این داستان از جوانی خود تورگنیف مایه میگیرد. نویسنده ماجرای اولین دلدادگی خود را به صورت داستان پرداخته است. دختری که در داستان زیناییدا نام دارد در حقیقت یکاترینالوونا شاخوتسکایا نام داشته است و پرنسسی بوده است بیچیز. این کتاب همچنین شامل داستان «آسیا» از تورگنیف و نیز «دلاور خردسال» از داستایفسکی میباشد.
سروش حبیبی متولد ۷ خرداد ۱۳۱۲ در تهران است. تحصیلات دبیرستانی را در همین شهر گذرانده و در مدرسه عالی پست و تلگراف به تحصیل ادامه داد. سپس به خدمت همین وزارتخانه درآمد. پس از چندی به مدت سه سال در آلمان به تحصیل در رشته الکترونیک و نیز یادگیری زبان آلمانی پرداخت. در وزارت پست و تلگراف، رییس دروس دانشکده شد و در تغییر برنامه و تبدیل آن به دانشگاه مخابرات سهم عمدهای داشت و به عنوان مجری طرح تشکیل مرکز تحقیقاتی مخابراتی از او یاد میشود
پس از ۲۰ سال بازنشسته و در انتشارات دانشگاه صنعتی آریامهر با سمت سرویراستار به کار مشغول شد و به ویراستاری چند کتاب دانشگاهی از جمله فیزیک دانشگاهی پرداخت. به گفته خودش از همکاران باوفای مجله «سخن» بوده و اولین کتابش را با عنوان «بیابان تاتارها»، توسط نشر نیل در همان ایامترجمه و منتشر کرده است
وی از جمله مترجمانی است که با مؤسسههای نشری همچون امیرکبیر و خوارزمی همکاری کرده و به زبانهای فرانسه، انگلیسی، آلمانی و روسی مسلط است
ازجمله آثارترجمهشده توسط وی به «ژرمینال» امیل زولا، «انفجار در کلیسای جامع» الخو کارتانیه، «انقلاب مکزیک» و «جنزدگان» داستایوسکی، «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» از لیو تولستوی، «داستان دوستان من» هرمان هسه، «شبهای هند» آنتونی بوتزاتی، «گلهای معرفت» اریک امانوئل اشمیت، «ابله» اثر بزرگ داستایوفسکی، "ژان دوفلورت و دختر چشمه، «پانیول»، «ما مردم…آمریکا» و بسیاری کتابهای دیگر میتوان اشاره کرد سروش حبیبی در سال ۱۳۵۶ به آمریکا رفت و از سال ۱۳۵۸ در فرانسه اقامت دارد
شیفتهی تلخ و شیرینیِ داستانهای عاشقانهی روسیام. همیشه با یه یه طعم گَس و پر از گرفتاری و پیچیدگی...که شاید بخاطر تشابه فرهنگیمون بهمون انقدر میچسبه. این کتاب ۲ تا داستان کوتاه از ایوان تورگنیف(که قبل از این نمیشناختمش و به نوینسندههای موردنظرم اضافه شد) و ۱ داستان از داستایفسکی هستش، هر سه با محتوای عشقِ اول جوانی؛ که بنظر من خیلی بهتر بود اگر به جای داستایفسکی هر سه تاش رو از تورگنیف میذاشتن. چون "دلاور خردسال" داستایفسکی خیلی به حال و هوای اون یکی ها نمیخورد و من اصلا نتونستم تمومش کنم و هر چی زور زدم برعکس اون یکی ها که خیلی مجذوبم کردن- به خصوص "آسیا" که عاشقش شدم- نتونستم ادامش بدم و خیلی روند کند و ناپختهای داشت. البته این نظر منه شاید یه وقت دیگه کتاب صوتیش رو گوش دادم و تمومش کردم.
