حاشیهنشینهای اروپا راوی قصههایی از مهاجران کرد مقیم اروپاست؛ آواره و دور از وطن و غرق در تنهایی غرب. فرهاد پیربال کوشیده است از ادبیات به شدت فرمالیست خود ابزاری بسازد تا تصویرگر وجوه گوناگون زندگی مهاجران شرقی باشد.
وقتی برگشتم خانه، میخواستم بروم چمدان و کولهام را ببندم تا فردا صبح راهی جبهه شوم.
ناگهان متوجه شدم که پای راست گمشدهام برایم نامهای فرستاده.
سراسیمه نامه را باز کردم. داشتم از خوشحالی پر در میآوردم.
پای راست گمشدهام توی نامه نوشته بود، چند روز پیش پلیس توی بازار از او کارت شناسایی خواسته، او هم که هیچ شناسنامهای نداشته نزد پلیسها فراری قلمداد شده، گفتهاند چون کرد است و فرار کرده بیدرنگ باید او را بفرستیم جبهه. او هم در بازار از دست مأمورها فرار کرده، همین طور بیوقفه تا بغداد دویده. آن جا هم شناسنامهای جعلی جور میکند و به گاراژ کندی میرود و سوار مینی بوس میشود و برمی گردد به هولیر.
Farhad Pirbal (Sorani Kurdish: فەرھاد پیرباڵ; born 1961)[2] is a Kurdish writer, philosopher, singer, poet, painter and critic. He was born in the city of Erbil (Hawler) in Southern Kurdistan. He studied Kurdish language and literature in the University of Salahadin in Hewlêr. In 1986, he left Kurdistan to France.[3] He continued his studies in University of Sorbonne in the field of Kurdish literature. After going back to Southern Kurdistan, in 1994, he established the Sharafkhan Badlisi cultural center.
کاش نسخۀ زبان اصلی (کردی) را می خواندم؛ واقعا کتاب خوبی بود ... در انتهای بیشتر داستانهایش بغض گلویم را گرفته بود.البته شاید یک غیرِکرد این اندازه از مطالعۀ کتاب لذت نبرد؛ اما خب برای من، بیشتر داستان ها ملموس بود و نمونه های مشابه این اتفاقات را در سرزمینم خیلی دیده ام؛ به همین دلیل هم واقعا لذت بردم از خواندنش، بسیار زیبا توانسته بود گوشه ای از دردهای ملتم را نشان دهد. شیوۀ نگارش پیربال در برخی داستان ها تا حدودی بوکوفسکی گونه بود، اما خب فقط برخی صفحات این حس را داشتم، آن هم شاید به دلیل علاقۀ زیادم به بوکوفسکی؛ ولی در سایر قسمت ها شیوۀ نگارش نویسنده واقعا دیوانه وار و جذاب بود! شیوۀ نگارشش برایم خیلی تازگی داشت. صفحات خیلی زود هی ورق زده می شدند و من متوجه زمان نشدم! کاش بیشتر بود ...
یک داستان بسیار بلند تراژیک یک مرد... یک زن... دو جور تنهایی...
کتاب حاشیهنشینهای اروپا، اولین کتاب از ادبیات کردیه که میخونم، همونطور که انتظار داشتم یه غم خاصی تو تک تک صفحات کتاب بود، درست مثل مردم کرد. خیلی کتاب هنری و قشنگ نوشته شده بود، نحوه روایت بعضی داستاناش خیلی جالب بودن و برای من تازگی داشتن. گرچه ترجمهی مریوان حلبچه ای خیلی خوب بود، ولی کاش خط و نوشتار کردی رو بلد بودم و نسخه اصلیشو میخوندم، فکر میکنم اونجوری بعضی جاهاشو بهتر درک میکردم. اکثر داستان کوتاه های این کتاب حرفی برای گفتن داشتن، ولی من داستان اول یا همون «حاشیهنشینهای اروپا» و داستان «شیزوفرنی» رو خیلی دوست داشتم. این دوتا داستان قشنگ بودن و اون ضربه نهایی حس میشد، دم فرهاد پیربال گرم🥲 نوشتار کردی واقعاً قشنگه، و جالب بود که یه جا از کتاب از زبان یکی از کاراکتر ها این زیبایی وصف شده بود:«-از زیبایی این خط و نقشی که تو بهش میگی نوشته، ذوقزده شدم. پس خط و رسم شما خیلی جادویی و هنرمندانهس. این زیبایی توی خط ما نیست»
از کتاب: «من و نسل من، جوانهای بخت برگشته و بیچارهای هستیم که قربانی روزگار خودمان شدهایم.» «بختیار عصبی، گویی با خودش حرف بزند: -دلم داره میترکه، برمیگردم. -کجا؟ -کردستان. -چرا؟ -یا باید برگردم یا برم دیوانهخانه.»
