است. خاطرات و زندگینامههای همسران شهدا میرود که به چنین مسلخی بیفتد. با احترام به همه نویسندگان که اقدام به نگارش و خلق اثر در این زمینه کردهاند باید اذعان کرد که با بررسی مجموعه آثار در این حوزه عیان میگردد که تکثر در خلق و روایت زندگی و خاطرات همسران شهدا عملا این گونهی نوشتاری را با خطر سطحینگری و ضعف در (فرم) تکنیک و محتوا روبرو ساخته است.
کتاب «ساجی» میتوانست یک روایت معمولی از یک زندگی معمولی در زمانه جنگ باشد. روایت یک زندگی هفت ساله که با توجه به اقتضاء آن زمان، شرایط و محدودیتهایی داشت. اما «ساجی» یک روایت خوب از منظر یک زن جوان خرمشهری است. روایتی دقیق، گرم، جذاب و مملو از جذابیت…
شروع روایت در خاطرهنویسی مانند شروع داستان از اهمیت ویژهای برخوردار است. خواننده در آغاز داستانهای کلاسیک و قصهها همواره با نوعی خلأ و تعليق مواجه است که در آن با پرسشهایی نظیر «چیستی عمل شخصیت» مواجه میشود که منجر به عمل روایی وی میشود. خواننده در چنین شرایطی منتظر است تا با تردیدی آغازین، پاسخ پرسشهای خود را در خلال وقوع حوادث یا عمل روایی شخصیت روایت به دست آورد. شروع «ساجی» با یک گام به عقب، پیشینه زندگی نسرین با شرح داستانگون ازدواج پدر و مادرش است. اما نویسنده در این شرح و روایت عقبه هم گرفتار اطناب نشده است. گام بعدی نویسنده در این کتاب نثر آن است. نثر ضرابیزاده در این اثر به نثر داستانی پهلو میزند. این موضوع در کنار گرمی خاطرات و بیان نسرین باقرزاده به خوشخوانی اثر کمک کرده است. از اینرو «ساجی» چند گام از آثار دیگر نویسنده مانند «دختر شینا» جلوتر است. با این توضیح که؛ کتاب فقط روایت حوادث از زبان راوی(نسرین) نیست. کاری که معمولا کتابهای سرگذشت و خاطرات متکفل انجامش هستند. اما آنچه ما را میسازد فقط سیر حوادث نیست بلکه احساسات، ادراکات و بلوغ صیرورتی ما در همان آنات و لحظات است. به این فراز از صفحه ۴۸ کتاب که ناظر به اولین ضربه زندگی نسرین توجه کنید؛ «همان موقع حس کردم دیگر هیچوقت نخواهم خندید دیگر هیچوقت این خانه صدای شادی و خنده و سروصدا را نخواهم شنید. فکر میکردم ما تا آخر دنیا همینطور گریه میکنیم.»
این جملات یا ادبیات خود نسرین(راوی) است یا ادبیات ضرابیزاده(نویسنده) برای توصیف احوال راوی است که در هر دو حال قابل تحسین است. این توصیف روان و در عین حال دقیق و شفاف از حال نسرین که با ضربه سهمگین مرگ پدر روبهرو شده مخاطب را میبرد گوشه قلب و ذهن دختری ده ساله که یتیم شده است. «فکر کردم تا دنیا دنیاست نه دیگر بازی خواهم کرد نه خواهم دوید، نه سرخوشانه خواهم خندید.» (صفحه ۴۹)
فضای ایدئولوژیک دهه شصت تحت تاثیر انقلاب، فضایی مذهبی و در عین حال تا حدی دگم بود. بسیاری از مختصات و جزئیات آن برای نسل جدید نه درست روایت شده و نه علت آن رفتارهای خاص برایشان تبیین شده است. یک نمونه خوب در این کتاب بیان همین فضا با تکیه بر مصادیق است به عنوان نمونه نسرین با بیان جزئیاتی از عقد خاله صدیقه از یک نگاه رایج میان انقلابیون در هنگام عقد زناشویی پرده برمیدارد. خاله صدیقه تحت تاثیر نگاه انقلابی با مانتو و مقنعه مد آنروزها (مقنعه چانهدار) بر سر سفره عقدی نشست که شباهت چندانی به سفرههای عقد معمول نداشت. این انتخاب خاله صدیقه دقیقا ایجاب فضای انقلابی آن زمان است.