نمیدونم میتونم بگم بخونیدش یا نه، از اوناییه که توی مود گرفتهتون میتونه توجهتونو جلب و حالتونو خنک کنه و بنظرم ارزش یک بار خوندن رو دارن، داستانهایی بودن که تو ذهنم همیشه خونه میکنن چون تاثیر کوتاه مدت اما عمیقی داشتن، ولی اونقدری که تو ریویوهای فارسی خوندم هم افتضاح و نچسب نیست و شاید اگر یکم به دورهی رومنس و حال و هوای بهار و عشق دل بدید انقدر ازش خورده نگیرید؛ و یکم با اینجور داستان های ادبی ساده و احساسی مهربون تر باشید و دلتونو نرم کنید!🫡🍓
به راستی که تعریف عشق چیست؟ اگر بگویند عشق چیست باید گفت، عشق احساسی هست بینام و نشان، و وصفناپذیر که در عین حال آمیزهای از همه چیز است، هم اندوه هست، هم شادی، هم غم از آینده است، هم اشتیاق، هم ترس است، هم زندگی. هم نزدیکی است، هم دوری، هم جوشش است، هم انجماد. و حالا به نظر شما چه کسانی لایق صحبت از عشق هستند؟ به احتمال زیاد جوابتان در گرو تجربه زیستی خودتان است، ولی بیایید اینجا جواب را داستایفکسی و تورگینف فرض کنیم، هنرمندانی که در شیوه داستاننویسی پیشگام و سرآمد همگان بودهاند و همواره با تحلیل زیبا و ظریف عشق و توصیف احوال افراد عاشق به ما نشانههایی از عشق واقعی را نشان دادهاند، نشانههایی که شاید در تجربه زیستی ما به کار نیایند ولی حداقل ایدهای جزئی از اینکه عشق چطور تجربهای هست در ذهنمان میکارند. در مجموعه داستانی که سروش حبیبی گردآوری کرده است که شامل سه رمان کوتاه به نامهای عشق اول و آسیا به قلم تورگینف و دلاور خردسال نوشته داستایفکسی است به دنبال پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی آن روزگار روسیه نباید گشت، حتی نباید به شخصیتهای آن دل بست، در واقع هیچ شخصیتی از این مجموعه داستان قادر نیست که خواننده را مجذوب همت و حمیت انسانی خود کند یا حتی در دل شما اثری بگذارد، یا از حیث اخلاقی درخشان باشد، در این سه داستان ما صرفاً در بارگاه الهی ایدهها به سر میبریم، ایدههایی از جنس و بوی عشق، مفهومی غریب اما واقعی، کلمهای ساده اما پرمعنی.
در واقع من نمیدانم عشق یعنی چه، نمیدانم که احساسی که نسبت به خانم «بدون اسم» دارم عشق است یا نه، همینقدر میدانم که به او فکر میکنم، سرنوشتش برایم اهمیت یافته است، و از همدلی پدید آمده میان ما، که هیچ انتظارش را نداشتم، خوشحال هستم، احساس میکنم تازه از روز پیش او را بهدرستی شناختم و قبل از آن برایم غریبهای آشنا بوده است. تجربههای زیستی متفاوتی از عشق برایم گفته شده است ولی میدانم در همگیشان عنصری مشترک وجود دارد، وقتی عشق با نور فریبندهاش، با چهره زیبایش، در دلش را برای شما میگشاید تازه میفهمید عشق چه جلوه تازهای دارد، امان از این دلربایی مرموز و امان از این آزرمناکی بیرحمانه که پیوسته دلمان را با اژدرهای خود پرتوافشانی میکند.
شاید نتیجهگیری ناعادلانهای باشد ولی عشق به مانند طوفان است، میآید، همه چیز را با خود میبرد، و تنها از خود ویرانهای به جا میگذارد، ویرانهای که ترمیمش کار هرکسی نیست.
