کتاب شیوه روایت خیلی به هم ریخته ای داشت. کتاب بیش از چیزی که باید پیچیده شده بود و در کشف این پیچیدگی برداشت جدیدی برای خواننده ایجاد نمیشد. کتاب صرفا برای پیچیده شدن پیچیده شده بود و روایتهای در هم شده بود و هر لحظه مشخص نبود راوی کیست و زمان روایت چه زمانی است. خوندن کتاب شبیه دیدن یه خواب درهم بود موقع تب. روایت اصلی به دور از این پیچیده شدن ها روایت بدی نبود و اگر ساده تر نوشته میشد کتاب جالبتر میشد. در هر صورت کتاب بدی نبود اما کتاب خوبی هم نیست.
به محمد طلوعی حسودیم شد، بابت زبان خوبش، نوشتن راجع به زمان و مکانی که توش نبوده و حتما به مطالعه ی زیادی نیاز داشته و اینکه عاشقانه هایی زیبا و تلخ خلق کرده. قربانی باد موافق مردانه نویسی ای غیرمردسالارنه است. البته فضای رمان گاهی به دشت گیج کننده است و به نظرم با یک بار نمیشه همه ی داستان رو فهمید یا حداقل ازش لذت برد چون ذهن مدام در پی کشف رمز و رازا و گره هاست. اما در کل کار درخشانی بود. بیشتر از آقای طلوعی خواهم خوند.
کتاب عجیبی بود. چند فصل اول، عالی بودن و کشش داستان زیاد بود. اما اواخر کتاب تقریبا گیج شده بودم. احساس می کنم برای کامل فهمیدنش یک بار دیگه باید بخونمش. جالب تر از همه اینکه به من ژانت نیستم، کتاب قبلی که از طلوعی خوانده بودم، هیچ شباهتی نداشت.
از کتاب: ..... به درد چهل سالگی مبتلا شده که نمی داند کدام خاطره را نگه دارد کدام یکی مال دیگری است. لابد طبیعی است. یونگ هم گفته بحرانی طبیعی است که آدم در چهل سالگی می رسد، مرحله ی رسیدن به کمال است. به نظر یونگ طبیعی است که آدم در چهل سالگی به پشت سرش نگاه کند و بخواهد دیگری باشد.
نظر شخصی: داستان درهم پر همی داشت. خوشم نیومد. صرفاً بخاطر یکی دو تا ایده ی خوبی که توش داشت دو ستاره دادم. یک سوم اول کتاب خیلی بهتر از بقیشه......
این رمان داستان مردی است اهل رشت در دهه های بیست و سی با روایتها و زاویه دیدهای متعدد.طلوعی در نیمه ی اول داستان که وزن روایت بر دوش مسائل عاشقانه است، موفق تر عمل کرده است. در نیمه ی دوم که با چرخشی ناموجه وارد فضای سیاسی دوران کودتا می شویم تراکم شخصیت هایی که فقط با اسم مشخص می شوند روایت را پیچیده وسنگین کرده است و امکان کشف آدم ها و روابطشان را بسیار سخت.
وجه مشترک این رمان با مجموعه داستان "من ژانت نیستم" حساسیت طلوعی به زبان، گزینش کلمات و دایره ی واژگانی وسیع اوست.
محمد طلوعی نویسندهی خوبیست. حداقل الآن –بهسالِ ۱۴۰۰ خورشیدی– دارد روزبهروز پختهتر میشود و خواندنی. این رمان اما به نظر من تحتتأثیر فضای ادبی سالهایی بود که منتشر شده. دورهای که اکثر نویسندهها کل فکر و ذکرشان فرم بود و با بازیهای تکنیکی میخواستند دلبری کنند. البته این درک و دریافت من است و قطعاً هستند افرادی که ردم کنند. با احترام به محمد طلوعی عزیز؛ این اثر برای من ارزشی نداشت.
حوصله رمزگشایی روایت پیچیده و درهمش رو نداشتم، از بعد فصل سوم کتاب رو سریع سریع ورق زدم که فقط تموم شه. اگه «تکنیکی» اینه که همه چیز رو قاطی کنی بریزی توی هم مثل یه هذیاننوشته بدی دست خواننده، نخواستم اصلا این تکنیک رو.
کار جالبی بود داستانی پیچیده از اتفاقات بزرگی که هر کدامشان قابلیت یک داستان مستقل را دارند،مهاجرت لهستانی ها به انزلی،انقلاب جماهیر و تاثیر آن بر تبریز و رشت،ساختار چند فرهنگی در شمال از مسیحی ارتدوکس و ارامنه تا ترکهای جمهوری آذربایجان،جنبش جنگل و میرزاکوچکخان،ساختار خرافه گری جن ها.... جای بست و گسترشی و کمی ساده کردن داشت و در ادبیات ما کاری استخوان دار بود و استعداد نویسنده را نشان می دهد که چه حجم بزرگی را گردا گرد هم جمع کرده است
خیلی سخت بود خواندنش و چندبار خواستم ادامه ندم. ولی کتاب رو یه دوستی امانت داده بود بخونم و نمیشد نیمه تمام رهایش کنم. کتاب قسمت های جذابی داشت ولی باید حوصله داشته باشی برای پیچیدگی اش. داستان چند راوی دارد و اگر قصد خواندنش را دارید حوصلهی بیشتری باید داشته باشید.