کتاب نقاط عطف فراوان دارد از مرگ پدر تا ازدواج نسرین، از شروع جنگ و فرار از شهر به همراه از دست دادن زندگی و خیلی چیزهای دیگر ولی شاید گرانیگاه اصلی کتاب برخاستن نسرین از بستر سوگ فرزندش باشد. نسرین در مواجهه با مرگ دخترش به معنی تام و تمام کلمه قالب قبلی روح را میشکند. ویرانی بعد از این شکستن را زود طی میکند و بلافاصله برای حفظ زندگی برمیخیزد و دوباره از نو شروع میکند اما اینبار با روحی بزرگتر و توان و تحملی دو چندان.
نقلقولها و دیالوگها در این اثر سه ویژگی مهم دارند؛ طولانی، محاورهای و با لهجه جنوبی نوشته شدهاند. این امر موجب باورپذیری هر چه بیشتر موضوعات مطروحه شده است و در عین حال همین امر در کنار بیان جزئیات زندگیساز همچون نحوه پخت غذا و تزئین و دکور منزل به کامل شدن فهم خواننده از شخصیتهای دیگر به ویژه مادر نسرین کمک کرده است. در واقع یکی از محاسن کتاب این است که این اثر تنها منجر به درک و شناخت و نسرین نمیشود بلکه تقریبا همه آنهایی که در زندگی نسرین نقش مهمی داشتند هم شناسایی و روایت میشوند. گاهی در برخی روایتِ خاطرهها، نویسنده سعی میکند تا تصویری اسطورهای از قهرمانش ارائه کند. از اینرو همچون نقاشی که برای نشان دادن روشنایی در قسمتی از تابلو، از رنگهای تیره در پیرامون آن استفاده میکند، برای نشان داده عظمت قهرمان به سیاهنمایی، گمنام کردن و کوچک نشان دادن اطرافیان و تمام کسانی میپردازد که قهرمان با آنها در ارتباط است. اما نویسنده «ساجی» در پرداخت به زندگی نسرین به اصول رئالیسم در روایت پایبند بوده، از این رو نسرین همانقدر قهرمان زندگیش است که مادر و خاله صدیقه و دیگران.
بسیاری از ما نمیدانیم رفتن بخشی از خاک مملکتمان یعنیچه؟ ما هیچ تجربهای برای از دست رفتن پارهای از جانمان نداریم. دقیقا نمیدانیم وقتی این پاره به تن باز میگردد و دوباره زنده میشود یعنیچه؟
کتاب «ساجی» یک فرصت و شانس بزرگ که با تکیه بر نثر روان و جزئیات، روایتگر از دسترفتن و بازگشتن خرمشهر است. روایتگر شکستن و بزرگ شدنهای مکرر زنی خرمشهری است که با تکیه بر ایمان و عشق ستون زندگی شد.کتاب «ساجی» در ستایش زندگی است.
راستش میترسم ریویو خوبی نشه بعد انگیزه تون برای خوندن این کتاب کم بشه بعد من هم تو این قضیه مقصر باشم بعد نتونم خودم رو ببخشم. خرده روایت هایی از زندگی یک دختر خرمشهری که عاشق پسرعموشه و این وسط هم انقلاب میشه و بعدشم جنگ. هیچ کدوم البته مانع سر گرفتن ازدواج نمیشه. نقطه قوت کتاب روایت جزئیات دقیق از زندگی یک خانواده پرجمعیت در آستانه انقلاب و در میانه جنگ. خیلی باید دقیق بخونی که وسط شخصیت های مختلف فامیل و دوست گم نشی. روایتی که بنظرم خارج از روایت های رسمی که تا حالا بوده. اثری از خانواده مذهبی دو آتیشه و انقلابی دیده نمیشه. یک خونواده معمولی که مذهب هم یک جزئی از زندگیشونه. خانم ضرابی زاده مثل دختر شینا اینجاهم هنرمندانه و به اندازه مکث و توقف داره روی اتفاقات. هرچند بعضی جاها خط زمانی یا خط رویدادها و نقل تغییر مکان های راوی از دست در رفته، یا حداقل من اینطور حس کردم. به جزئت میشه گفت بخاطر 50-60 صفحه ی انتهای کتاب قطعا ارزش خوندن داره. توصیفات انتهای کتاب بی نظیره. بی نظیر!