موضوع هر سه داستان (اولی و آخری از تورگنیف و میانی از داستایفسکی) عشق و حسرت است. دو داستان آغازین عشق نوجوانانه را روایت میکنند و اولی بسیار گیرا و تکاندهنده است
اوایل نمیخواستم بخونمش چون به خودم قول داده بودم تا برادران کارامازوف رو نخوندم دست به داستانهای کوتاهش نزنم. اما از یک طرف همخوانی پیش اومد و از یک طرفم من که تا به حال از تورگنیف چیزی نخونده بودم این فرصت رو مقدس دونستم و و خوندمش و نمیدونید چقدر شوک شدم وقتی فهمیدم دلاور خردسال همون قهرمان کوچولوییه که قبلها خوندمش، پس در نهایت زیر قولم نزدم، مگه نه؟ یکی از دلایل پررنگم برای امتیاز بالایی که دادم اینه که داستانها بر خلاف تصورم ملایم و دوستداشتنی بودن، مخصوصاً «آسیا» که خیلی دوستش داشتم.
برای امثال من این جور داستان های رومانتیک جذابیتی ندارن - به درد همون دوران رومانتیسم می خورن که دخترا از حیث فرهنگی عقب مانده [/نگه داشته شده ] بودن و اسکل بودن یا شرارتشون می شد منشأ لذت شعرا و نویسندگان؛ اونم دائم در بحبوحه ی جشن ها و بزم های اشرافی. "عشق اول" که آبکی ترینشون بود. "آسیا" - تورگنیف - و "دلاور خردسال" - داستایفسکی - باز بهتر بودن. اما باز هم چیزی نبودن که دل منو ببرن یا ذهنمو مشغول کنم
هم تورگنیف و هم داستایفسکی در حواشی داستان هاشون از برخی اشارات فراداستانی پرهیز نکردن. در "آسیا" می شه حمله به عدم جدیت و تلاش روس ها - یا به قول خودش اسلاوها - در آفرینش هنری و کندوکاو فکری - و از اون طرف ستایش آلمانی ها به خاطر داشتن جدیت - رو مشاهده کرد. همچنین در این داستان مضامین رومانتیک رو می شه دید: توجه به روستا و روستایی زاده و طبیعت و ... . در "دلاور خردسال" هم داستایفسکی یهو می زنه به خاکی و یه بند در نقد مخالفان رویکردهای رومانتیک حرف می زنه
این مجموعه رو جهت تکمیل روند داستایفسکی خوانی ام انتخاب کردم. از داستان اول که اصلا خوشم نیومد از همون اول و نخوندم. داستان دوم که دلاور خردسال داستایفسکی بود به معنای واقعی کلمه چنگی به دل نمیزد. داستان سومم که "آسیا" نام داشت و دیدم یه سریا ازش تعریف کردن رو هم، تا یک سوم بیشتر خوندم و دیدم واقعا جذاب نیست برام و نخوندم ادامهشو. همین.
دو داستان " عشق اول " و " آسيا " از تورگنيف و داستان " دلاور خردسال " از داستايفسكى. مضمون هرسه عشق است. داستان هاى تورگنيف رومانتيك و با نگاه به تجربيات واقعى خودش است. اما آنچه داستايفسكى نوشته است يك شاهكار كوچك است. پسرى در آستانه بلوغ و هنر حضرت استاد در وصف روحيات وى. بي نظير است .
کتابیه که شامل سه داستان از ایوان تورگنیف(عشق اول و آسیا) و فیودور داستایفسکی(دلاور خردسال) که در ستایش عشق اول نوشته شده. داستانهای تورگنیف به این شکله که تقریبا تا اواخر به صورت آرام پیش میره اما وقتی به آخراش نزدیک میشه یه پتک بر میداره و چند بار بر فرق سر خوانندهی بینوا فرودش میاره. واقعا آدم رو نابود میکنه. انسانها معمولا تا میانسالی در آرزوی خیلیها میمونند ولی واقعیت اینه که همیشه در حسرت رسیدن به عشق اولشون میسوزن و اون رو فراموش نمیکنند و در واقع حرف این سه داستان اینه که نمیتونی از حسرت این نرسیدن خلاص بشی. این امتیاز دادن به کتابها هم واقعا عذابیه، ابتدا میخواستم بهش ۴ بدم اما خب پشیمون شدن و ۵ دادم.
