خلاف زمان تأملی فلسفی دربارهٔ زمان، خاطره و فراموشی است و مفهوم مدرن نوستالژی را با نگاهی به فلسفهٔ کلاسیک میکاود. دیهگو گاروچو، نویسندهٔ این جستار بلند، در سفری که از یونان باستان آغاز میشود و در خیابانهای شهرهای مدرن امروزی به پایان میرسد، ادراکِ انسانی از زمان، پیوند خاطره و اسطوره و تاریخ، معنای حسرت، وجوه سیاسی و اجتماعی یادآوری و فراموشی، سرگذشت و سیر تحول «نوستالژی»، و نسبت نوستالژی، آرمانشهر و شهر مدرن را بررسی میکند.
گاروچو در خلاف زمان نشان میدهد آرمانشهری که بر پایهٔ نوستالژی بنا شده رو به آینده ندارد. گاهی حتی رو به گذشته هم ندارد و در واقع، تکرار همین چیزی است که اکنون داریم. او میکوشد دریچهای برایمان بگشاید تا خاطره، اسطوره، فراموشی، گذشته و تاریخ را از منظری جدید ببینیم.
کتاب خوبیه، ولی حواستون باشه که نویسنده داره بعضا نتایج دلخواهشو از یکسری تئوری فلسفی میگیره که ابدا ربطی به صحبتهای اون فیلسوف نداره، اما متن طوری نوشته شده که انگار صحبتهای اونه. نویسنده همینطور از سر و کولِ فیلسوفای بزرگ بالا رفته چون خودش "احتمالا" اعتماد به نفس کافی نداشته تا تئوریهاشو از سمت خودش بگه.
ما از روزگار «حیوان سیاسی» ارسطو و «حیوان عقلانی» سنکا مدام در جستوجوی تعریفی بودهایم که موجز و واضح بگوید چه هستیم. روشن است تعریفی که انتخاب میکنیم از نیات، آرزوها و ترسهای ما تاثیر میپذیرد. هیچ تعریفی از چیستی انسان نیست که بشود گفت خنثی و بیقصد و غرض است. ... معیارهای فرهنگیِ تعیینکنندهٔ رفتار ما چیزی جز سوگیریهای تاریخی نیستند، پس ضروری است که خودمان دربارهٔ میراثمان، درباره ملاکها و قواعدی که به ما رسیدهاند، تصمیم بگیریم. ... برای ما ساختن گذشتهٔ خوب از ساختن آیندهٔ خوب وسوسهانگیزتر است. ظاهراً تنها ارزش آینده، تنها دلیلی که باعث میشود واقعاً آن را مهم بدانیم، این است که آینده روزی نه اکنونِ ما، که گذشتهٔ ما خواهد شد. از یک منظر، آینده تنها گذشتهای است که میتوانیم تغییرش دهیم. ... نوستالژی، از سر بیاعتمادی به زمان پیش رو، امید به آینده را پس میزند و نوعی امیدِ گذشتهنگر را جایگزینش میکند که در آن، نیروهایی روایتپردازانه، داستانپردازانه و حتی کمابیش خیالپردازانه گذشته را چنان بازسازی میکنند که حال و آینده در مقابلش نابسنده به نظر برسند. اینجا هم پای مکان در میان است؛ مکانهایی که به خاطره استحکام میبخشند. در نهایت، همانطور که خوزه اُرتگا ای گاست میگوید، آرمانشهرگرایی ارتباطی بسیار تنگاتنگ با خاطره دارد: «هیچ ایرادی ندارد اگر گاهی دچار نوستالژی شویم یا دربارهٔ آرمانشهر خیالبافی کنیم؛ چنین چیزهایی نشان از نوعی شور و سرزندگی قدرتمند دارند. مهم این است که سرزندگی و شور ما به آنها وابسته نباشد، مهم این است که در دل آنها و برای آنها زندگی نکنیم، چون در آن صورت دیگر نشانهٔ ضعف خواهند بود، نه قدرت. زندگی همیشه «اکنون» است و نوستالژی و آرمانشهر راههایی برای گریز از اکنون.» ... اگر انسان حیوان سیاسی باشد و اگر سیاست مبنایی عاطفی و احساسی داشته باشد، کسی که «انسان نیست» و نمیتواند با دیگران همدلی کند، از همه غیرسیاسیتر است. ... بودلر در جستار «نقاش زندگی مدرن» از تجربهای خاص سخن میگوید: «دور بودن از خانه و در عین حال، همه جا در خانه بودن.» لذتی که نصیب جانهای رها، شورمند و وارسته میشود.
