حس کردم هوا گرفته شد، مثل وقتی که مه میشود. حالا زنم تقریبا یکی دو قدمی با من فاصله داشت. گفت: «مگر جانی دستگیر کردید که اینطور حلقه زدید دور ما؟» بعد شنیدم دو زن که یکیشان لهجهی غلیظ روستایی داشت زنم را از آنجا دور میکند. نمیدانم خیال کردم یا زنم واقعا داشت چیزهایی از حقوق زن میگفت و حق شهروندی. یک قدم به طرف پیادهرو برداشتم و گفتم: «آقای عزیز!»
داستان بلند راویان روایت تو از این نویسنده بسیار فوق العاده است این مجموعه داستان هم داستان خوب کم نداشت، داستان کمتر خوب هم داشت. به نظرم یکی از بهترین نمونه های مدل داستاننویسی «نگو، نشان بده» است تقریبا تو هیچکدوم از داستانها اطلاعات اضافی از زبان شخصیتها داده نمیشه، منظورم دیالوگهای اطلاع رسانه. از این لحاظ خیلی قوی بود.