سه داستان جذاب با موضوع اولین عشقی که انسان را درگیر می کند.دو داستان از تورگنیف و یک داستان از داستایفسکی.به همراه ترجمه ی شاهکار سروش حبیبی.ترجمه ی این کتاب در بعضی از سطور به شعری ناب می ماند. بر من چه گذشته است؟از من،و از ان روزهای شیرینی که با تشویش گذشت،و ان امیدهای سبک بال و تیزپر،چه مانده است؟به این شکل که عمرِ عطرِ خفیف غنچه ای ناچیز از عمرِ همه ی شادی های شیرین و غم های تلخ ادمیزاد درازتر است و بعد از مرگِ ادمیزاد نیز باقی می ماند.
آسیا، آخرین داستان کتاب، شاهکار تورگنیف، جز تکان دهنده ترین عاشقانه هایی است که خواندهام، داستان عشق اول روایت عشق های آتشین و جاه طلبانه نوجوانی است و داستان دلاور خردسالِ داستایوفسکی هم مایه هایی از دلباختگی های جوانی دارد و به روشنی ضعیف تر از دو داستان تورگنیف.
عاشقانه های روسی همیشه پر از هیجان و کشش و پیچیدگیه به جز داستان دوم که باهاش ارتباط برقرار نکردم بقیه اشو واقعا دوست داشتم. کلا انگار عشق یعنی نرسیدن ...
توصیفات خیلی خوبی از شخصیتها توی هر سه داستان ارائه شده و برای کسی که این سبک رو دوست داره به نظرم خوبن و حتی بیشتر از خوبن. اما فکر نمی کنم سبک مورد علاقه ی من باشه. داستان دلاور خردسال ش رو که داستان دوم باشه کمتر پسندیدم. هر سه داستان در نظر من دیوانگی تمام بودن. و وقتی میگم دیوانگی اصلا مفهوم سیاهی پشتش نیست. صرفا دیوانگی و رهایی منظورمه. چیزی که شاید عشق می طلبه و شاید هم مربوط به سن شخصیت ها باشه. در تمام کتاب از این دیوانگی و رهایی لذت بردم.
این کتاب سه داستان عاشقانه ست از دو نویسنده بزرگ روسیه و جهان. هر سه داستان خیلی خوب پرداخته شده و رابطه خوبی با اون برقرار کردم، مخصوصا داستان آسیا. این کتاب و باید به صورت شمرده و نرم نرم خواند و جذب روح و روان کرد.
از متن کتاب:
_آزادی! هيچ میدانی چه چیز اسباب آزادی آدم میشود؟ _چه چیز؟ _اراده! ارادهی خود آدم. اراده به آدم قدرت میدهد، که از آزادی بهتر است. یاد بگیر که بخواهی، آنوقت آزاد خواهی بود و فرمان خواهی داد.