من چندان رابطهٔ خوبی با کتابهایی که از زبان همسران شهدا روایت میشه ندارم. این مشکل هم اصولا بعد از ازدواج خودم شروع شد.
بعد ازدواج که یه حسی از زندگی زناشویی و وابستگی به همسر پیدا کردم خیلی از ��فتارهای شهدا با همسراشون حرصم میداد 😅 (بعضیها میگن کتابهای اینطوری فانتزی غیرواقعی واسه آدم ایجاد میکنه، ولی برای من قضیه قشنگ برعکسه 😄).
ولی این کتاب برام اینطوری نبود...
یه مشکل بزرگ من تو این دسته از کتابها چیزیه که میدونم خیلی از دوستان مذهبیم باهاش موافق نیستن. من از اینکه میدیدم اون آقای همسر یکسره دنبال شهادته و هی راه به راه میگه برام دعا کن شهید بشم، راضی باش که شهید بشم، خیلی حرصم میگرفت.
تو این کتاب قضیه اصلا این نبود. اینجا این مرد میخواست بره بجنگه تا از کشور و انقلابش دفاع کنه ولی همین آدم همزمان عاشق زندگی بود. بله، زیر توپ و تانک حلوا خیرات نمیکنن و وقتی نتونی جبهه رو رها کنی خیلی احتمال داره نصیبت شهادت باشه. ولی این اون هدف غایی نیست، متوجه میشید چی میگم؟
یه جورایی من رو یاد فیلم تنگهٔ ابوغریب میندازه. اونجا هم اون آدما واقعا همه میخواستن «زندگی» کنن ولی رفتن و همه هم «شهید» شدن...
حالا بریم سراغ خود کتاب
🔅🔅🔅🔅🔅
من خیلی نتونستم با بچگیهای نسرین ارتباط برقرار کنم. این حد از عاشق ازدواج بودن و «دختر» بودن برام جالب نبود 😄 ولی روایت کتاب هر چی پیش رفت جذابتر شد و خیلی بیشتر درگیرم کرد.
یه سری جاها هم از لحاظ توصیفهای زنده و برانگیختن احساسات عالی بود، مثل عزاداریها برای ماجرای سینما رکس و از اون بهتر توصیفهای شروع جنگ. این دومی خیلی خیلی عالی بود، طوری که خواننده هم با خوندن و شنیدن این سطرها میشد یه جنگزده که مجبور شده خونهش رو رها کنه و همه جا خون و ویرانی ببینه...
و بعد شرح ادامهٔ ماجرا و نوع زندگی یه دختر جنگزده با مردی که نمیتونه راحت تو خونه بشینه وقتی شهرش دست نیروهای مهاجمه...
چقدر خانم ضرابیزاده همهٔ اینها رو قشنگ درآورده بود، واقعا دست مریزاد.
البته به نظرم یه سری توصیفهای غیرضروری هم این وسطها پیدا میشد که نسبت به کل کتاب اونقدرها هم چشمگیر نبودن.
کلا هم اینجا با آدمهای فوق مذهبی و عارفمسلک طرف نیستیم و همین باعث میشه آدم احساس قرابت بیشتری با شخصیتها داشته باشه.
غم و غصههای اصلی هم حدود یکسوم پایانی کتاب شروع میشه. غیر از شهادت آقای باقرزاده یه موضوع دیگه هم بود که نمیگم تا لو نره. فقط در این حد بگم که این تیکهها واقعا دلم رو آتیش زد...
بعد هم که میرسیم به اصل شهادت... چقدر موقع گوش دادن به این تیکهها اشک ریختم... عجب دردی داشت و چقدر غمش سنگین بود...
