What do you think?
Rate this book


208 pages, Hardcover
First published January 1, 1937
پدر و مادر عزیزم
این پایان کار است. آمدهاند ما را برای تیرباران شدن ببرند، به جهنم. مردن در منتهای پیروزی تاسفآور است، اما چه اهمیتی دارد؟ اهمیت یک واقعه تنها در خیال آدمیست. زندگی زیبا خواهد بود. ما سرودخوانان به سوی مرگ قدم برمیداریم، بعد از شش ماه زندان و شکنجه، مردن خیلی هم وحشتآور نیست. پییر بنوا، فرانسه، اعدام در 8 فوریه 1942
روزها میگذشتند و برای یک هفته هیچ حادثهی به یادماندنیای پیش نیامد. مراد از حوادث بهیاد ماندنی در محفظهی تیرهی زندان، چیزهایی است مثل گرفتن سوپ سیبزمینی بهجای سوپ لوبیا برای ناهار، رد و بدل کردن چند کلمه بهطور خصوصی با زندانبان یا نظافتچی، سیگاری که زندانبان به آدم میدهد، عنکبوتی توی پنجره یا حشرهای توی رختخواب. اینها تجربههایی هستند که نفس آدم را بند میآورند. اینها مکانیسم یله و رهایی افکار را هربار به مدت چند ساعت بهکار میگیرند و تحریک میکنند. اینها جانشین سینما رفتن، عشقبازی، روزنامه خواندن و مشغولیات روزانهی زندگی هستند. برای کسانی که افقشان از لبهی فنجان فراتر نمیرود، طوفان در فنجان چایی به اندازهی طوفانهای دریا حقیقی است
چیز شگفت و معما گونه، چیز تسلیبخش این بود که زمان میگذشت. وقتی میگویم گذشت، نمیدانم چگونه اتفاق افتاده است. زمان از میان این دشت بیحادثگی، انگار که از هر دو پا چلاق شده باشد، میخزید. چیزی که به معجزه شباهت داشت این بود که ساعتها و روزها و هفتههای پایانناپذیر، خیلی سریعتر از هر دورهی زمانی دیگر که قبلا بر من گذشته بود، میگذشت. همین دیروز نبود که درِ سلول با صدای زمختی برای اولین بار پشت سرم بسته شد؟ به تدریج برایم روشن شد روزهایی که به علت بیحادثگی و ملالتبار بودنشان طولانیتر از همه بنظر میرسند، دقیقا به دلیل همین بیحادثگیشان، به محض اینکه گذشتند، آب میروند و هیچ میشوند. در دورنمای گذشته، نه طول و عرضی دارند و نه حجمی و وزنی. بهصورت های هندسی، خلائی کاهنده و هیج و پوچ درمیآیند. هر قدر روزها تهیتر باشند، وزنشان در حافظه کمتر است. زمانهایی که حالِ حاضرشان خیلی کند میگذرند، در حافظه از همه تندتر پشت سر گذاشته میشوند.