داستانهای دهه هفتاد سید مهدیشجاعی داستانهای این کتاب از این حیث برای مخاطبان قابل توجه به شمار میروند که حاصل عزم نویسنده در بیان نقد تند و گزنده از انحرافات اخلاقی جامعه پیرامونش است. جامعهای که – پس از هشت سال جنگ و در بحبوحه دوران سازندگی- با وادادگی فرهنگی و بیتوجهی به توسعه همه جانبه آن و توجه به زیرساختهای متناسب با آن، در کنار توسعه و بها دادن به اقتصاد؛ در حال شکل گرفتن بود. این مجموعه داستان با وجود اینکه تنها ۱۴ داستان از آثار شجاعی در این دهه را شامل میشود، اما در میان خود داستانهایی مانند «پارک دانشجو» را ارائه کرده است که در سالهای نخست تألیف خود در مجله نیستان به شکایت و دادگاه مطبوعات انجامید. این داستان زبانی تند و تیز و در عین حال تلخ و گزنده دارد و روایتی خطی از زندگی دختر دانشجویی در دانشگاه آزاد است که برای امرار معاش، دست به تنفروشی در خیابان میزند و با قرار گرفتن بر سر راه اتومبیلهای مسافرکش خودش را به آنها عرضه میکند. سوژه بهتآور و حیرتانگیز در کنار توصیفات دقیق و در عین حال جذاب و به دور از تجاوز به حریم و خطوط قرمز شرعی در این داستان؛ روایتی گزنده از ریشهدواندن تفکر همهچیزپنداری مادیات در زندگی بشری را پیش چشم مخاطبش ترسیم میکند؛ روایتی که جستجوی مخاطب برای کشف آن و یا مواجهه با آن نیز به سادگی قابل تحقق است. ویژگی داستانهای شجاعی در این دهه و این کتاب خلق زبانی ساده و سر راست و در عین حال صریح و تیز و رک است که نویسنده سعی دارد با بهرهمندی از آن، مخاطبش را مستقیماً و در همان لایه نخست داستانیاش به سراغ موضوعی ببرد که او و جامعهاش را مبتلی به آن میداند. شجاعی در این نثر نه اهل استعاره است و نه در پشت پرده و لفافه حرف زدن. در عین حال که حریمهای شرعی را میشناسد، ابایی از تجاوز به حریمهای اجتماعی تعریف شده و زیر سوال بردن آن ندارد و اتفاقاً بستر اصلی داستاننویسیاش در این دهه را بر همین ساختار بنیان کرده است. این نگاه البته در برخی دیگر از داستانهای این مجموعه به بازگویی نویسنده از ایدهآلهایش و تلاش برای کمرنگ نشدن آنها در زیر این انتقادات منتهی شده است. در داستانهایی همچون سانتاماریا، شکیبا و ماهجبین نویسنده تلاش کرده است تا نیاز و تمنای وجودی خودش از حقیقتی که گمشده در جامعهاش میبیند را در قالب بازخوانی و بازگویی آن حقیقت با زبانی لطیف و شاعرانه و در عین حال صریح بیان کند. اوج این ماجرا را میشود در داستان سانتاماریا و نوع پاسخهای دریافتی راوی از شخصیت سانتاماریا جستجو کرد که طی آن، عشق به معنی واقعی کلمه برای راوی و در حقیقت مخاطب از زبان سانتاماریا که وجهی آسمانی به خود گرفته است معنا میشود. فضاهای عاشقانه در این مجموعه نیز به دلیل شکل قلم نویسنده در این سالها، هیجانی و پرشتاب ساختار گرفته است و در نتیجه شکل و سبک تازهای به بیان عاشقانه و نرم شجاعی در داستاننویسی داده است؛ که ویژگی بارز آن خلق تناسبی رئال میان حس عاشقانه و نگاه عاقلانه در روایتهای داستانی اوست
سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۶ پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشکده هنرهای دراماتیک وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیک به ادامه تحصیل پرداخت. همزمان، به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرک کارشناسی، آنرا رها کرد و بهطور جدی کار نوشتن را در قالبهای مختلف ادبی ادامه داد.
حوالی سالهای ۵۸ و ۵۹ یعنی حدود ۲۰ سالگی، اولین آثار او چه در مطبوعات و چه در قالب کتاب منتشر شدند.
حدود هشت سال مسؤولیت صفحههای فرهنگی و هنری روزنامه جمهوری اسلامی و سردبیری ماهنامه صحیفه را به عهده داشت. سالهای متمادی مسؤولیت سردبیری مجله رشد جوان را برعهده داشت و همزمان در سمت مدیر انتشارات برگ به انتشار حدود ۳۰۰ کتاب از نویسندگان و هنرمندان و محققان کشور همت گماشت.
شجاعی سردبیر و مدیر مسوول ماهنامهٔ نیستان بود. که از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۷ منتشر شد. داستان کوتاهی که با عنوان «پارک دانشجو» در شمارهٔ ۱۲ مجلهٔ نیستان به چاپ رساند، مشکلات قانونیای از سوی دانشگاه آزاد اسلامی برای وی و مجلهاش بوجود آورد. همچنین پس از چاپ سلسله مطالبی طنز در نقد مکاتب فمنیستی، علی رغم شکایت دادستان وقت (اقای رازینی) و تبرئه ایشان، در اعتراض به شرایط موجود، خود از انتشار نیستان خودداری کرد.
مسؤولیت داوری چند دوره از جشنواره فیلم فجر، جشنواره تئاتر فجر، جشنواره بینالمللی فیلم کودک و نوجوان و جشنواره مطبوعات از فعالیتهای هنری و فرهنگی او طی سالهای ۶۵ تا ۷۵ بهشمار میروند.
اگرچه رشته تحصیلیاش ادبیات نمایشی بوده و چند نمایشنامه هم به دست چاپ سپرده، اما بیشتر بر روی داستاننویسی متمرکز شده و مجموعههایی از داستانهای کوتاه و بلند مانند «سانتاماریا» و «غیر قابل چاپ» را منتشر کرده است.
از دیگر آثار هنری سید مهدی شجاعی، قطعههای ادبی اوست که در قالب چند کتاب به بازار نشر روانه شدهاند.
فیلمنامههای «بدوک»، «دیروز بارانی» و «پدر» کارهای سینمایی مشترک او با مجید مجیدی هستند و فیلمنامه «چشم خفاش» و «قلعه دبا» کارهای سینمایی مشترک او با بهزاد بهزادپور. از دیگر فیلمنامههای سیدمهدی شجاعی، میتوان به «کمین» و «آخرین آبادی» اشاره کرد که توسط کانون پرورش فکری کودکان ساخته شدهاند.
همچنین کتابهای «کشتی پهلو گرفته»، «پدر، عشق و پسر»، «آفتاب در حجاب»، «از دیار حبیب»، «شکوای سبز»، «خدا کند تو بیایی» و «دست دعا، چشم امید» حاصل تجربههای او در زمینه ادبیات مذهبی هستند.
به صورت جدی و مستمر نیز به ادبیات کودک و نوجوان اشتغل دارد.