عشق اول و دو داستان دیگر؛ #ایوان_تورگنیف #فیودور_داستایفسکی ترجمه سروش حبیبی انتشارات فرهنگ معاصر
این کتاب شامل سه داستان کوتاه بود که یکشون نوشتهی داستایوفسکی(دلاور خردسال) و بقیه اثر تورگینف هست(عشق اول و آسیا). دوستدارم درمورد هر داستان مجزا بنویسم. -------------- عشق اول: این داستان در واقع از جوانی خود تورگینف مایه گرفته.داستان عشق اول و نامام پسربچهای در دوران بلوغش بود که در همسایگیشون پرنسسی با دخترش نقل مکان میکنن. مادر از رفتار اعیان بیبهرهست و کوهی از بدهی داره و دخترش با وجود زیبایی بسیار، تعداد زیادی از عشاق رو دور خودش جمع کرده و بازیها لودگیهای بسیار میکنن. دل این پسربچه هم برای دختر زیبای قصه که زیناییدا نام داره میلرزه. زیناییدا اما مردی رو میتونه دوستداشته باشه که خردش کنن و نمیتونه کسانی که در دلش تحقیر برمیانگیزن رو دوست بداره. به مرور زمان رفتار دخترک تغییر میکنه و این تغییرات بوی عاشق شدنش رو به مشام پسرک میرسونه و در نهایت او متوجه میشه که پدر خودش کسیه که زیناییدا رو اسیر عشق کرده و در تصویری ازشون میبینه، پدرش با شلاق دست زیناییدا رو میزنه! بعد از مرگ پدرش خبری از معشوقهی جوونش نیست تا اینکه خبر میرسه سر زایمان فرزندی از شوهرش، دار فانی رو وداع گفته. شاید اگر بیشتر به رابطهی پدر و زیناییدا پرداخته میشد داستان جذابتر هم میشد. سخاوتمندانه اگر بخوام امتیاز بدم شاید یک ستاره!! -------------- دلاور خردسال: داستان پسرکی یازده سالهست که مشخص نیست پدر و مادر یا مراقبی داره یا نه اما در میون تعدای اشرافزاده در مکانی ییلاق مانند به گردش و تفریح و تماشای تئاتر میره. یکی از بانوهای اشرافی بسیار زیبا درصدد دست انداختن مداومش در مجالس برمیاد و در داستان این بانو رو با لقب زرینهمو میشناسیم. پسرک اما دلباختهی دوست زرینهمو یعنی خانم.م میشه که در طی داستان متوجه میشیم خانم.م با داشتن شوهر، معشوقهای بهنام آقای.ن داره و دلیل دمغی مداومش هم مشکلاتش با ایشونه. مشکلاتی که در ادامهی داستان خبری از حل مشکلاتشون به صورت نهفته به خواننده داده میشه و از طریق شادی یکبارهی خانم.م بعد از دریافت نامهی آقای.ن متوجه این موضوع میشیم. داستان خیلی زوایایی نپرداخته داشت و راستش اصلا نپسندیدمش و هیچ ستارهای براش نمیتونم بدم. بخشی از متن: در تزویرپردازی به قدری پیش رفتهاند که عاقبت خود باور کردهاند که با نظام درست سازگارند و برایشان جایز است که از راه تزویر و تقلب زندگی کنند و به قدری کوشیدهاند که به همه بقبولانند که افرادی شریفند که سرانجام خود باور کردهاند که به راستی چنیناند و تزویرشان عین شرافتمندیست. -------------- آسیا: این داستان هم به نوعی رنگ و بوی واقعی داره و اقتباسی هست از موضوعی خانوادگی برای نویسنده. شرح جوانی روسی که به آلمان سفر کرده و عشق ناکام بیوهزنی بر دلش گاهی سنگینی میکنه. در مراسمی با دو جوان روسی آشنا میشه و علیرغم میلش که معاشرت نکردن با روسها در ممالک خارجی هست، با این دونفر همکلام و همسفره میشه. گاگین و آسیا همین دو نفر هستن که به گفتهی گاگین خواهر و برادرن. راوی اما این نسبت رو باور نمیکنه و منتظر نشونهای هست که شکش بدل به یقین بشه. این سه جوان به گردشهای بسیار میرن که در طی اونها آسیا رفتارهای متضادی از خودش نشون میده، گاهی خانومانه، گاهی متظاهرانه، گاهی شیطنتآمیز و گاهی هم فرار رو بر قرار در این جمع ترجیح میده. در نهایت پس از فراز و نشیب کوتاهی آسیا عشق خودش رو به جوان ابراز و خودش رو تسلیم او میکنه اما جوان این رو نمیپذیره و بخاطر تربیت نیمه رعیت و نیمه اربابی آسیا، دست رد بر ازدواج با او میزنه. بعد از گذر از وعدهگاهشون جوان متوجه اشتباهش میشه و عشق عمیقی که در دل داره به ناگاه هویدا میشه ولی حیف که دیر شده و این خواهر و برادر برای همیشه از دست او رفتن. این داستان رو واقعا پسندیدم و ارزش چهار ستاره رو داره برام. بخشهایی از متن: گل شمعدانیای را که زمانی از پنجره برایم فروانداخته بود و اکنون خس خشکیدهای بیش نیست، همچون گنجینهی مقدسی حفظ میکنم..... و بر من چه گذشته است؟ از من، و از آن روزهای شیرینی که با تشویش گذشت، و آن امیدهای سبکبال و تیزپر، چه مانده است؟ به این شکل است که عمر عطر خفیف غنچهای ناچیز از عمر همهی شادیهای شیرین و غمهای تلخ آدمیزاد درازتر است و بعد از مرگ آدمیزاد نیز باقی میماند. -------------- در انتها باید بگم من نه تنها تمایلی به داستان کوتاه ندارم بلکه به نوعی ازشون فراری هم هستم و در این برهه از زمان ترجیحم رمانهای بلنده..هرچه صفحات داستان بیشتر، اشتیاق من هم فزونتر (البته به شرط اینکه رودهدرازی نویسنده نباشه بلکه داستان واقعا ساخته و پرداخته بشه) اینا رو گفتم که بگم انتخاب خودم نبود و هدیهای از دوستی قدیمی بود این کتاب..دوستیای که دیگر برقرار نیست...