🔅🔅🔅🔅🔅
همونطور که گفتم من نسخهٔ صوتی کتاب رو گوش دادم، با صدای خانم فضه سادات حسینی، همون اخبارگوی چادری صدا و سیما. متخصص لهجهٔ جنوبی نیستم ولی اونقدری که میفهمیدم اجرای ایشون از لهجهٔ مادر نسرین خیلی خوب بود و این مادر برای من یکی از شخصیتهای بسیار دوستداشتنی این کتاب بود. کلا هم به نظرم بسیار اجرای خوبی بود و واقعا از شنیدن این کتاب زیبا با صدای ایشون لذت بردم و تبدیل شد به یکی از بهترین کتابهای دفاع مقدسی که خوندم...
حقیقتش اواسط کتاب خسته شدم. به نظرم اتفاقات کتاب کشش این تعداد صفحه رو نداشت که تازه بخوان اتفاقات بعد از شهادت شهید رو هم در جلد بعدی بیارن. ولی خب در برخی جاها با نسرین همراه شدم و سعی کردم درکش کنم. اما به اندازه دیگر دوستان در گروه همخوانی مون، احساساتم رو درگیر خودش نکرد.
پ. ن: نسخه صوتی کتاب رو با صدای خانم فضه سادات حسینی گوش دادم. گوینده کارش رو حقیقتا خیلی خوب انجام داده بود. 👌
كتابٌ جميل.. التفاصيل في بداية الرواية بدت أكثر مما يجب.. أو ربما هكذا أحسست.. وددتُ لو أن الرواية تطرّقت بشكلٍ أكبر عن شخصية الشهيد.. لطالما أحببتُ القراءة عن الحرب الإيرانية، وعمومًا كان هذا الكتابُ جميلاً من هذه الناحية، هنيئًا لزوجة الشهيد صبرها قبل وبعد استشهاد زوجها، وهنيئًا للشهيد بهمن هذه الخاتمة.
((أحلم ليلا ببيتنا، وأشتاق لغرفتنا شوق الأطفال و أتلهف لرؤيه بيتكم وباحته الفسيحه، فما أكثر ذكرياتنا لقد سقطت مدينتنا في قبضه العدو غريبه مظلومه))
ذكريات هذه السيده مليئه بالأحداث المشوقه من طفوله والدتها حتى طفولتها وقصه عشقها الطفولي لأبن عمها و الأهم هي مرحله الحرب و احتلال خرمشهر روايه مليئه بالتفاصيل و الأحداث و المشاعر والوصف الجميل
🔸«ساجی» روایت زندگی است زندگی که اساس و مبناش امید به زندگی بوده آنهم در زمان جنگ. جنگی که تحمیل شد و شرایط آن را بر زنان این سرزمین تحمیل کرد.
🔸ساجی یک روایت صادقانه از یک زندگی است. زندگی نسرین باقرزاده که درد بیپدری را در دوران نوجوانی چشیده است و وقتی ازدواج میکند دیگر نمیخواهد این رنج تکرار شود هر چند که سرنوشت او چی دیگری است.
🔸ساجی کتابی است که با مخاطبش صادق است و او را فریب نمیدهد. خلاف کلیشه برخی روایتهای زندگی خانواده شهدا باقرزاده ابایی ندارد که از گذشته خود بگوید. او وقتی پذیرفته روایت زندگی اش را بگوید با او روراست است. میگوید در دوران قبل از ازدواج مذهبی نبوده و این همسرش بوده که او را به خط مذهب آورده است. حتی چنان صادق است که وقتی شوهرش می نویسد هوای نفس را کنترل کن میگوید معنی این کلمه را نمیدانستم.
🔸جنگ زندگیها را ویران میکند. راوی ساجی اینجا هم با مخاطبش صادقانه رفتار میکند. با این که همسرش را از جنگ مقابل بعثی نهی نمیکند و حتی او را همراهی میکند تا دغدغه نداشته باشد اما ترسهایش را روایت میکند تا مخاطب فقط شاهد یک جنگ بزک شده نباشد. او مخاطب را شریک تنهاییهایش میکند تا بداند که درآبادان محاصره شده و تحت بمباران بدون همسرش چه کشیده است.