اعتراف میکنم به فرهاد پیربال حسودی میکنم. گناهِ کبیرهای که پروردگار از آن در غضب میآید اما شاید شیطان درکم کند و حتی او هم حسودی کند
سبیلها: بزرگترین دلیلِ حسودیام
دانش آموختهی ادبیات کُردی در دانشگاه سوربن: اعراب میگفتن کُردها از نسل اجنه هستند و همانطور که تمام دانشمندان روی زمین میدونن شیطان و جن پسرعموی خونی هستن. پس خود شیطان هم تو این حسودی همدرده
شاشیدن درست وسط دانشگاه صلاح الدین ایوبی: این کاریه که همه اساتید و دانشجویهای جهان سوم در دانشگاههاشون باید انجام بدن
دلیلهام درازتر از اینان ولی دوس دارم بجای حرف زدن، بارها و بارها به یک داستان بسیار بلند تراژیک فکر کنم
هر چا سخن از ما کردها هست سخن از مصائب و سختی ها هست به نظرم یکی از اقوامی که در طول تاریخ خیلی در حقشون از همه لحاظ ظلم شده کردها هستند
واقعا این کتاب به خوبی راجب سختی های مهاجرت توضیح داده چون کرد هستم ادبیات کرد هم بدون شک برام جذاب هست نویسندگان بزرگی چون بختیار علی،شیرزاد حسن،فرهاد پیربال،شیرکوه بیکس(شاعر) ادبیات کرد رو به خوبی به دنیا معرفی کردن هر بژی کورد.
Hotel Europe is the story of Mohammadi Hajizadeh, who moved to France from Iran for a free life, and Missio Luciana, owner of Hotel Europe, a Portuguese Jew.
The author beautifully and distinctively presents part of his life during the years he lived in Europe. Overall, it is a unique and worthy novel.
Note: The story contains some sensitive material that may be worth warning the reader.
مجموعه داستان های کوتاه از فرهاد پیربال که نسخههای ترجمه شدهش تا جایی که من میدونم با اسامی «حاشیه نشینهای اروپا»، «سیبزمینی خورها» و «لامارتین» چاپ شده. توصیه میکنم حتما قبل از خوندن این مجموعه، «شیههای در هیچ» همین نویسنده رو بخونید چون چندتا از داستانها واضحا قسمت هایی از همون اثر هستند و بالقوه میتونن کتاب بالا رو اسپویل کنن.
This is the first work of Dr. Farhad Pirbal I read at the request of a dear friend. Books are worthy when they give the reader a mixture of highs and lows, good and bad. A good book has the right to break your heart and hurt you. I loved it, so worthy, beautifully written and a great storyline keeps you attached to the end. Moreover the plot was the best part of it, A bonus of the novel is that it’s based on a true story and the real life of the Author.
💫Hotel Europe tells the story of Dr. Farhad and two other friends in Paris, France, named ( Mohammad Hajizadeh), an Iranian Shiite mullah who was expelled from the mullahship and the country as well by the Iranian regime of that time because of his opposition to some of the system orders, He is seeking asylum in France, and( Monsieur Luciana De Tudele), a Portuguese Jewish origin billionaire living in France. However, both of them are like identical twins, very hard to know who is who between them. The way the story is written shows a harmony in describing the background and lives of the three main characters in the novel, showing the rise of complications and discomfort of the three characters side by side until the end.
معرفی این کتاب رو در سایت کافهبوک بخونید. جامع و بسیار خوب توضیح داده شده.
نظر شخصی خودم:) کتابی از اون جنس هایِ حقیقته! خیلی کتاب پیچیده و خاصیه(طرز نوشتاریاش) , ولی برای من هم تازگی داشت و کنجکاو کننده بود! (منی که احساس میکنم شاید توی زندگی های قبلیم یه جایی توی روستاهای اروپا بودم، این کتاب که دقیقا یه سری تجربیات این شکلیه، تونست تخیلاتم رو قوی کنه و تجربیات آدم هایی رو بشنوم............. و زیبا بود.) در ضمن از «مهاجرت» تجربیاتی گفته؛ که دونستش برای من جالب بود و همونطور که گفتم قوه تخیلم را قوی میکرد🙂(با شنیدن تجربیات مختلف...)!!!! یه حالتی هر فصلی داستان های متنوع و گوناگون داره(داستان های کوتاه!)
چند تا نقل قول بخونیم: 🤌🏻 __اصلا هنرمند باید خودش زنگ خطر رو به صدا در بیاره و از تراژدیها ما رو مطلع کنه. __خوب بود بعضی وقت ها خیلی از چیزها را فراموش میکردم، اما هر مرتبه که بچه ای فقیر و ماتمزده و داغخورده مثل خودم را سر راهم میدیدم، مثل بیشتر وقت ها، در دوزخ پر وسواسی گیج می خوردم. __من از بچه آزرده شده ی روحم که تا به حال در میان این روح سوخته ام زنده مانده است، خیلی چیز ها یاد گرفته ام. __من تنها هستم. عمیقا این تنهایی رو احساس میکنم. __به راستی کسانی مثل ما، ما هنرمندان و شعرا قابل ترحمیم! خیلی وقت ها حس میکنم که شیطانی از روز اول ما رو به بیچارگی عادت داده.
"There is always an event that causes all the subsequent events"
This book gave me goosebumps by the end. As I read, I felt like I got to know Farhad more deeply. I enjoyed every word of it.
Farhad discusses the pain of being far from home and the tough choices people face. The book also explores themes of love, art, and how people sometimes go against their beliefs to survive or find happiness. "Hotel Aurupa" is a powerful and must-read book.