" (من خوشبخت خواهم شد. فردا خوشبخت خواهم شد.) غافل از اینکه خوشبختی فردا نمیشناسد. دیروز هم نمیشناسد. خوشبختی نه برای گذشته حافظهای دارد و نه امیدی برای فردا. برای خوشبختی جز "امروز" وجود ندارد. آن هم نه یکروز، بلکه فقط لحظهی حال!"
داستان آخر این کتاب از تورگنیف بود. این داستان رو_ به گفتهی پیشگفتار کتاب_ در دورانی که از لحاظ روحی مساعد نبو��ه نوشته. زمانی که دیدگاهش نسبت به قلم خودش خوب نبوده، و از لحاظ جسمی هم مریض بوده. اما کل مدت که داشتم میخوندمش، بنظرم فوقالعاده زیبا و دلچسب بود:) خیلی لذت بردم از این کتاب🧡
این کتاب برای من، کتاب ارزشمندیه چون اولین داستان روسی که خوندم، "عشق اوّل" از این کتاب و همچنین اولین داستانی که از داستایفسکی خوندم از این کتاب بود. اصلاً بهانهی خرید کتاب، آشنایی با داستانهای روسی و همچنین آشنایی با سبک داستایفسکی بود؛ میخواستم بدونم که آیا با داستایفسکی ارتباط برقرار میکنم تا بتونم آثار حجیم و بزرگ ایشون رو بخ��نم یا نه؟! که البته تجربهی خوبی بود و من هم سبک دو نویسندهی روسی یعنی تورگنیف و داستایفسکی رو پسندیدم؛ فهمیدم که نویسندهی روسی چه توصیفهایی میتونه بکنه! به نوعی میشه گفت که جاده برای مطالعهی آثار بزرگ روسی صاف شد!
هر سه داستان، مضمونی عاشقانه دارند؛ بیش از همه، داستان "آسیا" از تورگنیف رو دوست داشتم، مخصوصاً انتهای داستان که بدجوری من رو کوبید! در درجهی بعدی "دلاور خردسال" از داستایفسکی که کمی من رو با فرهنگ روسها آشنا کرد و در انتها داستان "عشق اوّل" که میتونم بگم اگه تجربه کرده باشید، داستان جالبی به نظر خواهد رسید ولی فضاهایی در داستان هست که احتمالاً متعلق به سبک رومانتیسم هستند (امیدوارم درست گفته باشم)؛ من این فضاها رو دوست نداشتم.
ناگفته نمونه که ترجمهی آقای سروش حبیبی هم خیلی خوب بود.
