ربیحاوی متولد ۱۳۳۵ در آبادان است. جنگ زده است و زندگی در اردوگاه های آوارگان را تجربه کرده و نخستین داستان ها دربارۀ مصائب جنگ برای مردم معمول را نوشته است. در مجموعه داستان نخل و باروت، فضای جنوب را توصیف می کند.
فهرست: - مکینه - اعتصاب - گلتاج و تنهایی عیسی - نخل و باروت - پالتو
گزیده: می زد پشت شانه ام و میگفت: «تو دیگه بزرگ شدی. برای خودت مردی شدی. پونزده سال کم نیست.» وقتی توی باغ تنها می شدیم و یا با هم به شهر می رفتیم دست چپم را در دستهای بزرگش می گرفت و می گفت: «مرد» در حاشیه جاده جاده خاکی می رفتیم . زیر سایه ی دیوارهای موج برداشته و شکاف دار. پدر سرش را بالا میگرفت و گردن میکشید. قدمهای گشاد برمیداشت و من نفس زنان شانه ام را با آرنجش در یک خط میکردم. کفش هایم سنگین بودند و پاهایم به زور میکشیدشان. مثل دو وزنه به دنبالم می آمدند و به سنگهای ریز و درشت می خوردند.
جزء معدود روايتهاي بيواسطه از جنگ است كه خوشبختانه پاي سفارشي در ميان نبوده است. ادبيات جنگ يا دفاع مقدس به محض سفارشي شدن، بخشي از تأثيرگذارياش را از دست ميدهد