مجموعه جستارهای روایی نشر اطراف هم حقیقتا اعتیادآوره؛ هر بار میره سراغ موضوعاتی که احتمالا توی روزمره خیلی بهش فکر می کنیم و اما فرصتی برای گپ زدن پیرامون اون موضوعات با آدم ها پیدا نمیشه. برای من خوندنشون واقعا لذت بخشه خاصه با ترجمهی خوب الهام شوشتریزاده🍃
اون چیزی که میخواستم نوستالژی شهری عصر مدرن بود که خیلی کم دربارهش حرف زد در دو فصل آخر. انگار خود همین متن هم نوستالژیزده بود؛ چرا که بیشتر از وارسی این پدیده، به ریشهشناسی و بازخوانی سنت یونانی میپرداخت و از ادیسه چشم برنمیداشت. با این وجود، به نظرم مقدمهی قابل قبولی برای خوندن «اشباح زندگی من» مارک فیشر فقیده.
عنوان جالب، موضوع جالب، ترجمهی واقعا خوب ولی کتابی حوصلهسربر، پر از ارجاعهای ناآشنا، اسمهای غریبه و آشنای اسطورههای یونانی و به میزان خیلی کمی relatable. ببخشید. واقعا هم هیجان داشتم برای خوندمش. اه.
نوستالژی ضرورتا ضدمدرن نیست و می شود آن را قرین مدرنیته دانست، چیزی شبیه بازتابی در آینه... به نظرم این جمله میتونه نمایی از روند کلی کتاب داشته باشه... دیدی متفاوت از نوستالژی که نویسنده سعی می کند آن را به خواننده انتقال دهد. اینکه همیشه نگاهی از گذر زمانئ نسبت به گذشته نداشته باشیم و آن را نشانه ای از اوضاع و احوالی بدانیم که قرار است مستقیما آینده را نشانه بگیرد. حقیقتا دید نویسنده و شجاعتش نسبت به مسائل گذشته و نوستالژی برای من متقاوت و جالب بود. او گذشته و فضای نوستالژی را همان قدر دور از دسترس؛ نامفهوم و رویایی و امیدوارانه می بیند که فضای آینده را ...مزیت ها و معایب غرق شدن در گذشته و اهمیت دادن به مفاهیم گذشته که همزمان ما را با معنای واقعی نوستالژی آشنا می کند. نویسنده واژه نوستالژی را میراثی از یونان باستان نامیده و به اساطیر در پدید آمدن این مفهوم اهمیت داده است و در کنارش گفته که تبارش نیز به شعر و ادبیات می رسد. نگاه واقع بینانه و متفاوت به گذشته و اینکه همچنان در آینده اهمیت دارد را دوست داشتم....گرچه کمی استرس آور و هولناک است. به عنوان مثال این بخش از کتاب: متضاد امید لزوما ناامیدی نیست بلکه حس وارونگی و آشفتگی زمانه ای است که ما در آن امید میبندیم و امیدوارانه رفتار می کنیم.... شاید ما نیستیم که باید منتظر آینده باشیم بلکه گذشته است که چشم به ما دوخته و منتظر ماست... پس نوستالژی چیزی نیست جز نوعی آرمان شهر؛ خاطره ای ساختگی، بازآفرینی چیزی که شاید هرگز وجود نداشته، ناکجایی دلنشین و رویایی؛ خطه ای خرم و نیکو که معیار و ملاکی برای سنجش کاستی های تجربه ی کنونی مان به ما می دهد.