گرچه عمر با عزت و پربار سروش خان حبیبی اسباب مباهات است چه برای خودش چه برای هر ایرانی ادب دوستی ولی باز هم افسوسم از سال تولد اوست که میدانم ،عمرش دراز باد و باعزت ، از مترجمانی است که نبودش واقعن به معنی دقیق کلمه ثلمه ای بر بدن نهضت ترجمه ی ما وارد خواهد آورد. ذوق ستودنی در کنار هم قرار دادن این سه داستان عالی است ولی باز آنچه آنها را یکدست و روان تحویل ما میدهد مهر و نشان ترجمه ی سروش خان است که خواندنش لذت زایدالوصفی ارزانی میدارد
سه داستان فوق العاده از دو نویسنده بزرگ روس و همراه شدنش با ترجمه ی فوق العاده سروش حبیبی مطالعه این کتاب رو به یک تجربه ای فراموش نشدنی تبدیل کرد. روایت این دو نویسنده از اولین عشق ها به قدری گیراست که در تمام لحظات می شد حضور و احساسات شخصیت ها را حس کرد و با آنها ارتباط برقرا کرد. با اینکه عنوان داستان «عشق اول» برای کتاب برگزیده شده اما من دو داستان دیگرش «دلاور خردسال» و «آسیا» را بیشتر پسندیدم.
چطور میتونن اینقدر جزییات احساسی رو خوب بنویسن؟ چطور اینقدر خوب از ذهن شخصیت ها مینویسند، اونقدر که آدم حس میکنه همش تو سر خودش داره اتفاق می افته. خیلی کتاب خوبیه. خیلی زیاد.
خوشبختی فردا نمی شناسد. دیروز هم نمی شناسد. خوشبختی نه برای گذشته حافظه ای دارد و نه امیدی برای فردا. برای خوشبختی جز امروز وجود ندارد. آن هم نه یک روز، بلکه فقط لحظه حال!
به این می اندیشم که چه باعث شد این کتاب را بخوانم، و هیچ نمی دانم شاید اسم داستایفسکی بر روی کتاب مرا به تورگنیف رساند شاید جایی عکسی از کتاب را دیدم و ندا سر می داد که مرا بخوان خب ستاندم و خواندمش قلبم هم بسی مچاله گشت بجز 5 چه نمره ای می توانم بدهم؟!
به شخصه نتوانستم با داستان اول (تنها داستانی که مطالعه کردم و کتاب را هم برای همان گرفته بودم) ارتباط برقرار کنم.
عشق و هوس آدم را به جایی نمیرساند، شخصیت های مسن تر و درس خوانده کتاب این موضوع را خوب درک می کردند.
شاید من از یک داستان 100 صفحه ای بیش از حد انتظار دارم، شاید هم دقیق مطالعه نکردم و پیام های کتاب رو متوجه نشدم، اما واقعا، فقط همین؟
برداشت بد نکنید، کتاب به زیبایی زندگی یک نوجوان که درگیر اولین عشق خود شده بود را به تصویر می کشید، به عنوان یک رمان معروف، داستان به نظرم کمی سطحی بود. به عنوان یک متن؟ به شدت واقعی تور. داستان بیش از حد عمق نداشت و وارد بخش ((کتاب هایی که من ترجیح میدم)) نشد، اما دقیقا روی خط واقعیت و فیکشن بود. با یک بار مطالعه سطحی شما کاملا متوجه تمام وقایع می شدید، انگار که فردی داستان ماجراجویانه ای از زندگی خود برای شما تعریف می کند... قابل باور.
داستان آسیا مال تورگنیف از همه بیشتر دوست داشتم. مخصوصا وقتی به سمت انتهای داستان پیش میری و تورگنیف راجع به خوشبختی میگه که در یک لحظه ممکنه اتفاق بسوفته و یا از دست بره و اونهم فقط زمان حال هست. این حرفو من سالها پیش تجربه و نتیجه گیری کرده بودم. فعلا در حال حاضر از ادبیات روسیه آثار داستایفسکی و مقداری پوشکینو خوندم و دنبال نویسنده خوب بعدی میگشتم. با خوندن این دوتا داستان کوتاه از تورگنیف ترغیب شدم که بعنوان نویسنده روس بعدی انتخابش کنم.