🔸او روایت مرگ دخترش را هم تعریف میکند اما نه به قصد همدردیگرفتن مخاطب بلکه این روایت را برای بیان سختی زندگی در جنگ بیان میکند و اینجاست که میگویم راوی ساجی با مخاطب صادق است چنانکه بعد از مرگ دخترش صادقانه تنفر از جنگ و شوهرش را بیان می کند هر چند که دل نازکش طاقت نمیآورد و خود اوست که شوهرش را بعد از مرگ دخترش به اصطلاح جمعوجور میکند.
🔸ساجی کتاب منحصر به فردی است از آن جهت که در کلیشه خانواده شهدا دیده ایم که زنان را چگونه تصویر میکند اما نسرین باقرزاده در ساجی چون روایت زندگی است به مخاطبش نشان می دهد که بعد از تشییع نمادن همسرش بچههایش را به بستنی خوری میبرد چون او عشق به همسرش را در زندگی کردن میداند.
کتاب #ساجی از سری کتابهای #ادبیات_پایداری است. در این کتاب خانم #نسرین_باقرزاده همسر #شهید #بهمن_باقری #خاطرات خود را از زمان کودکی تا زمان #شهادت این #شهید بزرگوار و چند سال زندگی مشترک خود با ایشان را بیان می کنند. آنچه که این کتاب را از سایر کتابهای خاطرات #دفاع_مقدس متفاوت می کند بیان این خاطرات از زبان یک زن آبادانی است. زنی که از همان اوایل #جنگ تا آخر آن رنج جنگ و خانه بدوشی را با تمام پوست و خون خود احساس و درک کرده است.در این کتاب راوی برخلاف سایر کتابهای دفاع مقدس که از زبان زنان بیان می شود، در ظاهر مستقیما وارد صحنه های مختلف جنگ نمی شود اما جنگ و ناملایمات آن همیشه او و خانواده اش را تهدید می کند. این زن شاید در ظاهر یک #قهرمان_جنگ نباشد ولی قطعا قهرمان زندگی خودش هست. کسی که بتواند حوادث مختلف و سخت را در جنگ به تنهایی تحمل کند و از آن سربلند بیرون بیاید قطعا قهرمان جنگ است حتی اگر در هیچ کدام از جبهه های جنگ مستقیما نجنگیده باشد. و چه بسیار زنان سرزمینم که شاید آنها را اصلاً نشناسیم در حالی که آنان در غیاب همسر به جبهه رفته شان، به تنهایی در مقابل مشکلات ایستادند و در حال حاضر هیچ کس از آنان یادی نمی کند. زنانی که اگر چه در جبهه نبودند ولی در واقع در جبهه ای دیگر مشغول #جهاد بودند.
طراحی جلد: طراحی جلد کتاب نسبت به طراحی قبلی همین کتاب خیلی بهتره. و کار خانم #شکوفه_بیاتی است و به درستی بیان کننده مواجهه جنگ و مخاطراتش در مقابل زنان است. #معرفی_کتاب #کتاب_خوب_بخوانیم #کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم #ساجی #بهناز_ضرابی_زاده #انتشارات_سوره_مهر #جنگ_ایران_و_عراق #کتابهای_نقره_ای #خرمشهر #آبادان #خوزستان #اهواز
ساجی، عنوان کتابی است که از سالهای کودکی نسرین باقرزاده در خرمشهر شروع شده و تا زمان جنگ در این شهر ادامه پیدا میکند. چند روز نخست جنگ خانواده باقرزاده در خرمشهر بودند، اما به ناچار خرمشهر را ترک کرده و مانند دیگر زنان حاضر به شیراز روانه میشوند، ولی مردها در خرمشهر مانده و از این شهر حفاظت میکنند. در این دوران اتفاقات مختلفی میافتد که جذابیتهای خاصی دارد. «ساجی» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/108373
قلم نویسنده روان و خواندنی بود و کتاب جالبی بود.اگر یکم فقط یکم از جزئیات کم می کرد خیلی بهتر هم می شد.ارزش یک بار خوندن رو داره و پیشنهاد میشه. «ساجی» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/108373