🍂همه چیز دربارهی نوستالژی🍂 این کتاب با درون مایهای از فلسفه و انسان شناسی دربارهی نوستالژی،حافظه، تاریخ و رابطهی انسان با گذشته و آینده صحبت میکنه. این کتاب جستاری قابل تأمله که به مضامین مطرح شده در اون میتوان بسیار فکر کرد. تعاریف مختلفی از نوستالژی در کتاب مطرح شده و در اون از فواید و عواقب نوستالژی زدگی صحبت شده. از متن: 🍂ما با نگاه به گذشته زندگی را درک میکنیم و با نگاه به آینده آن را زندگی میکنیم. 🍂نوستالژی همیشه مخلوق اکنون است. ما در فرایند حسرت نوستالوژیک،تاریخ را از نو می نویسیم. جنبه هایی از آن را پررنگتر می کنیم، بخش های از آن را نادیده می گیریم، نقطه ها را آنطور که دلمان می خواهد به هم وصل می کنیم و قصه را چنان می گوییم که پایانش به کار ما بیاید. 🍂آینده تنها گذشتهای است که میتوانیم تغییرش دهیم. 🍂اگرچه تجربه های انسانی تکرار ناپذیرند، کمابیش همه تجربه ها در نهایت مشابه از کار در می آیند. بداعت و تازگی به شکل دهشتناکی دشوار است، نه فقط برای ما بلکه برای کل واقعیت. 🍂حس فقدان فقط زاییدهی درد دوری نیست، بلکه خاطرهی حس امنیت و ثبات و سعادت ناشی از بودن آنچه دیگر نیست هم در آن دخیل است. 🍂نه درد را می شود فراموش کرد و نه خوشی بی نقصان را. چرا که نابترین خوشیها همیشه در قالب خاطره رخ می نمایانند. ما هرگز توان فراموشی گزینشی را نداریم. 🍂شکی نیست که خاطره نوعی فراموشی است. از نگاه نیچه که به موضوع فراموشی فعالانه و خودخواسته بسیار علاقه دارد، انسان حیوانی است که نیمی از سر بزدلی و نیمی از سر ضرورت،ناچار است خود را بفریبد. ما فراموش می کنیم تا زنده بمانیم.
آقا خیلی سختخوان بود. کتاب چغری بود انصافا، ولی زاویه نگاهش خوب بود. پرداختش به موضوع اصلی میتونست سادهتر باشه و نیازی به پیچیده کردن عبارات برای توصیف معنای مدنظر نویسنده نداشته باشه، اما خب اتفاقیه که افتاده و به هر مشقتی که بود خوندمش. اغلب پاراگرافها رو چندبار میخوندم تا تو ذهنم بمونه. اگر مثل من پرش ذهنیهای زیادی دارید و ممکنه وسط داستان، سیر حوادث از ذهنتون بره، احتمالا حین خوندن این کتاب بین پاراگرافهای مختلف گم میشید، و اونجا هم خالی از علائم راهنمایی برای پیدا شدن شماست ؛)
به نظر من کتاب خوبی نیست. یکسری جمله های قشنگ و بعضا پاراگراف های خوب داره ولی در هر حال پراکنده است. نمی تونه یک انسجام محتوایی داشته باشه . مثل مبحثی که به شدت خلاصه شده جوری که فهمش و پیگیری انسجام حرفاش برات سخت میشه. برای من شبیه این شده که درباره یکسری بدیهیات داریم با کلمات قلمبه سلنبه قشنگ فقط بحث می کنیم و از جمع بندی و نتیجه گیری خبری نیست